کتاب همسر دوست داشتنی من – سامانتا داونینگ – معرفی
کتاب همسر دوست داشتنی من داستانی از سامانتا داونینگ است که با ترجمه زهرا ظریفکار میخوانید. یکی از داستانهای پرفروش نیویورک تایمز (The New York Times) و یو.اس.ای تودی (USA Today) که جنایت پشت پرده زندگی یک زوج را نشان میدهد.
همسر دوست داشتنی من داستان زوجی است که در ظاهر در خوشبختی غرق شدهاند. زندگی خوبی دارند. وضع مالیشان به آنها اجازه میدهد تا هرچیزی که میخواهند به دست بیاورند اما مشکلی بینشان وجود دارد و آن این است که انگار زندگی مشترکشان به بنبست رسیده است. آنها یکدیگر را درک نمیکنند. باهم حرف نمیزنند و هیچ رفتاری که نشان بدهد زوجی موفق هستند، از خودشان نشان نمیدهند.
اگر شما در چنین شرایطی قرار بگیرید چه کار میکنید؟
آدمهای عادی یا به سراغ مشاوره میروند و یا از هم جدا میشوند. اما این زوج، تصمیم دیگری برای خودشان گرفتهاند. آنها میخواهند با قتل، ارتباطشان را بهتر کنند!
سامانتا داونینگ در این کتاب شما را به دنیایی میبرد که طنز و جنایت را درهم آمیخته است و از بالا پایینهای زندگی مشترک صحبت میکند. با خواندن داستان همسر دوست داشتنی من، نگاهتان به تمام زوجهای میانسال اطرافتان عوض میشود و دیگر هرگز نمیتوانید آنها را به چشم یک زوج عادی ببینید!
سامانتا داونینگ برای نوشتن این رمان، نامزد جایزه ادگار برای اولین رمان شناخته شد.
کتاب همسر دوست داشتنی من
نویسنده: سامانتا داونینگ
مترجم: زهرا ظریفکار
نشر البرز
خانه برایم جایی جهت خوابیدن و نگه داشتن وسایلم بود، جایی که میخواستم هرچه زودتر ترکش کنم
داستان اعتماد است و ظاهر آدمها که چقدر میتواند فریبنده باشد. اینکه فردی در ظاهر عادی جلوه کند و درعینحال برخلاف تصور اطرافیان، روحی خطرناک در او نفس بکشد.
انتظار، بدترین چیزیست که میتوانم تجربه کنم. مثل این است که بدانی بمبی منفجر میشود اما نمیدانی کِی و کجا و توسط چه کسی.
بارها و بارها در دوران کودکیام سرک کشیدم، به این نتیجه رسیدم که پدر و مادرم من را به دنیا آوردند تا شاید مشکلات زندگی و ازدواجشان را با وجود من حل کنند. راهحلشان درست از آب درنیامد و ناامیدی آنها از این مسئله باعث شد من احساس کنم در انجام کارم شکست خوردهام.
درحالیکه ترجیح میدهم دخترم تا آخر عمرش باکره باقی بماند، هرچند میدانم کار سالمی نیست.
صدایش را میشنوم چون من ناشنوا نیستم اما به راهم ادامه میدهم.
خانه برایم جایی جهت خوابیدن و نگه داشتن وسایلم بود، جایی که میخواستم هرچه زودتر ترکش کنم
«و یه چیز دیگه، اونقدر سربهسرش نذار.» لبخند میزند و میگوید: «اما من برادرشم، کارم همینه.»