معرفی و خلاصه کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغهها | مارک منسون
هنر ظریف رهایی از دغدغهها
روشی نوین برای خوب زندگی کردن
نویسنده: مارک منسون
مترجم: میلاد بشیری
انتشارات میلکان
شما یک روز خواهید مرد. میدانم یک جورهایی این حرفم بدیهی است، اما فقط خواستم به شما یادآوری کنم. شما و تمام کسانی که میشناسید به زودی خواهید مرد. در این مدت کوتاه میان اینجا و آنجا، دغدغههای محدودی میتوانید داشته باشید؛ در واقع خیلی کم. اگر بخواهید دغدغهٔ هرکس و هرچیز را بدون تفکر آگاهانه و تصمیمگیری داشته باشید، خب، در این صورت به فنا رفتهاید.
شما پیوسته با پیامهایی بمباران میشوید که همیشه دغدغهٔ همهچیز را داشته باشید؛ دغدغهٔ خرید تلویزیون جدید، دغدغهٔ مسافرتی بهتر از مسافرت بقیهٔ همکاران، دغدغهٔ خرید محوطهٔ چمن تزئینی جلوی خانه، دغدغهٔ خرید یک مونوپاد خوب و….
وقتی که جوانتر هستیم همهچیز جالب و جدید است و همهچیز مهم به نظر میرسد. از این رو هزاران دغدغه داریم. دغدغهٔ هرکس و هر چیزی؛ اینکه مردم چه چیزی راجع به ما میگویند، اینکه آن پسر یا دختر جذاب جواب تلفن ما را میدهد یا نه، اینکه آیا لنگهٔ جورابهایم یکی است یا نه، و اینکه بادکنک تولدمان چه رنگی است. همینطور که پیرتر میشویم، به لطف تجربه (و پشت سر گذاشتن آنهمه زمان)، کمکم متوجه میشویم که بیشتر آن چیزها تأثیر ماندگار بسیار ناچیزی در زندگیمان داشتهاند.
ما واقعاً نمیدانیم چه تجربهای مثبت یا منفی است. برخی از دشوارترین و پرفشارترین لحظات زندگیمان، در واقع اثرگذارترین و انگیزهبخشترین لحظات هم هستند. برخی از بهترین و رضایتبخشترین لحظات زندگیمان، در عین حال منحرفکنندهترین و دلسردکنندهترین لحظاتماناند. به تصور مثبت یا منفی خودتان از تجربهها اعتماد نکنید. تنها چیزی که به یقین میدانیم این است که چه چیزی در لحظه برایمان دردناک است و چه چیزی نیست، و این ارزش چندانی ندارد.
جامعهٔ امروز ما از طریق عجایب فرهنگ مصرفگرا و شبکههای اجتماعی و خودنمایی و هی ببین زندگی من خیلی از زندگی تو جذابتر است و… نسلی را پرورش داده که عقیده دارد داشتن تجربیات منفیای مانند اضطراب، ترس، گناه و… اصلاً خوب نیست.
من به یک زن تعهد درازمدت دادهام و برخلاف انتظارم این را ارزشمندتر از تمام روابط کوتاهمدت، ملاقاتهای خصوصی و قرارهای یکشبهای که در گذشته داشتم، یافتم. خودم را به یک منطقهٔ جغرافیایی واحد متعهد ساختهام و بر روی تعداد انگشتشمار دوستیهای مهم و سالم و حقیقیام تمرکز بیشتر کردهام. و آنچه کشف کردهام چیزی کاملاً غیرمنتظره است: اینکه در تعهد، آزادی و رهایی وجود دارد. من وقتی چیزهای بدل و فرعی را به نفع چیزهای ارزشمند نادیده گرفتم، فرصتها و جنبههای مثبت بیشتری یافتم. تعهد به شما آزادی میدهد چون دیگر توجهتان به چیزهای بیاهمیت و بیهوده جلب نمیشود. تعهد به شما آزادی میدهد چون توجه و تمرکزتان را تقویت میکند و آنها را به سمت عوامل سالم و شادیبخش هدایت میکند. تعهد تصمیمگیری را آسانتر میکند و ترس از بینصیب ماندن را از بین میبرد؛
اگر خودتان را در وضعیتی میبینید که برای مسائل ابتدایی، پیوسته دغدغهٔ بیش از اندازهای دارید، مثلاً عکس فیسبوک جدید دوستپسر سابقتان، خالی شدن باتریهای کنترل تلویزیون، از دست دادن یک فروش ویژهٔ دیگر یکی بخر دو تا ببر برای ضدعفونیکنندهٔ دست و… به احتمال زیاد خبر چندانی در زندگیتان نیست که دغدغهای واقعی برایش داشته باشید. مشکل واقعی شما این است، نه آن ضدعفونیکنندهٔ دست، نه آن کنترل تلویزیون.
یکبار از هنرمندی شنیدم که گفت وقتی یک نفر هیچ مشکلی نداشته باشد، ذهنش به طور خودکار راهی برای ابداع مشکلات مییابد. فکر میکنم آنچه را بیشتر مردم، خصوصاً قشر سفید متوسط نازپروردهٔ تحصیلکرده، مشکلات زندگی مینامند، فقط اثرات نداشتن چیز مهمتر و نگرانی مهمتر در زندگی است.
اگر از رنج کشیدن ناگزیریم، اگر مشکلاتمان در زندگی اجتنابناپذیرند، پس سؤالی که باید بپرسیم این نیست که چطور به رنج کشیدن خاتمه بدهم، بلکه این است که چرا رنج میکشم؟ برای چه هدفی؟
خواستن تجربهای مثبت، تجربهای منفی است. پذیرفتن تجربهای منفی، تجربهای مثبت است. این همان چیزی است که آلن واتس از آن به نام قانون وارونه یاد میکرد؛ هرچه بیشتر به دنبال احساس بهتری باشید، احساس رضایت کمتری خواهید یافت. جست وجوی یک چیز، تنها این حقیقت را تقویت میکند که شما اکنون فاقد آن چیز هستید
همانطور که ما با وحشت به زندگی مردم پانصد سال پیش مینگریم، تصور میکنم که مردم پانصد سال دیگر هم به ما و یقینهای امروزمان خواهند خندید. آنها به اینکه ما چطور اجازه میدهیم که ثروت و شغلمان تعریفکنندهٔ زندگیمان باشند، خواهند خندید. آنها به ما خواهند خندید چون از نشان دادن احتراممان به کسانی که برایمان از همه ارزشمندترند میترسیم، اما برای ستارههای رسانهای که مستحق چیزی نیستند، کوهی از ستایشها ساختهایم. آنها به رسوم و خرافاتمان، نگرانیها و جنگهایمان خواهند خندید. چشمانشان از خشونتهایمان گرد خواهد شد. آنها آثار هنریمان را مطالعه خواهند کرد و بر سر تاریخمان بحث خواهند کرد. حقایقی راجع به ما خواهند فهمید که هیچیک از ما اکنون از آنها مطلع نیستیم.
در ایام قدیم، بابابزرگ هم احساس مزخرف بودن پیدا میکرد ولی به خودش میگفت: «عجب! امروز واقعاً احساس میکنم پهن گاوم. ولی خب، فکر کنم زندگی همینه. برگردم سراغ بیل زدن کاهها.» اما حالا؟ حالا اگر حتی برای پنج دقیقه احساس مزخرف بودن داشته باشید، با سیصد و پنجاه تا عکس از افراد کاملاً خوشحال با زندگیهای کوفتی شگفتانگیز بمباران میشوید و غیرممکن است احساس نکنید یک جای کارتان میلنگد.
محققان بسیاری گمان میکنند که شکسپیر رومئو و ژولیت را نه برای تحلیل عشق، بلکه برای تمسخر آن نوشته است؛ برای اینکه نشان دهد چقدر دیوانگی لازم دارد. او قصد نداشت که نمایشنامهاش یک شکوهنمایی از عشق باشد. در واقع، او میخواست کاملاً برعکس باشد: یک تابلوی نئون چشمکزن که کلمات نزدیک نشوید را نشان بدهد، با نوار زرد رنگ پلیس به دورش، که رویش نوشته شده باشد عبور ممنوع.
ضربالمثلی تگزاسی میگوید: هرچه سگ کوچکتر باشد، صدای پارسش بلندتر است. یک مرد با اعتمادبهنفس نیازی ندارد که ثابت کند با اعتمادبهنفس است. یک زن ثروتمند نیازی ندارد که ثابت کند ثروتمند است. بالأخره یا آنطور هستی یا نیستی. اگر دائماً آرزوی چیزی را داشته باشی، ناخودآگاه این حقیقت را تقویت میکنی که آن را نداری.
جورج اورول گفت که دیدن چیزی که درست جلوی دماغمان است، تقلای زیادی میخواهد. خب، راهحل استرس و اضطراب ما هم درست جلوی دماغمان است، اما آنقدر سرگرم تماشای فیلمهای مبتذل و تبلیغات دستگاههای پرورشاندام هستیم و آنقدر به یک همسر بلوند جذاب با ماهیچههای ششتکهٔ شکم فکر میکنیم که متوجه راهحل نمیشویم.
تا حالا دقت کردهاید که گاهی اوقات هرچه کمتر به چیزی اهمیت بدهید، عملکرد بهتری در آن خواهید داشت؟ دقت کردهاید که آدمهای بیخیال اغلب به هدفشان میرسند؟ دقت کردهاید که گاهیاوقات، هنگامی که بیخیال چیزی میشوید، همهچیز خودش جفتوجور میشود؟
وقتی یک نفر هیچ مشکلی نداشته باشد، ذهنش به طور خودکار راهی برای ابداع مشکلات مییابد. فکر میکنم آنچه را بیشتر مردم، خصوصاً قشر سفید متوسط نازپروردهٔ تحصیلکرده، مشکلات زندگی مینامند، فقط اثرات نداشتن چیز مهمتر و نگرانی مهمتر در زندگی است. پس میتوان نتیجه گرفت که یافتن چیزی مهم و معنیدار در زندگی، شاید بهترین روش برای استفاده از زمان و انرژی باشد. چون اگر آن چیز معنیدار را نیابید، دغدغههایتان به سمت اهداف بیمعنی و پوچ منحرف میشوند.
هیچکسی هیچوقت مسئول وضعیت شما نیست، جز خودتان. افراد زیادی ممکن است برای ناراحتی شما مقصر باشند، اما هیچکس هیچوقت مسئول ناراحتی شما نیست، جز خودتان. دلیلش این است که همیشه شما هستید که تصمیم میگیرید هر چیزی را چگونه ببینید، چگونه نسبت به هر چیزی واکنش نشان دهید و چگونه بر هر چیزی ارزش بگذارید. همیشه شما هستید که معیاری را انتخاب میکنید که تجاربتان را با آن بسنجید.
یکی از این حقایق این بود: زندگی نوعی رنج است. ثروتمندان به خاطر ثروتشان رنج میکشند. فقیران به خاطر فقرشان رنج میکشند. کسانی که خانوادهای ندارند، به خاطر نداشتن خانواده رنج میکشند. کسانی که خانواده دارند، به خاطر خانوادهشان رنج میکشند. کسانی که به دنبال لذتهای دنیایی میروند، به خاطر لذتهای دنیایی رنج میکشند. کسانی که از لذتهای دنیایی پرهیز میکنند، به خاطر پرهیزشان رنج میکشند. البته منظور این نیست که همهٔ رنجها یکساناند. برخی رنجها قطعاً دردناکتر از سایر رنجهایند. با این حال، همگی باید رنج بکشیم.
زیبایی پوکر این است که گرچه شانس همیشه در آن دخیل است، نتایج درازمدت بازی را تعیین نمیکند. یک نفر ممکن است کارتهای بدی بگیرد و کسی را که کارتهایی عالی گرفته است شکست دهد. البته کسی که کارتهای عالی نصیبش شده است با احتمال بیشتری آن دست را میبرد، اما در نهایت تصمیمهایی که هر بازیگر در حین بازی میگیرد، برنده را مشخص میکند. من زندگی را هم بر همین مبنا میبینم. ما همگی کارتهایی میگیریم. برخی از ما کارتهای بهتر از دیگران میگیرند. گرچه راحت میتوانیم غصهٔ کارتهایمان را بخوریم و حس کنیم که فریب خوردهایم، اما بازی واقعی در تصمیمهایی است که با این کارتها میگیریم، در خطرهایی است که انتخاب میکنیم و در تبعاتی است که میپذیریم. کسانی که پیوسته بهترین تصمیمها را میگیرند، کسانی هستند که در نهایت پیش میافتند. آنها لزوماً کسانی نیستند که بهترین کارتها را دارند.