جایگاه و اهمیت روانشناسی در میان دانشهای بشری

رمضان پارچهباف
این نظر رایج است که همهٔ دانشهای بشری در یونان باستان در مجموعهای به نام فلسفه قرار داده شده بود. به تدریج بر اثر گسترش شاخههای مختلف دانش، ضرورت تقسیم کار در حوزهٔ علوم پیش آمد و تخصصها و متخصصان ظهور یافتند. برایناساس، همهٔ علوم امروز، روزگاری تحت عنوان فلسفه قرار داشتند و کمکم از آن جدا شدهاند. روانشناسی یکی از آخرین دانشهایی است که از فلسفه (به معنای اعم) جدا شده است.
در طبقهبندیهای مختلفی که از علوم هر عصر ارائه شده است، طبقهبندی مشهور از آمپر اگوست کنت و اسپنسر مطرح است. در طبقهبندی اول، روان شناسی مستقلا ذکر نشده بلکه جزئی از علوم فلسفی دانسته شده است که این هم به نوبهٔ خود جزئی از علوم عقلانی شمرده شده است. در طبقهبندی آمپر، عوم به دو دستهٔ عقلانی و مادی (جهانی) تقسیم میشوند. در طبقهبندی که اگوست کنت برای علوم مطرح ساخته است، روانشناسی را جزء شش علم اصلی ندانسته است، زیرا به قول او روانشناسی شامل مطالب تحققی نیست و بقایایی است از دورهٔ فلسفی یعنی مرحلهٔ تکامل دانش بشری. اما اسپنسر در طبقهبندی خود جایگاه مستقلی به روانشناسی عطا کرده است. و این علم را در شمار علوم انضمامی ۴ در کنار زیستشناسی و جامعهشناسی نموده است. تمام علوم در ذکر طبقهبندی اسپنسر در دو دستهٔ متمایز علوم انضمامی و علوم انتزاعی ۵ جای گرفتهاند.
روانشناسی و نظر مؤسسان
مبدا انتخابی برای روانشناسی علمی سال ۱۸۷۹ است. در این سال ویلهلم وونت دانشمند آلمانی نخستین آزمایشگاه روانشناسی را بنا نهاد. به نظر او روان شناسی میتواند پایه و اساس مجموعهٔ علوم انسانی باشد چرا که هم میتواند از روشهای علوم طبیعی بهره بگیرد و هم به علوم روحی و ماورای طبیعی نزدیک است. روانشناسی همچنین میتواند واقعیت انسان را در تمامیت عینی و فاعلی او مطالعه کند.”روانشناسی کامل”عبارت است از روانشناسی ردی که از روش آزمایشی استفاده میکند، به اضافهٔ روانشناسی جمعی که روش مقایسهای را به کار میبرد. روانشناسی کامل و تام، مطالعهٔ انشان از حیث تمامیت فردی و مناسبات اجتماعی اوست.
تمایزیافتگی
بررسی کامل دربارهٔ تکوین علوم و طبقهبندی آنها باید با نگرش تحولی انجام گیرد.”تمایزیافتگی”اصطلاح مناسبی است که در اینجا میتواند به منظور توجیه پراکندگی دانشها و چگونها انشعاب آنها بکار رود.
مفهوم تمایزبافتگی در زیستشناسی بدین معناست که یک توده از سلولهای مشابه که مثلا ابتدا به صورت نطفهٔ انسان بوده است در روند تکوینی و تحولی خود به تدریج به بخشهای تمایزیافتهای تبدیل میشود که هریک، کنشی اختصاصی را در خدمت کل ارگانیزم (سیستم بدن) برعهده میگیرند. نظریهٔ تکامل انواع نیز در توضیح مکانیزم پراکندگی جانداران و پیدایش گونههای مختلف از چنین مفهومی بهره میگیرد. بطور خلاصه”تمایزیافتگی”این است که یک توده از عناصر مشابه به تدریج در رویارویی با پدیدهها و شرایط بیرونی و در رابطه با نیازها و اقتضاهای درونی، از حالت یکسانی خارج میشود. آن عناصر و اجزا در ضمن رشد حجمی، جهت کارکردی خاصی را دنبال میکنند تا اینکه سیستم به صورتی درمیآید که اگر چه دارای اجزا متفاوت و نامشابه است ولی این اجزا از کل سیستم جدا نشده بلکه وظیفه و کنش اختصاصی خود را در خدمت کل سیستم و بطور هماهنگ با هم انجام میدهند.
علوم مختلف بشری نیز امروزه پس از تمایزیافتگیهایی که در کل سیستم دانش بشری صورت گرفته است ظاهر شدهاند و همچون جزء لازمی از کل مجموعهٔ دانشهای بشری هستند از زاویهای خاص به جهان مینگرند. هر علمی نوع خاصی از حساسیت و گیرندگی را نسبت به عالم مادی و غیرمادی یافته است و وظیفه دارد که در همان گیرندگی خود و مجرای اطلاعاتی خاصی که با جهان دارد به گونهٔ تخصصی عمل کند. این تخصصیافتگیها بطور طبیعی باعث یکبعدینگری-نه به معنای منفی آن میشود.
تمایز علوم انسانی از یکدیگر بطور معمول در قالب تمایز از لحاظ”موضوع”و “روش”بررسی میشود. لیکن میتوان این تمایز را به”دیدگاهی”که هر علمی برگزیده است و همان حساسیت و گیرندگی خاصی که نسبت به پدیدهها و رویدادهای عالم دارد منتسب کرد. در قالب این تمایزات اصولی شاهد آن هستیم که در دامان هر علم،”مفاهیم خاص”و”تئوریهایی”رشد مییابند که حدود و قلمرو آن علم را ترسیم و تعیین میکنند. هویت و قدرت یک علم در میان علوم دیگر نیز بستگی به همین قلمرو دارد.
روانشناسی به عنوان یک نمونهٔ اعلا از علوم رفتاری مشمول همین قواعد است. بسیاری از پدیدههایی را که روانشناس میبیند، دیگران هم میبینند لیکن روانشناس به ابعاد و جنبههای خاصی از آن پدیدهها و رویدادها حساسیت نشان میدهد و وظیفه دارد با بکارگیری مفاهیم و تئوریهایی که در قلمرو روانشناسی، رشد کردهاند به تبیین آنها بپردازد.
خاستگاههای روانشناسی
دانشها و فعالیتهایی که امروز با عنوان روانشناسی دیده میشود یک مجموعه از محصولاتی است که هریک حاصل کشت بذری خاص در زمینی خاص بوده است. لذا نهالهایی که امروز به نام روانشناسی میبینیم از یک نوع نیستند. برای این نهالها و محصولات میتوان خاستگاههایی را در تاریخ علم معرفی کرد که عمدتا به صد سال اخیر مربوط است. برخی از رشتههای روانشناسی بیشتر محصول فعالیتهای علمی در پاسخ به انگیزهها و مسائل نظری بوده است، اما بعضی از شاخهها نیز در پاسخ به نیازهای اجتماعی در یک بستر کاربردی رشد یافتهاند. در زیر شماری از خاستگاههای نظری و کاربردی که برای روانشناسی میتوان شمرد، نام برده میشود: الف-خاستگاههای نظری: فلسفه و شاختشناسی، زیستشناسی، انسان شناسی و مردمشناسی
ب-خاستگاههای کاربردی: تشخیص و درمان اختلالات روانی، آموزش و پرورش و اخلاق، مشکلات و مسائل اجتماعی (بزهکاریها، جنگ…) مدیریت، مسائل تجارت (گزینش، کارایی، تبلیغات،…)
روابط روانشناسی با سایر علوم
روانشناسی در طول تحول، خود را با دیگر شاخههای علوم بشری مرتبط ساخته است. امروزه روانشناسی با علوم جامعهشناسی، تعلیم و تربیت، زیست شناسی، زبانشناسی، و شناختشناسی رابطهٔ نزدیکی از نوع مشارکت و همکاری دارد. بنا به یک تعبیر، از لحاظ جغرافیای کنونی علوم، روانشناسی بین دو علم جامعهشناسی و زیستشناسی در وسط واقع شده است و با هرکدام از این دو علم دادوستد مرزی، رفتوآمد و اختلافات مرزی دارد. روانشناسی در همسایگی با زیستشناسی، عینیتر و تجربیتر جلوه میکند ولی روانشناس باید مراقب باشد که وقتی در مسیر تبیینهای خود با وقفه یا بریدگی روبرو میشود تبیینهای زیستشناختی را قرض نگیرد، اگرچه مفاهیم و تئوریهای زیستشناسی پایهای مفروض برای روانشناسی امروز است. هممرزی با جامعهشناسی نیز این فایده را برای روانشناسی دارد که از مسائل بشری و دیدگاه انسان به طبیعتنگری محض کشیده نشود.
برای حل اختلافات مرزی علوم و روشن ساختن اینکه یک مسأله یا فرضیهٔ خاص از سوی کدام علم و یا کدام روش پژوهش قرار گیرد، باید دید”متغیرها”و “مفاهیم”بکاررفته در آن مساله یا فرضیه به قلمرو کدام علم مربوط است، یعنی در کجا رشد کرده و تمایز و تخصص یافته است. اگرچه شاید در چنین صورتی معلوم شود که بسیاری از پژوهشها ماهیت بین رشتهای دارند.
تاریخچهٔ مختصری از اندیشهها و مکاتب در روانشناسی
چنانکه اشاره شد، مبدأ روانشناسی علمی امروز سال ۱۸۷۹ قرار داده شده است. میتوان به رسم معمول آثار فعالیتها و مطالب روانشناختی را در نوشتههای حکمای یونان قدیم جست و یا در نوشتههای باقیمانده از فیلسوفان و یا در آثار دینی یافت. خصوصا که روانشناسی دربارهٔ چیزی مطالعه میکند که همواره با انسان و بسیار نزدیک به او بوده است. در زیر خط سیر روانشناسی از زمان وونت به بعد بطور اجمالی معرفی شده است. در این روند نام برخی چهرههای برجستهٔ روانشناسی و مکاتب عمده آمده و به”موضوع”و”روش”در مکاتب مختلف اشارهای شده است.
رد مکتب وونت که ساختگرایی ۹ یا ساختینگری نامیده میشد موضوع مورد مطالعهٔ روانشناسی هشیاری انسان بود روش مطالعه نیز”دروننگری تجربی”۱۱ نام داشت. وونت سعی داشت با تجزیه و تحلیل ساختار هشیاری آدمی به عناصر مشخص بتواند نتهای صحیحی از پدیدههای روانی فراهم آورد. این مکتب “ساختگرایی”از سوی برخی روانشناسان امریکایی مانند انگل ۲۱ مورد انتقاد واقع شد. آنان تاکید داشتند که به جای بررسی موشکافانهٔ ساختار هشیاری، باید کاری کرد تا هشیاری و نحوهٔ انطباق آن با محیط و نیز وظایفی که در روند سازش و تکامل ارگانیزم برعهدهٔ هشیاری است مورد بررسی قرار گیرد.
این نظرات جدید چهارچوب مکتب کارکردگرایی (یا کنشینگری ) را فراهم میساخت.
در حدود سال ۱۹۲۰ به جای دو مکتب ساختگرایی و کارگردگرایی مکاتب جدیدی در صحنهٔ روانشناسی مطرح شده بود. رفتارگرایی ۴۱، روانشناسی گشتالت ۵۱ و مکتب تحلیل روانی رفتارگرایی ابتدا از پژوهشهای پاولف در زمینهٔ شرطی کردن حیوانات و نیز مطالعات ثورندایک ۸۱ دربارهٔ یادگیری حیوانات آغاز شد، آنگاه با رهبری واتسن ۹۱ و سپس اسکینر ۰۲ به نهضتی مؤثر در صحنهٔ روانشناسی امریکا منجر شد و مدعی بود روانشناسی باید موضوعات کاملا مادی را با عینیترین روشها مطالعه کند. مکتب گشتالت نیز توسط روانشناسان آلمانی در پاسخ به جزئینگریهای مکاتب ایجاد شد و معتقد بود هرجا از جمله در پدیدههای روانی، اجزایی دبده میشود باید در رابطهٔ کاملش با کل بررسی شود. مکتب گشتالت بیشتر به مطالعهٔ تجارب ادراکی پرداخت مکتب تحلیل روانی نیز با نظریات فروید ۱۲ تاسیس شد، فروید به جای”هشیاری”سراغ بخش ناهشیار روان آدمی رفت و آن را با روش تداعی آزاد ۳۲ مورد کاوش و تحلیل قرار داد تا منشأ اختلالات و بیماریهای روانی را نشان دهد.
خارج از چهارچوب مکاتب روانشناسی نیز فعالیتهای بسیاری صورت گرفت. ساختن تستهای دقیق برای سنجش تواناییهای ذهنی و مهارتی و ویژگیهای شخصیتی با فعالیتهای بینهٔ ۴۲ فرانسوی در آغاز قرن بیستم آغاز شد و تا امروز ادامه دارد. بررسی تحولی پدیدههای روانی در طول رشد فرد نیز توسط روانشناسان برجستهای مثل پیاژه ۵۲ شکل نوین و کاملی به خود گرفته است. امروز ما شاهد این هستیم که پس از یک قرن دوباره”هشیاری”موضوع مورد علاقهٔ برخی از روانشناسان قرار گرفته است. آنان سعی دارند با تجزیه و تحلیل هشیاری کنشهای ذهنی آدمی را به زبان کامپیوتر شبیهسازی کنند.
عمومیت، قطعیت یا نسبیت یافتهها در روانشناسی
روانشناسی مانند بسیاری از شاخههای علوم انسانی تا مرزهای یقین و قطعیت فاصلهٔ زیادی دارد. یافتههای روانشناسی قابل گسترش مطلق به همهٔ افراد انسان نیست. لیکن روانشناسی توانسته است با بهرهگیری از روشهای آماری درجهٔ گسترشپذیری یافتههای خود را مشخص سازد. این همان روشی است که امروزه در زیستشناسی و علم پزشکی و بهداشت نیز مورد استفاده قرار میگیرد.
در اینجا باید به نوعی نگرش نامطلوب یا لااقل غیرمفید اشاره کرد. شاید گروهی از دانشدوستان صرفا به دنبال مطالب قطعی و اطمینانبخش باشند. اما در پژوهشهای علوم انسانی اینگونه مطالب را نادر خواهند یافت. بشر امروز مجبور است از ظرفیتهای تخمین و گمان خود نیز استفاده کند و یا یافتههای ظنی را که متکی به روشهای آماری است ارج نهد و آنها را طبقهبندی، حفظ و تدوین نماید.
نکتهٔ دیگر اینکه در روانشناسی امروز مانند بسیاری از علوم دیگر، مفاهیم و قوانینی حق ادامهٔ حیات خواهند یافت که مفید بودن خود را درعمل نشان داده باشند؛ یعنی دانشمندان را در تبیین پدیدهها کمک کرده باشند یا درمانگران را در تشخیص یا مداوای بیماریهای روانی یاری کرده باشند و یا فوایدی دیگر، چنین استنباط میشود که”مفید بودن”بر”صحیح بودن”اولویت یافته است. برای باقی ماندن یک مفهوم یا تئوری روانشناختی کافی نیست که آن مفهوم یا نظریه کاملا با واقع منطبق و دقیقا درست باشد، حتی گاهی لازم هم نیست، یعنی لازم نیست که ابتدا به کنه مطلب برسیم و صحت و سقم علمی آن را بررسی کرده، اگر اطمینان یافتیم و خدشهای در آن ندیدیم آن را بکار بریم بلکه آنچه مهم شمرده میشود این است که اجزا و عناصر یک نظام علمی با هم هماهنگ بوده، در خدمت مقاصد بشر قرار گیرند.
تصورات و انتظارات عوام و خواص از روانشناسی
روانشناسی علمی است که همه میتوانند به نام آن، حرفهای جالب خود را بزنند. اما آیا هرکسی با لختی دروننگری میتواند قوانین و احکامی دربارهٔ طبیعت آدمی ارائه دهد؟ روانشناسی عامیانه میتواند وجود داشته باشد، اما نباید با یافتههایی که حاصل پژوهشهای علمی هستند مشتبه شود.
در جامعهٔ ایرانی سوای جمعیت فراوانی که خود را نسبت به علم روانشناسی بیاطلاع میدانند، افراد مختلف تصورات و توقعات متفاوتی از روانشناسی دارند. گروه زیادی، روانشناسی را مسئول تشخیص و درمان انواع بیماریهای روانی میدانند. عدهٔ بسیاری از تحصیلکردگان نیز روانشناسی را از روی شاخههای دانشگاهی آن میشناسند. برای این گروه عنوانهای”روانشناسی کودکان استثنایی” و روانشناسی بالینی”مشخصکنندهٔ حوزههای اصلی فعالیت روانشناسان است. افراد زیادی وجود دارند که”روح”را موضوع مورد مطالعهٔ روانشناسی دانسته، پاسخ مسائل ماورای طبیعی و روحی را از روانشناسان میخواهند. پدیدههای فرا روانشناسی باعث توجه بسیاری از افراد کنجکاو، علاقهمند یا ماجراجو به قلمرو روانشناسی شده است. بسیاری از والدین و مربیان نیز روانشناسی را در درجهٔ اول، حلال مشکلات آموزشی مدرسه و دانشآموزان میدانند.
شاخهها و گرایشهای کاربردی روانشناسی
روانشناسی به عنوان یک نظام علمی شاخههای متعددی به خود گفته و فواید خود را در زمینههای کاربردی گوناگونی نشان داده است. امروزه مهمترنی صحنهٔ فعالیت روانشناسی اختلالات و مشکلات روانی افراد و گروهها در سطوح مختلف آن است. روانشناسی در بعد تشخیص بیماریهای روانی توفیق خود را نشان داده است. از لحاظ پیشگیری نیز شاخهٔ بهداشت روانی حاوی توصیههای عملی فراوانی است اما در مرحلهٔ درمان، روانشناسی به تنهایی نمیتواند همهٔ توقعات را پاسخ دهد. بسیاری از بیماریهای روانی ابتدا منشأ بدنی داشتهاند و یا به تدریج به دنبال و همراه خود عوارض بدنی ایجاد کردهاند. لذا نیاز به درمانهای دارویی و فیزیکی هم دارند.
آنچه در چند سطر فوق بیان شد مشخصکننده حوزهٔ مطالعات و فعالیتهای شاخههایی مثل”روانشناسی شخصیت”،”روانشناسی بالینی”،”مشاوره”و شاخههایی دیگر از روانشناسی، که اختلالات عاطفی و رفتاری را مطالعه میکنند، است. غیر از اینها شاخههای”روانشناسی آموزشگاهی”،”روانشناسی پروررشی” و”مشاوره و راهنمایی”در چهارچوب مسائل دانشآموزی و نیز مسائل یادگیری و آموزش و پرورش فعالیت میکنند. گرایشهای”روانشناسی صنعتی”،”روانشناسی سازمانی”و مشابه آنها به مطالعه دربارهٔ مسائل محیط کار، سازمانها و مدیریتها میپردازند.”روانشناسی تجربی”و”روانشناسی حیوانی”و”روانشناسی فیزیولوژیکی”روانشناسی کودک”و”روانشناسی رشد”با نگرشی تحولی، پدیدههای مختلف روانی و ذهنی را آغاز تکوین در سنین کودکی تا بزرگسالی مورد مطالعهٔ طولی یا تطبیقی قرار میدهند. سوای این موارد، روانشناسی اجتماعی به بررسی پدیدههای روانی-اجتماعی پرداخته، روانشناسی کیفری خود را در بررسی منشأ جرایم و شخصیت مجرمان و ابعاد روانی مجازاتها شریک گردانده است. به علاوه روانشناسانی هم وجود دارند که با علاقهمندی تشابهات موجود یا ممکن بین سیستمهای کامپیوتری و سیستم شناختی و هوش انسان را دنبال کرده، در یک موضوع بین رشتهای به نام”علم شناخت”۷۲ و یا”هوش مصنوعی ۸۲″فعالیت میکنند.