معرفی و خلاصه کتاب چگونه کمال‌گرا نباشیم؟ | نوشته استفان گایز

چگونه کمال‌گرا نباشیم؟
راهی جدید به سوی خودباوری، زندگی بدون ترس و رهایی از کمال‌گرایی
نویسنده: استفان گایز
مترجم: نرگس محمدی
انتشارات شمشاد

وقتی که در پی هدفی هستید، می‌توانید بفهمید که کجا می‌خواهید بروید. اما برای رسیدن به آن مقصد کمی انعطاف‌پذیرتر باشید. اگر مسیرتان را انعطاف‌پذیرتر کنید و استقامت را تمرین کنید، به بسیاری از چیزهایی که در زندگی می‌خواهید، دست پیدا خواهید کرد.

کف و سقف دو مسئله مهم در زندگی هستند، در این مورد، کف شما حداقل شرایط ضروری است که نیاز دارید تا از زندگی احساس رضایت کنید. سقف شما نهایت توانایی نهفته و بزرگ‌ترین رویایی است که در سر می‌پرورانید. اگر در جایی بین کف و سقف خواسته‌هایتان زندگی می‌کنید، پس باید شاد باشید زیرا به حداقل آنچه که برای شاد بودن نیاز داشته‌اید، رسیده‌اید و به این معنا هم نیست که دیگر به سقف آرزوهایتان نخواهید رسید.

هیچ قانونی وجود ندارد که بگوید چون پوستی در حد کمال نداری، باید خجالت زده شوی. اگر از چیزی احساس ناامنی می‌کنید، بدانید که کسی در دنیا وجود دارد که با وجود آنکه همین عیب را دارد، با اعتماد به نفس کامل زندگی می‌کند. این آرام‌تان کرده و به شما نیرو می‌بخشد.

اگر می‌خواهید بیشتر دوست‌تان بدارند، سعی نکنید که بی‌عیب و نقص به نظر برسید. در مقابل ضعف‌هایتان، راحت باشید و جبهه نگیرید. به همین سادگی است: معمولی بودن (در حد کمال نبودن)، باعث می‌شود مردم بیشتر دوست‌تان داشته باشند.

کمال‌گرایی شما را وادار می‌کند در خانه بمانید، مانع از آن می‌شود که از فرصت‌ها استفاده کنید. و انجام پروژه‌هایتان را به تأخیر می‌اندازد، باعث می‌شود فکر کنید زندگی‌تان از آنچه که در واقعیت هست، بدتر است؛ نمی‌گذارد خودتان باشید؛ به شما استرس می‌دهد؛ آنچه خوب است را در نظرتان بد جلوه می‌دهد؛ و سیر طبیعی انجام کارها را تکذیب می‌کند.

کمال‌گرایان با انتظارات غیر واقعی‌شان برای آنکه اقدام به انجام کاری کنند، به دنبال طرح برنامه‌ای در حد کمال می‌گردند. اگر بخواهند کتابی بنویسند، احتمالاً فقط هنگامی که انرژی بالایی داشته باشند، چنین خواهند کرد زیرا از نظر آن‌ها، انرژی پایین بیشتر مناسب تماشا کردن تلویزیون است و انجام کاری فعالانه، مقدار انرژی سطح بالایی می‌طلبد. همچنین، آن‌ها خود را ملزم می‌کنند که حتماً با انگیزه باشند (باید بخواهند تا چنین کاری را انجام دهند)، فقط وقتی که در مکان ایده‌آل‌شان نشسته باشند و فقط با دستگاه تایپ مورد علاقه‌شان، خواهند نوشت. حتماً باید قهوه و غذا آماده باشد! و در شبی مهتابی می نویسند. اینگونه افراد، زیاد نمی‌توانند بنویسند. هنگامی که چنین فلسفه‌ای زندگی کسی را پوشش می‌دهد، درست مثل کره بیش از حدی که سطح نان را می‌پوشاند، می‌تواند خفه کننده باشد. آن‌ها نمی‌خواهند در موقعیت‌های غیر ایده‌آل قرار گیرند. اما نکته‌ای را فراموش کرده‌اند. نکته مهم برای انجام چیزی این است که فقط شروع کنید به انجام دادنش!

«هنگامی که ژاپنی ها ظروف شکسته را تعمیر می‌کنند، محل شکستگی را با طلا پر می‌کنند آنها معتقدند وقتی که چیزی آسیب دیده است و سرگذشتی دارد، زیباتر می‌شود.» باربارا بلوم

آلبرت اینشتین نابغه گفته است؛ «دست‌یابی به این موفقیت‌ها از آن جهت نیست که من باهوش‌ترم، بلکه فقط به این دلیل است که تحمل بیشتری در برابر مشکلات داشته‌ام.»

این خود شمایید. کاملاً از تمام مشکلات‌تان آگاهی دارید. اما آنها آزارتان نمی‌دهند. خودتان را در همان شرایطی که معمول‌گرایانه می‌اندیشید، در نظر بگیرید اما این نسخه از شما، آسوده‌خاطر است. تعداد کمی مشکل وجود دارد، اما شما واکنش ملایمی نشان می‌دهید. این نسخه از شما اهمیتی به مورد قضاوت قرار گرفتن، اشتباه کردن، رد شدن و تصمیماتی در حد کمال گرفتن و همه چیز را اصلاح کردن، نمی‌دهد. این نسخه از شما مضطرب و یا آشفته نمی‌شود شما آرام، خونسرد، متمرکز و مفید هستید

همه چیز از آن‌جا شروع شد که هدف بزرگ انجام ۵۰ حرکت شنای روی زمین را از ذهن خود پاک کرده و تصمیم گرفت به جای برداشتن لقمه‌ای فوق‌العاده بزرگ، آن را به چندین لقمه کوچک‌تر و قابل هضم‌تر تقسیم کند. به جای آن که هر روز تمریناتش را به شرایط ایده آل رفتن به باشگاه، پوشیدن لباس ورزشی و داشتن بهترین شرایط روحی و جسمی محدود کند، همان‌جا روی تختخواب، بدون هیچ پیش شرط ذهنی و ایده‌ای آرمانی، شروع به انجام حرکت شنای روی زمین می کند و فقط تصمیم می گیرد به جای خیال پردازی و ترتیب دادن شرایطی در حد کمال، بسیار ساده و هر کجا که هست، فقط شروع به انجام کار و یا تمرین کند

– به نتایج اهمیت ندهید، به انجام کار اهمیت دهید. – به مشکلات اهمیت ندهید، به این اهمیت دهید که با وجود آن‌ها، پیشرفت کنید یا اگر باید مشکلی را حل کنید، بر راه‌حل‌اش تمرکز کنید. – اهمیت ندهید که مردم چه فکری می‌کنند. به این اهمیت دهید که می‌خواهید چه کسی باشید و چه کاری انجام دهید. – کمتر به درست انجام دادن اهمیت بدهید. بیشتر به انجام دادن کار اهمیت دهید. – کمتر به شکست اهمیت بدهید. به موفقیت اهمیت دهید. – کمتر به زمان‌بندی اهمیت بدهید. به خودِ کار اهمیت بدهید.

تمرکز بر کمیت و یا همان میزان تکرارها و نه کیفیت تکرارها در طول زمان، به وجود آورنده ثبات است و ثبات منجر به شکل‌دهی عادت خواهد شد و شکل دهی عادت‌ها، همان قلب رشد شخصی است. وقتی که شما وارد این مسیر شوید و رفتار تبدیل به عادت شود، ناخودآگاه‌تان به جای مقاومت کردن در برابر عادت، آن را ترجیح خواهد داد. این همان پیروزی است. اکنون متوجه می‌شوید که چرا وقتی می‌بینم بیشتر مردم سعی می‌کنند برای رسیدن به اهداف‌شان، خود را «با انگیزه» کنند، به خود می‌پیچم؟ برای پیروز شدن، به عادت‌هایی طولانی مدت نیاز داریم و نه فوران هیجانات کوتاه مدت.

حال فردی را در نظر بگیرید که سوار بر موجی از انگیزه احساس گرایانه، سعی دارد عادتی را به وجود آورد (مانند تصمیم‌گیری‌های سال نو). هرچه این افراد در شکل دهی عادت جلوتر می‌روند، موج انگیزه، ضعیف‌تر می‌شود تا جایی که موج از حرکت می‌ایستد و فرد ناچار می‌شود خود شنا کند (از قدرت اراده استفاده کند) و یا اینکه تسلیم شود. این منطقی‌ترین توضیحی است که می‌توان برای پرسش اینکه چرا افراد بعد از یک تا شش هفته، از اهداف جدید خود دست می‌کشند، ارائه داد.

در جوانی، صورتم جوش‌های بسیار، بسیار بدی می‌زد. یکی از بچه‌ها ریش مرا بخاطر کورک‌هایی که بر چانه‌ام زده بود، مسخره می‌کرد (او فوق‌العاده خوش تیپ بود). باید اعتراف کنم که از این بابت، بسیار خجالت می‌کشیدم. بعدها که صورتم صاف شد، در زندگی با افرادی روبرو شدم که با وجود جوش‌های بسیار زیاد، کاملاً دارای اعتماد به نفس بوده و با خودشان راحت بودند، با دیدن آنها از تعجب شوکه می‌شدم. این قضیه به من آموخت که نباید فقط به دلیل اینکه ایراد ظاهری مشخصی دارم، احساس ناامنی کنم. هیچ قانونی وجود ندارد که بگوید چون پوستی در حد کمال نداری، باید خجالت زده شوی.

بگذارید شفاف‌سازی کنم، «حد کمال» هم بد نیست، طبق تعریفی که از آن در ذهن داریم، بی عیب و نقص بودن را می‌رساند، اما این کمال‌گرایی است که مشکل‌ساز می‌شود. کمال‌گرایی شما را وادار می‌کند در خانه بمانید، مانع از آن می‌شود که از فرصت‌ها استفاده کنید. و انجام پروژه‌هایتان را به تأخیر می‌اندازد، باعث می‌شود فکر کنید زندگی‌تان از آنچه که در واقعیت هست، بدتر است؛ نمی‌گذارد خودتان باشید؛ به شما استرس می‌دهد؛ آنچه خوب است را در نظرتان بد جلوه می‌دهد؛ و سیر طبیعی انجام کارها را تکذیب می‌کند.

ناامنی و خود کم‌بینی شما را نسبت به اشتباهات‌تان فوق العاده حساس می‌کند. این فکر که «اگر حواست را جمع کنی، اشتباه نمی‌کنی» حس امنیت غلطی را به شما القا می‌کند. تنها حس امنیت واقعی زمانی به سراغتان می‌آید که خود را همانطور که در واقعیت هستید شناخته و بپذیرید. اگر بتوانید هویت خود را با تمام خطاهایی که دارید، در آغوش بگیرید، در مقابل حتی تندترین انتقادها، دفاع محکمی خواهید داشت. در غیر اینصورت، تصویری که از خود به دنیا ارائه خواهید داد، مانند لاک یک لاک‌پشت خواهد بود و شمای واقعی همان موجود پنهان شده در زیر لاک، لخت، آسیب‌پذیر و وحشت‌زده خواهید بود.

فکر می‌کنید که من پیش‌بینی کرده بودم اولین کتابم، پرفروش‌ترین کتاب در سطح بین‌الملل خواهد شد؟ هرگز! من به ارزش محتوای کتاب اطمینان داشتم اما زمانی که آن را می‌نوشتم، باید با پیش‌بینی‌هایی از این قبیل مقابله می‌کردم: من ماه‌ها برای این کتاب وقت می‌گذارم در حالی که کمتر کسی برای خرید آن پول خواهد داد و اگر شغلی پیدا نکنم، آواره خیابان خواهم شد. می‌دانستم که تنها چیزی که به آن یقین دارم این است که باید مفیدترین کتابی که می‌توانستم را بنویسم، و به بهترین وجه ممکن آن را تبلیغ کنم و منتظر شوم و ببینم که چه پیش می‌آید. نتیجه‌ای که گرفته‌ام، زندگی‌ام را تغییر داد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]