کتاب آنتیگون – ژان آنوی – خلاصه و معرفی
کتاب آنتیگون نوشته ژان آنوی است با ترجمه داریوش سیاسی است. آنتیگ.ن یک نمایشنامه قدیمی مربوط به سوفوکل است که داستانی غمبار را روایت میکند اما این اثر یک بازآفرینی تازه از داستانی کهن است.
این نمایشنامه در زمان حال و در حال اجرای نمایشنامه آنتیگونه روایت میشود. بازیگران روی صحنه میروند و راوی داستانی دیگر را برای مخاطبان روایت میکند. داستانی جذاب از اتفاقاتی متفاوت. این نمایشنامه در زمان جنگ جهانی نوشته شد و داستانی عجیب است. این کتاب زمان منتشر شدن نظر منتقدان را به خود جلب کرد. بسیاری بر این باورند که آنوی شخصیت آنتینگون را بر الگوی رزمندگان فرانسوی درون سرزمین اشغالی آفریده است.
کتاب آنتیگون
نویسنده: ژان آنوی
مترجم: داریوش سیاسی
نشر ثالث
آنتیگون: واقعآ که آدم بدی هستید! کرئون: آره، طفل من. آدم بدی هستم، باید بد باشم. مسئله قابل بحث این است که آیا باید این کار را انجام داد یا نه. ولی اگر کسی آن را قبول کرد، باید اینطور بکند. آنتیگون: برای چه این کار را قبول کردید؟ کرئون: یک روز صبح، وقتی پا شدم شاه تب شده بودم… فقط خدا میداند که من به چیز دیگری هم جز این قدرت علاقه داشتم یا نه. آنتیگون: پس، نباید قبول میکردید! کرئون: میتوانستم قبول نکنم. فقط یکدفعه حس کردم که مثل کارگری هستم که از کار خویش خودداری کند. و این کار به نظرم شرافتمندانه نیامد و گفتم قبول.
آنتیگون: بفهمم… از روزی که یادم هست، شماها همه فقط این کلمه ورد زبانتان است. بایستی میفهمیدم که نمیتوان به آب، آب روان و خنک دست زد، چون که پاشویه خیس میشود، به خاک نباید دست زد چون لباس را لک میکند. بایستی میفهمیدم که غذاها را با هم نباید خورد، نباید همه پول توی جیب را به گدای رهگذر داد. نباید دوید، نباید آنقدر در میان باد دوید تا زمین خورد. بایستی میفهمیدم در حال گرما نباید آب خورد، نباید به دلخواه آبتنی کرد، چون ممکن است زود یا دیر باشد! بایستی میفهمیدم. همهاش فهمیدن، من نمیخواهم بفهمم. وقتی پیر شدم خواهم فهمید. (کلامش را به آرامی تمام میکند) اگر پیر شدم، نه حالا.
ایسمن: (خود را در بغل او میاندازد) آنتیگون! خواهش میکنم! برای مردها خوب است که پابند عقیدهای باشند و در راهش بمیرند، اما تو، تو یک دختر هستی. آنتیگون: (دندانهایش را به هم میفشرد) آره، دختر هستم. خیلی گریه کردهام که چرا دختر شدم! ایسمن: خوشبختی جلو توست و تو فقط باید آن را در آغوش بگیری. تو نامزد داری، جوانی، زیبایی.
تراژدی واقعآ تسکیندهنده است، زیرا میدانیم که دیگر امید، این امید چرکین وجود ندارد؛ میدانیم که گرفتار شدهایم، مثل موش به تله افتادیم و آسمان رویمان سنگینی میکند، میدانیم که فقط میتوانیم فریاد بکشیم ـناله سودی ندارد، نه، از شکوه و شکایت سودی حاصل نیستــ باید آنچه گفتنی است و تاکنون بر زبان نیاوردهایم و شاید هنوز هم از آن بیخبریم، هر چه رساتر بیان بداریم. و آن هم برای هیچ: فقط برای اینکه به خود گفته باشیم، برای اینکه به خود حالی کرده باشیم. در درام، مبارزه میکنیم زیرا امید به نجات داریم. این احمقانه است، سودپرستی است. در تراژدی این رایگان است. برای شاهان است. و خلاصه، کوشش بیهوده است!
زندگی آنچه تو میپنداری نیست. آبی است که جوانان، ندانسته از لای انگشتان باز خویش، به هدر میدهند. انگشتانت را ببند. زودتر انگشتانت را ببند. نگذار به هدر رود و آن را نگاهدار. خواهی دید که چیز کوچک سخت و سادهای خواهد شد که باید در آفتاب نشست و آن را مزه مزه کرد.
میدانی که حق با من است ولی هیچ وقت اقرار نخواهی کرد زیرا مثل یک استخوان داری از سعادتت دفاع میکنی. کرئون: آره، احمق، از سعادت تو و از سعادت خودم! آنتیگون: با این سعادتتان مرا از هر چه سعادت است بیزار کردید! من از این زندگی شما که باید بدون چون و چرا دوستش داشت متنفرم… من همه چیز را فورآ میخواهم، و بایستی کامل هم باشد… در غیر این صورت آن را قبول نمیکنم! من نمیخواهم فروتن و قانع باشم، و اگر خیلی عاقل باشم خودم را با یک تکه کوچک راضی بکنم. میخواهم امروز از همهچیز مطمئن باشم و همه چیز مثل موقعی که کوچک بودم زیبا باشد ــ وگرنه ترجیح میدهم بمیرم.
ولی حالا کار از کار گذشته است. معذلک همگی راحت هستند. همه کسانی که بایستی میمردند، مردهاند. همه کسانی که به چیزی عقیده داشتند و همه کسانی که خلاف آن عقیده داشتند ــ حتا کسانی که به چیزی عقیده نداشتند و بدون اینکه سردربیاورند، در این قضیه گرفتار شدند، مردهاند. همگی مانند هم مردهاند، همه، کاملا خشکیده، بیهوده و پوسیده. و کسانی که هنوز زنده هستند اندک اندک آنها را فراموش میکنند و نام آنها را با هم اشتباه مینمایند. قضیه تمام شده است.