معرفی و خلاصه کتاب مغالطههای پرکاربرد | نوشته ریچارد پل و لیندا الدر
«مغالطههای پرکاربرد، ۴۴ ترفند کثیف برای برندهشدن در بحثها» به قلم «ریچارد پل» و «لیندا الدر»، جلد سوم از مجموعهٔ «راهنمای اندیشهورزان» است که به چهل و چهار روش فریبدادن برای پیروزی در بحث و مشاجره پرداخته و مفهوم مغالطه و مغالطهگری در بحث را بهصورت گسترده توضیح داده است. این کتاب با ترجمهٔ مهدی خسروانی در نشر نو چاپ شده است.
«مغالطه» یکی از مفهومهای مهم در زندگی انسان است؛ زیرا بخش بزرگی از اندیشیدن انسان خودفریبی یا دیگرفریبی است. انسان در حالت طبیعیاش به سمت حقیقت حرکت نمیکند و حتی دوستدار حقیقت نیست؛ خودش را دوست میدارد و چیزهایی را که به او خدمت میکنند و او را بهتر از آنچه هست نشان میدهند و خواستههایش را برآورده میکنند؛ چیزهایی را دوست میدارد که عاملهای «تهدیدکننده» او را شناسایی و نابود میکنند.
دستکم دو شیوه برای مطالعۀ مغالطهها وجود دارد. یکی شیوۀ سنتی است. در شیوۀ سنتی، نشان میدهند که از چه راههایی میتوان استدلالهای ناصحیح را صحیح جلوه داد؛ این راهها را تعریف میکنند، دربارۀ آنها توضیح میدهند، و نمونههایی از آنها را ذکر میکنند. شیوۀ دیگری نیز وجود دارد که عمیقتر است؛ در این شیوه، ارتکاب مغالطه به تلاش انسان برای تحقق منافع و امیال نامعقولش ربط داده میشود. با شیوۀ نخست، دانشجویان صرفاً اسم و تعریف مغالطهها را بهخاطر میسپرند و چیز زیادی یاد نمیگیرند. همان اسمها و تعریفها را هم بسیار زود فراموش میکنند. ذهنشان تا حد زیادی دستنخورده باقی میماند و بنابراین دگرگونیِ اساسیای در ذهنشان رخ نمیدهد. اما شیوۀ دوم کمک میکند تا دانشجویان بینشی ماندگار به شیوۀ کار ذهن در این زمینه پیدا کنند؛ اینکه ذهن انسان چگونه برای پیشبردن هدفهایش از استدلالهای ناصحیح و «ترفند»های فکری استفاده میکند.
مغالطههای پرکاربرد، ۴۴ ترفند کثیف برای برنده شدن در بحثها
نویسنده: ریچارد پل – لیندا الدر
مترجم: مهدی خسروانی
نشر نو
اگر یکی از شهروندان کشوری که با آن میجنگیم، بهصورت مخفیانه، اطلاعاتی دربارۀ آن کشور به ما بدهد، کارش را «دلاورانه» و «شجاعانه» مینامیم. اما اگر یکی از شهروندان خودمان اسرار کشور را به همان دشمن اطلاع دهد، او را متهم به «خیانت» میکنیم. ما زرنگیم؛ شما حقهبازید. ما از مبارزان راه آزادی پشتیبانی میکنیم؛ شما از تروریستها پشتیبانی میکنید. ما بازداشتگاه درست میکنیم؛ شما اردوگاه کار اجباری درست میکنید. ما بعضی وقتها عقبنشینی راهبردی میکنیم؛ شما پا به فرار میگذارید. ما دینداریم؛ شما مذهبیِ خشکمغزید. ما عزم راسخ داریم؛ شما یکدنده و لجبازید. بیاغراق، هزاران کار وجود دارند که میتوان برایشان در زبان تعبیرهای دوگانه یافت؛ اگر خودمان انجامشان داده باشیم میتوانیم واژههای مثبت برایشان پیدا کنیم و اگر رقیب انجام داده باشد میتوانیم واژههای منفی برایشان پیدا کنیم. بیشتر مردم در تشخیص گفتار دوگانه ماهر نیستند.
کسانی که دیگران را فریب میدهند معمولاً خودشان را هم در این فرایند فریب میدهند؛ در غیر این صورت قادر نخواهند بود که با خودشان کنار بیایند. آدمها عموماً دوست دارند که خودشان را افرادی شریف و باانصاف ببیند، نه کسانی که افراد سادهلوح دیگر را فریب میدهند. در نتیجه، هنگامی که میخواهند با توسل به استدلالهای بد دیگران را فریب دهند ناچارند که خودشان را هم فریب دهند و این باور را در خودشان ایجاد کنند که تفکرشان کاملاً موجه است.
فقط در یک صورت است که میتوانیم ویژگیهای فکری افراد باانصاف را در خودمان پدید آوریم: در صورتی که به رشد فکری و اخلاقی خودمان متعهد باشیم. نکتۀ کلیدی این است که افراد باانصاف همواره میکوشند تا بیشترین اطلاعات را به دست آورند و به گستردهترین نظرگاه دست پیدا کنند و خواستار سرکوب شدن هیچ نظرگاهی نیستند.
اگر کسی به باوری دلبستگی عاطفی داشته باشد، از نظر او هر اندیشهای یا هر برساخت یا شگرد ذهنیای که به آن باور اعتبار ببخشد موجه است. هر چه باورِ انسان به چیزی شدیدتر باشد، احتمالش کمتر میشود که بتوان آن باور را با توسل به دلیل و شاهد از ذهنش بیرون انداخت. ذهن انسانها غالباً نزدیکبین، انعطافناپذیر، و اهل دنبالهروی است؛ در عین حال، مهارت بالایی در خودفریبی و دلیلتراشی دارد. انسانها، بنا بر طبعشان، بسیار خودمحور و جامعهمحورند، و منفعتطلبیهای ناموجه دارند. هدفشان حقیقت نیست، بلکه دستیابی به سود و مزیت است.
شاید درستترین و دقیقترین و سودمندترین تعریف از انسان این باشد که بگوییم «انسان حیوانِ خودفریب است». فریب، نیرنگبازی، سفسطهگری، وهمزدگی، و دورویی جزو بنیادیترین چیزهایی است که از طبیعت انسان برمیآیند؛ مگر آنکه انسان با آموختن و تمرین کردن از این حالت «طبیعی» فاصله بگیرد. اما تحصیلات و سایر عاملهای اجتماعی، بهجای آنکه این گرایشهای طبیعی را کاهش دهند، صرفاً جهتشان را تغییر میدهند، آنها را پیچیدهتر و پوشیدهتر میکنند و به افراد یاد میدهند که چگونه این گرایشها را به شکل ماهرانهتر و فریبکارانهتری جامۀ عمل بپوشانند
ما از آن رو که انسانیم باورهای کاذب داریم و پیشداوریها، تصورهای کلیشهای، و برداشتهای نادرستمان را توجیه کرده یا از آنها دفاع میکنیم، اما پذیرش این واقعیت برایمان دردناک است. به همین سبب، ذهن ما راههایی برای گریز از این «درد» پیدا کرده است. روانشناسان اسم این «راه» ها را «سازوکارهای دفاعی» گذاشتهاند. کارِ این سازوکارهای دفاعیْ انکار یا تحریف واقعیت است. ما این سازوکارها را نه بهصورتِ عمدی و آگاهانه، بلکه بهصورت برنامهریزینشده و نیمهخودآگاهانه مورد استفاده قرار میدهیم.
اما قضاوت دربارۀ موجه بودن یا نبودن یک تعمیم فقط به تعداد نمونهها بستگی ندارد. برای مثال، اگر یک بار به اجاق داغ دست بزنید و دستتان بسوزد، همین کافی است تا متقاعد شوید که «هرگز نباید به اجاق داغ دست زد.» تعمیمِ خردمندانهای است. حتی میتوانید بر اساس چند تجربۀ انگشتشمار دست به تعمیمی گستردهتر بزنید و بگویید «هرگز نباید اجازه داد که پوست لخت با چیزهای داغ تماس پیدا کند.» و این تعمیمی موجه است.
سنجشگرانهاندیشانِ باانصاف میخواهند که مردم نحوۀ تشخیص این فریبکاری را یاد بگیرند. آنها خواستار آناند که همۀ مردم «ترفندهای کثیفِ» اقناعِ فریبکارانه را بهخوبی بشناسند؛ میخواهند هر زمان که صاحبان قدرت و ثروت اقدام به فریب دادن دیگران میکنند دست به افشاگری عمومی بزنند. صاحبان قدرت و ثروت غالباً مترصدند که از زودباوری، سادهلوحی، و آسیبپذیری افراد ضعیف (یا کسانی که بهخوبی آموزش ندیدهاند) استفاده کنند، و سنجشگرانهاندیشان باانصاف میخواهند به مردم کمک کنند تا این پدیده و چگونگی آن را بشناسند.
هدف فریبکاران همواره این است که با کنترلِ شیوۀ عرضۀ اطلاعات به دیگران اندیشه و عمل آنها را کنترل کنند. آنها از وسیلههای عقلانی فقط به این منظور استفاده میکنند که به سخن و عملشان سر و شکل عقلانی بدهند. نکتۀ کلیدی این است که همواره میکوشند تا نگذارند برخی نظرگاهها منصفانه به دیگران عرضه شوند.
باورهای آنها از طریق فرایندهای عقلانی به دست نیامده است و در برابر نقد عقلانی بهشدت مقاومت میکنند. ایمانهای کور، ترسها، پیشداوریها، و منافع شخصی اصلیترین نقش را در شکلگیری اندیشیدن انسان دارند. وهمزدگی و تسلطنداشتن بر خود ویژگیِ غالبِ اندیشیدن انسان است. در این میان، صداقت و یکپارچگی افراد بهشدت لطمه میخورد. منش بیشتر اشخاص به گونهای است که اگر به خطای فکریشان اشاره کنید، ممکن است موقتاً سکوت اختیار کنند اما، مثل دزدی که موقتاً بازداشت و بعد رها شده، خیلی زود به باورهایی که از اول داشتهاند برمیگردند. به همین دلیل است که نقشِ پرورش فضیلتهای فکری در رشد و تحول انسان تا این حد حیاتی است
اگر کسی باورهایشان را به پرسش بگیرد، احساس میکنند به آنها حملۀ شخصی شده است؛ حتی وقتی که باورهایشان ناموجه باشد. وقتی احساس تهدید میکنند، معمولاً دست به دامان تفکر کودکانه یا ضدحملههای هیجانی میشوند. اگر پیشداوریهایشان را به پرسش بگیرید، غالباً احساس میکنند که به آنها توهین شده است و با جملههای کلیشهای مثل «تو اهل رواداری و تساهل نیستی» و «پیشداوری میکنی» به شما حمله میکنند. برای پشتیبانیِ باورهایشان به تعمیمهای فراگیر تکیه میکنند. اگر کسی بخواهد سخن یا نظر آنها را «تصحیح کند»، با آنها مخالف کند، یا نقدشان کند، رنجیدهخاطر میشوند. چیزی که آنها میخواهند این است که دیگران تأییدشان کنند، تملقشان را بگویند، و به آنها احساس مهم بودن بدهند.
میخواهند کسی پیدا شود و خیر و شرّ را برایشان مشخص کند. خودشان را «خیر» و دشمنانشان را «شرّ» میانگارند. میخواهند همۀ مسئلهها با راهحلهای ساده، که برایشان آشنا و مأنوساند، حل و فصل شوند؛ برای مثال میخواهند افراد نابهنجار با استفاده از زور و خشونت تنبیه شوند. ذهنشان محل جولان تصویرهای دیداری (چیزهایی که به چشمشان میبینند) است و اینگونه تصویرها در ذهنشان بسیار قدرتمندتر از زبانِ انتزاعی است. بهشدت از آتوریتهها و افراد مشهور تأثیر میپذیرند. دیگران بهراحتی میتوانند آنها را هدایت و مهار کنند، فقط به این شرط که تملقشان را بگویند و به سمت این باور سوقشان بدهند که دیدگاههایشان صحیح و خردمندانه است. ساختار رسانههای همگانی نیز بهگونهای طراحی شده که مناسب اینگونه افراد باشد.
در زندگی انسانها حقانیت محلی از اعراب ندارد. اینکه حق با کیست اهمیتی ندارد؛ مهم این است که چه کسی برنده است. برخی افراد صاحب قدرت (در شکل ثروت، دارایی، یا سلاح) هستند و همان افراد مشخص میکنند کدام حقیقت در بوق و کرنا شود و به گوش همۀ جهانیان رسانده شود و کدام حقیقت به تمسخر گرفته شود، مسکوت بماند، یا سرکوب شود.
انسان از آن رو که انسان است در اندیشیدنش مرتکب فریب و مغالطه میشود. ما از آن رو که انسانیم باورهای کاذب داریم و پیشداوریها، تصورهای کلیشهای، و برداشتهای نادرستمان را توجیه کرده یا از آنها دفاع میکنیم، اما پذیرش این واقعیت برایمان دردناک است. به همین سبب، ذهن ما راههایی برای گریز از این «درد» پیدا کرده است. روانشناسان اسم این «راه» ها را «سازوکارهای دفاعی» گذاشتهاند. کارِ این سازوکارهای دفاعیْ انکار یا تحریف واقعیت است. ما این سازوکارها را نه بهصورتِ عمدی و آگاهانه، بلکه بهصورت برنامهریزینشده و نیمهخودآگاهانه مورد استفاده قرار میدهیم. از جملۀ ساز و کارهای دفاعی میتوان به اینها اشاره کرد: سرکوب، فرافکنی، انکار، دلیلتراشی، کلیشهسازی.
افراد فریبکار میدانند که وقتی نمیتوانیم در بحث دربارۀ موضوعی پیروز شویم باید توجه مخاطبمان را از آن موضوع منحرف کنیم و به سمت موضوعی دیگر بکشیم؛ موضوعی که ربط و تناسبی با موضوع اصلی ندارد اما اگر دربارهاش بحث کنیم ما پیروز میشویم. کسانی که در این کار مهارت دارند میدانند چطور آن را انجام دهند که مخاطب متوجه نشود.
اکثریت غالبِ انسانها باورهایشان را آزادانه برنگزیدهاند و باورهایشان نتیجۀ شستوشوی مغزی و شرطیسازیِ اجتماعی است. آنها دربارۀ اندیشیدنشان تأمل نمیکنند و ذهنشان فرآوردۀ عاملهای اجتماعی و شخصی است؛ عاملهایی که هیچگاه آنها را نشناختهاند، مهار نکردهاند، و حتی به آنها نپرداختهاند. باورهای شخصی این افراد غالباً ریشه در پیشداوریهایشان دارد.
فریب، نیرنگبازی، سفسطهگری، وهمزدگی، و دورویی جزو بنیادیترین چیزهایی است که از طبیعت انسان برمیآیند؛ مگر آنکه انسان با آموختن و تمرین کردن از این حالت «طبیعی» فاصله بگیرد. اما تحصیلات و سایر عاملهای اجتماعی، بهجای آنکه این گرایشهای طبیعی را کاهش دهند، صرفاً جهتشان را تغییر میدهند، آنها را پیچیدهتر و پوشیدهتر میکنند و به افراد یاد میدهند که چگونه این گرایشها را به شکل ماهرانهتر و فریبکارانهتری جامۀ عمل بپوشانند.
اگر کسی بخواهد سخن یا نظر آنها را «تصحیح کند»، با آنها مخالف کند، یا نقدشان کند، رنجیدهخاطر میشوند. چیزی که آنها میخواهند این است که دیگران تأییدشان کنند، تملقشان را بگویند، و به آنها احساس مهم بودن بدهند. میخواهند تصویری سادهنگرانه و سیاه و سفید از جهان داشته باشند و درک چندانی از فرقهای جزئی، تمایزهای باریک، یا نکتههای ظریف ندارند؛ یا اگر هم داشته باشند بسیار اندک است. میخواهند کسی پیدا شود و خیر و شرّ را برایشان مشخص کند. خودشان را «خیر» و دشمنانشان را «شرّ» میانگارند. میخواهند همۀ مسئلهها با راهحلهای ساده، که برایشان آشنا و مأنوساند، حل و فصل شوند؛ برای مثال میخواهند افراد نابهنجار با استفاده از زور و خشونت تنبیه شوند. ذهنشان محل جولان تصویرهای دیداری (چیزهایی که به چشمشان میبینند) است و اینگونه تصویرها در ذهنشان بسیار قدرتمندتر از زبانِ انتزاعی است. بهشدت از آتوریتهها و افراد مشهور تأثیر میپذیرند. دیگران بهراحتی میتوانند آنها را هدایت و مهار کنند، فقط به این شرط که تملقشان را بگویند