معرفی و خلاصه کتاب محکم در آغوشم بگیر | نوشته نوشته سو جانسن
کتاب محکم در آغوشم بگیر
نویسنده: سو جانسن
مترجم: سمانه پرهیزکاری
انتشارات میلکان
اریکا جونگ نوشته: «عشق همهچیز است و واقعاً ارزشش را دارد که برایش بجنگی، برایش شجاعت به خرج بدهی و همهچیز را به خطر بیندازی… و اگر چیزی را برایش به خطر نینداختی، بزرگترین خطر را کردهای.»
ارتباطِ ما با کسی که او را دوست داریم و با او زندگی میکنیم، مثل کسی است که با ما بندبازی میکند. وقتی بادِ ترس و تردید بر ما میوزد و ما را میلغزاند، نباید بهخاطر سراسیمگی به یکدیگر بیاویزیم یا سعی کنیم از یکدیگر رو برگردانیم تا دستمان را به جایی بند کنیم و سقوط نکنیم. با این کار تنشِ طناب بیشتر میشود و ارتباطِ بین طرفین، شکنندهتر. اگر میخواهیم روی طناب بمانیم باید با حرکاتِ یکدیگر تغییر وضعیت بدهیم و به عواطف یکدیگر پاسخگو باشیم.
ما حالا میدانیم که عشق، اوج تکامل و قاطعترین مکانیزم بقا برای بشر است، نه به این دلیل که ما را تحریک میکند تا جفتگیری و تولیدمثل کنیم، ما بدون عشق هم قادر به این کار هستیم! بلکه چون عشق ما را به سمتی میکشانَد که از نظر احساسی با اندکافرادِ ارزشمندِ دیگری پیوند بخوریم که به ما پناهگاهی امن در برابر طوفانهای زندگی عرضه میکنند. عشقْ محافظِ ماست و طراحی شده تا حفاظتِ احساسی فراهم کند و ما بتوانیم با ناملایماتِ زندگی کنار بیاییم.
تنها چیزیکه میتواند آنها را آرام کند این است که طرف مقابل فاصلهاش را کم کند و در کنار همسرش قرار بگیرد و او را از توجه خود مطمئن کند. هیچ راه دیگری برای حل این مشکل نیست. تا زمانیکه یکی از طرفین این کار را انجام ندهد، دعوا و درگیری به قوت خود باقیست و تا ابد یکی از طرفین سعی میکند با تحریکِ دیگری او را به عکسالعمل وادارد و طرف مقابل هم احساس میکند در کارهایی که باید میکرده ناموفق بوده و دچار بیعملی و دلسردی میشود
یکی از مطالعاتِ درخشانِ تد هیوستون از دانشگاه تگزاس نشان میدهد دلیلِ اصلیِ مشکلدارشدنِ روابطِ زناشویی دعوا و درگیری نیست، بلکه کمشدنِ محبت و پاسخهای عاطفیای است که به یکدیگر میدهند. درواقع نبودِ پاسخهای عاطفی مهمتر از درگیریهای بین زنوشوهرهاست و بررسیِ این شاخصْ بهتر میتواند نشان دهد پنج سال دیگر اوضاع روابط بین زنوشوهرها چگونه خواهد بود. زوال ارتباط زناشویی زمانیست که پاسخهای صمیمی و محبتآمیز بین زنوشوهرها قطع میشود، نه وقتیکه با هم دعوا میکنند.
سبکِ بیانِ نادرست یا مخرب سه نوع دارد: اینکه دنبال مقصر بگردیم، اینکه بدون توجه به مشکلات خودمان به طرف مقابل اعتراض کنیم، و اینکه به حرف یکدیگر گوش ندهیم و از موقعیت فرار کنیم.
همهٔ ما در عشقْ آسیبپذیریم، این آسیبپذیری جزئی از عشق است. ما از نظر احساسی در برابر آنهایی که دوستشان داریم، بیدفاعیم و به همین دلیل گاهیاوقات بهطرز اجتنابناپذیری با کلمات یا رفتارهای نسنجیده یکدیگر را میآزاریم. با وجود گزندهبودنِ این موقعیتها، رنجْ معمولاً سطحی و گذراست. اما تقریباً همهٔ ما حداقل یک حساسیتِ عمیقِ اضافی داریم ـ نقطهٔ حساسی در پوستهٔ احساسیمان ـ که در لمسکردنْ حساس و لطیف است، بهآسانی آزرده میشود و عمیقاً دردناک است. وقتی این نقطهٔ حساس آزرده میشود، میتواند در سرتاسر رابطهمان خونریزی کند. ما تعادل احساسیمان را از دست میدهیم و درگیر گفتوگوهای ویرانگر میشویم.
جامعهشناسی از دانشگاه میشیگان اظهار میکند که انزوای احساسی برای سلامتی خطرناکتر از سیگارکشیدن یا فشار خون بالاست، درحالیکه ما دربارهٔ این دو خطرِ آخر به همه هشدار میدهیم! شاید این یافتهها بازتابدهندهٔ این گفتهٔ قدیمی باشد: «رنجْ مسلم است… و رنجکشیدن بهتنهایی، غیرقابلتحمل.»
در بیشترِ مواردی که زوجها یکدیگر را متهم میکنند، درواقع دارند از سرِ ناامیدی یکدیگر را به مراعات و محبت فرا میخوانند و از اینکه از هم دور افتادهاند، ابراز ناراحتی میکنند. تنها چیزیکه میتواند آنها را آرام کند این است که طرف مقابل فاصلهاش را کم کند و در کنار همسرش قرار بگیرد و او را از توجه خود مطمئن کند. هیچ راه دیگری برای حل این مشکل نیست. تا زمانیکه یکی از طرفین این کار را انجام ندهد، دعوا و درگیری به قوت خود باقیست و تا ابد یکی از طرفین سعی میکند با تحریکِ دیگری او را به عکسالعمل وادارد
عشق شاید پرکاربردترین و قدرتمندترین کلمه در زبان انگلیسی باشد. ما کتابهای قطوری دربارهاش مینویسیم و در وصفش شعرهایی میسراییم. دربارهاش ترانه میخوانیم و برایش دعا میکنیم. برایش میجنگیم (هلن را در تروآ ببینید) و مقبرههایی برایش میسازیم (تاجمحل را ببینید). با وجودش سر به فلک میکشیم: «عاشقتم!» و با نابودیاش از عرش به فرش میرسیم: «دیگه عاشقت نیستم!» بیحدواندازه دربارهاش فکر میکنیم و حرف میزنیم. اما عشق واقعاً چیست؟
همیشه برایم جالب است که وقتی کودکی گریه میکند، او را در اولویت قرار میدهیم و به او واکنش نشان میدهیم. بچههامان ما را تهدید نمیکنند و ما میپذیریم که آنها آسیبپذیر بوده و به ما نیاز دارند. درواقع آنها را در چارچوب دلبستگی میبینیم. اما به ما آموختهاند که بزرگترها را اینشکلی نبینیم.
در خونِ زنها اکسیتوسین یا هورمونِ آغوشِ بیشتری وجود دارد. به همین دلیل وقتی از طرف کسی توجه کمتری میبینند، بیشتر به او توجه میکنند.
این محرک برای دلبستگیِ احساسی ـ تا کسی را پیدا کنیم که بتوانیم برگردیم و به او بگوییم «محکم در آغوشم بگیر» ـ در ژنها و بدنِ ما قرار گرفته است. عشق مثل میل به غذا، پناهگاه یا رابطه، پایهای برای زندگی، سلامتی و شادی است. ما به دلبستگیِ احساسی به افرادِ اندکِ دیگری نیاز داریم که قابل تعویض نیستند تا از نظر فیزیکی و ذهنی سالم بمانیم.
ارتباطِ ما با کسی که او را دوست داریم و با او زندگی میکنیم، مثل کسی است که با ما بندبازی میکند. وقتی بادِ ترس و تردید بر ما میوزد و ما را میلغزاند، نباید بهخاطر سراسیمگی به یکدیگر بیاویزیم یا سعی کنیم از یکدیگر رو برگردانیم تا دستمان را به جایی بند کنیم و سقوط نکنیم. با این کار تنشِ طناب بیشتر میشود و ارتباطِ بین طرفین، شکنندهتر. اگر میخواهیم روی طناب بمانیم باید با حرکاتِ یکدیگر تغییر وضعیت بدهیم و به عواطف یکدیگر پاسخگو باشیم. با ایجادِ این ارتباط میتوان تعادل ایجاد کرد چون حفظِ ارتباطِ زناشویی مثل حفظِ یک تعادلِ عاطفیست.
بیشترِ محققان از “بخشش” بهعنوان تصمیمی اخلاقی یاد میکنند. فراموشکردنِ رنجشها و بخشیدنِ رفتارهای بدِ یک شخص، اقدامی صحیح و بهجاست. اما این تصمیم بهتنهایی نمیتواند اعتماد را در شخصِ آسیبدیده و رابطه ایجاد کند. چیزیکه زوجها نیاز دارند، نوعی گفتوگوی التیامبخش است که نهتنها باعث بخشش شود، بلکه باز هم انگیزهٔ اعتماد را درونشان ایجاد کند. هدفِ نهایی، تجدیدِ اعتماد است.
اگر از رواندرمانگران سؤال کنیم، میگویند زوجها برای تسلط بر زندگیِ مشترک با هم رقابت دارند و باید یاد بگیرند به جای آن با هم حرف بزنند و با مهارت با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. ولی مشاوران هم در این زمینه اشتباه میکنند و به جای درک مشکل اصلی فقط به قسمتی از آن که مثل نوک کوه یخ از آب بیرون است توجه میکنند. باید سعی کنیم کمی عمیقتر نگاه کنیم تا مشکل اصلی پیدا شود. مشکل اصلی اینجاست که این زنوشوهرها از نظر عاطفی از هم دور افتادهاند و در کنار هم احساس امنیت نمیکنند. بیشترِ آنها به این مسئله توجهی ندارند که دلیل اصلیِ دعواها قطع ارتباط عاطفیست. بیشترِ زوجها وقتی با هم دعوا میکنند، درواقع دارند با زبانی دیگر از یکدیگر میپرسند: آیا میتوانم به تو اعتماد کنم؟ آیا میتوانم به تو دل ببندم؟ آیا به من اهمیت میدهی؟ و وقتی به تو نیاز دارم یا تماس میگیرم جوابم را میدهی؟ آیا من برای تو جایگاه ویژهای دارم؟ آیا برای تو ارزش دارم و مرا میخواهی؟ آیا به من نیاز داری و به من تکیه میکنی؟
عشق، اوج تکامل و قاطعترین مکانیزم بقا برای بشر است، نه به این دلیل که ما را تحریک میکند تا جفتگیری و تولیدمثل کنیم، ما بدون عشق هم قادر به این کار هستیم! بلکه چون عشق ما را به سمتی میکشانَد که از نظر احساسی با اندکافرادِ ارزشمندِ دیگری پیوند بخوریم که به ما پناهگاهی امن در برابر طوفانهای زندگی عرضه میکنند. عشقْ محافظِ ماست و طراحی شده تا حفاظتِ احساسی فراهم کند و ما بتوانیم با ناملایماتِ زندگی کنار بیاییم. این محرک برای دلبستگیِ احساسی ـ تا کسی را پیدا کنیم که بتوانیم برگردیم و به او بگوییم «محکم در آغوشم بگیر» ـ در ژنها و بدنِ ما قرار
پاسخگویی: میتوانم مطمئن باشم به احساساتِ من پاسخ میدهی؟ ما باید با نیازهای همسرمان هماهنگ باشیم تا بفهمیم عواطفِ او ـ چه ترسها و چه نیازهایی که در زمینههای عشقی دارد ـ بر ما تأثیر میگذارد. باید نشانههای عاطفیای را که از او دریافت میکنیم قبول کنیم، آنها را جزو اولویتها به حساب بیاوریم و برای نشاندادنِ توجهمان و آرامکردنِ او اقدام کنیم. این پاسخهای عاطفی معمولاً خودِ ما را از نظر عاطفی تحت تأثیر قرار میدهد و از نظر بدنی برایمان ایجاد آرامش میکند.
تعهد: مطمئن باشم که برای من ارزش قائلی و در کنار من میمانی؟ در کتاب لغت، در توضیح تعهد مینویسند مجذوبِیکدیگرشدن، بهسمتیکدیگرکشیدهشدن، اسیرِیکدیگربودن، بهیکدیگرقولدادن، درگیرِیکدیگربودن و… ولی آن تعهدِ عاطفی که ما از آن حرف میزنیم، مشخصاً به معنای توجهیست که به شخص مورد علاقهمان نشان میدهیم؛ کسانی که بیشتر به آنها خیره میشویم و در زندگی از هر کسِ دیگری بیشتر آنها را نوازش میکنیم. کسانی که چنین خاصیتی دارند در کنار یکدیگر حضور عاطفی دارند و غایب نمیشوند. برای بهخاطرسپردنِ این سه اصل، میتوانیم به سه سرحرفِ د.پ.ت (دسترسی، پاسخگویی و تعهد) فکر کنیم که در زبان انگلیسی به حالت ARE است.
اساساً اگر ما احساس امنیت و انس داشته باشیم این اتفاقات مثل باد خنکی در یک روز گرم تابستانی میآیند و میروند ولی اگر از ارتباطی که با هم داریم مطمئن نباشیم، احساس عدم امنیت، باعث سردرگمیِ ناراحتکنندهای میشود که رابطهٔ ما را فلج میکند. بالبی میگوید پیوندهای عاطفی زمانی مورد تهدید قرار میگیرند که در جهانْ احساس عدم امنیت و آسیبپذیری کنیم یا در رابطهٔ ما با کسی که دوستش داریم، چیزی ناراحتمان کند. تهدیدهایی که با آن مواجه هستیم از جهانِ بیرون و درعینحال از جهانِ درون به ما هجوم میآورند. ممکن است این تهدیدها واقعی نباشند ولی اینرا میدانیم که درکِ ما از واقعیت، از خودِ واقعیت مهمتر است.