ولفگانگ آمادئوس موتسارت که بود؟ دستاوردهای هنری او
احتمالا در سال 1781، هایدن را به موسیقیدان جوانی معرفی کردند که بعدها بقول خود هایدن بزرگترین آهنگساز زمانه شد: ولفگانگ آمادئوس موتسارت (1791-1756). هرچند هنگامی که آن دو با هم ملاقات کردند، موتسارت خیلی جوان بود، تا آن زمان آنقدر کار کرده بود که توجه موسیقیدانان جدی را به خودش جلب کند. درواقع، او از سن شش سالگی، هنگامی که با پدر و خواهرش در دربار ماریا ترزا، ملکهٔ اتریش، برنامه اجرا کردند توجه همگان را به خود جلب کرد. دوران زندگی این «پسر نابغه» و گسترش دامنهٔ کار او در سالهای آخر زندگی کوتاهش دومین فصل بزرگ تاریخ سبک کلاسیک را نشان میدهد.
ولفگانگ آمادئوس موتسارت در یک خانوادهٔ موسیقیدوست اتریشی به دنیا آمد. پدر او هم، همچون پدر باخهای جوان، آموزگار درخشانی بود. اما یوهان سباستیان باخ یکی از بزرگترین آهنگسازان زمانهٔ خودش بود، درحالیکه لئوپولد موتسارت یک موسیقیدان درباری و دستیار رهبر همسرایان کلیسا در قلمروی اسقف سالزبرگ بود. حتی نتوانست به مقام رهبری گروه همسرایان، که خیلی هم دلش میخواست، برسد. و بادوامترین اثرش، «سمفونی اسباب-بازی»، تا همین اواخر به آهنگساز دیگری منسوب بود. لئوپولد، هرچند در مقابل مخاطبان درباری اروپا اجراهای خوبی ارائه میکرد، اولین و برجستهترین استعدادش استعداد آموزگاریاش بود. رسالهاش دربارهٔ شیوههای نواختن ویولن در زمان خودش اثری مهم بود؛ و تاریخ بخاطر آموزش موسیقی او به تنها پسرش همیشه از او سپاسگزار خواهد بود.
شاید هیچ هنری به اندازهٔ هنر آهنگسازی استاد جوان به خود ندیده است. شوپن، شوبرت و مندلسون همگی پیش از سالگرد بیست سالگیشان شاهکارهایی خلق کرده بودند. ولی موتسارت، حتی در میان این گروه هم نادر بود، چون در سن چهار سالگی طرح ساختن یک کنسرتو را ریخت. قطعههای کوتاهی برای پیانو که موتسارت در هشت سالگی در دفتر یادداشتش نوشته گواه دیگری بر نبوغ زودرس اوست. موتسارت تا قبل از بیست سالگی در سراسر اروپا برنامه اجرا کرده و در فرمهای گوناگون، ازجمله سونات و اپرای کمیک طبع آزمایی کرده بود.
بدون شک، مهمترین حادثه در اوایل زندگی موتسارت سفرش به ایتالیا در چهارده سالگی بود. اپرای ایتالیایی-با ملودی غنایی و آریاهای دراماتیکش- تأثیری ماندگار در کار آهنگسازی او بجا گذاشت. از میان سه آهنگساز بزرگ کلاسیک، تنها موتسارت بود که در زمینهٔ اپرا واقعا موفق بود. و مشکل بتوان منتقدی یافت که حتی در سمفونیها و کنسرتوهای موتسارت مایههای زیبایی از آریاهای ایتالیایی را احساس نکرده باشد.
*** لئوپولد موتسارت هم، مانند هایدن، برای طبقهٔ اشراف کار میکرد و زیر حمایت حامی بود. خود موتسارت هم در اوایل کارش مدتی شغل رهبری نوازندگان کلیسای سالزبرگ را پذیرفت. اما سرانجام نتوانست نظام حمایت را تحمل کند، تا اندازهای بخاطر خلقوخوی خودش و تا اندازهای بخاطر این که تغییرات تاریخی امکانات تازهتری بوجود آورده بود.
دورهٔ کلاسیک، چنان که دیدیم، با رواج فرهنگ طبقهٔ متوسط همزمان بود. دیگر موسیقی به کلیسا یا به طبقهٔ اشراف اختصاص نداشت. موسیقیدانان آماتور کنسرتهای کوچکی-رسمی و غیررسمی-برگزار میکردند. خانوادههای طبقهٔ متوسط صاحب پیانو شدند و به آموزگاران پیانو نیاز پیدا کردند. با رونق «خانههای موسیقی»، شرایط مناسبی برای کار موسیقیدانان غیروابسته فراهم شد. در پایان سدهٔ هجدهم، برای یک مدیر ارکستر (مانند سالومون) ممکن بود کنسرتی صرفا برای اشتهار و منفعت برگزار کند. اجراکنندگان یا آهنگسازان جاهطلب برنامههای خودشان را خودشان ترتیب میدادند.
گذران زندگی با درآمد کنسرت هنوز نسبتا مشکل بود، و شاید به همین دلیل هایدن و دیگران سعی نکردند چنین کنند. اما یک هنرمند شناخته شده میتوانست با کنسرت دادن، آموزش، سفارش گرفتن برای تصنیف آثار و انتشار ساختههایش خودش را اداره کند. چنین استقلالی برای موتسارت، که از زیر چتر حمایت اسقف کلردوی سالزبرگ بودن دلخوشی نداشت، ایده آل بود. اسقف، که نسبت به رهبر گروه نوازندگانش بشدت حسادت میورزید، هنگامی که این رابطهٔ ناجور گسسته شد، شاید به اندازهٔ موتسارت آسوده شد. پیشکار اسقف موتسارت را، درحالیکه استعفانامهاش دستش بود، از در بیرون راند. و این هشداری بود از جانب جهان سوداگر دورویی که بیرون از نظام حمایت وجود داشت.
موتسارت پس از این دوره با مشکلات مالی مختلفی دست به گریبان بود. اپرایش-«عروسی فیگارو»-که در 1786 نوشته شده بود با اقبال نسبی روبهرو شد. اما یک سال بعد، «دون جووانی»، اپرایی که از نظر فلسفهٔ اجتماعی رادیکالتر بود، مورد بیتوجهی قرار گرفت. آنموقع هم، همچون امروز، هنرمند جدی باید گاهی میان اهداف خودش و سلیقهٔ عامهٔ مردم سازشی ایجاد میکرد، و پیداست که موتسارت به سبکی تا آن حد عامهپسند که فراغت مالیاش را تأمین کند چیز نمینوشت. سالهای اولی که هنرمند مستقلی شده بود گرفتار تنشهای احساسی بود؛ نامههای شدید الحن متعددی از پدرش دریافت میکرد که اول بخاطر درافتادن با نظام حمایت و بعد بخاطر ازدواجش او را به باد سرزنش میگرفت. سالهای آخر عمرش سالهای گرفتاریهای بزرگ مالی و سرگردانی و دربهدری غمانگیز و مداوم بود.
در 1788، موتسارت از کنسرت دادن بکلی کنارهگیری کرد و تصمیم گرفت چیزی اجرا نکند. منبع درآمدی نداشت و بیمار بود. با اینهمه به آهنگسازی ادامه داد و برای اولین بار از زمان کودکی آزاد بود که همانطور که خودش میخواهد بنویسد.
در تابستان 1788 و در تنگنای شدید مالی و احساسی بود که موتسارت سه سمفونی آخرش را تمام کرد. و این هر سه اثر شاهکارهای او بحساب میآیند: «سمفونی شماره 39 در میبمول ماژور»، «سمفونی شماره 40 در سل مینور» و «سمفونی شماره 41 در دوماژور» یا «ژوپیتر». این آثار اوج هنر موتسارت را نشان میدهند-آثاری روشن و شفاف و به کمال آرمان کلاسیک. با اینهمه همهٔ آنها-و بویژه سمفونی سل مینور-لحنی چنان احساسی دارند که حتی میتوان آنها را «رمانتیک» خواند. در موتسارت کشش دوجانبهٔ آنچه که ما زنجیرهٔ کلاسیک-رمانتیک خواندیم آشکار میشود. او که در راه و رسم کلاسیک ریشهای استوار دارد، با شور و هیجانی رمانتیک در طلب دست یافتن به چیزیست که در فراسوی آن است.
در کار او با سبکی آشنا میشویم که در عین حال بیانی جذاب و احساسی قوی دارد. منتقدی در همان زمان اجرای اثر نوشت: «مردم باور نخواهند کرد که کار موتسارت چنین قدرتمند است، چون در عین حال بسیار زیباست.» فقط یک هنرمند بزرگ میتواند نومیدیاش را چنین خوشایند جلوه دهد.
هنگامی که موتسارت در سی و پنج سالگی مرد، نه به اهمیت کارش پی برده شده بود و نه آنطور که باید و شاید ستوده شده بود. کار تنظیم فهرست تاریخی آثار موتسارت برای شناساندن آنها به مخاطبان آینده را بعدها موسیقیشناسی بنام لودویک ون کرشل انجام داد. امروز، هر یک از آثار موتسارت در فهرست کرشل شمارهای دارند. مثلا، شمارهٔ «سمفونی شمارهٔ 40» در فهرست کرشل 550 است.
سبک سمفونیهای دوران پختگی موتسارت و در حقیقت، سبک موسیقی اواخر سدهٔ هجدهم بطور کلی در «سمفونی شمارهٔ 40» کاملا منعکس است. با این که هیچگاه نمیتوان یک اثر آهنگسازی را نمایندهٔ همهٔ آثار او دانست، بسیاری از خصلتهای عام و برخی از خصلتهای خاص سمفونیهای آخر موتسارت را در این اثر بخوبی میتوان دید.