مواقعی که دارید یک کار قانونی و یا بدون مشکل انجام میدهید، اما بیجهت معذب میشوید و یا حتی حس انجام یک کار خلاف را پیدا میکنید!
گاهی ما در زندگی احساساتی پیدا میکنیم که تصور میکنیم تنها منحصر به خودمان است. اما در کمال تعجب وقتی آنها را با دیگران به اشتراک میگذاریم، میبینیم که اتفاقا خیلیها احساس مشابهی دارند و مشکل از شخصیت ما نیست. مثلا ما اختلال شخصیت نداریم یا آدم کمرو یا زیادهخواهی نیستیم، بلکه این احساس بسیار عمومی است.
در اینجا با هم احساساتی را مرور میکنیم که خیلیها دارند و بابتش معذب میشوند، بیجهت حس گناه میکنند یا میپندارند که بابتش باید پوزش بخواهند.
اولین بار نوزاد خود را از بیمارستان به خانه میآورید. با خودتان میگویید که «واقعاً به من اجازه میدهند برای این نوزاد شکننده، بدون اینکه تجربهای داشتم به منزل ببرم؟»
شخص کمتوانی نوشته که میپندارد که پیاده شدن از ویلچر غیرقانونی است.« من فلج نیستم، اما داشتن ویلچر به من کمک میکند، اما مردم وقتی میبینند از ویلچیر پیاده میشوم، تصور میکنند که من تظاهر به معلولیت میکنم.» دست کم تصور این شخص این طور است.
وقتی از کسی میخواهید که قرضش را به شما پس بدهد!
وارد فروشگاهی میشوید و هیچ چیزی نمیخرید! (من وقتی وارد کتابفروشی میشوم، نمیتوانم بدون خرید کتاب، حتی اگر چیزی پسند نکرده باشم، خارج شوم.)
واقعا بیمار شدهاید. اما بابت گرفتن مرخصی و زنگ زدن برای نیامدن به شیفت کاریتان شرمزده میشوید و تصور میکنید که دیگران میپندارند که میخواهید از زیر بار کاری، فرار کنید.
در حال رانندگی کنار خودروی پلیس هستید و حس ضمنی بیدلیل خلافکار بودن به شما دست میدهد!
کارفرمای شما به شما گفته که مجاز به بحث در مورد دستمزد خود نیستید، اما از نظر قانونی مجاز هستید، در عین حال شما رویتان نمیشود حقوق خود را پیگیری کنید. مثل همه آن دفعاتی که شما در واقع باید به مرجع بالاتر شکایت کنید و حق آن را هم دارید، اما شرم و ترس از انتقامجویی مستقیم رئیس شما را بازمیدارد.
این یکی در پیرایشگاههای مردانه بیشتر پیش میآید: رویتان نمیشود که بگویید که مدل موی نهایی رو دوست ندارید. حتی در مواردی رویتان نمیشود بگویید که موی سرتان بیش از حد کوتاه شده است.
بابت عطسه و سرفه بیش از حد پوزش میخواهید.
نخستین جلسات رانندگی پس از گرفتن گواهی!
به شدت کار کردهاید و حال دقایقی در حال استراحت هستید و در همان حال رئیس شما میآید و شما را در همان حال میبیند و احساس گناه میکنید!
یک بار تصادفی پیش یک آرایشگر دیگر رفتهاید و نوبت بعد از اینکه آرایشگر همیشگی متوجه داستان شود، استرس پیدا میکنید!
این یکی در فرهنگ ایرانی شاید بیشتر مشاهده شود: در خیابان خلوتی، تصادفی پشت سر یک زن هستید و معذب میشوید که نکند او شما را در ذهنش آدم مزاحمی بداند.
آقا ما یه دوستی داشتیم این بنده خدا درسی که امتحان داشت رو بلد نبود و به صورت تصادفی بخشهائیش رو قبل از جلسه مرور کرده بود و عینا از همون جاها سئوال اومد. میگفت مثل کسی که داره اولین بار وسط جلسه تقلب میکنه دستام از ترس میلرزید. :))