کتاب درخت گلابی، نوشته گلی ترقی
یادداشت ویراستار – محمود فاضلی بیرجندی
فیلم درخت گلابی در ۲۸ دی ماه ۱۳۷۷ به نمایش درآمد. یازده سال بعد از آن انتشارات کتابسرا در سال ۱۳۸۸ چاپ و نشر فیلمنامه را در دستور کار قرار داد. تصمیم گرفته شد برای آن که کار واجد حداکثر جهات ممکن برای ما باشد چند نقد و نظر و یکی دو گفت و گو، همگی درباره فیلم هم به دنبال فیلم نامه افزوده شود.
مجموعه مطالب برای ویراستاری به من سپرده شد. آن را خواندم و آنچه را به زعم خود و به قدر بضاعت اندکم لازم دیدم انجام دادم. این جا باید گزارشی کوتاه از این کارها که کردهام به خواننده کتاب بدهم: یکم: فیلم نامه، نقدها و گفت و گوها، هر یک به قلم و شیوه نگارش دیگری نوشته شده است. کتاب سرا به دلایلی مصلحت دانست تا شیوه نگارش همه اجزای این مجموعه دست نخورده بماند. این علت تفاوتها در نگارش مجموعه است. دوم: این مجموعه بیشتر به علت دسترسیهایی که به مطالب گرد آمده در آن بوده با این مطالب و با این سبک و سیاق تهیه شده است. کوششهایی شده تا نقدها و نظرهایی گرد آید که تا حد امکان پر مایهتر و در نگاه به فیلم، از هر جهت، عمیقتر باشد. اما باید اذعان کرد کهای بسا نقد یا یادداشتی ارزندهتر که نتوانستهایم آن را به دستآوریم. یعنی چشم به رفاقت و رابطهای خاص نداشتهایم که این مطالب را گرد آوردهایم. ترتیب مطالب هم کاملاً اتفاقی است و به خواننده اطمینان میدهم که تابع عیار و معیار و رابطهای نیست، جز ترتیب زمانی دست پیدا کردن به هر مطلب.
سوم: برای تنظیم مجموعه جست و جوها شد تا منبع اصلی هر مطلب، منبعی که مطلب، نخستین بار آنجا منتشر شده به دست آید و مشخصاتش در پانویس درج گردد. با وجود جست و جوی زیاد باز هم منابع اصلی دو مطلب پیدا نشد: یکی نقدی بر فیلم به قلم ابوذر کبیری و دیگری گفت و گویی با گلی ترقی از نقد ابوذر کبیری و حتی از خود ایشان رد و نشانی به دست نیامد. تجربههای مشابه ثابت کرده که آنچه را میجستهایم گاه در دسترس بوده اما به دلایلی مجهول، یافت نشده و بعد خود، به ناگاه و در موقعی که فکرش را نمیکردهایم، بدون جست و جو پیدا شده است. ابوذر کبیری شاید جایی در همسایگی ما باشد. اما در مدت زمان آمادهسازی این کتاب برای یافتن او و یا منبع اصلی نقدی که درباره درخت گلابی نوشته در حد توان گشتیم و متأسفانه به نتیجه نرسیدیم. چهارم: برای یافتن منبع اصلی گفت و گو با خانم گلی ترقی هم جست و جوهایی شد. الهام خاکسار که از کمکهای صمیمانهاش در این جست و جوها قدردانی میکنم نمره تلفنی به من داد و گفت که نمره تماس خانم ترقی است. اما مربوط به مدتها قبل است و معلوم نیست حالا چه کسی به آن جواب بدهد. اگر اصلاً کسی جوابی به تماس با این نمره بدهد. نمره تلفن را گرفتم. خانمی گوشی را برداشت، گفتم که در پی خانم ترقی میگردم. گفت: خودم هستم. خوشحال شدم و در همان تماس تلفنی برایش شرح ماجرا را دادم. حرفهایم را که شنید سخنانی گفت به مضمون ناخرسندی از آنچه از سوی صاحبان قلم و نظر بر درخت گلابی رفته است. تأکید کرد که هیچ کس آنچه را که وی (خانم ترقی) خود در نظر داشته و میخواسته بگوید نه در فیلم دیده و نه در کتاب خوانده است.
گفتم حالا که قرار است کتابی مرکب از فیلم نامه و مطالبی درباره فیلم منتشر شود چه بهتر که گفت و گویی جدید به آن اضافه کنیم تا این حرفها که در دل شماست و ناگفته مانده کنار آن بیاید تا سخن و نظر شما را مستقیم به خواننده برساند. خصوصاً که سالیانی گذشته و حالا نگاه شخص شما به کتاب و به فیلم هم لابد تغییر کرده و شاید گفتنیهای دیگری دارید، از نگاهی دیگر و از نوعی دیگر که طبعا ره آورد گذشت زمان و گشتن زمانه است. منبع گفت و گوی پیشین پیدا نشد اما گفت و گوی جدیدی ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸ در تهران برگزار شد. گفت و گویی که بازتاب اصلیترین و به علاوه تازهترین نظر گاههای گلی ترقی درباره درخت گلابی است و حاوی کنجکاویهایی از من در گوشه و کنار اندیشههای او. با این توضیح که گفت و گو درباره داستان درخت گلابی است و نه فیلم آن، و گفت و گویی است با نویسنده – آفریننده داستانی که مضمونی افسانهای، حتى اسطورهای دارد و قالب امروزی. گفته باشم که متن گفت و گو پس از تنظیم و حروف چینی به نظر خانم ترقی هم رسید. این گفت و گو تازہترین بخش کتاب است و تازهها به اقتضای یکی از سنتهای ما که جای درشتترین و تازهترین گل را سر سبد قرار میدهد، باید در آغاز کتاب باشد. اما این تازهترین بخش را به پایان کتاب بردم تا خواننده هم پس از آن که از نقدها و نظرهای سالیان گذشته گذر کرد به تازہترین گفت و گو برسد. پنجم: این توضیح را هم بدهم که زیر دو مطلبی که منابع اصلی آن پیدا نشد همین مضمون قید شده است.
ششم: خواننده خود میداند، اما یادآوری این نکته لازم است، که نقدها و نظرها از سالها پیش است، دست کم از یازده سالی پیش از این تاریخ – ۱۳۸۸ – که کتاب سرا کتاب حاضر را فراهم آورده به چاپ میسپارد. بنابراین، هم دیدگاهها و داوریهای مطالب این مجموعه، موضع کتابسرا نیست و هم چه بسا که نویسنده یا نویسندگانی دیدگاه پیشین خود را نداشته و به سیاق سابق قضاوت و داوری نکنند.
این قید زمان را خواننده لابد در ذهن خواهد داشت تا هر مطلب را با عنایت به این قید نامریی اما سنگین بخواند که همه چیز را مدام تغییر میدهد. هفتم: باز پسین سخن این یادداشت ابراز امیدواریی به این که اشکالات و نارسائیها با یادآوریهای خوانندگان در چاپ دیگر کتاب کاهش یابد.
کتاب درخت گلابی
نویسنده : داریوش مهرجویی ، گلی ترقی
انتشارات کتابسرا
۲۴۸ صفحه
خانه قدیمی و فرسوده باغ بزرگ دماوند. محمود (۶۲ ساله در اتاقهای رنگ و رو رفته و متروک ساختمان قدم میزند و در اندیشه است. لحظهای مقابل پنجره میایستد و باغ را نگاه میکند.
صدای محمود: تمام درختان باغ دماوند بار دادهاند، جز درخت گلابی، درخت طناز و خودنمای گلابی و این حقیقت رسواکننده را، باغبان پیر و سمج هر روز اول صبح به گوش من میرساند. بیرون ساختمان، در باغ، باغبان پیر با گیوههای کلفت و زمخت از روی لتهها و جویبارها به این سو و آن سو میجهد و پای درختی را بیل میزند. وقتی متوجه محمود میشود بیل را رها میکند و به سمت پنجره میآید. صدای محمود: چشمم را که باز میکنم، پشت پنجره اتاقم منتظر ایستاده و نمیفهمد که سرنوشت مغموم گیاهان آبله و خوشی و ناخوشی سبزه و علف و علوفه به من ربطی ندارد. به من نویسنده و فیلسوف و شاعر و متوجه نیست که حواس من جای دیگرست، جایی ماورای اتفاقهای کوچک زمینی و حادثههای حقیر روزمره. از پشت پنجره کنار میرود و دوباره شروع به قدم زدن میکند. در پشت یکی از پنجرههای اتاق باغبان پیر ایستاده و صورتش را به شیشه چسبانده است. با دست به شیشه میزند و آقا را صدا میکند. باغبان: آقاجان! محمود اعتنایی نمیکند و رد میشود. باغبان با سماجت پشت پنجره دیگری ظاهر میشود و باز به شیشه میزند و او را صدا میکند. باغبان: آقا… آقاجان… آقاجان… آقا!
کنج دیوار و دور از دیدرس باغبان، محمود به زاویه دیوار تکیه داده و به فکر فرو میرود. بعد دوباره قدم میزند. صدای محمود: باید امسال بالأخره این کتاب طلسم شده لعنتی را تمام کنم. هیچ عذر و بهانهای ندارم. در این باغ دورأفتاده نه آدمی هست که وقتم را با پرحرفی و بحث و مناظره، و البته مصاحبه تلف کند، نه برو بیایی، نه زن و بچهای. هیچ چیز جز وقت فراوان و آفتاب تابان و سکوت و آرامش. یعنی تمام امکانات مفید برای ابداع و آفرینش. باز به کنج دیوار پناه میبرد و همچنان باغبان صدایش میزند. باغبان: آقاجان! صدای محمود: همه چیز جز این آقای باغبان. راه میافتد و این بار باغبان را پشت پنجره، در مقابل خودش میبیند. باغبان: آقاجان محمود: چیه؟ باغبان: عرضی درباره اون درخت… محمود بیدرنگ دست خود را بالا میبرد که یعنی ساکت. به گوشه دیگری میخزد و به دیوار تکیه میدهد. اما باغبان پشت پنجره کناری ظاهر شده و در کمین اوست.
صدای محمود: باید به او بفهمانم که ارباب محترم برای انجام کاری مهم و حیاتی به این خراب شده آمده و نوشتن اثر جاودانش برای خود و خانواده و شهر و سرزمینش و ای بسا دنیا اهمیت و ارزش بسیار دارد. باغبان: عرضی درباره اون درخت گلابی داشتم…! | محمود بیاعتنا دستش را بالا میبرد و صحبت باغبان را قطع میکند. بعد به اتاق کارش میرود. روی میزی آهنی و قدیمی بساط کارش پهن است: سه عینک، مداد و قلم و کاغذ، یک بسته سیگار، فندک، ماشین تحریر و یک کامپیوتر دستی
صدای محمود: همه چیز روبراهست. سه جور عینک، هر یک با دیدی خاص برای انواع بینشها، مداد، قلم و همه نوع وسایل تحریر.
یک صفحه کاغذ سفید روی میز قرار میگیرد. دست محمود که مدادی را در میان انگشتان دارد روی کاغذ میچرخد. نوک مداد را روی کاغذ میفشارد و بیحرکت میماند. صدای محمود: وقتی شروع به نوشتن کنم دیگر برنخواهم خاست. یک ضرب پنجاه صفحه خواهم نوشت… درباره چی؟ سرش را بالا میآورد. آرام به پشتی صندلی تکیه میدهد. صدای محمود: پرسش خوبیست. جواب هم ندارد. چون هنوز نمیدانم. چطور بگویم… در میزنند. باغبان پشت در است و به شیشه میزند. بعد در را باز میکند و با خندهای مردد و محتاط سرک میکشد. نگاهی کنجکاو به داخل اتاق میاندازد. میبیند که ارباب بیتفاوت، بدون ذوق و شوق و با نگاهی خالی از هر نوع اندیشه و تخیل پشت میزش نشسته و به نقطهای نامعلوم در فضا خیره مانده است. باغبان: آقاجان… آقاجان. ببخشید، حالتون خوبه؟ خیلی ببخشید. بیزحمت بیایید یه نگاهی به این درخت گلابی بیندازید. محمود بیاعتنا به او همانند مجسمهای مات و ساکت به فضا خیره است و انگار صدای باغبان را نمیشنود. باغبان دلسرد و مأیوس از اتاق بیرون میرود. | صدای محمود: با خودم حساب میکنم که اگر ساعتی یک صفحه بنویسم و روزی ده ساعت کار کنم، میشود روزی ده صفحه. هفتهای هفتاد صفحه. حسابش آسان است. اگر مثل آدم کار کنم تا اول زمستان نزدیک به هزار صفحه نوشتهام. دو جلد مقوایی زرکوب آماده دارم. اگر با حروف درشت چاپش کنند، میشود چهار جلد. باغبان هنوز دم در ایستاده. با لبخندی امیدوار دوباره سرک میکشد.
باغبان: آقاجان، آقاجان، سلام علیکم محمود به خود میآید، قلمش را روی میز رها میکند. از جا بلند میشود و کلافه و خشمگین به طرف باغبان میرود. محمود (زیر لب غر میزند): نمیشه، نمیذارن… پدرجان. باغبان: سلام. محمود: سلام علیکم پدرجان… جناب مشدحسن. باغبان: چاکر شما مشدحسین. محمود (عصبی): جناب مشدحسین، به من مربوط نیست. گور پدر هرچی درخت گلابی و هرچی نبات و گیاهه. ولم کن! … (زیر لب با هرچی باغبونه. پشتش را به باغبان میکند و سر میزش برمی گردد. قوطی سیگار را برمی دارد. میخواهد سیگاری بیرون بکشد اما پشیمان میشود. قوطی را روی میز میاندازد و مضطرب و پریشان دوباره قدم میزند. صدای محمود: نه، نه. نباید کنترل اعصابم را از دست بدهم. عصبانیت کارم را عقب میاندازد. کدام کار؟ …. نوشتن، معلومه، تند و مداوم و راحت و آسون نوشتن. مثل نفس کشیدن، مثل نگاه کردن، مثل حضور داشتن. باغبان باز هم شرمنده و صبور سرک میکشد و دست بردار نیست.
باغبان: آقاجان… آقاجان.
محمود: آقاجان بیآقاجان. ولم کن مشدی. مگه نمیبینی دارم کار میکنم. ولم کن دیگه. باغبان بالأخره مأیوس میشود. زیر لب غرولند میکند سرش را عقب میکشد، در را میبندد و میرود. محمود راه میافتد و کنار پنجره توقف میکند. صدای محمود: کار، کار، کاری که عشق و حرفه و دلیل بودن، حتی نبودن و مایه شهرت و سرمایه زندگیم بوده، حالا تبدیل به نوعی جان کندن شده. نمیخوام بنویسم، نمیتونم بنویسم. نمیدونم درباره چی میخوام بنویسم. به چهار روزنامه قول هشت تا مقاله دادهام. دو سفر علمی، فرهنگی و سه چهار مصاحبه ادبی، هنری در پیش دارم. پس چرا نمینویسم؟ پنجره را باز میکند. نفس عمیقی میکشد و انگار آرام میگیرد. نگاهی به درخت پربار گیلاس میاندازد و محو تماشای آن میشود. صدای محمود: این درخت گیلاس، ترگل و ورگل، پر از رنگ و بو و جوانی، بخصوص جوانی، همچنان سر جایش ایستاده، لجم میگیره. حسادت میکنم؟ شاید چیزی موذیانه تو عشوهگری زنونه و دلربائیش هست که کلافهام میکنه.
این نوشتهها را هم بخوانید
من پست های کتاب شما رو خیلی دوست دارم . . . ممنون