عباسیان چگونه با فریب باعث سقوط صفاریان شدند؟
دکتر سید ابو القاسم فروزانی – عضو هیأت علمی دانشگاه شیراز
یعقوب لیث صفاری در سال 259 ه.شهر نیشابود پایتخت طاهریان را گشود و آن سلسله را برانداخت.اما چرا امیر صفاری برای تصرف ماوراء النهر که ضمیمه خراسان بود، به آن سرزمین هجوم نبرد؟ در پاسخ به این سؤال میتوان گفت که:
1. در آن ایام برای یعقوب لیث سرکوب حسن بن زید علوی (فرمانروای طبرستان) که مخالفان او را پناه داده و نیز در اندیشهٔ تصرف خراسان بود، اولویت داشت؛
2. از آنجا که خلیفه المعتمد علی الله (279-256 ه) برانداختن حکومت طاهریان را تقبیح کرده 2 و به تحریک دشمنان یعقوب لیث پرداخته بود، بردن سپاه به آن سوی جیحون توسط امیر صفاری توجیه عقلی نداشت؛
3. با توجه به اینکه یعقوب در اندیشهٔ رویارویی مستقیم با خلافت عباسی بود، اعزام سپاهیان به سرزمینی با واحههایی پراکنده، و نبرد با مردمی که از فرمانروای خود، امیر نصر سامانی (279-250 ه) به جان قرمان میبردند، موجب فرسایش شدید نیروی نظامی امیر صفاری میشد.
بنابر ملاحظات یاد شده و شاید مسائلی دیگر، یعقوب از تصرف ماوراء النهر بهطور موقت چشم پوشید و انجام آن کار را به فرصتی مناسب موکول کرد. از سوی دیگر، خلیفه المعتمد علی الله کمی بعد از دریافت خبر تصرف خراسان توسط یعقوب لیث، برای سد قدرت روزافزون امیر صفاری، منشور امارت ماوراء النهر را (که قبلا از سوی طاهریان به امرای سامانی داده میشد)، بهطور مستقیم برای امیر نصر سامانی فرستاد.3 خلیفه با این اقدان نه تنها امیر نصر را از متابعت یعقوی لیث برکنار داشت، بلکه او را چنانکه خواهیم دید، در مقابل صفاریان علم کرد. یعقوب صفاری در سال 260 ه.با لشکرکشی به طبرستان، حسن بن زید علوی را متواری ساخت. وی پس از آن در تعقیب عبد الله سگزی (یکی از مخالفان فراری صفاریان) به حدود ری لشکر کشید؛ اما از آنجا که حاکم ری (صلابی) عبد الله سگزی را به یعقوب لیث تحویل داد، امیر صفاری متعرض ری نشد 4 و به خراسان بازگشت.
یعقوب لیث آنگاه برای تحقق آمال بزرگ خویش به تهیه مقدمات پرداخت و پس از تصرف فارس و خوزستان، در سال 262 ه.با خلیفه رویاروی شد. وی در نبرد با خلیفه، در محل دیر العاقول شکست خورد و مجبور به عقبنشینی شد.5 شکست دیر العاقول به هیچروی اراده یعقوب را در محو سلطهٔ عباسیان متزلزل نکرد و او برای تدارک نیرویی قوی برای انجام آرزوهای خویش دست به اقدام (به تصویر صفحه مراجعه شود) زد؛ اما مرگ آن امیر بزرگ صفاری در سال 265 ه. خلافت را از خطری بزرگ رهایی بخشید.6 با از میان رفتن یعقوب، برادر او عمرولیث برای استحکام ارکان قدرت خویش برای مدتی مجبور به مماشات با خلیفه شد و متقابلا از مرکز خلافت فرمان امارت خراسان، فارس، اصفهان، سیستان، کرمان و سند برای عمرولیث ارسال شد.7
نظر به اینکه خراسان در تحولات مورد بحث این مقاله جایگاهی ویژه دارد، در اینجا لازم است که بدانیم پس از تصرف خراسان توسط یعقوب لیث بر این سرزمین چه گذشت؟ در کوتاهترین توضیح گفتار حمزه بن حسن اصفهانی بیانگر اوضاع آنجاست. وی میگوید: «اا وضع خراسان، شهرهای آن پریشان شد و امرای مختلف در شهرهای آن حکومت میکردند.»8 واقعیت آن است که در اواخر عهد طاهریان به دلیل ضعف حکومت محمد بن طاهر، رؤسای گردنکشان و راهزنان (صعلوکان) در نواحی مختلف خراسان قدرت زیادی کسب کرده بودند. بعد از ورود یعقوب لیث به نیشابور بعضی از سرکردگان یاغیان خراسان مانند بنو شرکب احمد بن عبد الله خجستانی 10 و رافع بن هرثمه خود را مجبور به اطاعت از امیر صفاری دیدند. در اینباره در کتاب «تاریخ سیستان» آمده است: «چون به نشابور قرار گرفت سالوکان خراسان جمع شدند و تدبیر کردند که این مرد صاحبقران خواهد بود و دولتی بزرگ دارد و مردی مردست و کسی بروبر نیاید ما را صواب آن باشد که به زینهار او رویم و به روزگار دولت او زندگانی همی کنیم».11 یعقوب باسران یاغی که به خدمت او پیوسته بودند، به سیستان آمد و از آنجا قصد فارس کرد. در سال 261 ه.قبل از حرکت یعقوب به سوی فارس احمد بن عبد الله خجستانی که ملازمت علی بن لیث (برادر یعقوب) را اختیار کرده بود، مأموریت یافت تا در خراسان، امور مربوط به علی بن لیث را سر و سامان دهد. اما با خرج یعقوب لیث از سیستان، احمد خجستانی نسبت به یعقوب عصیان کرد، ابتدا نمایندگان یعقوب را در نیشابور و قومس و بسطام اخراج کرد و سپس در سال 262 ه.در نیشابور مردم را به بیعت آل طاهر فراخواند و با همکاری بعضی دیگر از سرکشان خراسان از جمله رافع بن هرثمه، با استفاده از درگیریهای یعقوب و خلیفه در سرزمین خراسان فتنهءبسیار برپا کرد.
بعد از آنکه عمرو لیث به قدرت رسید، احمد خجستانی به تحریک علی بن لیث (برادر عمرو لیث) با امیر جدید صفاری مخالفت آغاز کرد و عمرو لیث در اثر خیانت برادرش علی از خجستانی شکست خورد.
در سال 268 ه.احمد خجستانی توسط دو تن از غلامانش به قتل رسید، اما رافع بن هرثمه از سوی هوادارن خجستانی به جانشینی او انتخاب شد 14 و با عمرو دشمنی آغاز کرد.
رافع بن هرثمه چندین سال بر خراسان مسلط بود تا اینکه از جانب محمد بن طاهر نیابت حکومت خراسان را بهطور رسمی دریافت کرد.15 از آن به بعد رافع به صورت ظاهر به جای محمد بن طاهر که در بغداد به سر میبرد، امور خراسان را اداره میکرد ولی در حقیقت حکمرانی خودمختار بود.
در سال 279 ه.رافع بن هرثمه توسط خلیفه معتضد از امارات خراسان خلع شد. ظاهرا علت آن بود که رافع فرمان معتضد مبنی بر شکست یعقوب از خلیفه عباسی در «دیر العاقول» به هیچروی اراده یعقوب را در محو سلطهٔ عباسیان متزلزل نکرد و او برای تدارک نیروی قوی برای انجام آرزوهای خویش اقدام کرد؛ اما مرگ آن امیر بزرگ صفاری در سال 265 ه. خلافت را از خطری بزرگ رهایی بخشید.
واگذاری روستاها و بخشهای اطراف ری به عامل دولت عباسی را نپذیرفته بود.16 خلیفه بعد از عزل رافع، هم برای سرکوب او و هم به عنوان آنکه عمرو لیث را در نواحی شرقی قلمرو اسلامی مشغول بدارد، دوباره فرمان ایالت خراسان را برای وی ارسال داشت. عمرو لیث بعد از تکاپوی بسیار موفق به سرکوب رافع بن هرثمه شد 17 و بعد از آن «خراسان یکسره تحت امارت عمرو بن لیث در آمد تا کنار رود جیحون».
و به این ترتیب بود که جیحون مرز دولت صفاریان با سامانیان- که در ماوراء النهر حکومت داشتند-شد و به دلیل مسائلی که در پی خواهد آمد، جنگ میان دو همسایه اجتنابناپذیر شد. برخلاف آنچه مشهور است، نبرد امیر اسماعیل سامانی و عمرو لیث صفاری بهطور ناگهانی صورت نگرفت؛ بلکه بهانههای جنگ از سالها پیش فراهم آمده بود. درست است که غالب مآخذ با نوعی هواداری از اسماعیل، عمرو لیث را متجاوز میدانند، اما با اندکی غور در مسائل میتوان به این نتیجه رسید: «سامانیان که از حضور صفاریان در خراسان بیمناک بودند، در ایجاد دردسر برای دولت صفاری در آن سرزمین پیشقدم شدند.»
برای روشن شدن این موضوع لازم است چند سال به عقب برگردیم.
در سال 267 ه.ابو طلحه منصور از سوی عمرو لیث به سپاهسالاری خراسان منصوب شد. وی از احمد خجستانی شکست خورد و چندی بعد که خجستانی به قتل رسید، با جانشین او رافع بن هرثمه جنگهای متعدد داشت.19 در سال 269 ه.رافع بن هرثمه، ابو طلحه را در نیشابور محاصره کرد و به هزیمت واداشت؛ ولی بعد از آن، ابو طلحه بر مرو مستولی شد و برخلاف انتظار به نام محمد بن طاهر در مرو و هرات خطبه خواند.20
بعد از تلاشهای ناموفق عمرو لیث برای دلجویی از ابو طلحه، امیر صفاری برای نبرد با او به مرو رفت و پس از جنگی خونین ابو طلحه را به هزیمت واداشت.21 ابو طلحه بعد از این نبرد به سوی بیکند در قلمرو اسماعیل سامانی رفت و از وی یاری خواست و بالاخره با کمک امیر سامانی موفق شد حکومت مرو را از محمد بن سهل (که توسط عمرو لیث به آن مقام گماشته شده بود) بازپس گیرد.22 این را
برخلاف آنچه مشهور است، نبرد امیر اسماعیل سامانی و عمرو لیث صفاری بهطور ناگهانی صورت نگرفت؛ بلکه بهانههای جنگ از سالها پیش فراهم آمده بود.
شاید بتوان اولین دخالت اسماعیل در امور حکومت عمرو لیث دانست.
کمی بعد، ابو طلحه با عمرو لیث سازش کرد و به عنوان پیشکار محمد بن عمرو لیث در خراسان منصوب شد.23 وی دوباره با رافع درگیر شد و «چون کار بر رافع سخت شد و به ماوراء النهر شد و از نصر بن احمد یاری خواست، نصر برادر خویش اسماعیل بن احمد را با 4 هزار سوار با او به یاری فرستاد».
رافع و اسماعیل و علی بن حسین مرورودی 25 به آنها پیوستند، با ابو طلحه ابن شرکب در مرو جنگیدند و او را منهدم کردند (سال 272).26 این دومین دخالت سامانیان در امور مربوط به صفاریان به شمار میآید.
در سال 280 ه.عمرو لیث به خراسان رفت و بر نیشابور مسلط شد. وی در این سفر منصور بن محمد را به مرو فرستاد و «فرمان داد که طلب علی بن الحسین المرورودی کن به هر جای که هست».27 اما علی بن حسین فرمانروای پیشین مرو در آن حال به امیر اسماعیل سامانی در بخارا پناهنده شده بود. در سال 283 ه.رافع بن هرثمه درحالیکه لیث و معدل پسران علی (برادر عمرو لیث) و چند تن از سرداران دیگر عمرو لیث به او پیوسته بودند، بار دیگر با عمرو جنگید. وی بعد از شکست از عمرو به گرگان فرار کرد و چندی بعد به خراسان بازگشت. اما اینبار رافع که با علویان طبرستان بیعت کرده بود، «علامت ها سپید کرد و سیاه بیفکند و خطبه کرد. محمد بن زید را و او به طبرستان بود و خطبهٔ معتضد بگذاشت.»
جنگ نهایی رافع و عمرو لیث در اطراف نیشابور بالاخره با پیروزی کامل عمرو خاتمه یافت. رافع بعد از آنکه یارانش از او جدا شدند، همراه با اموال خود به خوارزم گریخت؛ اما در رباط خیوه به قتل رسید و سرش برای عمرو لیث فرستاده شد. عمرو لیث نیز سر رافع را برای خلیفه معتضد ارسال کرد.29 درحالیکه محمد بن عمرو خوارزمی در نیشابور به خدمت عمرو لیث رسید و در ازای قتل رافع به دریافت خلعت مفتخر و در حکومت خوارزم آمد و حکومت آن سرزمین را به عهده گرفت.30 این موضوع درگیری عمرو لیث با امیر اسماعیل را اجتنابناپذیر ساخت. به نظر میآید اطلاعات کتاب «تاریخ سیستان»(صرف نظر از پارهای آشفتگیهای زمانی) راجع به مسائلی که به جنگ عمرو لیث و اسماعیل انجامید، از سایر منابع قانعکنندهتر است. براساس این کتاب تضاد منافع عمرو با مطالع اسماعیل در خوارزم به رویارویی آن دو انجامید. اما بعد از آنکه سپاهیان اعزامی از سوی عمرو لیث نتوانستند خوارزم را از اختیار امیر اسماعیل سامانی خارج کنند، امیر صفاری جهت تسلط خود بر ماوراء النهر به خلیفه روی آورد.
وی در نامهای برای خلیفه معتضد از او «ولایت، ماوراء النهر» بخواست و گفت: «اگر این شغل مرا دهد و بدین رضا دارد، من علوی را از طبرستان برکنم و اگر ندهد ناچار من اسماعیل احمد را برکنم».
باری، اهمیت موضوع سرکوب امیر اسماعیل برای عمرو لیث آنچنان بود که وی برای ترغیب خلیفه به خلع امیر سامانی وعده داد که در ازای موافقت خلیفه با این تقاضا، وی نیز بزرگترین دشمن دستگاه خلافت عباسی یعنی علویان طبرستان را از میان بردارد. چون نامه عمرو لیث توسط عبد الله بن سلیمان به معتضد عرضه شد، «امیر المؤمنین سر فرود افکند و زمانی ببود باز سر بر آورد و گفت چواب کننامه عمرو چنانکه درخواست است و چنین دانم که هلاک او در این است و نزدیک اسماعیل بن احمد بنویس که ما دست تو درست است که غالب مآخذ با نوعی هواداری از اسماعیل، عمرو لیث را متجاوز میدانند، اما با اندکی غور در مسائل میتوان به این نتیجه رسید که سامانیان که از حضور صفاریان در خراسان بیمناک بودند، در ایجاد دردسر برای دولت صفاری در آن سرزمین پیشقدم شدند.
کوتاه نکردیم زان عمل که کرده بودیم».
بههرحال، در شرایطی که روز به روز حاکمیت فرمانروایان ایرانی در سرزمینهای شرقی خلافت عباسی گستردهتر میشد و خلیفه فاقد توان نظامی تعیینکنند بود، از نظر دستگاه خلافت ایجاد تفرقه در میان بزرگان سیاسی و نظامی ایرانی بهترین راه حفظ عمرو لیث و اسماعیل را رودرروی هم قرار داد و البته میل باطنی او به پیروزی اسماعیل به جهت آن بود که سوداهای بعدی عمرو لیث برای دستگاه خلافت زیانبارتر به نظر میآمد. نظام الملک طوسی در باب خوف خلیفه از اندیشههای درازمدت عمرو میگوید: «خلیفه را استشعاری همی بود که نباید که او نیز به طریق برادر رود و فردا روز همان پیش گیرد که برادرش بر دست گرفته بود…
پیوسته در سر کس همی فرستاد به بخارا به نزدیک امیر اسماعیل بن احمد که خروج کن بر عمرو و لشکر بکش و ملک از دست او بیرون کن که تو حقتری امارت خراسان و عراق را که در این سالها در دست پدران تو بوده است و ایشان به تغلّب دارند…».در این حال امیر اسماعیل که صلاح خود را در همکاری با دستگاه خلافت میدانست، آماده انجام آن مهم شد و به عنوان مقدمه کار «جاسوسان فرستاد تا انفاس عمرو را میشمردند».درهرصورت، سفیر خلیفه جعفر بن بغلاغر الحاجب ابتدا هدایای مفصل خلیفه را به عمرو لیث تسلیم کرد. «پس عهد ماوراء النهر پیش او بنهاد».عمرو که از این اقدام متعجب شده بود، با لحنی معترضانه گفت: «این را چه خواهم که این ولایت از دست اسماعیل بیرون نتوان کرد، مگر به 100 هزار شمشیر کشیده».
فرستاد خلیفه با لحنی معنیدار پاسخ داد: «این تو خواستی، اکنون تو بهتر دانی».
عمرو لیث چارهای نداشت جز آنکه منشور خلیفه را با احترام بپذیرد و خود در پی انجام کار باشد. وی که به قول گریزی «بس هوشیار و گربز و روشن رأی بود»،38 بهتر آن دید که با مذاکرات سیاسی، موضوع را فیصله دهد. به این دلیل ضمن اعزام رسولی به به نظر میآید، اطلاعات کتاب تاریخ سیستان (صرفنظر از پارهای آشفتگیهای زمانی) راجع به مسائلی که به جنگ عمرو لیث و اسماعیل سامانی انجامید، از سایر منابع قانعکنندهتر است.
نزد اسماعیل، اطاعت امیر بلخ (ابو داود) و امیر گوزگانان (احمد بن فریغون) از حکومت صفاری را به اطلاع امیر اسماعیل سامانی رساند و به وی گوشزد کرد که «تو بدین اطاعت نمودن سزاوارتری و بزرگوارتری و قدر پادشاهی تو بهتر دانی که پادشاه زادهای».
وی آنگاه با بیانی قاطع عمرو لیث را به نبرد فراخواند. عمرو لیث که گویی از جواب قاطع امیر اسماعیل به خود آمده بود، ضمن مشاوره با بزرگان سیاسی و نظامی دربار خویش صلاح در آن دید که با اعزام نمایندگان عالیرتبه به نزد اسماعیل وی را به وعدههای نویدبخش به اطاعت از حکومت صفاریان ترغیب نماید. لذا جمعه از مشایخ نیشابور را با نامهای از سوی خویش به نزد امیر اسماعیل فرستاد. در نامه عمرو لیث آمده بود: «هرچند امیر المؤمنین این ولایت ما را داد؛ ولیکن تو را با خود شریک کردم در ملک. باید که مرا یار باشی و دل با من خوش داری تا هیچ بدگوی میان ما راه نیابد و میان ما دوستی و یگانگی بود…باید که ولایت ماوراء النهر نگاه داری که سرحد دشمن است و رعیت را تیمار داری و ما آن ولایت را به تو ارزانی داشتیم و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم».41
اما به دستور اسماعیل فرستادگان عمرو لیث اجازه عبور از جیحون را نیافتند و نامهٔ آنها نیز دریافت نشد و به وضعی نامطلوب به بازگشت مجبور شدند. از این موضوع عمرو لیث را خشم آمد، حرب را راست ساخت.
با این مقدمات بود که امیر صفاری برای از میان بردن امیر اسماعیل و تصرف ماوراء النهر دست به تهیه سپاه زد و «محمد بن بشر و علی بن شروین و احمد دراز را به راهآموی بر مقدمه پیش اسماعیل بن احمد فرستاد».43 امیر اسماعیل با دریافت خبر حملهٔ قریب الوقوع سپاهیان صفاری «از بخارا با 20 هزار مرد تاختن کرد و به لب جیحون رفت و ناگاه شبیخون برد و از جیحون بگذشت به شب».
براساس مطالب کتاب تاریخ سیستان، تضاد منافع عمرو با مطامع اسماعیل سامانی در خوارزم به رویارویی آن دو انجامید.
در جریان نبردی که میان امیر اسماعیل و سپاهیان اعزامی از سوی عمرو لیث روی داد، «احمد دراز به زیهار اسماعیل بن احمد رفت و محمد بن بشر هزیمت شد. لشکر به طلب ا رفتند. او اندر آن هزیمت کشته شد با 7 هزار مرد و علی بن شروین را اسیر گرفتند» (18 شوال 286).45
با حملهٔ پیشگیرانه امیر اسماعیل به سپاهیان اعزامی از طرف عمرو لیث که موجب قتل و اسارت جمعی از بزرگان سپاه صفاری و پراکندگی سایر لشکریان شد، ضربهای سخت به حیثیت نظامی عمرو لیث وارد آمد و اسماعیل اقتداری تازه کسب کرد. اهمیت این شکست برای صفاریان چنان بود که «از بعد آن یک سال عمرو لیث به نیشابور باشید غمناک و غمگین واندوهگین و پشیمان».46 وی به جبران این شکست موهن و برای تسویهحساب نهایی با اسماعیل سپاهی فراوان گرد آورد و برخلاف توصیه بزرگان دربار خویش تصمیم گرفت سپاه را شخصا رهبری کند.بنابراین لشکر را «سلاح بداد و با آلت بسیار و ابهتی تمام روی به ماوراء النهر نهاد از نیشابور».در این اثنا عمرو نامهای از اسماعیل دریافت کرد که در آن خطاب به وی آمده بود: «تو جهانی پهناور به دست داری. تنها ماوراءالنهر به دست من است و من در یک مرز هستم. به آنچه در دست توست، قانع باش و مرا بگذار در این مرز مقیم باشم».
اما عمرو لیث سرشار از حس انتقام و مغرور از قدرت سپاه خویش پیشنهاد ترک مخاصمه را نپذیرفت. وی چنان به قدرت خویش اعتماد داشت که خطاب به کسانی که از سختی عبور از نهر بلخ میگفتند، پاسخ داد: «اگر خواهم که با کیسههای مال بر آن بند زنم و عبور کنم، توانم».
به این ترتیب بود که از یکسو عمرو لیث از نیشابور به طرف بلخ به راه افتاد و از طرف دیگر امیر اسماعیل بعد از آنکه نتوانست امیر صفاری را از حمله به ماوراء النهر منصرف کند، برای نبرد با او به تجهیز قوا پرداخت. وی برای جلب کمکهای مردمی «اند ماوراء النهر منادی کرد که عمرو آمد که ماوراء النهر بگیرد و مردمان بکشد و مالها غنیمت کند و زنان و فرزندان برده کند».و با این سخنان بود که «هرچه اندر ماوراء النهر کس بود، مردان کاری همه با او برخاستند و به حرب عمرو آمدند و گفتند: به مردی کشته شویم به از آنکه اسیر».
به شیوهٔ معمول بار دیگر امیر اسماعیل قبل از آنکه عمرو لیث دست به حمله زند، ابتکار عمل را به دست گرفت و به جنگ پیشگیرانه پرداخت. وی به همراه سپاهیان خود که بومیان و دهقانان با آن بودند، «از نهر به سمت غربی عبور کرد»53 و در بلخ عمرو را محاصره کرد. به دستور اسماعیل پس از آنکه شهر بلخ محاصره شد «آب از شهر باز گرفتند و دیوار همی افکندند و درختان همی کندند و راهها را پست کردند».
عمرو بعد از اطلاع بر محاصره شهر بلخ توسط اسماعیل، از اقدام خویش پشیمان و خواستار متارکه شد؛ اما اینبار اسماعیل تقاضای او را نپذیرفت.55 درحالیکه «عمرو به بلخ اندر بود و اسماعیل به در بلخ»56 جنگهای متعددی میان طرفین روی داد و در شرایطی که روز به روز حاکمیت فرمانروایان ایرانی در سرزمین شرقی خلافت عباسی گستردهتر میشد و خلیفه فاقد توان نظامی تعیینکنند بود، از نظر دستگاه خلافت ایجاد تفرقه در میان بزرگان سیاسی و نظامی ایرانی بهترین راه حفظ وحدت ظاهری قلمرو خلافت بود.
«اسماعیل سر گروهی از سرهنگان عمرو بگردانید»57 و بالاخره در نبردی که روز سهشنبه 29 ربیع الآخر سال 287 روی داد، «لشکر عمرو هزیمت کردند و عمرو همی حرب کرد تا بگرفتندش».
در مورد نحوهٔ اسارت عمرو لیث نقل قولهای متفاوتی وجود دارد.59 اما گفته طبری با توجه به سایر شواهد موثقتر به نظر میرسد. براساس نظر طبری: «عمرو لیث به هنگام فرار از معرکه نبرد در راه خویش به بیشهزاری رسید که گفتند راه نزدیکتر است. به همه همراهان خویش گفت: در راه آشکار بروید! و با گروهی اندک برفت و وارد بیشهزار شد که اسبش در گل فرورفت و بیفتاد و تدبیری نتوانست کرد. همراهانش برفتند و بدو نپرداختند. یاران اسماعیل
در اواخر جمادی الاولی سال 287 نامهای دربارهٔ اسارت عمرو لیث توسط امیر اسماعیل به بغداد رسید و خلیفه معتضد بعد از اطلاع بر اسارت عمرو، اسماعیل را ستایش و عمرو را نکوهش کرد.
بیامدند و او را به اسیری گرفتند.»
امیر صفاری را بعد از اسارت به نزد امیر اسماعیل بردند و به دستور وی ضمن رعایت اکرام نسبت به عمرو لیث او را به سمرقند اعزام داشتند 61 و موضوع را به خلیفه گزارش دادند.
در اواخر جمادی الاول سال 287 نامه راجع به اسارت عمرو لیث به بغداد رسید.62 و خلیفه معتضد بعد از اطلاع بر اسارت عمرو، اسماعیل را ستایش و عمرو را نکوهش کرد.63 و به این ترتیب تأیید خویش را از اسماعیل علنی ساخت.
عمرو لیث مدتی در سمرقند در بازداشت به سر میبرد و بعد از چندی نامهای از سوی او به سیستان رسید که «شغل من بیست هزار هزار درم راست شد که مرا بگذارند و این مال نزدیک امیر المؤمنین فرستند»64. اما سرداران عمرو لیث که بعد از اسارت او نوهاش طاهر را به حکومت نشانده و زیادهرویها کرده بودند، با این موضوع موافقت نداشتند و «ایشان را خوش نیامد بیرون گذاشتن عمرو روز روز میگذاشتند».
کمی بعد نامهٔ دوم عمرو لیث رسید که: «اکنون بر ده بار هزار هزار درم راست شد. باید که این جمله بفرستید و این را خطری نیست».66 اما آنها که از مؤاخذه عمرو در مورد سستی خود در جنگ بلخ بیمناک و از آنچه در زمان اسارت عمرو انجام داده بودند، نگرانی داشتند، طاهر را هشدار دادند که: «به هیچحال صلاح ما و تو نیست که او را خلاص باشد و چون او بیرون آمد، نه تو مانی و نه ما».
و به این صورت بود که عمرو همچنان در اسارت ماند. در تاریخ طبری آمده است: «اسماعیل عمرو را مخیّر کرده بود که یا نزد او اسیر بماند و یا به بغداد برود.» و عمرو راه دوم را برگزید.اما واقعیتت این است که براساس نوشته «تاریخ سیستان» بعد از چندی که عمرو در اسارت اسماعیل بود، «نامه معتضد آمد نزدیک اسمعیل بن احمد که عمرو بفرست. او را چاره نبود از فرمان نگاه داشتن و فرستادن عمرو».
در آغاز جمادی الاول سال 288 عبد الله بن فتح که از سوی خلیفه به نزد اسماعیل فرستاده شده بود، با اشناس (غلام اسماعیل سامانی)، عمرو لیث را وارد بفداد کدند.در آن شهر وی با رفتاری توهینآمیز مواجه شد و خلیفه معتضد او را مورد نکوهش قرار داد و گفت: «الحمد الله که شرّ تو کفایت شد و دلها از شغل تو فارغ گشت».پس از آن به دستور خلیفه عمرو راهی زندان شد. از سوی دیگر «چون امیر اسماعیل عمرو لیث را نزدیک خلیفه فرستاد، خلیفه منشور خراسان به وی فرستاد».