واقعیتهای دگرگونی که در همان ابتدای فصل سوم سریال برای همه بشریت، مغز شما را به تکاپوی تخیلهای بیپایان میاندازند!
هماینک فصل سوم سریال For All Mankind در حال پخش است. تعریف این سریال را لابد تا الان از خیلی جاها خواندهاید. شاید برخی از شماها با دیدن تیزر یا اندکی از سریال با خودتان بگویید که با سریالی علمی تخیلی خالصی روبرو هستید و چون این ژانر را زیاد دوست ندارید، از دیدن کل سریال صرفنظر میکنید. شاید با خودتان بگویید که دیدن صحنههایی از فضا و پرتاب موشکها و فضاپیماها آخر چه لطفی میتواند داشته باشد!
همان طور که احتمالا میدانید سریال برای همه بشریت، سبک داستانی خاصی به نام واقعیت دگرگون دارد. ژانری که همیشه محبوب بوده، اما مدتی است که در آثار ادبی و سینمایی و حتی سریالی بیش از پیش هواخواه پیدا کرده است.
در روایت داستانی وفادارانه به تاریخ، داستاننویس کلیات تاریخ را تغییر نمیدهد و فقط حواشیها و شخصیتها و داستانهای فرعی برای جذاب کردن و درام کردن اثر بر آن میافزاید. اما در واقعیت دگرگون نویسنده کلیات و مسلماتی از تاریخ را هم تغییر میدهد.
خب، چرا یک تاریخ دگرگون شده باید جذاب باشد؟ آیا تحریف کار زیبایی است؟!
آیا تا به حال پیش نیامده که در حین خواندن کتابهای تاریخی یا مستندهای تاریخی بارها با خودتان گفته باشید که چه میشد اگر فلان واقعه طور دیگری رخ میداد؟ مثلا چه میشد که آلمان دقیقا از روی حمله نهایی متفقین به ساحل نورماندی مطلع میشد؟ چه میشد اگر اسکندر در جریان حمله به ایران بیمار میشد و درمیگذشت؟ چه میشد اگر یک شخصیت کاریزماتیک ده سال بیشتر زنده میماند و چیزهایی از این قبیل.
معمولا در حین مرور تاریخ، خوانندهها فرصت زیادی برای اینگونه بحثهای تخیلی با هم ندارند و اینگونه تخیلها بسیار جست و گریخته رخ میدهند. اما در ژانر واقعیت دگرگون، به صورت مشروح در مورد این احتمالات صحبت میشود.
در سریال برای همه بشریت، تخیل کلی این است که رقابت فضایی بین شوروی و آمریکا با شدت بیشتری شروع و ادامه پیدا میکند. به جای اینکه آمریکاییها نخستین بار پایشان به ماه باز بشود، این یک فضانورد روس است که پا بر روی کره ما میگذارد و آمریکاییهای میکوشند که این عقب افتادگی را جبران کنند و این رقابت باعث میشود گه پیشرفتهای فضایی بسیار سریعتر رخ بدهند.
اما در سریال همه بشریت فقط این بخش از تاریخ تغییر داده نمیشود، بلکه به صورت شیرین و ظریفی برخی از وقایع دیگر تاریخ هم دگرگون میشود. برای مثال جان لنون از ترور جان سالم به در میبرد و میبینیم که تا مدتهای کنسرتهای باشکوه صلحطلبانه برگزار میکند.
مسلم است که سریال همه بشریت فقط شرح رقابتهای علمی و فناورانه دو ابرقدرت نیست. سریال کلی شخصیت دوستداشتنی میسازد که بعد از تماشای چند قسمت معتاد میشوید که بدانید سرنوشت هر یک چه میشود. شما میخواهید بدانید که مثلا کدام داوطلب زن فضانوردی در آمریکا موفق میشود که جزو منتخبان نهایی شود. میخواهید بدانید که جنگ قدرت در ناسا چطور پیش خواهد رفت. حتی میخواهید بدانید که سرنوشت آن دختر مهاجری که همراه خانوادهاش از مکزیک به آمریکا رفته و پناهنده غیرقانونی است، چطور خواهد شد.
در سریال همه بشریت به صورت واقعگرایانه میبینیم که چقدر سیاست روی پیشبرد علم و فناوری تاثیر میگذارد و دانشمندان مجبور به چه مانورهایی برای کنار آمدن به سیاستمداران و نظامیان میشوند.
ذات دوگانه بشر که در آن واحد همه سرکشی و خشونت و مرگآفرینی را میخواهد و هم آرامش و مهربانی و هنر و صلح و دانش را، در این سریال به وضوح میبینیم و شاهد هستیم که چطور برآیند اینها هر لحظه به طرفی میل میکند.
در آغاز فصل سوم چیز جالبی رخ میدهد، میبینیم که نهتنها تخیلهای نویسندگان و سازندگان سریال در مورد واقعیت دگرگون، نخشکیده، بلکه آنها ظریفاندیشتر شدهاند و یک باره شما با کلی تغییرات طریف یا کلی مواجه میشوید. من خودم دکمه استپ پخش کننده را زدم و در مورد بسیاری از این تغییرات فکر کردم.
اخطار لو رفتن خط داستانی برای کسانی که سریال را ندیدهاند
– در پایان فصل دوم، ملاقات مداری تاریخی دنی پول با فضانورد روسی -استفان الکسیف- ریگان را تشویق میکند که مستقیماً به مسکو پرواز کند تا شخصاً با یوری آندروپوف، نخستوزیر شوروی، مذاکره کند. در ابتدای فصل سوم متوجه میشویم که آنها قراردادی برای تقسیم ماه و فعالیت بر روی آن هم امضا کردهاند!
– کمیته ریاست جمهوری که در مورد رویداد هستهای در ایستگاه جیمزتاون تحقیق میکند به ریاست ویلیام پی راجرز، وزیر امور خارجه و دادستان کل سابق، اداره میشود. در واقعیت اما کمیسیون راجرز انفجار غمانگیز شاتل فضایی چلنجر در سال 1986 را بررسی کرد.
مارگارت تاچر، نخست وزیر بریتانیا در بمبگذاری توسط اارتش آزادیبخش ملی ایرلند ترور میشود. ما فقط تیتر و عکسی از نخست وزیر درگذشته را میبینیم و خبری از جانشین او نیست. در واقعیت در سال 1984، این تلاش شکست خورد. تاچر نه تنها مجروح نشد، بلکه روز بعد در کنفرانس حزب محافظه کار سخنرانی کرد.
جالبتر از همه میخاییل گورباچف که جانشین آندروپوف شده توانسته با سیاسیت فضای باز و آینده نگرانه، باعث رونق اقتصاد شوروی شود و در پی آن گسترش کمونیسم در سراسر آمریکای لاتین و مکزیک تسهیل میشود. در واقعیت اما اصلاحات گورباچف خیلی دیر انجام شد و شوروی تجزیه شد.
حتی سرنوشت مایکل جردن هم تغییر پیدا میکند. ظاهرا به سبب حضور بازیکنانی از شوروی و یوگسلاوی انتقال باشگاهی او دیرتر انجام میشود و ما نمیدانیم به شیکاگو بولز خواهد رفت یا نه!
در فصل دوم سریال هیچ اشارهای به همهگیری ایدز نشده اما در فصل سوم چرا. هیچ بعید نیست با توجه به فناوری خوبی که در فصل سوم میبینیم داروهای ضد ویروسی سهگانه ایدز یا حتی واکسن هم در همین فصل سوم ساخته شود!
ما حتی دانشمند جوان باهوشی که با شریک تجاری خود همجوشی هستهای را ممکن کرده و رونق این روش تولید انرژی میزان آلودگی محیط زیست را کاهش داده. در واقعیت اما هنوز همجوشی هستهای در مرحله تحقیقاتی است.
یک خبر بد! در فصل سوم برای همه بشریت گل معروف «دست خدا» مارادونا خطا اعلام میشود!
فصل گذشته را به خاطر دارید که کارن حدس میزد که هرکسی بتواند با موفقیت یک تجارت گردشگری فضایی راهاندازی کند، تمام پول دنیا را به دست خواهد آورد؟ حدس بزنید چی شده؟ او و سم کلیولند رفتند و این کار را کردند! کسب و کار آنها، Polaris، نام دارد و یک هتل فضایی مجلل، است.
فصل گذشته، ما متوجه شدیم که جان لنون توسط مارک دیوید چپمن کشته نشده، بلکه زنده است تا یک فعال صلح مشهور شود. در آغاز فصل سه میبینیم که اعضای بتیلها در تور اتحاد دوباره به هم پیوستهاند! شاید هم سرطان جور هریسون در این فصل درمان شود!
یک تیتر بزرگ نشان میدهد که جاناتان پولارد، تحلیلگر نیروی دریایی به جرم جاسوسی برای اسرائیل محکوم شده است. در واقعیت هم پولارد تنها آمریکایی است که به دلیل جاسوسی از طرف یک کشور متحد ایالات متحده به حبس ابد محکوم شده است. پولارد البته سال 2015 آزاد شد و در سال 2020 به اسرائیل نقل مکان کرد. ا
در فصل سوم میبینیم که کره شمالی برنامه موشکی بالستیک خود را کنار گذشته و آن را به برنامه فضایی تبدیل کرده است.
مجسمهای از تریسی و گوردو را میبینیم که با لباسهای فضایی دستساز چسبدار خود با زمان مسابقه میدهند(چه پایان درامی داشت پایان فصل دوم!)
در فصل سوم میبینیم که بر همین اساس فیلم Love in the Skies ساخته شده و دنیس کواید و مگ رایان نقش این دو را بازی میکنند.
ناسا تلسکوپ فضایی توماس او پین را پرتاب کرده. خیلی شبیه به جیمز وب ما!
رئیس جمهور «هارت» از اعزام نیرو به کویت در سال 1991 خودداری میکند. تصور کنید که عراق مهارنشده پس از اشغال کویت چه میکرد؟ لابد حمله دوباره به ایران!
الن ویلسون کمپین ریاست جمهوری سال 1992 خود را آغاز میکند و ما متوجه میشویم که رقیب او بیل کلینتون خواهد بود …
ممنون از این پست خوب. من همیشه دنبال آثار خوب علمی تخیلی هستم ولی نمیدونم چرا به این سریال علاقه ای نداشتم. با خوندن این مطلب شما سریال رو دانلود و نگاه میکنم.
راستی در مورد قتل جان لنون نوشتین. این که اگه زنده بود شاید هنوز کنسرت های بزرگ صلح طلبانه برگزار میکرد. با خوندنش این نکته به ذهنم رسید که آیا در این مورد نظریه توطئه ای وجود داره یا نه؟ مثلا این که چون صلحطلب بوده و ضدجنگ فعالیت میکرده توسط جنگطلبها ترور شده باشه؟ آیا چنین نظریاتی وجود دارن؟