معرفی و خلاصه کتاب نیمه تاریک وجود – توان، خلاقیت، استعداد و رؤیاهای خود را بازیابید | دبی فورد
کتاب نیمه تاریک وجود (عنوان به انگلیسی: The Dark Side of the Light Chasers ) اثر دبی فورد به ما کمک میکند آن بخش از افکار و احساساتمان را که از چشم دیگران همیشه مخفی کردهایم پیدا کنیم، آنها را بپذیریم و از این راه به آرامش مورد نیاز برای رسیدن به اهدافمان دست پیدا کنیم.
نیمه تاریک وجود از بخشی از وجود شما سخن میگوید که به روی آن چشم بسته و نادیدهاش گرفتهاید؛ بخشی از خود شما که بدون پذیرش آن هیچگاه کامل نخواهید شد و به یکپارچگی دست نخواهید یافت. دبی فورد در این اثر به شما یادآور میشود که هر یک از ویژگیهای انسانی همچون موهبتی خداداد هستند که کاربرد و نقشی خاص در ابراز خویشتن حقیقی ما دارند. از این رو تقسیمبندی آنها به خوب و بد از دیدگاه تنگ و بستهی ما سرچشمه میگیرد و تنها به محدودیتمان در هماهنگی با جریان سرشار و پرتکاپوی هستی میانجامد. او با شرح نمونههایی زنده، شفاف و تکاندهنده از تجارب خود و مراجعهکنندگانش، چشمها را به بیکرانگی وجود انسانی میگشاید و اثبات میکند که همان بخشهای مطرود وجودمان گنجهایی مدفون در تاریکی هستند که چنانچه آنها را بجوییم و بیابیم، میتوانیم از دایرهی سرگشتگی تکرار شکستها، ناامیدیها و درجا زدنها در زندگی خود فراتر رویم و آن گونه که شایسته هستیم، زندگی کنیم. کتاب نیمه تاریک وجود چگونگی قرار گرفتن در جایگاه دیگران و نرمشپذیری در برابر رفتارها و واکنشهای آنها را در وضعیتهای گوناگون به ما میآموزد؛ به گونهای که درک کنیم و بدانیم شاید اگر ما به جای آنها بودیم، در شرایطی یکسان، برخوردی همسان داشتیم. تمرینها و پرسشهای پایانی هر فصل به درستی نشانگر آن است که آموزههای صرف نمیتواند موجب دگرگونی بنیادین در رفتارهای عادتی ما باشد و با اجرای دقیق آنهاست که میتوان در قفلشدۀ نهانخانۀ درون را گشود و مواهب نهفتۀ آن را در آغوش گرفت و در زندگی خود جاری کرد.
کتاب نیمه تاریک وجود
توان، خلاقیت، استعداد و رؤیاهای خود را بازیابید
نویسنده: دبی فورد
مترجم: فرناز فرود
ویراستار: ریحانه فرهنگی
انتشارات کلک آزادگان
ما از خودمان میترسیم، از تمامی افکار و احساساتی که سرکوب کردهایم، میترسیم! برخی از ما چنان با این افکار و احساسات ناآشنا هستیم که فقط زمانی متوجه آنها میشویم که آنها را به دیگران نسبت دهیم.
روزی حکیمی با ملانصرالدین قراری داشت تا با هم به مناظره بنشینند. هنگامی که حکیم به خانۀ ملا رسید، او را در خانه نیافت و بسیار خشمگین شد. تکه گچی برداشت و بر در خانۀ ملا نوشت: «نادانِ ابله!» ملانصرالدین به خانه آمد و این نوشته را دید و باشتاب به منزل حکیم رفت و به او گفت: «قرارمان را فراموش کرده بودم، مرا ببخشید. تا به منزل آمدم و اسم شما را بر درِ منزل مشاهده کردم، به یاد قرارمان افتادم.»
گمان میکنیم از پدر و مادرمان عصبانی هستیم که در آغاز زندگی، ما را سرکوب کردند، اما در واقع از خود خشمگین هستیم که این روند واپسرانی را تداوم بخشیدیم. ما تصور میکنیم قفسی که سالها پیش در آن حبس بودیم هنوز وجود دارد و با دیوارهای فرضی آن در کشمکش هستیم؛ قفس شک و تردیدها، ترسها و محدودیتهایی که خودمان بر خود اعمال میکنیم.
هرگاه احساس یا میلی را سرکوب میکنیم، قطب مخالف آن را نیز سرکوب مینماییم. با نفی زشتیهای خود، از زیباییهایمان میکاهیم، با نفی ترس خود، از شجاعتمان کم میکنیم و با نفی حرص و آز خود، بخشندگیمان را کاهش میدهیم.
عمیقترین ترس ما از آن نیست که ناتوان هستیم، بلکه از آن است که بیش از حد توانمند هستیم. این تاریکی ما نیست که ما را بیش از همه میترساند، بلکه روشنایی ماست.
«راه حل در سایه نهفته است، سایه، راز تغییر و دگرگونی را در بر دارد، تحولی که میتواند در سطح سلولی اثر گذارد و «دی. ان. ای.» را تغییر دهد.» سایۀ ما، شخصیت اصلی ما را در بردارد. سایه، ارزشمندترین موهبتهای ما را داراست
گاندی گفته است: «من کوچکترین تردیدی ندارم که هر زن و مردی میتواند به همۀ دستاوردهای من نایل آید، به شرط آن که به همان اندازه تلاش کند و همان امید و ایمان را در خود پرورش دهد.
آنچه را که دوست دارید دیگری برایتان انجام دهد، خودتان برای خود انجام دهید. اگر از گل خوشتان میآید، برای خودتان گل بخرید. به موسیقی ملایم گوش دهید، شمع روشن کنید، عطر مورد علاقۀ خود را بخرید و هر روز از آن استفاده کنید؛ خلاصه برای خودتان مهم شوید.
این حق طبیعی شماست که کامل باشید و همه چیز را در برگیرید. فقط کافیست دیدگاه خود را دگرگون نمایید و قلبتان را باز و پذیرا کنید. هنگامی که بتوانید تاریکترین و پنهانترین ویژگیهای خود را با روی گشاده بپذیرید و بگویید: «من آن هستم»، آنگاه میتوانید به روشنبینی حقیقی برسید.
هدف والای گردش گردون برخلاف گمان بسیاری از ما چنان آشکار و شفاف پیش چشمانمان قرار دارد که در برابر آن نابینا هستیم و از درک مفهوم سادۀ آن ناتوانیم. راز سر به مُهری وجود ندارد که ما محرم آن نباشیم؛ تمامی هستی به سوی کمال و یگانگی روان است! نباید از همگامی این پویایی واماند، برای پیوند با تمامی بشریت و سراسر جهان به یکپارچگی وجود خود نیازمندیم.
نیچه میگوید: «آرزو برای نابود شدن گذشتهمان به منزلۀ آرزو برای از بین رفتن وجودمان است.» تقریباً غیرممکن است که زندگیمان را در مسیر جدیدی پیش ببریم، مگر آن که با گذشتۀ خود به صلح رسیده باشیم
هر رویدادی در گذشتۀ من، هر شبی که به بیخوابی گذشت و همۀ اشکهایی که ریختم مرا در مسیر سفر روحم به پیش برده است. هیچکس آنچه را من میگویم، همانند من نمیگوید و هیچکس کارهای مرا درست مثل من انجام نمیدهد. من، من هستم و شما، شما هستید! هر کدام از ما بیهمتا هستیم و سفر خاص خود را پیش رو داریم.
بعضی مردم زرهای از بیرحمی میپوشند تا حساس بودن خود را پنهان کنند و برخی نقابی از شوخطبعی میگذارند تا غمشان را بپوشانند. مردمی که «عقل کل» هستند، معمولاً احساس نادانی خود را مخفی میکنند و افرادی که رفتاری متکبرانه پیش میگیرند، در درون احساس ناامنی دارند. افراد سطح بالا، احساس درونی متعلق به طبقۀ پایین بودن خود را میپوشانند و چهرۀ متبسم، چهرۀ خشمگین را پنهان میکند. ما باید به آن سوی نقابهای اجتماعی خود بنگریم تا وجود اصلیمان را بیابیم. ما در کارِ تغییر چهره استاد هستیم و دیگران را گول میزنیم، اما در عین حال خود را نیز فریب میدهیم. ما باید به دروغهایی که به خودمان میگوییم، پی ببریم. اگر کاملاً راضی، شادمان و سالم نیستید و یا آرزوهایتان را برآورده نمیکنید، باید بدانید که همین دروغها مانع شما شدهاند.
اگر خواهان یکپارچگی وجود خود هستید، اگر از قطعه، قطعه و پاره پاره بودن جانتان رنج میبرید، از تاریکیهای درون پروا مکنید! تاریکی همیشه جایگاه پلیدیها و زشتیها نیست. ای بسا موهبتهای نیک و زیبا که در سایۀ نادیدهانگاریهای ما در نیمۀ تاریک وجودمان خفتهاند و در انتظار نیمنگاه مهرآمیز و دست نوازشی میسوزند، انباشته میشوند و ناخودآگاه، در لحظاتی نامنتظر به صورت گدازههای آتشفشانی سرریز میکنند. و این همان انفجار خشمی نامتناسب است که گاه در برابر خودخواهی یک دوست، سستی یک همکار و یا حتی بیادبی فردی بیگانه بر ما چیره میشود و خود مبهوت میمانیم که چرا همیشه از رویارویی با چنین مسایل قابل حلی عاجز هستیم و توان مهار این واکنشهای شدید و نابهجا را نداریم.
میوهای، مثلاً یک گریپفروت را بردار و تمام روز آن را در دستت نگه دار. اما نگذار چشمت به گریپفروت بیفتد و دقت کن تا هنگامی که با کسی رو به رو میشوی، میوه را از چشم او نیز پنهان کنی. پس از چند ساعت ببین چه مقدار انرژی از دست دادهای. بدنهای ما هر روز همین کار را انجام میدهند. البته تفاوت در این است که آنها فقط با یک میوه سرو کار ندارند، بلکه باید برای همۀ آن میوههایی که سعی داریم از خود و دیگران پنهان کنیم، فکری بکنند. آن هنگام که بگذارید حقایق شما آشکار شوند، آزاد خواهید شد. آنگاه میتوانید تمامی آن انرژی اضافی را در جهت رشد و تکامل و در راه رسیدن به والاترین هدفهای خود به کار ببندید. هر چه بیشتر رازهای نهفته داشته باشیم، بیمارتر هستیم، زیرا این رازها نمیگذارند خود اصلیمان باشیم.
اگر کسی از کنارتان رد شود و در پیادهرو تف بیندازد و شما متوجه شوید و این عمل واکنشی در شما ایجاد نکند، احتمالاً لازم نیست روی این مورد کار کنید، اما اگر ناراحت شوید و با خود بگویید: «چگونه کسی میتواند این همه بیفرهنگ و تهوعآور باشد؟» در این صورت فرافکنی کردهاید. این احساس نشانۀ آن است که یا در حال حاضر شما نیز مرتکب رفتار تهوعآوری میشوید و یا در گذشته چنین کاری کردهاید.
بیشتر افراد عظمت خود را فرافکنی میکنند و برای همین است که هنرپیشهها و ورزشکاران مشهور این کشور این همه درآمد دارند. به آنها پول میدهیم تا قهرمان ما باشند و رؤیاها و آرزوهای برآورده نشدۀ ما را متجلی کنند. مردم بیآن که حقیقتاً از زندگی شخصی این ستارهها اطلاع داشته باشند به وضعیت آنان غبطه میخورند. آنها با غرق شدن در زندگی معبود خود، از رویارویی با زندگی خودشان اجتناب میکنند، اما واقعیت عمیقتر آن است که آنها جنبههایی از خود را به قهرمانانشان فرا افکندهاند.
ما باید خود را برای انسان بودن و کاستی داشتن ببخشیم، زیرا هنگامی که خود را مورد قضاوت قرار میدهیم، خود به خود نسبت به دیگران نیز پیشداوری روا میداریم و آنچه به دیگران میکنیم، به خود نیز میکنیم. جهان، آینهای برای بازتاب درون ماست. هنگامی که بتوانیم خود را بپذیریم و ببخشیم، خود به خود میتوانیم دیگران را نیز بپذیریم و ببخشیم.
ماریان ویلیامسون در کتاب «بازگشتی به عشق» میگوید: «عمیقترین ترس ما از آن نیست که ناتوان هستیم، بلکه از آن است که بیش از حد توانمند هستیم. این تاریکی ما نیست که ما را بیش از همه میترساند، بلکه روشنایی ماست. ما از خود میپرسیم: «مگر من که هستم که باهوش، جذاب، بااستعداد و فوقالعاده باشم؟» در واقع شما که هستید که چنین نباشید؟ شما فرزند خداوند هستید. خود را حقیر شمردن کمکی به جهان نمیکند. این تفکر که با کوچک کردن خود به سایرین احساس امنیت میدهید، به هیچ وجه خردمندانه نیست. شما به دنیا آمدهاید تا شکوه و جلال خداوندی را که درون شماست، متجلی نمایید. شکوه و جلال فقط در برخی از ما نیست، بلکه در همه وجود دارد. هنگامی که اجازه میدهیم نورمان بدرخشد، ناخودآگاه به سایرین نیز اجازه میدهیم چنین کنند. هنگامی که از ترسهایمان رها شده باشیم، حضور ما خود به خود موجب آزادی دیگران میشود.»
یکی از نزدیکترین دوستانم که سالها مورد تجاوز پدربزرگش قرار گرفته بود، یک بار به من گفت: «خدا را برای سوء استفادههایی که در گذشته از من شده است شکر میکنم، چون اکنون یکی از مبتکرترین و مدبرترین افراد این سیاره هستم. من یاد گرفتم چگونه با آن همه درد و رنج و سوء استفادهها رو به رو شوم و در نتیجه به اینجا رسیدم.»
همچون شاهزادگان با خود رفتار کنید، چرا که به راستی شاهزاده هستید. جهان، بازتابی از خود شماست. اگر خود را از درون دوست بدارید، به خود مهر بورزید و ارج نهید، در زندگی بیرونی نیز همین حالات آشکار خواهند شد. اگر طالب عشق بیشتری هستید، به خود بیشتر عشق بورزید. اگر خواهان پذیرفته شدن هستید، خود را بپذیرید. به شما قول میدهم چنانچه از اعماق وجودتان خود را دوست بدارید و محترم شمارید، همان سطح مهر و احترام را از هستی فرا خواهید خواند.