مصاحبه خواندنی کوئنتین تارانتینو

دیدیه آلوش
ترجمهٔ فرشته میرقادری
آیا تفاوتهایی بین دو قسمت بیل را بکش میبینید؟
بله و خیر. در واقع وقتی فیلمنامه را نوشتم و آن را ساختم، بله و خبر. در واقع وقتی فیلمنامه را نوشتم و آن را ساختم، فکر نمیکردم که بیل را بکش به دو قسمت تقسیم میشود. اما در عین حال، میدانستم که فیلم از نیمه به بعد، در جهت دیگری قرار خواهد گرفت. این موضوع از اول قابل پیشبینی بود. اگر فیلم به صورت نسخهٔ چهار ساعته بیرون میآمد، وسط فیلم وقفهای گذاشته میشد، همانطور که استوردیوها این کار را خیلی وقتها برای فیلمها عظیمشان در سالهای ۵۰ یا ۶۰ میکردند. البته در این صورت فیلم در جهت بسیار متفاوتی نسبت به قسمت اول قرار میگرفت. طوری که نیمهٔ اول و نیمهٔ دوم به وجود میآمد. پیشبینی کرده بودم که هر نیمه، شخصیت خودش را خواهد داشت. کوپولا همین کار را با اینک آخر الزمان کرد. کوپولا فیلم را از بعد از صحنهٔ هلیکوپترها قطع کرده بود و بعد ما شاهد بخش دوم سفر شخصیتها بودیم که متافیزیکیتر و تاریکتر از بخش قبلی بود. در مورد بیل را بکش هم هین طور بود. در قسمت دوم، فیلم متأثرکنندهتر میشد و ما بیشتر توی داستان میرفتیم. داستانی که بیشتر یک داستان عاشقانه است، بنابراین وقتی تصمیم گرفتیم فیلم را به دو بخش تقسیم کنیم، تعیین جایی ه فیلم باید قطع شود، برایمان معلوم بود. نکتهٔ دیگر این که من میخواستم قسمت اول کاملا به یک داستان خالص انتقامی محدود شود. نمیخواستم همانطور که همهٔ ما هزار بار دیدهایم، من هم وقتم را سر استقرار کلاسیک شخصیتها در یک ژانر از دست بدهم. در فرانسه، یک خبرنگار در مورد قسمت اول به من گفت آنچه که فیلمم دوست داشته این بوده که من کاملا به داستان انتقامم اعتماد داشتهام و نیازی نداشتهام چیزی به آن اضافه کنم تا خودم را توجیه کنم و به انتقام اکتفا کردهام.کاش به جای صحبت با مطبوعات آمریکا و انگلیس، اول از همه با او صحبت میکردم؛ این خبرنگار فرانسوی همه چیز را خوب فهمیده بود. در قسمت دوم تراژدی بیشتری هست، حد اقل از قسمت اول واضحتر است و بهتر فهیمده میشود. به علاوه، وقتی قسمت اول تمام میشود، این احساس را داریم که «عروس» فناناپذیر است. درحالیکه من از همان ابتدای قسمت دوم نشان میدهم که اینطور نیست. و این بار وقت میگذارم تا داستانی را که در اولی نگفتهام برایتان تعریف کنم و به سؤالاتی که شما در پایان قسمت اول از خود میپرسید پاسخ دهم. در واقع اگر در قسمت اول کارم را خوب انجام داده باشم، شما دوست دارید بدانید بعد چه اتفاقی خواهد افتاد.
در قسمت دوم یک حالت رمانتیک خیلی پیشرفته دیده میشود. آیا شما در حال تغییر بودید؟
همه همین را به من میگویند. اما من به شما یادآوری میکنم که اولین فیلم من رمانس واقعی بود. و من میدانم که این یک فیلم رمانتیک است چون طی این دوازده سال، زوجهای زیادی به دیدن من آمدند و به من گفتند که این فیلم، فیلم مورد علاقه و فیلم زندگیشان بوده و به خاطر این فیلم اسم فرزندشان را کلاریس یا آلاباما گذاشتهاند. حتی قصهٔ عامهپسند هم عاری از رمانتیسم نیست، من فکر میکنم بین میا والاس/اوماتورمن و نسانوگا/جان تراولتا، شکلی از ماجرای عاشقانه وجود دارد، وگرنه سکانسشان درنمیآمد. بنابراین فکر میکنم من را اشتباها محکوم میکنند، یک جایی…من رمانتیک هستم.
وقتی از فیلمی دیگر در فیلمهایتان استفاده میکنید، آیا همیشه لازم میشود از فیلم مرجع فراتر بروید؟
نمیدانم آیا واقعا فراتر رفتن است یا بیشتر این است که من از فیلم مرجع الهام میگیرم. من هیچ وقت دوئل پایانی خوب، بد، زشت را دوباره تکرار نمیکنم. چرا باید بکنم؟ غیر ممکن است کاری بهتر از آنچه لئونه کرده بتوانم انجام دهم و من اصلا دوست ندارم خودم را در صحنهای چنین عالی وارد کنم. هیچ وقت چیزی را تکرار نمیکنم که نتوانم بهترش را انجام دهم یا حد اقل نتوانم به شیوهٔ خودم اجرایش کنم. ترجیح میدهم به چیزهایی دست بزنم که مورد علاقهام باشد، اما دوست هم دارم آنها را به شیوهٔ خودم اجرا کنم؛ با ایدههای خودم و با آنچه خودم میتوانم نشان دهم. بنابراین از این نظر، من از مرجع اصلی فراتر میروم. اما حتی به این فکر نمیکنم که مرجع اصلی عالیست یا نه.
شور سینمایی شما تحسینبرانگیز است. میتوانید بگویید چه چیز این عطش را به وجود آورد و آن را مربوط به چه زمانی میدانید؟
چرا سینما را دوست دارم؟ پاسخ به این سؤال غیر ممکن است. مثل این است که بپرسید چرا عاشق همسرت شدهای؟ در عوض، این که «چه زمانی» به وجود آمد، آسانتر است: فکر میکنم همیشه! قدیمیترین خاطراتم، خاطرات مربوط به فیلم هستند. تازه وقتی سعی میکنم تاریخ اتفاقی در گذشته را مشخص کنم، این کار را در ارتباط با یک فیلم انجام میدهم. مثلا فلان دوچرخه را وقتی داشتم که فیلم فرودگاه را دیدم یا فلا شخص را همان سال دیدم که فیلم بوچ کسیدی و پسر بچه را دیدم…زندگی من سینماست. این تنها کشمکش همیشگی زندگیام است.
بسیار خوب، اما من میخواهم بدانم چهطور میتوانم یک چنین «عشق فیلمی» شد؟ چهطور از نظر فنی چنین شناخت سینماییای را به دست آوردید؟
خیلی زود شروع کردم. با ناپدریام، البته وقتی هنوز با ما بود، هر دوشنبه میرفتیم سینما. چهار سال داشتم یا یک همچنین چیزی، و هربار که پدر و مادرم به سینما میرفتند، من را هم با خودشان میبردند. مهم نبود چه فیلمی. آن موقع من خیلی فیلمهای مخصوص بزرگسالان را میدیدم. یادم میاید فیلم پدرخوانده را دیدم، که البته مناسب سن من نبود، فیلمهای چارلز بانسون یا برت رینولدز را همان زمان دیدم و خاطرهٔ فیلم خوب، بد، زشت برایم فراموش نشدنیست. فکر میکنم در آن زمان همهٔ فیلمهای لئونه را دیدم. هشت سال داشتم و فیلمهای لی و ان کلیف را از بر بودم. کمی که بزرگتر شدم، دوچرخهام را برمیداشتم و به سینمای سر نبش خیابان میرفتم تا تنهایی فیلم ببینم. در محلهای معمولی در جنوب لسآنجلس، کنار محلهٔ بلک زندگی میکردم. اینطور بود که طرفدار فیلمهای وحشتناک شدم. از این فیلمها یک خروار در سینمای کارسن توبینز بود. خلاصه اینطوری بود که عشق فیلم شدم. تا حالا هم حفظش کردهام.
چرا تصمیم گرفتید فیلمی دربارهٔ هنرهای رزمی بسازید و چرا این همه بعد از فیلم جکی براون صبر کردید؟
من سالهای هفتاد را با تماشای فیلمهای کونگفو و هنرهای رزمی گذراندم. در آن زمان، این نوع سینما در آمریکا خیلی پرطرفدار بود. من هم داخل اجتماع سیاهی بودم که این فیلمها را حتی بعد از آنکه از تب و تاب افتاده بودند باز هم دوست داشتند. این فیلمها واقعا کودکی من را تحت تأثیر قرار دادند. همهٔ آنچه در بیل را بکش دیده میشود، برای من همان چیزیست که در سینما بهتر میشود به آن پرداخت: فیلمهای کونگفو، سینمای ژاپن، ماجرای ساموراییها و وسترنهای اسپاگتی. فکر میکنم اینها انفجاریترین و پویاترین سبکهایی هستند که به آنها پرداخته نشده است. بیل را بکش در ستایش این سبکهاست. اگر اینقدر براس ساختنش صبر کردم، دقیقا به این دلیل است که داشتم فیلمنامهاش را مینوشتم. نگارش، فرایند ملالآوریست که همهٔ وقت مرا میگیرد. همه جا میتوانم بنویسم: توی رستوران، توی خانه، توی کلبهای ته یک جنگل،…اول از ایدهٔ اصلی شروع میکنم و میگذارم روزها، هفتها، ماهها در ذهنم پرورش پیدا کند. توی خیابان…، همهجا به آن فکر میکنم. بعد کاملا درگیرش میشوم تا حدی که موقع انجام هر کاری به آن فکر میکنم. اینجاست که شروع میکنم به نوشتن، اغلب، میگذارم شخصیتها با خودشان حرف بزنند و صفحهٔ سفید کاغذ جلویم، تقریبا خودبهخود پر میشود. در بین همهٔ کارهایی که میکنم، نوشتن بزرگترین افتخار من است. اما گفتن این حرف زیاد درست نیست، چون این من نیستم که حرف میزنم، بلکه شخصیتهایم هستند که حرف میزنند.
چرا بخشی از صحنهٔ پایانی نبرد را سیاه سفید گرفتید؟
همیشه فکر میکردم این سکانس را-مخصوصا برای مخاطب غربی-باید سیاه و سفید بگیرم. چون این شیوه چشم را تحریک میکند و خود را قرمزتر نشان میدهد. همانطور ک گدار میگفت: «خونی در فیلم من نیست مگر به رنگ قرمز!». در واقع چیزی که برای مخاطب غیر مشکلساز میشود، خون نیست، بلکه رنگ قرمز است. در واقع من انتقادی را بر سینمای هنگکنگ وارد میدانم و آن این که نبردها اغلب خیلی بیش از حد طولانیاند. وقتی میخواهیم صحنهای ۲۵ دقیقهای از کونگفو را برجستهتر نشان دهیم (مثل صحنهٔ آخر بیل را بکش-قسمت اول) بهتر است سبکهای متفاوتی را به کار ببریم. به همین دلیل من دوئلهای به سبک ژاپنی، انیمیشن، و وشوی چینی و نبردهای سامورایی را درهم ادغام کردم. من با کاتهای تصویری هم بازی میکنم. در همین سکانس، از تصویر رنگی به تصویر سیاه و سفید کات زده میشود و بعد به سایههای چینی و دست آخر سکانس با صحنهای رؤیایی از باغ فرورفته در برف تمام میشود. طی صحنههای اکشن این سکانس، تصاویر نقش برانگیزانندهٔ چشم را بر عهده دارند.
بیل را بکش هم مثل جکی براون علاقهٔ شما را به شخصیتهای مؤنث نشان میدهد. چهطور چنین نقشهایی را برای خانمها مینویسید؟ در جکی بروان و بیل را بکش، دو نقش اصلی زن را با فکر به دو زن خانص نوشتم: «پم گریر» برای اولی و «اوما تورمن» برای دومی. برای این کار فقط نوشتن کافی نیست. من آن را بسط و توسعهای از کار کارگردن میدانم. من پم گریر و اوماتورمن را دوست دارم و ستایششان میکنم. بنابراین وقتی نقشی را برای آنها مینویسم، همهٔ سعیام را میکنم تا مخاطب هم این را بفهمد. دوست دارم تماشاگران هم آنها را دوست داشته باشند. همهٔ وقایع را طوری در ارتباط با آنها میچینم که آنها را بهتر و برجستهتر نشان دهد.
فیلمهای شما به خاطر موسیقیشان زبانزد هستند. چهطور این آهنگسازان معروف را دور هم جمع میکنید؟ و در بیل را بکش با «ریزا»۱ و «وو تانگ کلان»۲ چهطور کار کردید؟
کسب مجوز همهٔ این آهنگها خیلی ساده است. فقط باید یک سری به سی دی فروشیها بزنید. آنها همیشه خوشحال میشوند کمی پول بگیرند و بدون مشکل به شما مجوز بدهند! من ماندهام چهطور دیگران هم این کار را نمیکنند. البته چه بهتر، اینطوری میدان برای من بازتر است! دست آخر هم به لطف همین شیوه، همهٔ آهنگسازان بزرگ سینما در ساخت موسیقی بیل را بکش شرکت داشتند؛ خودشان هم نمیدانند (میخندد)…در مورد کارکردن من با ریزا باید بگویم خیلی عالی بود. این هم مثل من علاقهمند فیلمهای کونگفوست. بنابراین من سر صحنه کسی را داشتم که همه چیز را دقیقا مثل من میدید. ماهر بود و میفهمید چه موسیقیای میخواهم. این که اینقدر زود حرف همدیگر را میفهمیدیم خیلی باعث صرفهجویی در وقت شد.
مهمترین مشکل شما موقع فیلمبرداری چه بود؟
در این فیلم همه چیز سخت بود. ما در ناآشنایی کل فرورفته بودیم. مثل این بود که خودم، به اختیار، همه چیز را سخت میکردم. اما وقتی کار خیلی تخصصی میشود، آدم حد اکثر توانایی خود را به کار میگیرد. اولینبار بود که فیلمی با این همه صحنههای اکشن میساختم. میخواستم نتیجه عالی باشد و به همین خاطر روی تمام صحنهها انرژی گذاشتم. روی صندلیام، پشت مونیتور، وارفته نمینشستم تا یوئن وو پینگ ۳ کار من را انجام دهد. من هم همراه او تلاش میکردم. تجربهٔ واقعا سختی بود. یک روز رابرت ریچاردسون ۴ آمد و به من گفت دارد بیچاره میشود، درحالیکه او اصلا آدم بیتجربای نیست. فکرش را بکنید: فیلمبرداری صحنهٔ نبرد پایانی بیل را بکش هشت هفته در رستوران طول کشید…این مدت، تنها کمی از مدت فیلمبرداری کل قصهٔ عامهپسند کمتر است!
چه فکرهایی برای کارهای بعدی دارید؟
طی این پنج سال اخیر دو فیلمنامه نوشتهام که محور اصلیشان جنگ جهانی دوم است؛ دو داستان مجزا و بدون ارتباط علی که توسط همان شخصیتها بازی میشوند. کار بعدی من، احتمالا یک وسترن اسپاگتی «محصول جنگ جهانی دوم» خواهد بود، یک جور «روزی، روزگاری فرانسه توسط نازیها اشغال شده بود…»(میخندد). غیر از این، طی فیلمبرداری بیل را بکش، ایدههای زیادی به ذهنم رسیدند که باید سر فرصت به آنها بپردازم.
سینه لیو مه ۲۰۰۴ و منابع دیگر
(۱) و (۲): وو تانگ کلان (Wu-Tang Clan) یک گروه موسیقی رپ (Rap) است. این گروه با اشعاری قدرتمند، به بازگو کردن آزادانهٔ صورتهای خیالی توهمی میپردازد.RZA (که تلفظ آن «ریزا» ست) از بنیانگذاران این گروه نه نفره به حساب میآید و پس از گوست داگ، بیل را بکش دومین موسیقی فیلمیست که ساخته است. ریزا با نامهای دیگری مثل ابوت) (Abbott، یابی استیلز (Bobby Steels)، پرنس راکیم (Prince Rakeem) و…هم شناخته میشود. م.
(۳). Yuen Woo Ping طراحی نبردهای بیل را بکش و فیلمهای دیگری که جدیدترینشان ببر و اژدها و ماتریکساند.
(۴). Robert Richardson مدیر فیلمبرداری. نورپردازی به یادماندنی فیلمهای پلاتون، جی اف کی و کازینو کار او هستند.