کتاب اینترنت با مغز ما چه میکند؟ |خلاصه و معرفی | نیکلاس کار

«اینترنت با مغز ما چه میکند؟» نوشتهٔ نیکلاس کار، پژوهشگر آمریکایی حوزهٔ فناوری و اینترنت است. این کتاب با ترجمهٔ محمود حبیبی در نشر گمان چاپ شده است. نیکلاس کار در این کتاب پرسشی را مطرح کرده است «آیا اینترنت ما را احمق میکند؟» این پرسش تلنگری بود برای شروع یکی از مهمترین بحثهای دوران ما: وقتی که در حال لذت بردن از موهبت اینترنت هستیم آیا در واقع داریم تواناییمان را برای خواندن و فکرکردن عمیق فدا میکنیم؟
نزاع بین حامیان و مخالفان شبکه اینترنت که در طول دو دهه اخیر از طریق دهها کتاب و مقاله و هزاران پست وبلاگی، ویدئوکلیپ و پادکست ادامه داشته، بهاندازه مجادلات پیشین دوقطبی شده است. این بحث همیشه مهم بوده ــ محتوا واقعاً اهمیت داردــ اما ازآنجاکه محتوا بر اساس ایدئولوژی و سلایق شخصی مورد قضاوت قرار میگیرد، مباحثات همیشه به بنبست رسیده است. دیدگاهها افراطی شده و حملات جنبه شخصی به خودشان گرفتهاند. حامیان، بهکنایه طرف مقابل را «مرتجع» و «فناوری ستیز» و مخالفان، بهتمسخر حامیان را «بیفرهنگ»، «خیالاتی» و «سادهلوح» مینامند. نیکلاس کار، در کتابش باتکیهبر دامنهٔ وسیعی از مطالعات تاریخی و علمی سعی دارد تأثیرات شناختی اینترنت را بر ذهن انسان کندوکاو کند و پیامدهای فکری و فرهنگی آن را روشن سازد.
او تشریح میکند که چگونه تفکر انسان در طول قرنها از راه «ابزارهای ذهن» شکل گرفته است: از الفبا گرفته تا نقشهها، نشریات، ساعت و کامپیوتر و چطور هرکدام از این ابزار بر شیوهٔ درک ما از جهان تأثیر گذاشتهاند. کار سپس با شرحی جالبتوجه از کشفیات تازه در علم عصبشناسی روشن میکند که مغز ما در واکنش به تجربههایمان تغییر میکند. یعنی فناوریهایی که برای پیداکردن، ذخیره کردن و اشتراکگذاری اطلاعات استفاده میکنیم راههای عصبی مغز ما را تغییر میدهند.
نیکلاس کار به یاری بینشهای دانشمندان از افلاطون گرفته تا مک لوهان، این تفکر را مطرح میکند که هر نوع فناوری اطلاعات، اصول مخصوص خودش را دارد یعنی مجموعهای از پیشفرضها دربارهٔ چیستی دانش و هوشمندی. او توضیح میدهد که چگونه کتابهای چاپی به تمرکز و توجه بیشتر ما کمک کردند و باعث رشد تفکر عمیق و خلاق شدند. اما اینترنت، برعکس، ما را عادت به این داده است که لقمههای کوچک اطلاعات را سریع و بدون تمرکز و توجه از منابع گوناگون گردآوری کنیم.
مکلوهان میگوید: «تأثیرات فناوری در سطح نظرها و درک و برداشت ما نیست که بروز مییابد، بلکه الگوهای درک و فهم ما را، تدریجاً و بدون اینکه هیچ مقاومتی در مقابلشان صورت گیرد، تغییر میدهد. در بلندمدت اهمیت محتوای یک رسانه در تأثیری که بر نحوه تفکر و عملکرد ما میگذارد بهمراتب کمتر از خود آن رسانه است. یک رسانه عامهپسند که روزنه ما به دنیای بیرون و به خودمان است، به چیزی که میبینیم و چگونگی دیدن آن شکل میبخشد و در نهایت، اگر بهاندازه کافی از آن استفاده کنیم، کیستی ما را، هم در مقام فرد و هم در جامعه دگرگون میکند.»
تمرکز ما بر محتوای رسانه میتواند ما را از این تأثیرات عمیق غافل کند. آنقدر از برنامههای رسانه حیرتزده یا مشوش میشویم که دیگر فرصت و حواسی نمیماند که بفهمیم در سرمان چه میگذرد. در پایان هم وانمود میکنیم که فناوری بهخودیخود اهمیتی ندارد و با خودمان میگوییم، مهم این است که ما چطور از آن استفاده کنیم. معنی تلویحی این جمله که تسکینبخش غرورمان است، این است که زمام امور همچنان در دست ماست». اصول اینترنت همان اصول صاحبان صنایع است: سرعت و کارایی، بهرهوری در تولید و مصرف. ما روزبهروز مهارتمان در نگاه گذرا به مطالب و مرور سریع بیشتر میشود اما آنچه از دست میدهیم توانایی تمرکز و تفکر است. در دنیای امروز که فناوری اطلاعات با سرعتی فزاینده به پیش میرود، در میانهٔ مسابقهٔ شتابان همگامی با فناوریهای روز، این کتاب دعوتی است به یک توقف کوتاه و بازاندیشی در مسیری که تا امروز پیمودهایم و راهی که در پیش رو داریم.
اینترنت با مغز ما چه میکند؟
نویسنده: نیکلاس کار
مترجم: محمود حبیبی
نشر گمان
بهایی که بابت مواهب اینترنت میدهیم ــ مواهبی که فقط یک آدم تنگنظر چشمش را به روی آنها میبنددــ همانی است که کارپ «فرایند تفکر خطی قدیمی ما» مینامد. ذهن خطیِ متین، دقیق، متمرکز قدیمی با ورود ذهن جدید به حاشیه رانده شده است؛ ذهنی که حریص است که اطلاعات را در زمانی کوتاه، منقطع و اغلب توأمان بگیرد و توزیع کند ــ هرچه سریعتر بهتر.
زمانی که نقشه فراگیر شد، انسان بهتدریج هر نوع رابطه طبیعی و اجتماعی اطرافش را در قالب نقشه به تصویر کشید، در قالب مجموعهای از ترتیبات ثابت و محدود در فضایی واقعی یا انتزاعی. ما کمکم شروع کردیم به کشیدن نقشه زندگی، حوزه اجتماعی و حتی نظرهایمان. در سایه تأثیر ساعت مکانیکی، انسان کمکم به این نتیجه رسید که مغز و جسم او ــ و در واقع کل جهانــ مثل «ساعت» کار میکند. ما در چرخدندههای تودرتوی ساعت که بر اساس قوانین فیزیک میچرخند و زنجیره طولانی و مشخصی از علت و معلول ایجاد میکنند، استعارهای مکانیکی یافتیم که میتوانست فعالیت همه چیز و همینطور رابطه بین آنها را تبیین کند. خدا ساعتساز اعظم شد. خلقت او دیگر رازی نبود که انسان باید پذیرای آن باشد بلکه معمایی بود که باید گشوده میشد. دکارت در سال ۱۶۴۶ نوشت، «بیتردید آمدن پرستوها در فصل بهار بدین معنی است که آنها هم مثل ساعت کار میکنند. »
مطالعه بیصدای کتابی طولانی مستلزم توانایی تمرکز جدی در مدت زمانی طولانی برای فرایندی است که ما امروزه آن را «غرق شدن» در صفحات کتاب میخوانیم. برقراری این نوع انضباط ذهنی کار آسانی نبود. حالت طبیعی مغز انسان مثل مغز بیشتر خویشاوندان ما در قلمرو حیوانات، عدم تمرکز است. گرایش طبیعی ما این است که جهت نگاهمان و در نتیجه توجهمان را از شیئی به شیء دیگر تغییر دهیم تا بتوانیم تا حد امکان از آنچه اطرافمان رخ میدهد مطلع باشیم.
آنچه نیچه هنگام تایپ جملات بر روی کاغذی حس میکرد که داخل ماشین تحریرش گذاشته بود، مضمونی کلیدی در تاریخ فرهنگ و تفکر است. ابزارهایی که ما برای نوشتن، خواندن و همینطور تسلّط بر هر کار فکری یا اطلاعاتی دیگرمان مورد استفاده قرار میدهیم ــ حتی در حین کارــ بر ذهن ما تأثیر میگذارند
به قولِ مکلوهان، رسانهها صرفا کانالهای اطلاعاتی ما نیستند. آنها فقط خوراک فکری ما را تأمین نمیکنند بلکه فرایند تفکر ما را نیز شکل میدهند. و به نظر من کاری که اینترنت میکند این است که ذرهذره ظرفیت تمرکز و تعمق مرا میخورد. چه آنلاین باشم و چه نباشم. ذهنم اکنون توقع دارد که اطلاعات را به آن شیوهای که اینترنت توزیع میکند، یعنی به شکل جریان سریعی از ذرات، جذب کند. زمانی من در دریای واژگان غواصی میکردم اما اکنون فقط با جتاسکی در سطح این دریا حرکت میکنم. شاید عیب از من است و من استثنا هستم. اما ظاهرا که اینطور نیست.
بسیاری از کارشناسان بر این باورند که دیر یا زود کارکردهای شبکه اجتماعی در کتابخوانهای دیجیتالی گنجانده و عمل خواندن چیزی شبیه یک ورزش تیمی خواهد شد. ما هنگام مطالعه با هم صحبت خواهیم کرد و بههنگام اسکن کردن متون الکترونیک یادداشتهای مجازی ردوبدل خواهیم کرد. ما آبونه خدماتی خواهیم شد که کتابهای الکترونیکی ما را بهروز میکنند و نظرها و تجدیدنظرهای خوانندگان دیگر را به کتاب خواهند افزود. بن وِرشبو، از مؤسسه آینده کتاب که شاخهای از مرکز ارتباطات آننبرگ دانشگاه جنوب کالیفرنیاست میگوید: «کتابها در آینده خیلی نزدیک امکان بحث را از طریق قابلیت گپ زنده و تبادل ناهمگام نظرات و حاشیهنویسیهای اجتماعی در اختیار ما قرار خواهند داد. شما میتوانید ببینید چه کسانی سرگرم خواندن کتابی هستند که شما دارید مطالعه میکنید و میتوانید با آنها درباره کتاب وارد گفتگو شوید.
«وقتی ورودی یک عصب قطع میشود، آن عصب به بهترین ورودی بعدی پاسخ میدهد. » ۲۳ بنابراین، به خاطر خاصیت سازگاری عصبها، حسهای شنوایی و لامسه قویتر میشوند و تأثیر نابینایی را کاهش میدهند. این نوع تغییرات در مغز کسانی که دچار ناشنوایی میشوند نیز رخ میدهند، به این صورت که حسهای دیگر تقویت میشوند تا ناشنوایی را جبران کنند
پژوهشگر دیگری به نام ارپینگ ژو آزمایش متفاوتی انجام داد که هدف آن نیز بررسی تأثیرات هایپرتکست روی درک ما بود. او از گروهی از افراد خواست تا یک نوشته واحد آنلاین را بخوانند اما او تعداد لینکهایی را که در آن قرار داده بود، برای هر کدام از آنها تغییر داد. سپس از آنها خواست خلاصهای از چیزی که خوانده بودند، بنویسند و در یک آزمون چندگزینهای شرکت کنند. او متوجه شد که درک مطلب با افزایش تعداد لینکها کاهش مییابد. خوانندگان مجبور بودند تا توجه و نیروی مغزی بیشتری را صرف ارزیابی لینکها و صرف این تصمیمگیری کنند که آیا روی آنها کلیک کنند یا خیر. این باعث میشد که توجه و منابع ذهنی کمتری برای درک مطلبی که میخواندند باقی بماند
سوی دیگرش، روی آوردن به کتابهای به اصطلاح «زرد» به قلم افرادی است که پاسخهایی دمدستی به این سؤالها میدهند و راهحلهای یکسان آسان برای همه مشکلات همگان پیش پا مینهند که همه با آنها آشنا هستیم: ۴۰ راه برای خوشبختی، ۲۰ راه برای غلبه بر اضطراب، ۵۰ توصیه برای زندگی زناشویی، و… انگار انسانها ماشین هستند و میتوان برای مشکلات افراد، که نام مشترک امّا کیفیت متفاوت دارند، راهحل یکسانی عرضه کرد که کارگر هم بیفتد.
در مورد خودم باید بگویم که هنوز هیچ نشده دارم دوباره به عادات سابقم برمیگردم. حالا که به پایان این کتاب نزدیک میشوم، بار دیگر به عادت چک کردن دائمی ایمیلم برگشتهام و سیستم خوراکخوانم را مجددا فعال کردهام. بازیگوشانه سری به چند سرویس شبکه اجتماعی جدید زدهام و چند یادداشت جدید هم در وبلاگم گذاشتهام. اخیرا هم که دیگر کلاً تسلیم شدم و یک سیستم پخش Blu-ray با یک اتصال وایـ فای داخلی خریدم که به من امکان پخش موسیقی از سایت پاندورا، فیلم از نتفلیکس و ویدئو از یوتیوب را از طریق تلویزیون و استریو میدهد. باید اعتراف کنم که هیجانانگیز است. بعید میدانم بتوانم بدون اینها زندگی کنم.
اما یکی از روزهای سال ۲۰۰۷ بود که مار تردید به بهشت اطلاعاتی من خزید. من کمکم متوجه شدم که تأثیرات وب در این مدت بهمراتب بیشتر و گستردهتر از تأثیراتی بود که رایانه شخصیِ تنها و منزویام در تمام این سالها داشت. این تأثیرات فقط به این دلیل نبود که من وقت زیادی از روزم را پشت رایانه خیره به صفحه نمایش میگذراندم. به این دلیل هم نبود که بسیاری از عادات و کارهای روزانهام تغییر کرده بود، چون بیش از گذشته به سایتها و خدمات اینترنت عادت کرده و وابستهشان شده بودم. ظاهرا شیوه کار مغزم در حال تغییر بود. همان موقع بود که واقعا نگران شدم، چرا نمیتوانم بیش از چند دقیقه به چیزی توجه کنم. اولش فکر کردم شاید یکی از نشانههای فرسودگی ذهن در میانسالی باشد. اما فهمیدم مسئله این نیست که مغزم دارد کند میشود. مسئله این است که مغزم گرسنه است و میخواهد به همان شیوهای که اینترنت تغذیهاش میکند سیر شود ــ و هرچه بیشتر میخورد گرسنهتر میشد.
کریستین روزن، از مرکز سیاست عمومی و اخلاق در واشنگتن دیسی، اخیرا در یادداشتی از تجربیاتش در استفاده از کیندل برای خواندن رمان نیکلاس نیکلبی اثر دیکنز نوشت. او در این یادداشت، ضمن تأکید بر همان نگرانی جانسون مینویسد: «هرچند من در ابتدا کمی با این ابزار مشکل داشتم اما خیلی زود خودم را با صفحه نمایش آن سازگار کردم و در استفاده از دکمههای حرکتی آن در میان صفحات مهارت یافتم. با وجود این، چشمهای من آرام و قرار نداشتند و مثل مواقعی که تلاش میکنم تا برای زمانی مشخص از طریق رایانهام مطالعه کنم، از این گوشه به گوشه دیگر میچرخیدند. در این میان، عواملی که حواس مرا پرت میکردند، کم نبودند. مثلاً من در ویکیپدیا دنبال مدخل دیکنز میگشتم اما ناگهان به لینکی از یک داستان کوتاه دیکنز با نام تقاطع ماگبی برخوردم و در تله خرگوشی اینترنت افتادم. بیست دقیقه طول کشید تا من از اینترنت رها شوم و به مطالعه نیکلبی در کیندل برگردم.
یکی دیگر از یافتههای این پژوهش تفاوتهای میان مطالعه صفحات وب و مطالعه صفحات کتاب بود. پژوهشگران متوجه شدند که هنگام جستجو در اینترنت ما اغلب الگویی از فعالیت مغزی را به نمایش میگذاریم که با الگوی مغزی غالب در هنگام کتابخوانی بسیار متفاوت است. در خوانندگان کتاب بخشهایی از مغز بسیار فعال است که با زبان، حافظه و پردازش بصری سروکار دارند، اما فعالیت مغزی آنها در بخشهایی که با تصمیمگیری و حل مسئله درگیرند، چندان زیاد نیست، در حالی که فعالیت مغزی کاربران حرفهای رایانه هنگام مشاهده و جستجوی صفحات وب، در این بخشها بسیار زیاد است. اما خبر خوش اینکه وبگردی با توجه به نیازش به چنین کارکردهای فراوانی، میتواند ذهن افراد مسنتر را فعال نگه دارد. اسمال میگوید به نظر میرسد، جستجوگری و وبگردی مغز را به همان روشی «ورزش» میدهند که حل کردن جدول کلمات متقاطع.
اما فعالیت فشرده مغزِ وبگردها همچنین نشان میدهد که چرا مطالعه عمیق و کارهای دیگری که مستلزم تمرکز طولانی هستند در فضای آنلاین تا این حد دشوارند. ارزیابی لینکها و گرفتن تصمیمهای حرکتی مرتبط در صفحه، درحالیکه درگیر پردازش مجموعهای از محرکهای حسی گذرا هستیم، مستلزم هماهنگی ذهنی و تصمیمگیری مداوم است و همین مغز را از کار تفسیر متن یا اطلاعات دیگر منحرف میکند. هر وقت ما به لینکی برمیخوریم، مجبوریم دستکم لحظهای مکث کنیم و به قشر پیشانی مغزمان فرصت بدهیم تا تصمیم بگیرد آیا میخواهد روی آن کلیک کنیم یا خیر. تغییر مسیر انرژی ذهن ــ از خواندن کلمات به گرفتن تصمیم درباره لینکهاــ شاید برای ما ملموس نباشد ــ زیرا مغز ما این کار را فوری انجام میدهدــ اما تحقیقات نشان میدهد، که قدرت درک مطلب و حافظه ما را مختل میکند، بخصوص وقتی مدام تکرار شود
ما کمکم شروع کردیم به کشیدن نقشه زندگی، حوزه اجتماعی و حتی نظرهایمان. در سایه تأثیر ساعت مکانیکی، انسان کمکم به این نتیجه رسید که مغز و جسم او ــ و در واقع کل جهانــ مثل «ساعت» کار میکند. ما در چرخدندههای تودرتوی ساعت که بر اساس قوانین فیزیک میچرخند و زنجیره طولانی و مشخصی از علت و معلول ایجاد میکنند، استعارهای مکانیکی یافتیم که میتوانست فعالیت همه چیز و همینطور رابطه بین آنها را تبیین کند. خدا ساعتساز اعظم شد. خلقت او دیگر رازی نبود که انسان باید پذیرای آن باشد بلکه معمایی بود که باید گشوده میشد. دکارت در سال ۱۶۴۶ نوشت، «بیتردید آمدن پرستوها در فصل بهار بدین معنی است که آنها هم مثل ساعت کار میکنند. »
زمانی که کتابی با جوهر روی صفحه کاغذ چاپ میشود، کلمات آن ماندگار میشدند. قطعیت عمل نشر مدتها در بهترین و متعهدترین نویسندگان و ویرایشگران این میل یا حتی اضطراب را ایجاد میکرد که آثاری تولید کنند که در اوج کمال باشند ــ یعنی با چشم و گوشی به سوی ابدیت بنویسند. اما متن الکترونیک ناپایدار است. در بازار دیجیتال، نشر فرایندی جاری است و نه یک اتفاق یکباره و تجدیدنظر در آن میتواند تا بینهایت ادامه یابد. حتی بعد از آنکه کتاب الکترونیک در ابزاری متصل به شبکه اینترنت دانلود شد، باز بهراحتی و به صورت خودکار میتوان آن را بهروز کرد ــ درست همانطور که امروزه برنامههای نرمافزاری بهروز میشوند. ۱۸ احتمالش هست که از بین بردن این حس که فرایند نگارش کتاب نقطه پایانی دارد، نگرش نویسندگان را به آثارشان تغییر دهد. در این شرایط، فشاری که نویسنده برای به کمال رساندن کارش حس میکرد و به همراه آن اشتیاق هنریای که آن فشار تحمیل میکرد کاهش مییابد
تصور کنید، بخواهیم یک وان حمام را با یک انگشتدانه پر کنیم: این همان چالشی است که مستلزم انتقال اطلاعات از حافظه کاری به حافظه بلندمدت است. رسانهها با نظم بخشیدن به سرعت و شدت جریان اطلاعات تأثیری عمیق بر این فرایند میگذارند. وقتی ما کتابی میخوانیم، شیر اطلاعات، جریانی ثابت را در اختیار ما قرار میدهد که ما میتوانیم با تنظیم سرعت خواندن کتاب، آن را کنترل کنیم. ما با تمرکز عمیق بر روی متن، همه یا بیشتر اطلاعات را، انگشتدانه به انگشتدانه وارد حافظه بلندمدتمان میکنیم و تداعیهایی غنی را که برای ایجاد طرحوارهها لازم هستند، ایجاد میکنیم. اما در اینترنت ما با شیرهای اطلاعاتی فراوانی مواجهیم که همگی تا آخر باز هستند. وقتی ما با عجله از یک شیر به سراغ شیر دیگر میرویم، انگشتدانه کوچک ما از اطلاعات سرریز میشود. ما فقط میتوانیم سهم کوچکی از این اطلاعات را به حافظه بلندمدتمان منتقل کنیم و چیزی که منتقل میکنیم ملغمهای از قطرات اطلاعاتی از شیرهای مختلف است، نه جریانی مداوم و یکدست از یک منبع.
مغز دیگر آن ماشینی که فکر میکردیم نیست. با اینکه بخشهای مختلف آن با کارکردهای ذهنیِ متفاوت به هم مرتبطند، اجزاء سلولی آنها دیگر ساختارهای ثابتی را شکل نمیدهند یا نقشهای ثابتی ایفا نمیکنند. بلکه منعطفند و متناسب با تجربه، شرایط محیطی و نیاز تغییر میکنند. برخی از عمیقترین و چشمگیرترین تغییرات در مواقعی صورت میگیرند که به سیستم عصبی آسیبهای جدی وارد شده است. مثلاً آزمایشها نشان میدهند که اگر کسی دچار نابینایی شود، بخشی از مغز او که مسئول پردازش محرکهای بصری است ــ غشاء بصریــ از کار نمیافتد بلکه بلافاصله جای خودش را به مدارهایی میدهد که برای پردازش صدا استفاده میشوند. و اگر این شخص خط بریل را بیاموزد غشاء بصری مغز او برای پردازش اطلاعاتی که از طریق تماس انگشتان دریافت میشود، دوباره به خدمت گرفته میشود
انعطافپذیری سیناپسهای مغزی میتواند دو نظریه فلسفی در مورد ذهن، یعنی تجربهگرایی و خردگرایی، را که قرنهاست با هم در تضاد هستند همداستان سازد. از نظر تجربهگرایانی مثل جان لاک، ذهنی که با آن متولد میشویم، صفحهای خالی ــ «لوح سپید» ــ است و معلومات ما از طریق تجربیات ما در زندگی شکل میگیرند، از طریق چیزهایی که میآموزیم. به زبانی سادهتر، ما محصول تربیت هستیم نه طبیعت. اما از نظر عقلگرایانی مثل ایمانوئل کانت، ما با «الگوهای» ذهنیِ ازپیش مقررشده متولد میشویم و این الگوها هستند که تعیین میکنند ما چطور جهان را درک میکنیم و آن را به تصور درمیآوریم. همه تجربیات ما از صافی این الگوهای ذاتی میگذرند. بنابراین، طبیعت در کیستیِ ما دست بالا را دارد.