کتاب این راهش نیست – چرا هر آنچه در مورد موفقیت میدانید عمدتاً اشتباه است؟ | معرفی و خلاصه | اریک بارکر

کتاب این راهش نیست؛ چرا هر آنچه در مورد موفقیت میدانید عمدتاً اشتباه است نوشتهٔ اریک بارکر با ترجمهٔ زهرا جهانفریان در نشر کولهپشتی چاپ شده است.
اریک بارکر نویسنده کتاب «این راهش نیست» مدعی است هرآنچه راجع به موفقیت می دانیم عمدتا اشتباه است و باید به آنچه در پس پرده رازهای موفقیت وجود دارد پی برد. او میگوید بیشتر توصیههایی که در رابطه با موفقیت شنیدهاید کاملا اشتباه هستند. او در این کتاب از علم شگفتانگیزی ورای چیزی که در حقیقت تعیینکننده موفقیت است و مهمتر از آن، از شیوه دستیابی به آن علم پرده برمیدارد.
چرا دانشجویان ممتاز به ندرت موفق میشوند؟ چگونه بزرگترین ضعف میتواند بزرگترین قدرت شما باشد؟
آیا افراد خلاق افرادی ناموفق هستند؟ چرا بهترین درس درباره همکاری کردن را باید از اعضای باندهای مختلف، دزدان دریایی و قاتلان زنجیرهای یادبگیریم؟
چرا تلاش برای بالا بردن اعتماد به نفس کار درستی نیست؟ چگونه فلسفه بودا راه حل بهتری پیش پای ما قرار میدهد؟
چگونه با استفاده از استراتژی چنگیزخان، خطاهای اینشتین و درس کوچکی از مرد عنکبوتی میتوان بین کار و زندگی تعادل ایجاد کرد؟
سوالهای بالا به نظر سوالهای عجیبی میرسند، اما اریک بارکر در این کتاب پاسخی کاملا قانعکننده برای آنها دارد.
او در این کتاب میگوید باید به افراد موفق تاریخ بنگریم و مانند آنها عمل کنیم و به افراد ناموفق نگاه کنیم و مثل آنها نباشیم.
«این راهش نیست» از آماری تکاندهنده و مثالها و روایاتی شگفتانگیز استفاده کرده است تا به شما کمک کند مسیر درست را از غلط تشخیص دهید و دیگر به جای رویاپردازی در مورد موفقیت به همان گونهای زندگی کنید که دلتان میخواهد.
کتاب این راهش نیست
چرا هر آنچه در مورد موفقیت میدانید عمدتاً اشتباه است
نویسنده: اریک بارکر
آدام گِرانت، استاد مدرسۀ وارتون، پس از بررسی افرادی که کمترین معیارهای موفقیت را داشتند به تعداد وحشتناک زیادی از آدمهای خوب برخورد کرد: به افراد دهنده. طبق مطالعاتی که روی مهندسین، دانشجویان پزشکی و فروشندگان انجام شده، آن دسته از افرادی که بیشترین کمک را به دیگران میکنند همواره در رسیدن به موفقیتهای شخصی ناکام میمانند. آنها نمیتوانند کارشان را بهموقع تحویل دهند، نمرههای پایینتری میگیرند و فروش کمتری هم دارند.
در یکی از مطالعات انجامشده در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی به این نتیجه رسیدند که تظاهر به داشتن اعتمادبهنفسِ زیاد باعث میشود دیگران احساس کنند شما هم فرد لایقی هستید و هم جایگاه بالاتری دارید. (علاوهبراین، یکی دیگر از مطالعات نشان داد استفاده از عینک باعث میشود مردم فکر کنند شما باهوشتر هستید-هرچند جذابیت شما کم باشد.)
وقتی آرتور بروک رابطۀ میان کمککردن به خیریه و درآمد افراد را موردبررسی قرار داد متوجه شد با هر دلار که یک شخص به دیگران کمک کرده بود درآمد او ۳.۷۵ دلار افزایش یافته بود. ارتباط مستقیمی میان مقداری که فرد در آن سال کمک کرده و مقداری که به دست آورده وجود داشت.
افراد برونگرا از درونگراها شادتر هستند و این اصلاً چیز کوچکی نیست: «رابطۀ میان برونگرایی و شادی یا سلامت ذهنی یکی از مهمترین مسائلی است که مدام تکرار شده و از قدرتمندترین یافتههای موجود در در زمینۀ سلامت ذهنی است.» درواقع، برونگراها حتی زمانی که تنها هستند هم نسبت به افراد درونگرا شادترند. یکی از مطالعات انجامشده نشان داد وقتی افراد درونگرا تظاهر به برونگرابودن میکردند آنها هم نسبت به قبل احساس شادی بیشتری داشتند.
توماس گیلوویچ از دانشگاه کُرنل متوجه شد که افراد دوبرابر بیشتر از اینکه از شکستهای خود پشیمان شوند از کارهایی که انجام ندادهاند پشیمان میشوند. چرا؟ چون ما اشتباهات خود را توجیه میکنیم ولی نمیتوانیم کاری را که هرگز امتحان نکردهایم توجیه کنیم.
از شر کارهایی که ارزش زیادی ندارند و در جهت اهدافتان نیستند خلاص شوید؛ سپس از آن ساعتهایی که آزاد شدهاند بهعنوان سوختی در جهت حرکت بهسمت چیزهای بزرگی که اهمیت دارند استفاده کنید. شما نمیتوانید همۀ کارها را باهم انجام دهید و درعینحال خوب هم انجامشان دهید. کارهایی را که هیچ نتیجهای ندارند کنار بگذارید و روی کاری که نتیجهبخش است دو برابر زمان بیشتری بگذارید.
ما در گذشته عادت داشتیم دنیا برایمان تعیین کند که چه زمانی باید دست از کار بکشیم، ولی درحالحاضر این تعادل را شما باید برقرار کنید؛ درغیراینصورت ممکن است شما هم در بستر مرگ گرفتار اولین حسرتی شوید که به آن اشاره کردیم: نداشتن جرئت زندگی به روشی که خودتان دلتان میخواهد و درعوض، زندگیکردن طبق چیزی که دیگران میخواهند.
افراد خودشیفته-پادشاهان و ملکههای اعتمادبهنفس-در مصاحبههای کاری امتیاز بیشتری کسب میکنند. یکی از نویسندههای این تحقیق گفت: «ما لزوماً نمیخواهیم افراد خودشیفته را استخدام کنیم ولی ممکن است درنهایت این کار را انجام دهیم چون بهنظر میآید افراد بااعتمادبهنفس و توانمندی هستند.»
ما زمان بسیار زیادی را صرف میکنیم که خوب باشیم درصورتیکه خوببودن معمولاً فقط بهمعنای متوسطبودن است. برای عالیبودن باید متفاوت بود؛ و تلاش برای پیروی از آنچه جامعه از ما میخواهد کمکی به متفاوتبودن ما نمیکند چون جامعه همیشه نمیداند به چه چیزی نیاز دارد. اغلباوقات، بهترینبودن فقط یعنی بهترین نسخه از خودتان باشید. همانطور که جان استوارت میل اشاره کرده: «این مسئله که تعداد بسیار کمی از افراد جرئت دارند رفتارهای غیرعادی از خود نشان دهند بزرگترین خطر در عصر ما بهحساب میآید.»
دانشمندان وقتی میخواهند موضوع اعتماد را بررسی کنند از یک بازی به نام دوراهی زندانی استفاده میکنند. روند بازی اینگونه است: فرض کنید شما و دوستتان اقدام به سرقت از یک بانک میکنید ولی چون استعداد خوبی در دزدی ندارید دستگیر میشوید. پلیس برای بازجویی شما را در اتاقهای جداگانهای حبس میکند. شما هیچ راهی برای برقراری ارتباط با دوستتان ندارید. پلیس به شما پیشنهاد یک معامله میدهد: اگر شما شهادت دهید که دوستتان عامل اصلی سرقت بوده و او علیه شما شهادت ندهد دراینصورت شما آزاد خواهید شد و او پنج سال در زندان خواهد ماند. ولی اگر او علیه شما شهادت دهد و شما این کار را نکنید او آزاد خواهد شد و شما هستید که باید پنج سال در زندان بمانید. اگر هر دو نفرتان علیه یکدیگر شهادت دهید هر دو نفرتان به مدت سه سال در زندان خواهید ماند. اگر هم هیچکدامتان علیه دیگری شهادت ندهد مدت حبس برای هر دو نفرتان یک سال خواهد بود.
هربرت سایمون، برندۀ جایزۀ نوبل که ایدۀ بیشینهخواهی و رضایتخواهی را ابداع کرد گفت در نهایت وقتی شما به تمام فاکتورهای استرس، نتایج بهدستآمده و تلاشی که کردهاید فکر کنید میبینید درواقع رضایتخواهی روشی است برای بیشینهسازی و بهترین را در اختیار شما قرار میدهد. همانطور که ناش و استیونسون اشاره میکنند: «شما نمیتوانید دو چیز را که در تقابل باهم هستند به بالاترین سطح برسانید.»
در سوئد اصطلاحی قدیمی وجود دارد که میگوید: اکثر بچهها مثل گل قاصدک هستند و تعداد کمی از آنها ارکیدهاند. گلهای قاصدک سازگاری بالایی دارند. این گلها گلهای خیلی زیبایی نیستند اما خودشان حتی بدون مراقبت هم رشد میکنند. هیچکس آگاهانه اقدام به کاشت گل قاصدک نمیکند چون اصلاً نیازی به این کار نیست؛ آنها تقریباً در هر شرایطی بهخوبی رشد میکنند. گلهای ارکیده متفاوت هستند؛ اگر از آنها بهخوبی مراقبت نکنید پژمرده شده و از بین میروند؛ ولی اگر از آنها مراقبت شود شکوفه میدهند و به زیباترین گلهای ممکن تبدیل میشوند.
هرچه سن ما بالاتر میرود بیشتر تمایل داریم چیزهای خوب را به خاطر بیاوریم و چیزهای بد را فراموش کنیم. پس اگر کارهای بیشتری انجام دهیم وقتی سنمان بالا رفت احساس شادی بیشتری خواهیم داشت (و البته میتوانیم داستانهای جذابتری هم برای نوههای خود تعریف کنیم.) افراد خوششانس به شکستهای خود فکر نمیکنند. آنها جنبۀ مثبت اتفاقات بد را میبینند و معمولاً از آن درس میگیرند.
ما همیشه فکر میکنیم به چیزهای بیشتری نیاز داریم: کمک بیشتر، انگیزۀ بیشتر، انرژی بیشتر. اما در دنیای کنونیِ ما دقیقاً برعکس است: ما به چیزهای کمتری نیاز داریم. حواسپرتی کمتر، اهداف کمتر، مسئولیتهای کمتر. این یعنی ما میتوانیم بیشتر تلویزیون تماشا کنیم؟ خیر. ما کمتر به چنین چیزهایی نیاز داریم تا بتوانیم تمام تمرکزمان را روی اولویتهایمان بگذاریم.
همۀ ما احتمالاً درمورد مطالعاتی که والتر میشل درمورد کلوچه روی بچهها انجام داده بود چیزهایی شنیدهایم. (خلاصهای کوتاه: به بچهها گفته شد اگر بتوانند تحمل کنند و کلوچهای که برای آنها آورده شده را نخورند یک کلوچۀ دیگر هم به آنها داده میشود. بچههایی که موفق شدند جلوی خودشان را بگیرند نشان دادند قدرت ارادۀ بیشتری دارند و در آینده در زندگی خود نسبت به دیگران موفقتر هستند.) ولی یکی از عوامل جالب دیگر در آن تحقیق چگونگی وسوسهنشدن بسیاری از کسانی است که جلوی خودشان را گرفتند. اکثر آنها تلاش خاصی نکردند و با فشردن دندانهایشان روی هم قدرت ارادهای فراانسانی از خود نشان ندادند؛ درواقع آنها از ارزیابی شناختی استفاده کردند. آنها با دید دیگری به شرایط خود نگاه کردند و آن را به چشم یک بازی دیدند.
یکی از مطالعاتی که با نام لطیفتری تحت عنوان «نمایش اسکروچ» انجام شده نشان میدهد وقتی شما کمی زمان صرف فکرکردن به مرگ کنید نسبت به دیگران مهربانتر و بخشندهتر میشوید؛ برای مدت کوتاهی اهداف کوتاهمدت خود را کنار میگذارید و به این فکر میکنید که واقعاً دلتان میخواهد چگونه انسانی باشید. به نظر کمی ترسناک میآید ولی افرادی که به مرگ فکر میکنند درواقع رفتار سالمتری خواهند داشت-و حتی ممکن است طول عمر بیشتری هم داشته باشند. همچنین اثبات شده که این کار به بالابردن عزتنفس هم کمک میکند.
نگران استعدادهای ذاتی خود نباشید. طبق تحقیقی که بنجامین بلوم روی افراد موفق-از مجسمهسازان گرفته تا بازیکنان المپیک و ریاضیدانان-انجام داده استعداد معمولاً روی چیزهایی که شما میتوانید در زندگی به آنها دست پیدا کنید تأثیری ندارد. بلوم گفت: «پس از ۴۰ سال تحقیقات گسترده روی یادگیری مدارس ایالات متحده و همچنین مدارس کشورهای دیگر بیشترین نتیجهای که بهدست آوردم این بود که: آنچه هر فردی در دنیا میتواند یاد بگیرد را تقریباً همۀ افراد میتوانند یاد بگیرند، درصورتی که شرایط یادگیری مناسبی در گذشته و حال در اختیار آنها قرار داشته باشد.»
همیشه اعلام حضور کنید. این را به خاطر داشته باشید افراد پرمشغله بهسادگی شما را فراموش میکنند؛ پس بهترین کار این است که برای حفظ رابطه و آمادگی خود راهی پیدا کنید. در بازههای زمانی مختلف برای آنها ایمیل بفرستید و سؤال بپرسید؛ بهگونهای که نه برای آنها مزاحمت ایجاد کنید و نه خیلی از آنها فاصله بگیرید. زنده نگهداشتن یک رابطه خیلی سادهتر از احیاکردن یک رابطۀ مرده است… ولی این وظیفۀ شماست که آن را زنده نگه دارید نه مربی. شما باید برای زنده نگهداشتن یک رابطه مثل یک دستگاه الکتروشوک عمل کنید و بدون ایجاد مزاحمت هرازگاهی با آنها مکالمهای داشته باشید. هرچه میگویند را انجام دهید و وقتی نتیجه گرفتید آنها را در جریان بگذارید که بدانند توانستهاند به پیشرفت شما کمک کنند.
درآمد افرادی که بیشتر به دیگران اعتماد میکنند بسیار بیشتر از افراد دیگر است. در یکی از تحقیقات انجامشده تحت عنوان میزان درستِ اعتماد از مردم پرسیده بودند که از ۱ تا ۱۰ چقدر به دیگران اعتماد دارند. افرادی که در پاسخ به این سؤال نمرۀ ۸ را انتخاب کرده بودند بالاترین درآمد را نسبت به دیگران داشتند. این مسئله با آنچه آدام گرانت درمورد قرارگرفتن افراد دهنده در صدر جدولِ معیارهای موفقیت میگفت همخوانی دارد. این تحقیقات از جنبۀ دیگری هم با گفتههای آدام تطابق داشتند: افرادی که نمرۀ بالاتر از ۸ را انتخاب کرده بودند درآمدشان ۷% کمتر از آنهایی بود که ۸ را انتخاب کرده بودند.
وقتی کی. اندرس اریکسون از بهترین نوازندگان ویولون پرسید کدامیک از فعالیتهای روزانۀ آنها در بالارفتن مهارتشان به آنها کمک کرده ۹۰% این افراد در پاسخ گفتند: «تمرینکردن در تنهایی.» چه چیزی بیشترین تأثیر را در بالابردن مهارت بهترین شطرنجبازان داشت؟ «مطالعات جدی در تنهایی.» درواقع در میان بازیکنان قدیمی که در مسابقات برنده میشدند از لحاظ آماری این تنها عامل تعیینکنندۀ قابلتوجه بود. میخواهید بدانید عملکرد چه کسی در مدرسه بهتر است یا درواقع چه کسی دانش بیشتری خواهد داشت؟ روی میزان آیکیو حساب نکنید. درونگرابودن بیشتر از هوش روی گرفتن نمرات بالا تأثیرگذار است.
شرکت پیلزبری از سال ۱۹۴۰ شروع کرد به تولید پودر کیک آمادۀ فوری ولی مورداستقبال قرار نگرفت و فروش خوبی نداشت؛ این امر اصلاً معقولانه نبود چون پودر کیک به راحتترشدن کارها کمک میکرد. پس از مدتی شرکت متوجه شد درستکردن کیک صرفاً یک کار پرزحمت نیست؛ کیکها در خود معنای خاصی دارند: آنها نشانی از عشق هستند. بههمینخاطر از وقتی شرکت پیلزبری سادگی تهیۀ کیک با آن پودر کیکها را کمتر کرد و خریداران باید خودشان تخممرغها را به مواد کیک اضافه میکردند فروش شرکت سیر صعودی پیدا کرد.
ناپلئون میگفت: «یک سرباز برای تکهای روبان رنگی مدتی طولانی و با جدیت خواهد جنگید.» جایزهای که در یک بازی به افراد داده میشود معمولاً چیزی بیش از یک نشان زیبا یا یک انیمیشن ساده نیست ولی همان چیزهای کوچک و مسخره باعث میشوند شما بازی را ادامه دهید. جشنگرفتن بابت آن «پیروزیهای کوچک» کاریست که همۀ بازماندگان ثابتقدم آن را انجام میدهند.
برخی افراد دیوانهوار کار میکنند ولی به هیچ نتیجهای نمیرسند. رابرت شیلدز دفتر خاطرات روزانهای داشت که در آن ۳۷.۵ میلیون کلمه نوشته شده بود. او چهار ساعت در روز را صرف نوشتن هر اتفاقی که برایش افتاده بود میکرد: از فشارخوناش گرفته تا ایمیلهای تبلیغاتیای که دریافت کرده بود؛ حتی هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار میشد تا خوابهایی که دیده بود را با جزئیات بنویسد. این کار نه باعث شد او ثروتمند شود و نه نامش در کتاب رکوردهای گینس ثبت شود؛ بلکه فقط او را به مرد دیوانهای با یک آگهی ترحیم که جذابترین آگهی در طول تاریخ بود تبدیل کرد. اینکه فقط برای کاری زمان بگذارید هم کافی نیست.
همانطور که در مطالعات دن اریلی تحت عنوان «همهگیری و تشخیص در رفتارهای غیراخلاقی: اثر وجود یک سیب خراب در سبد» گفته شده: خیانت امری مسری است؛ وقتی شما ببینید همکارتان خیانت میکند احتمال اینکه شما هم همین کار را انجام دهید بسیار زیاد است؛ و وقتی افرادی که باهم کار میکنند ببینند همکارانشان خیانت میکنند احتمال اینکه همۀ آنها هم قوانین را زیر پا بگذارند بیشتر میشود؛ و این یعنی یک گام به مولداوی نزدیکترشدن.