جرج برنارد شاو – زندگینامه

ترجمهٔ امیر ضرغام
طول حیات ادبی و کثرت تألیفات برنارد شاو در تاریخ ادبیات نوین بینظیراست. برنارد شاو در سن نوزده سالگی اولین اثر انتقادی خود را دربارهٔ یک هیأت مذهبی نوشت که در سال ۱۸۷۵ در مجلهٔ (پابلیک اوپی نیون) لندن بچاپ رسید از سال ۱۸۸۵ به بعد به نویسندگی پرداخت و به تفسیر و انتقاد دربارهٔ کتب همت برگماشت. از آن تاریخ تا شصت سال بعد روش انتقادی خود را ادامه داد و گذشته از کتب و موسیقی و تآتر، امور اجتماعی را نیز سخت بباد انتقاد گرفتاز سال ۱۸۷۹ تا ۱۸۸۳ به داستاننویسی پرداخت ولی در این راه توفیقی نیافت تا اینکه از سال ۱۸۹۲ ببعد که درخشانترین دورهٔ زندگی اوست به درامنویسی مشغول شد.
جرج برنارد شاو سومین فرزند و پسر منحصر بفرد جرج کارشاو و لوسیندا الیزابت شاو است که در بیست و ششم ماه ژوئیه سال ۱۸۵۴ در خیابان شماره ۳۳ سانژ شهر دوبلین آیرلند بدنیا آمده است. پدر او در سال ۱۸۵۰ در شهر دوبلین دار الوکالهٔ محقری داشت که همان سال از طرف دولت بسته شد وی ناچار با اندک سرمایهای ه داشت بخرید غلات پرداخت و با درآمد ناچیزی زندگیش را اداره میکرد. برنارد شاو در چنین خانوادهٔ نجیب و تنگدستی بزرک شده به طوریکه بعد خود او میگوید زندگی اشرافی نداشت اما از کودکان تهیدستی که وسیلهٔ تعلیم و تربیت نداشتند وضعش بهتر بود.
دروس ابتدائی را نزد معلمهٔ سرخانه و لاتین را پیش داماد عمویش فراگرفت و در سال ۱۸۶۷ به مدرسه (وسلیان) رفت. بعدا در خاطراتش مینویسد:
«دوران این مدرسه چنان خاطرهٔ جانگزائی در من باقی گذاشت که تا هشتاد سال بعد قدرت افشای آنرا حتی بزنم نداشتم.»
در آن زمان ایرلند زیر نظر حکومت پروتستان انگلیس اداره میشد و مقر نایب السلطنه انگلیس در شهر دوبلین بود. پروتستانهای ایرلندی نیز هم از نظر سیاسی و هم از لحاظ اجتماعی مانند افراد انگلیس در نهایت راحت و سربلندی میزیستند در صورتیکه کاتولیکها در آن ایام خوار و زیردست میبودند.
برنارد شاو که جوانی پرشور و زیرک بود برتری ظالمانهٔ این اقلیت خارجی را بچیزی نیانگاشت و بجاه و مقام آنان وقعی ننهاد از چاپلوسی و تملق نسبت به آنها دوری میجست و فکر آزادگیرا همچنان در سر خویش پروراند تا عاقبت به محکوم شدن و گرفتاریش منجر گردید.
از نظر روانشناسی این اجبار بفروتنی و اطاعت اثر نامطلوبی در او بخشید و روح آزاد ویراآزرد تا بعد از نوزده سال تحمل آتش درونش شعله برکشید و قلم توانایش بکار افتاد هرچه دیدنوشت و هرچه خواست گفت. در مدرسهٔ وسلیان هشت ماه بیشتر نماند و بیک مدرسهٔ علمی و تجارتیانگلیس در دوبلین رفت و دو سال هم در آنجا تحصیل علم کرد در آن اوقات مادر او پدرش را ترکگفت و باتفاق شاو و خواهرانش بخانهٔ (جان واندالورلی) استاد موسیقی رفت و چون صدایگیرائی داشت نزد استاد بفراگرفتن فنون آوزا همت برگماشت-از حسن اتفاق شخصمذکور در شهرت و پیشرفت برنارد شاو تاثیر بسزائی داشته است. از آنپس تا چهار سال برنارد شاو با موسیقیدانان که بتمرین اوپراهای آلمانیو ایتالیائی مشغول بودند سروکار داشت و بقدری در رشتهٔ موسیقی وارد شد که مانند اغلبجوانان امروز تمام آهنگهای رقص و کلاسیک را میدانست و این امر نه تنها بعدا بوسعت فکر اودر انتقاد از موسیقی کومک کرد بلکه موجب شد نمایشنامههای او مشتری زیادتری داشتهباشد.
در سال ۱۸۷۱ بود که شاو مدرسه را ترک گفت و در یکی از نمایندگیهای دوبلین بعنوانکارمند استخدام گردید ماهی ۱۸ شیلینک میگرفت و اوراق مالیاتی را مینوشت دفترحساب پست را مرتب میکرد و برای همکاران خود غذا میخرید چهار سال و نیم باین کارمشغول بود تا اینکه در سال ۱۸۷۶ بطرف لندن رهسپار شد در رضایتنامهایکه باو دادهبودند نوشته بود: «جوانی است که ظرفیت کارهای بزرگ را دارد و هرکاری که باو رجوعشود بنحو احسن انجام میدهد.» در همان سال مادر و خواهرانش بلندن رفتند مادرشدر لندن معلمهٔ آواز شد و بعد از ۸۳ سال عمر در سال ۱۹۱۳ درگذشت.
علت اینکه برنارد شاو در حال فقر و تنگدستی کار خود را رها کرد تنها برای مبارزهٔ با اقلیت پروتستان بود زیرا همکارانش او را بدین پروتستان دعوت میکردند و او که ارتدکسمتعصبی بود زیر بار نمیرفت بعلاوه متعهد شده بود هنگام خدمت راجع بامور دینی صحبت نکندپس ناچار دست از کار کشید و بسوی لندن که در آن روزگار مهد ادب بود رهسپار گشتچنانکه بعدا نوشت: «در این موقع بود که تصمیم گرفتم پادشاه سخن شوم»
پادشاه سخنی که هنوز تاجی برسر نداشت در مدت نه سال یعنی از سال ۱۸۷۶ تا سال ۱۸۸۵ بیش از شش پوند از قلمش استفاده نکرد از مدیر یک مجلهٔ بهداشتی برای هرمقاله ۱۵ شیلینگو برای چند قطعه شعر پنج شیلینگ میگرفت پدرش نیز از آیرلند ماهی چهار پوند برایشمیفرستاد تا اینکه در سال ۱۸۸۵ در ایرلند درگذشت. برنارد شاو و مادرش در جنوبغربی شهر لندن در محله (ویکتوریا گراو) بسختی زندگی میکردند چنانکه چندی بعددر نمایشنامهٔ (انسان و انسان کامل) با کنایهای لطیف نوشت: «هنرمند حقیقی آنستکه زنش گرسنه و اطفالش پابرهنه باشند مادرش در سن هفتاد سالگی مجبور بکارکردن باشد و او قبل از همه چیز بفکر هنر باشد و برای هنر کار کند»
شاو در نمایشنامهائیکه نوشته سعی کرده است افکار و عقاید خود را بطور مستقیم و یا غیرمستقیم ابراز دارد و شکایات و انتقاداتی که از جامعه دارد باشکال مختلف بیان کند. مثلادر نمایشنامه (گاری سیب-که تحت عنوان بار سیب بفارسی ترجمه شده است-مترجم) نمیتوان پی برد شاه و یا نخست وزیر کدام یک از زبان شاو سخن میگویند ولی هردو انتقاد میکنندو هردو معایب را نشان میدهند. در نمایشنامهٔ (انسان و انسان کامل) شاو بصورت (تانر) جلوهگر میشود و افکار و عقاید خود را غیر مستقیم ابراز میدارد و معتقد است اگر بشر قوه تمیزبین خوبی و بدی را از دست بدهد و بسیر قهقرائی خود ادامه دهد دیری نخواهد گذشت کهطبیعت مخلوق قویتریرا بمیدان میآورد و جانشین او میکند همانطور که ما در قدیم با نیرویعقل توانستیم بر (ماموتها) فائق آئیم و آنها را از بین ببریم.
برنارد شاو اغلب مورد سرزنش مسیحیون واقع شده است و او را مسخرهکنندۀمقدسات مذهبی خواندهاند ولی حسن سلوک رفتار وی برای سرزنش و شکایت جائیباقی نگذاشت بطوریکه در یکی از یادداشتهایش مینویسد: «مذهب من ابداع ترقی وتکامل تدریجی در میان افراد بشر است اما اینکار باید با تأمل انجام گیرد چه اگر تعجیلشود بدون تردید مردم منحرف خواهند شد و براه توحش خواهند گروید. نه دیگر خدائی میتوانندشناخت و نه از جهنمی خواهند ترسید.»
در سال ۱۹۰۵ گروهی معتقد بودند که نمایشنامهای برنارد شاو بعلت تحولات اجتماعاهمیت خود را از دست خواهد داد ولی برخلاف این عقیده در سال ۱۹۴۸ که در لندن نمایشنامهٔ (تو هرگز نمیتوانی بگوئی) بمعرض نمایش گذارده شد در صورتیکه نیم قرن قبل یعنی در سال ۱۸۹۹ نوشته شده بود چنان مورد توجه و تحسین مردم قرار گرفت که گوئی دیروز نوشته شده استاینگونه آثار که آینه افکار و عقاید عمومی هستند بزمان و مکان ارتباطی ندارند و جاودانی میباشند
آنهائیکه زندگی برنارد شاو را از سال ۱۸۹۰ تا آخر عمرش تحت رسیدگی و مداقه قراردادهاند و مبارزات خستگیناپذیر او را در راه عدالت اجتماعی و صلح و صفا از مد نظر گذراندهاندو بمساعی وی در راه تنویر افکار عمومی و توسعهٔ علم و دانش پی بردهاند یقین دارند که برنارد شاو متعلق بدورهٔ خاصی نبوده بلکه آثارش تا دنیا بپا است جاودان خواهد ماند.
سوفوکلس در نود سالگی-شکسپیر در پنجاه و دو سالگی-لوپ دووگا در شصت و سهسالگی مولیر در پنجاه و یک سالگی-گلودونی در هشتاد و شش سالگی-چخوف در چهل و چهارسالگی-ایبسن در هفتاد و هشت سالگی و تولستوی در هشتاد و دو سالگی درگذشتند. در حالیکهاین پیرمرد عجیب در سن نود و دو سالگی تازه با گرمی خارق العادهای برای احیای تآتر فعالیتمیکرد و نمایشنامه مینوشت و بدون احساس خستگی مانند ایام جوانی امور اجتماعی را موردتوجه قرار میداد. چنانکه راجع بنمایشنامهایش مینویسد: «هرنمایشنامهایکه نوشتهاممثل اینست که صدها سخنرانی کرده و چندین کتاب قطور دربارهٔ (سوسیالیسم) نوشتهو منتشر نمودهام»
ج-ک چسترتون دربارهٔ شاو چنین مینویسد: «در زمانیکه آزادیخواهی و ابرازعقیده کفر محض شمرده میشد تنها صدائی که برآمد از گلوی شاو بود و تنها سنانی کهدر آن پیکار شکسته نشد قلم او بود برنارد شاو سقراط انگلستان است و حق اینستهمانطور که یونانیان و بلکه جهانیان به اهمیت سقراط پی بردند ما هم قدر این مرد بزرگ را بدانیم»
