کتاب دوراندیشی – چطور درباره مهمترین مسائل زندگی تصمیم بگیریم – اثر استیون جانسون

اگر احساس و بصیرت ژرف به کل زندگی عادی بشر میداشتیم، شبیه شنیدن صدای رویش سبزه و تپش قلب سنجاب میبود، و ما از غرشی که آن سوی سکوت است جان میسپردیم. درواقع، داناترین ما پیچیده در جامه نادانی را میسپارد.
جرج الیوت، میدل مارچ
مدتها پیش از آنکه بروکلین به یکی از پرتراکمترین مناطق شهری کشور تبدیل شود، زمانی که یک آبادی محقر در پرتگاهی مشرف به نیویورک، این شهر بندری ثروتمند، بود، نوار بلندی از درختان انبوه از دل مرزهای کنونی بارو عبور میکرد که از گورستان گرین وود آغاز میشد و با گذشتن از پارک پراسپکت به تپه سایپرس میرسید. محلیها نامی برگرفته از ارباب حلقهها بر آن نهاده بودند: بلندیهای گوان.
با ادامه تغییرات جغرافیایی، دیگر بلندیهای گوان عجیب وغریب نبودند. قله آنها از برکههای جزرومدی و جلگههای حاصل از فعالیت یخچالها تنها ۱۰۰ متر بلندتر بودند. اما در تابستان ۱۷۷۶، این بلندیها در دل تاریخ جهان جای گرفتند. تنها چند ماه قبل، بریتانیا به شکلی خفت بار از بوستون عقب نشینی کرد. گرفتن نیویورک، مرکز تجاری مستعمرهها و دروازهای به هادسون قدرتمند (که بعدها نورتریور نام گرفت)، اقدام متقابل آشکاری بود که بریتانیا را به قدرت برتر دریا تبدیل میکرد.
نیویورک، که در نوک جزیرهای مقابل خلیجی بزرگ قرار داشت، برای ناوگان جنگی پادشاه هدفی آسان بود. مشکل حفظ شهر بود. از پرتگاههای محصور بلندیهای بروکلین امروزی در لانگ آیلند به راحتی میشد نیویورک را مدام بمباران کرد. ژنرال آمریکایی، چارلز لی[۲۶]، نوشت «آخر اگر دشمن نیویورک را بگیرد و لانگ آیلند دست ما باشد، تقریباً مقاومت برایشان ناممکن خواهد بود. برای تسخیر کم تلفات شهر لازم بود افسر بریتانیایی، ویلئام هاو[۲۷]، بروکلین را نیز بگیرد و بروکلین در حصار بلندیهای گوان بود. وضعیت توپوگرافیک این منطقه نبود که مانعی طبیعی ایجاد میکرد، بلکه چتری از درختان خزاندار شرقی، با درختان بلوط و گردوی سربه فلک کشیده، و زمین پوشیده از انبوه بوتهزارها مانع بود. ارتش امیدی نداشت که این حجم بالای نفر و تجهیزات را از چنین محیطی رد کند و به علاوه، اگر درگیری به داخل جنگل کشیده میشد، نیروهای انقلابی دست بالاتر را داشتند.
البته این بلندیها سنگرهای چندان امنی هم نبودند. چهار جاده از دل جنگل عبور و جنوب و شمال را به هم متصل میکردند: گوانوس، فلت بوش، بدفورد و در تند و شیب داری که به گردنه جامائیکا معروف بود. اگر بریتانیاییها نمیخواستند مستقیم از آب به بروکلین یا منهتن حمله کنند، احتمالاً مجبور بودند نیروهای خود را از این راههای باریک عبور دهند.
در اوایل ژوئن، از همان لحظه که این خبر پیچید که کشتیهای بریتانیایی هلیفکس را ترک کردهاند و به سمت جنوب میروند، برای همه مثل روز روشن بود که نیروهای انگلیسی میکوشند نیویورک را بگیرند. سؤال اینجا بود که چطور میخواهند از پس این کار برآیند. در تابستان آرام و طولانی ۱۷۷۶، این تصمیم دشوار پیش روی جرج واشینگتن [۲۸] بود، همان زمانی که ناوگانی پرهیبت در ساحل استیتن آیلند لنگر انداخت (همان «چهارصد کشتی در بندر نیویورک» که در دقایق آغازین تئاتر موزیکال همیلتون روی پرده ظاهر میشوند)؛ حال باید از منهتن دفاع میکرد با بروکلین؟ یا شاید باید زیر بار میرفت که نمیتوان از نیویورک دفاع کرد و مقصودی است بینتیجه و بهتر است جنگ به زمینهای مطمئنتر برده شود؟
نمونه کلاسیک تصمیمی تمام دامنه در برابر واشینگتن بود، تصمیمی که وی را ملزم میکرد همزمان درباره وجوه مختلف تجربه بیندیشد. واشینگتن برای اینکه درست تصمیم بگیرد باید درباره عارضهنگاری[۲۹] سرزمین، آن نوارهای جنگلی و پرتگاهها و ساحلها، به خوبی میاندیشید؛ باید درباره جریانهای پیشبینی ناپذیر مشهور رودخانه شرقی میاندیشید که میتوانست هر تلاشی برای انتقال سریع نیروها بین نیویورک و بروکلین را در هم بکوبد؛ باید دربارۀ فیزیک جنگ میاندیشید، درباره توپهای آن جنگافزارهای بریتانیایی و میزان ماندگاری سدهای تدافعی ای که در امتداد ساحل شهر ایجاد کرده بود؛ باید درباره روحیه نیروهایش میاندیشید و درباره کنگره قارهای در فیلادلفیا که مدام برای او پیامهای هدایتگر میفرستادند و تقاضا داشتند شهر و بندری چنین ارزشمند را محاصره نکند. این تصمیم یک بعد اخلاقی هم داشت: در مواجهه با چنین دشمن با ابهتی و در کارزاری که احتمال بازنده آن بودند، درست بود چوب حراج به زندگی این همه جوان بزند؟
متغیرهای بسیار زیادی برای ارزیابی واشینگتن در دست بودند، اما مسأله دیگری هم در میان بود: زمان. از لحظهای که بریتانیاییها بوستون را ترک کردند، واشینگتن با مسأله دفاع از نیویورک دست و پنجه نرم میکرد. او اوایلآوریل به آنجا رسیده بود و در برادوی اول، در نوک جزیره، اقامت کرده بود. او با همفکری ژنرال لی و ژنرال ناتانائیل گرین [۳۰] تیزهوش، از ماهها قبل از اینکه سر و کله ناوگان بریتانیایی پیدا شود، درباره مقاومسازی نیویورک و بروکلین نظرسنجی و آن را مدیریت میکرد. زمانی که بالاخره در اواخر اوت ژنرال هاو به نیروهای خود دستور داد به نیویورک حمله کنند، واشینگتن شش ماه را صرف انتخاب بهترین راهبرد دفاع از شهر کرده بود.
درنهایت واشینگتن تصمیم خود را گرفت، ولی بعدها ثابت شد این مفتضحانهترین تصمیم کل زندگیاش بوده است.
نقطه کور
یکی از چیزهایی که باید از انتخابهای اسطورهای ادبیات و تاریخ بیاموزیم فرزانگی پنهان در تصمیمهای شکست خورده است، اشتباههایی که میتوانیم از آنها درس بگیریم، بدین خاطر که یا به برخی ویژگیهای عذابدهنده ذهن انسان اشاره دارند که ناگهان زیر پای ما را خالی میکنند، یا به برخی کمبودهای محیط که انتخابهای ما را در مسیر اشتباه میاندازند.
در تابستان ۱۷۷۶، اشتباه اول واشینگتن همین بود که میخواست از نیویورک دفاع کند، زیرا این مقصود از هر جهت بینتیجه بود. تعداد نیروهای بریتانیایی دوبرابر مدافعان نیویورکی بود و نیروی دریایی ضعیف هم نقطه ضعف حل نشدنی نیویورکیها بود، از این رو کار هوشمندانه این بود که شهر را تسلیم کنند. الی برای واشینگتن نوشت «این شهر آنقدر از آبهای عمیق و قابل ناوبری برخوردار است که هر کس بر دریا حکم براند، حاکم شهر هم میشود». اما گویا واشینگتن نمیتوانست به این فکر کند که چنین سرمایه ارزشمندی را همان اول جنگ واگذار کند.
واشینگتن، پس از صدور دستور دفاع از شهر، در استفاده از نیروهای خود دچار سلسله خطاهای تاکتیکی حیاتی شد. واشینگتن، که نمیخواست قاطعانه شرطبندی کند که هاو مستقیم به جزیره منهتن حمله میکند یا میکوشد ابتدا لانگ آیلند را بگیرد، نیروهای خود را بین این دو محل پخش کرد. حتی بعد از اینکه در اواخر اوت خبر رسید که نیروهای بریتانیایی در خلیج گریوسند، نزدیک کنی آیلند، مستقر شدهاند،
واشینگتن بر این نظر پافشاری میکرد که استقرار در لانگ آیلند بیشک یک عملیات فریب است و احتمالاً برنامه واقعی هاو حمله مستقیم به منهتن است.
البته واشینگتن چند هنگ دیگر را هم برای حفاظت از جادههایی فرستاد که از بلندیهای گوان در بدفورد، فلتبوش و گوانوس۔ عبور میکردند. این جادهها همگی باریک و حفاظت شده بودند و هر تلاش تهدیدآمیزی نیروهای بریتانیایی هاو را دچار خسارتهای سنگین میکرد. اما او به مسیرهای مستقیمتر رسیدن به بروکلین توجهی نداشت، بلکه اکثر نیروهایش را از دورترین نقطه این بلندیها، گردنه جامائیکا، روانه کرد تا منطقه را محاصره کنند و این از عظیمترین محاصرههای تاریخ ارتش بود. با این کار، او از بزرگترین اشتباه کل دوران نظامیگری واشینگتن بیشترین بهرهبرداری را کرد. در زمانی که واشینگتن هزاران تن را برای حفاظت از سه جاده دیگر گسیل داشته بود، تنها پنج نگهبان در نزدیکی بنایی به نام میخانه رایزینگ سان در ورودی گردنه جامائیکا مستقر بودند. آن پنج تن هم بدون شلیک حتی یک گلوله دستگیر شدند.
هاو پس از آنکه مردان خود را از آن گلوگاه سنگلاخ عبور داد، توانست از پشت و به طور ناگهانی به نیروهای شورشی حمله کند. نبرد بروکلین هفتادوچهار ساعت دیگر طول کشید، اما در واقع تکلیف جنگ همان لحظهای یکسره شد که هاو از گردنه جامائیکا عبور کرد. طی دو هفته، نیویورک از آن بریتانیا شد. البته واشینگتن با نقشه تخلیه شبانه تمام نیروهای زمینی خود از بروکلین در سایه مه غلیظی که بندر را به خوبی پوشانده بود. از اعتبار خود دفاع کرد، حرکتی که سبب شد بیشتر نیروهایش از گزند جنگ انقلابی پس از آن در امان بمانند. این نکته خنده دار نبرد بروکلین است: سنجیدهترین تصمیم واشینگتن در دفاع از نیویورک کمکی به او نکرد، اما تصمیم سریع و از سر خودرأیی او در پایان دادن به مبارزه درست از آب درآمد.
تصمیمهای واشینگتن درنهایت آنقدر کم و کاستی داشتند که طرف آمریکایی هرگز به طور کامل از اثرات آنها رهایی نیافت، از آن جهت که، تا پایان جنگ، نیویورک تحت نظر بریتانیا باقی ماند. البته، در نهایت طرف واشینگتن بر طرف بریتانیایی چیره شد و هرچند واشینگتن هرگز یک نظامی تاکتیکی و زیرک نبود، هیچ یک از تصمیمهای بعدی او به بدی تلاش جهت حفظ جزیره منهتن با چنگ ودندان نبود. چرا قدرت تصمیمگیریاش در نبرد بروکلین موجب چنین شکست مفتضحانهای شد؟
گویا در تصمیم اولیه، برای دفاع از شهر، واشینگتن درگیر یک ویژگی روانی مشهور به نام زیان گریزی شد. مطالعات متعدد نشان دادهاند که انسانها، بیش از آنکه انگیزه داشته باشند به سود برسند، انگیزه دارند در برابر زیان مقاومت کنند. گویی در جعبه ابزار ذهنی مادرزادی ما نیرویی هست که سخت در برابر تسلیم چیزی که مالک آن هستیم مقاومت میکند، حتی اگر تسلیم کردنش در بلندمدت به نفع ما باشد. شاید این میل به حفظ منهتن واشینگتن را بر آن داشت که یکی از ابتداییترین اشتباهات در میان تاکتیکهای نظامی را مرتکب شود؛ او با قراردادن بخش قابل توجهی از نیروهای خود در منهتن اطمینان حاصل کرد که نیروهای بریتانیا با نیرویی به شدت فرسوده شده در بروکلین روبه رو میشوند. تنها نقطه امید واقعی او دفاع مصمم از بروکلین بود، اما چون نمیتوانست پیشنهاد ترک دفاع از جواهرات سلطنتی را بپذیرد، به جای دفاع از بروکلین، از شرطبندیهای خود محافظت کرد.
معمای واقعی این است که چرا گردنه جامائیکا را به این شکل بیدفاع رها کرد؟ چرا تا این حد به خود زحمت داد تا تمام راههای منتهی به بروکلین را تقویت کند، اما یکی از آنها را کاملاً باز بگذارد؟ ظاهره پاسخ به این سؤال با یک ویروس آغاز میشود؛ چند هفته پیش از حمله بریتانیا، ژنرال گرین به «تب اردو» مبتلا شد که داشت یکی یکی نیروهای آمریکایی را از پای در میآورد و تا ۲۰ اوت وضعیتش روز به روز بدتر شده بود، تا جایی که مجبور شد از شهر خارج شود و به منطقه ییلاقی شمال شهر برود. گرین بود که پرشورترین استدلالها را آورده بود که دیگران را قانع کند نیروهای بریتانیایی حملهای همه جانبه به لانگ آیلند میکنند و مهمتر از همه، او بود که از عمیقترین نقطه نظرات درباره جغرافیای لانگ آیلند برخوردار بود. زمانی که مشخص شد مردان هاو در حال عزیمت به سوی بروکلین هستند، اگر گرین در کنار واشینگتن بود، احتمالاً محال بود که گردنه جامائیکا تا این حد حملهپذیر رها شود.
وقتی گرین از دایره اندرونی واشینگتن خارج شد و به بستر بیماری رفت، توانایی واشینگتن در درک شرایط لانگ آیلند دچار نقصی بنیادی شد. این درون مایهای رایج در تصمیمهای پیچیده است؛ برای درک یک مسأله با متغیرهای درهم تنیده متعدد غالبا برایمان ناممکن است که تمام عناصر مرتبط را مستقیماً بشناسیم، بنابراین تصمیم ما با واسطهگری مفسران و کاردارانمان شکل میگیرد، یعنی متخصصهای دیگری که، با ارزشیابی وضعیت، به ما گزارش میدهند. بخشی از تصمیمگیری درست بسته به این است که بیاموزیم از تمام این ورودیهای مختلف سر دربیاوریم، اما به همان اندازه هم مهم است که مفسران غیرقابل اعتماد را شناسایی کنیم که حفرهها و خلأهای شبکه اطلاعاتی منجر به تصمیم هستند.
ارتش واشینگتن، در برابر حمله بریتانیا، به کشتیگیری میماند که حریف از نقطه کور به او حمله میکند، زیرا خود واشینگتن متوجه خسارت حذف هوشمندی گرین در شورای جنگ خود نبود. مسأله تنها این نبود که او نتوانست جغرافیای لانگ آیلند را به خوبی بشناسد؛ مسأله این بود که نتوانست متوجه میزان خطای دید خود شود.
نقشهها، مدلها و نمودارهای تأثیرگذاری
هیچ کس بدون نوعی نقشه ذهنی دست به تصمیمگیریهای دشوار نمیزند. گاهی این نقشهها نقشههایی دقیق و پر از جزئیاتاند. در ماههای پس از کشف مجموعه مرموز ایبت آباد، آزانس ملی اطلاعات مکانیا دست به کار شد و اطلاعات حاصل از مراقبت ماهوارهای خود از این بنا و زمینهای اطرافش را به صورت یک مدل کامپیوتری سه بعدی در آورد. درنهایت، مبتنی بر این تحلیل، آنها یک مدل فیزیکی ساختند که به اندازه یک میز تحریر بود و دیوارها، پنجرهها و درختها به صورت جزئی در آن نمایش داده میشدند (حتی از یک ماشین اسباب بازی هم به جای جیپ سفید الکویتی استفاده شده بود). در بررسی این سؤال که چه کسی ساکن این مجموعه است، این مدل مفید از آب درآمد و درنهایت برای تصمیمگیری درباره شیوۀ نفوذ به محل نقشی اساسی داشت. البته، همان طور که خواهیم دید، این مدل در تشریح یکی از متغیرهای کلیدی شکست خورد، سهل انگاری ای که تقریباً سرنوشت کل عملیات را تغییر داد.
گاهی نقشهها استعاری هستند. ما در ذهن خود مدلی از وضعیت روبه رویمان و تمام فشارهای پی درپی حاصل از آن میسازیم. غالبا مدل نهایی بخشی از وضعیت و بخشی از فشارها را نشان میدهد. یک تصمیم قضایی درباره پرونده قتل احتمالاً هم نقشهای از صحنه جرم را به کار میگیرد و هم نقشهای استعاری از دیگر شواهدی که لازم است ملاحظه شوند. در تصمیمگیری درباره تولید محصول جدید هم از
نقشهای استفاده میکنیم که نشاندهنده تمام مناطقی است که به طور بالقوه امکان فروش آن محصول در آنها وجود دارد و هم از نقشهای استعاری استفاده میکنیم که پیچیدگیهای تولید محصول را در ابتدای کار نشان میدهد.
نقشهبرداری از انتخابی دشوار، غالبا، اولین گام تصمیمگیری است. ما نقش آفرینان در این تصمیم و عواقب بعدی آن را بر روی نقشه نشان میدهیم (در مورد واشینگتن، نیروهای نظامی مهاجم بریتانیایی و ارتش انقلابی). آنگاه نیروهای فیزیکی و موقعیتی ای را مدلسازی میکنیم که تعاملات میان نقش آفرینان را شکل میدهند (عارضهنگاری لانگ آیلند و منهتن، آب و هوا، برد توپها در فورت کلینتن). حالتهای ذهنی و احساسی ای را برآورد میکنیم که احتمالاً رفتار بازیگران کلیدی را شکل میدهند (روحیه تضعیف شونده نیروهای آمریکایی که حقوقشان را دریافت نکردهاند و آمادگی لازم را هم ندارند؛ انگیزه بالای ژنرالها برای حمله ناگهانی). وقتی پای انتخابهای دشوار در میان باشد، این نقشهها باید واقعه تمام دامنه باشند. واشینگتن در انتخاب خود نیازمند این بود که روانشناسی فردی هاو را هم در نظر بگیرد، وضعیت عمومی احساسی هیجانی نیروهایش، سرعت عمل سلاحهای تحت مالکیتش، تهدید جسمی روزافزون تب اردو که ناتانائیل گرین را از پا انداخته بود، حکم کنگره قارهای برای دفاع از نیویورک، فشارهای مالی نیروهای نظامی و عدم برخورداری از فرمانروایی ثروتمند که هزینهها را تأمین کند و درگیریهای تاریخی دورتر میان مستعمرههای پیشین و خود انگلیس
انتخاب واشینگتن در نبرد بروکلین چنان اهمیتی داشت که کمتر تصمیم گروهی ای میتواند این قدر مهم باشد. پای مرگ و زندگی هزاران نفر در میان بود، تازه اگر نخواهیم به ناپایداریهایی اشاره کنیم که حیات ملتی جدید را تهدید میکرد. اما نقشه ذهنی ای که او باید برای خود میساخت چندان تفاوتی نداشت با
نقشهای که در مواجهه با تصمیمات روزمره برای خود میسازیم. در آن موارد هم میکوشیم سیستمهای چند متغیری را در تمام دامنه تجربه مدلسازی کنیم، از زندگی احساسی درونی همکارانمان تا جغرافیای اجتماعی که در جمع آنها هستیم و از دیدگاه سیاسی با باورهای مذهبیمان تا واقعیتهای روزمره فرصتها و محدودیتهای مالی، بهترین روش برای شروع سفر انتخاب دشوار این است که نقشه راهنمای خوبی در دست داشته باشید، اما نقشهبرداری همان تصمیمگیری نیست. آنچه نقشه درنهایت باید نشان دهد مجموعهای از مسیرهای بالقوه است که با توجه به متغیرهای نقش آفرین در کل سیستم در مقابلمان هستند. تشخیص اینکه کدام مسیر را ادامه دهیم نیازمند ابزارهای دیگر است.
از این نظر، نقشهبرداری نقطهای در فرایند تصمیمگیری است که واگرایی و تنوع در آن کلیدی هستند. در این فاز شما به دنبال همگرایی نیستید، بلکه به دنبال بسط دامنه عوامل مؤثر (و درنهایت مسیرهای تصمیمگیری) ممکن هستید. دشواری نقشهبرداری دست برداشتن از دریافتهای حدسیای است که درباره وضعیت پیش رویمان داریم. ذهن ما به طور طبیعی به سوی تفسیرهای باریک باند گرایش دارد و تمام دامنه را در یک برش غالب فشرده میکند. دانشمندان علوم شناختی گاه این پدیده را لنگراندازی مینامند. در مواجهه با تصمیمی شامل متغیرهای چندگانه و متنوع، افراد مایلاند به یک متغیر «لنگری» بچسبند و بسته به آن عنصر تصمیم بگیرند. این لنگرها، بسته به ارزشهایی که با خود به تصمیمگیری میآورید، متنوع هستند: در ردیف قفسههای یک فروشگاه، بعضی فروشندهها روی قیمت لنگر میاندازند، برخی روی برندهای شناخته شده، برخی روی ارزش غذایی و برخی دیگر روی اثر زیست محیطی فشرده کردن دامنه راهبردی است که به خوبی با جهانی سرشار از ریزانتخابها سازگار است. هیچ کس دلش نمیخواهد برای خرید هر چیزی از سوپرمارکت نقشهای تمام دامنه و پیچیده طراحی کند. اما درباره تصمیمهایی که شاید تا سالها بازتاب داشته باشند، منطقی است که بخواهیم چشم انداز خود را وسیع کنیم.
دوراندیشی : چگونه درباره مهمترین مسائل زندگی تصمیم بگیریم؟
مؤلف:استیون جانسون
ناشر: ترجمان علوم انسانی
مترجم:نجمه رمضانی