داستان کوتاه “اگر ونگوگ دندانپزشک بود!» نوشته وودی آلن

ترجمه: گلناز تقیزاده
تئوی عزیز
چرا زندگی هیچوقت با من خوب تا نمیکند؟ از همه چیز ناامیدم! سرم دارد میترکد! خانم سُل شویمر میخواهد از من شکایت کند که چرا پل دنداش را آنطور که دوست داشتم درست کردهام نه آنطور که توی دهان مسخرهاش جا شود! معلوم است که این کار را کردم! من نمیتوانم مثل یک کاسب معمولی کار کنم! به نظر من پل دندانش باید خیلی بزرگ و موجدار میبود با دندانهایی وحشی و انفجاری در جهات مختلف مثل آتش! الان دلخور است که توی دهانش جا نمیشود! خیلی ابله است، میخواهم صورتش را له کنم! سعی کردم توی دهانش جایش بدهم ولی مثل ستارهٔ بالای لوستر بیرون میزد. با این همه، به نظر من که خوشگل شده است. میگوید نمیتواند غذا را بجود! به من چه ربطی دارد که میتواند غذا بجود یا نمیتواند! تئو، دیگر بیشتر از این نمیتوانم تحمل کنم! با سزان* صحبت کردم ببینم میخواهد با من در مطب شریک باشد یا نه، البته خیلی پیر و سست شده و نمیتواند وسایل دندان پزشکی را محکم نگه دارد، تنها راهش این است که وسایل را به مچ دستش ببندیم حتی دقتش را هم از دست داده است، تعداد دندانهایی را که خراب میکند بیشتر از آنهایی است که میتواند درست کند. چه کار کنم به دادم برس؟
وینسنت
تئوی عزیز
این هفته چند تایی عکس دندان گرفتم که به نظرم خوب از آب درآمد. دگاس* آنها را دید و ایراد گرفت. میگفت ترکیبشان خوب نیست. همهٔ پوسیدگیها در قسمت چپ پایین جمع شده بودند. برایش توضیح دادم، که دهان خانم اسلوتکین این شکلی است، ولی به حرفم گوش نمیداد! میگفت قالبها فاجعهاند و رنگ قهوهایاش خیلی تیره است. وقتی رفت، همهٔ عکسها را ریز ریز کردم! چون هنوز عصبانی بودم، سعی کردم یکی از دندانهای خانم ویلما زاردیس را روتکانال کنم، ولی وسط کار دلسرد شدم. یکهو به خودم آمدم که روت کانال کار مورد علاقهٔ من نیست! از خود بیخود شده بودم و سرگیجه داشتم. دوان دوان از کلینیک رفتم بیرون تا هوای تازه بخورم! چند روزی انگار توی این دنیا نبودم تا اینکه وقتی به هوش آمدم دیدم که توی ساحل دریا هستم. وقتی به کلینیک برگشتم، خانم ویلما هنوز روی صندلی نشسته بود، به اجبار کار دندانش را تمام کردم ولی نتوانستم با خودم کنار بیایم که کار را به اسم خودم امضا کنم.
وینسنت
تئوی عزیز
باز هم به پول احتیاج دارم. میدانم که همهاش باعث دردسرت هستم، ولی خودت بگو به جز تو، کی به داد من میرسد؟ برای مواد و تجهیزات مطب به پول احتیاج دارم! تقریباً همهٔ توجهم را روی کار با نخ دندان گذاشتهام، کار را حسی هدایت میکنم و نتیجهٔ کار خیلی هیجانانگیز است! خدایا! حتی یک شاهی هم برای خریدن داروی بیحسی ندارم! امروز که دندان مریضم را کشیدم مجبور شدم به جای داروی بیحسی برایش کمی از آثار درایزر* بخوانم تا بیهوش بشود. به دادم برس.
وینسنت
تئوی عزیز
تصمیمم را گرفتم و با گوگن، در کلینیک شریک میشوم. دندانپزشک خوبی است و تخصصش در زمینهٔ پل زدن دندان است، و به نظر میرسد که با هم کنار میآییم. از کارم روی دندانهای آقای جیگرینگلاس خیلی خوشش آمد. اگر به خاطر داشته باشی، دندان پایین شمارهٔ هفتش را برایش پر کردم، البته بعدش از پر شدهاش خوشم نیامد و سعی کردم دندان را بکشم. گرینگلاس مصرانه کار را به دادگاه کشید. مسئلهٔ قانونی مالکیت مطرح شد، و به پیشنهاد وکیل، با زیرکی هر چه تمامتر درخواست مالکیت کل دندان را به دادگاه ابلاغ کردم و در نهایت به مادهٔ پر شدهاش رضایت دادم. بعدها، یکی از مشتریها در گوشهای از کلینیک، پر شده دندان را دید و حالا میخواهد برایش نمایشگاه بگذارد! هنوز نه به بار است نه به دار، صحبت از نمایشگاهی از کارهای من مطرح شده است.
وینسنت
تئوی عزیز
تولوز لوترک* محزونترین آدم روی زمین است. بیشترین خواستهاش در زندگی این است که دندانپزشک خوبی باشد، استعدادش را هم دارد، ولی قدش آنقدر کوتاه است که به دهان مریضهایش هم نمیرسد و غرورش هم اجازه نمیدهد که زیر پایش چارپایهای چیزی بگذارد. دستهایش را که ببرد بالای سرش، به زور میرسد به لبهای مریض، تازه دیروز، به جای اینکه برای خانم فیتلسون روکش دندان بگذارد، روکش چانه گذاشت. توی این هیر و ویر، دوست قدیمیام مونه* حاضر به شروع هیچ کاری نیست مگر کار روی دهانهای خیلی خیلی گشاد. از طرف دیگر سورا*، که آدم بسیار دمدمی مزاجی است، راه جدیدی برای جرمگیری در پیش گرفته، دندانها را یکی یکی جرمگیری میکند و چیزی به اسم ; یک دهان کامل نو.; خلق میکند. یک جور معماری خاص تویش است، نمیدانم میشود اسمش را گذاشت دندان پزشکی یا نه؟
وینسنت
تئوی عزیز
باز هم با گوگن دعوایم شد و رفت به تاهیتی! داشت دندان یکی از مریضهایش را خالی میکرد که من مزاحمش شدم. زانویش را گذاشته بود روی سینهٔ آقای نات فلدمن، و انبر به دست، خم شده بود روی دندان آسیای مرد بیچاره. جنجال همیشگی به راه بود که از بخت بد، من وارد شدم و از گوگن سراغ کلاه نمدیام را گرفتم. گوگن حواسش پرت شد و کار روی دندان را رها کرد و فلدمن فرصت را غنیمت شمرد و فلنگ را بست و از مطب زد بیرون. گوگن از عصبانیت به جنون رسیده بود! ده دقیقه سرم را زیر دستگاه عکسبرداری نگه داشته بود. ساعتها بعد از این حادثه هنوز نمیتوانستم هر دو چشمم را هم زمان روی هم بگذارم. ولی الان احساس تنهایی میکنم.
وینسنت
تئوی عزیز
همه چیز به هم ریخته است! امروز قرار بود از خانم کلیر تقاضای ازدواج کنم. یک کم دستپاچه بودم. خیلی زیبا شده بود با لباس سفید اورگانزا، کلاه پوشالی، و لثههای نشست کردهاش. نگاهم دنبالش میکرد، روی صندلی که نشست، هوک را توی دهانش گذاشتم، قلبم از دهانم داشت بیرون میزد.
سعی کردم همه چیز عاشقانه باشد. نور اتاق را کم کردم و سعی کردم راجع به مسایل سرگرمکننده حرف بزنم. هر دو اسپری اکسیژن زدیم. زمانش که شد به چشمهایش نگاه کردم و گفتم: ; خواهش میکنم دهانت را بشور.&;quot; قهقهٔ خنده را سر داد! شوخی نمیکنم تئو! به من خندید و بعدش هم عصبانی شد! گفت ; تو واقعاً فکر میکنی من برای مردی مثل تو دهانم را میشورم؟ واقعاً مسخره است!; گفتم خواهش میکنم عصبانی نشوید، شما متوجه منظور من نشدید.
گفت ; خیلی هم متوجه هستم، امکان ندارد برای کسی جز یک دندانپزشک مدرکدار دهانم را بشورم! حتی فکرش هم حالم را بد میکند که اینجا دهانم را بشورم! از جلوی چشمم دور شو!; اینها را گفت و با گریه از مطب بیرون رفت. تئو دلم میخواهد بمیرم! خودم را که توی آیینه میبینم میخواهم لهش کنم! خوردش کنم! امیدوارم حال تو خوب باشد.
وینسنت
تئوی عزیز
البته که حقیقت دارد. گوشی که در مغازهٔ عتیقهفروشی برادران فلشمین برای فروش گذاشته شده، گوش من بدبخت است. میدانم کار احمقانهای بود ولی یکشنبه هفته پیش میخواستم برای تولد کلیر کادوی تولد بفرستم و همهجا تعطیل بود. هرچه بود گذشت دیگر. بعضی وقتها فکر میکنم شاید بهتر بود به حرف پدر روحانی گوش داده بودم و میرفتم دنبال هنر نقاشی. کار هیجانانگیزی نمیبود ولی زندگی بیحادثهتر میگذشت.
وینسنت
* سزان: نقاش مدرن فرانسوی
* دگاس: نقاش مدرن فرانسوی
* درایزر: نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی
* گوگن: نقاش معروف سبک پست امپرسیونیسم
* سورا: نقاش مشهور سبک پست امپرسیونیسم
* مونه: از پیشروان سبک امپرسیونیسم
* تولوز لوترک: نقاش و تصویرگر فرانسوی
آزما , اسفند 1395 و فروردین 1396 – شماره 121