کتاب اثر مرکب |خلاصه و معرفی| دارن هاردی
کتاب اثر مرکب نوشته دارن هاردیارشناس و مشاور کارآفرینی و سردبیر مجله موفقیت آمریکا است. این اثر کتابی قدرتمند و عملی است که راههای ایجاد تحولی شگفتانگیز در زندگی، درآمد و موفقیت افراد را بیان میکند. پوریا امامی کتاب اثر مرکب را به فارسی ترجمه و انتشارات میلکان آن را منتشر کرده است.
موضوع کتاب اثر مرکب روشهای دستیابی به موفقیتی فراتر از حد تصورتان است و حاوی حقایقی درباره چگونگی موفق بودن است.
اثر مرکب دارن هاردی را میتوان جان کلام همه کتابهای موفقیت در دهههای گذشته دانست. در اثر مرکب، دارن هاردی به ما یادآوری میکند که درست است که همه به دنبال موفقیت و تحقق اهدافمان هستیم اما فرمول خاصی برای این کار وجود ندارد.
این کتاب به شما میگوید که با چند اصل ساده میتوانید زندگی روزمرهتان را متحول کنید. اثر مرکب میگوید برای به وجود آمدن تغییرات بزرگ احتیاج به قدمهای بزرگ ندارید بلکه ثبات قدم در انجام تغییرات کوچک است که میتواند شما را به آنچه میخواهیدبرساند. شما در اثر مرکب، این تغییرات کوچک و اتفاقات پیرامون آنها را در مسیر موفقیت بررسی میکنید.
احتمالا همهی ما تحت تاثیر تبلیغات به این فکر میکنیم که کاش میشد با یک کرم بیست سال جوانتر بشویم یا موفقیت را به راحتی از مغازه بخریم اما اینطور نیست. باید آنها را بدست آوریم و دارن هاردی به ما میگوید که از طریق کنترل نیرویی که در زندگیمان وجود دارد باید این کار را انجام دهیم. با کنترل نیروی اثر مرکب.
چیزی که در این کتاب به شما گفته میشود، نتیجه ۱۶ سال تحقیقات و تجربه دارن هاردی با بهترین اساتید دنیاست. در این کتاب شما رازهای خارقالعادهای را کشف نمیکنید، بلکه چیزهایی که در زندگیتان وجود دارد را کنترل و با تغییرات ساده اتفاقات بزرگ برای خودتان به وجود میآورید.
اثر مرکب
چگونه لاکپشتها در رقابت با خرگوشها پیروز میشوند؟
نویسنده: دارن هاردی
مترجم: پوریا امامی
انتشارات میلکان
«اهمیتی ندارد چقدر باهوشید یا نیستید؛ باید کمبود تجربه، مهارت، هوش یا تواناییِ ذاتیتان را با سخت کارکردن جبران کنید. اگر رقیب شما باهوشتر، بااستعدادتر یا باتجربهتر است، فقط باید سه یا چهار برابرِ او سختتر کار کنید. هنوز هم میتوانید شکستش دهید!»
قانون اینرسی میگوید اشیای ساکن تمایل به ساکنماندن دارند. معنایش این است که اثر مرکب علیه شما عمل میکند. هرقدر زمان بیشتری را صرف تماشای سریال دو مرد و نصفی کنید، بلندشدن و حرکتکردن برایتان دشوارتر خواهد شد. پس بیایید همین حالا شروع کنیم!
با خودتان مدارا کنید. اگر باز وارد جادهخاکی شدید، خودتان را تمیز کنید، نه اینکه خودتان را کتک بزنید! سپس دوباره به مسیر برگردید. مشکلی نیست. همهٔ ما دچار لغزش میشویم. دوباره تلاش کنید و راهبرد دیگری را به کار ببندید. تعهد و سازگاریتان را تقویت کنید. اگر پافشاری کنید، به نتایج بزرگی دست خواهید یافت.
هرچه در زندگیتان وجود دارد بهعلت انتخابی است که در ابتدا کردهاید. انتخابها ریشهٔ هریک از نتایجِ شما هستند. هر انتخاب آغازگر رفتاری است که بهمرورزمان به عادت تبدیل میشود. اگر انتخابهای بدی انجام دهید، به خانهٔ اول بازمیگردید و مجبور خواهید بود انتخابهای جدید و اغلب سختتری بکنید. اگر هیچ انتخابی نکنید، درواقع انتخاب کردهاید هر اتفاقی را در زندگیتان منفعلانه بپذیرید.
بزرگترین اختلاف بین افراد موفق و ناموفق این است که افراد موفق تمایل دارند کارهایی انجام دهند که افراد ناموفق تمایلی به انجامشان نشان نمیدهند. این را به خاطر داشته باشید. این نکته در سراسر زندگی، در بزنگاه مواجهه با انتخابهای سخت و طاقتفرسا بارها به کار خواهد آمد.
«افراد موفق اهداف بسیار روشنی دارند. آنها میدانند چهکسی هستند و میخواهند چهکسی باشند. آنها این هدف را مینویسند و برای دستیابی به آن تلاش میکنند. افراد ناموفق اهدافشان را مثل تیلههای توی قوطی، در سرشان دارند. ما میگوییم هدفی که نوشته نشود، خیالی بیش نیست. همهٔ افرادْ خیالاتی دارند؛ اما این خیالات مثل فشنگهایی بدون باروت است. افراد بدون داشتن اهدافِ کتبی در زندگی، بهسمت نشانههای خالی شلیک میکنند و این نقطهٔ شروع است.»
داستانی دربارهٔ مردی نقل شده است که سوار بر اسب سریع میتاخت. به نظر میرسید به جایی بسیار مهم میرود. مردی که تنها کنار جاده ایستاده بود فریاد زد: «کجا میری؟» اسبسوار گفت: «نمیدونم. از اسب بپرس!» این داستانِ زندگیِ اغلب مردم است. آنها بدون توجه به مقصد، سوار بر اسبِ عادتهایشان میتازند.
در یکی از مصاحبههایم با برایان تریسی، او این مسئله را به این صورت شرح داد: «افراد موفق اهداف بسیار روشنی دارند. آنها میدانند چهکسی هستند و میخواهند چهکسی باشند. آنها این هدف را مینویسند و برای دستیابی به آن تلاش میکنند. افراد ناموفق اهدافشان را مثل تیلههای توی قوطی، در سرشان دارند. ما میگوییم هدفی که نوشته نشود، خیالی بیش نیست. همهٔ افرادْ خیالاتی دارند؛ اما این خیالات مثل گلولههاییاند که پوکهشان بدون باروت است. افراد بدون داشتن اهدافِ کتبی در زندگی، بهسمت نشانههای خالی شلیک میکنند و این نقطهٔ شروع است.»
یکی از فلسفههای اصلیِ پدر این بود: «اهمیتی ندارد چقدر باهوشید یا نیستید؛ باید کمبود تجربه، مهارت، هوش یا تواناییِ ذاتیتان را با سخت کارکردن جبران کنید. اگر رقیب شما باهوشتر، بااستعدادتر یا باتجربهتر است، فقط باید سه یا چهار برابرِ او سختتر کار کنید. هنوز هم میتوانید شکستش دهید!»
موقع خرید ماشین خاصی، بهطور ناگهانی شروع میکنید به مشاهدهٔ آن مدل در همهجا. درست است؟ اینطور به نظر میرسد که سروکلهٔ تعداد زیادی از آن مدل بهطور ناگهانی در خیابانها پیدا شده، درحالیکه دیروز در آنجا نبودند. اما آیا این واقعبینانه است؟ معلوم است که نه، همهٔ آنها از قبل آنجا بودهاند، اما شما بهشان توجه نمیکردید.
صرفاً خریدن کفشهای دوی عالی باعث آمادهشدن ما برای ماراتن نمیشود. ما انسانها گونهای از موجودات منطقی هستیم؛ حداقل این چیزی است که به خودمان میگوییم. پس چرا بهصورتی بسیار غیرمنطقی خودمان را اسیر عادتهای بدِ زیادی کردهایم؟ دلیلش این است که نیاز ما به خشنودی میتواند فوراً ما را به واکنشپذیرترین و بیفکرترین حیوانات پیرامون تبدیل کند.
بنابراین وقتی در مسیر خود به محل کار رادیو را روشن میکنید و همهٔ آن گزارشها دربارهٔ دزدیها، آتشسوزیها، حملات و اقتصادِ بیمار را میشنوید، مغز شما روشن میشود و تمامِ آن روز، ترس، نگرانی و افکار منفی را پردازش خواهد کرد. همین قضیه درخصوص گوشدادن به اخبار در غروب پس از کار نیز درست است. اخبار بدِ بیشتر؟ عالی! ذهن شما تمام شب با فکر به آنهمه مطالبِ منفی و مخرب خواهد جوشید.
تأثیری که دوستانتان بر شما میگذارند نامحسوس است و ممکن است مثبت یا منفی باشد. در هر دو حالت، این تأثیر بسیار قدرتمند است. ببینید! نمیتوانید با افراد منفیگرا دوست شوید و انتظار زندگیِ مثبتگرایانه داشته باشید.
خصوصیتی وجود دارد که ۹۹ درصد گروههای موفق و شکستخورده در آن مشترکاند: همهٔ آنها از انجام کارهای تکراری متنفرند. تفاوت این دو گروه آن است که افراد موفق به هر نحو ممکن این کارها را انجام میدهند. تغییر دشوار است؛ به همین دلیل است که مردم عادتهای بدشان را عوض نمیکنند و بسیاری از مردم ناراحت و ناسالماند.
شما هرگز اینقدر خوب نیستید که مشاور نداشته باشید. در خلال مصاحبهام با هاروی ماکای، او به من گفت: «باور کن تابهحال بیست مربی داشتهام: مربی سخنرانی، مربی نگارش، مربی شوخی، مربی زبان و… .» برایم همیشه جالب بود که موفقترین افراد کسانیاند که تمایل دارند بهترین مربیان را استخدام کنند. آنها برای بهسازی خود پول پرداخت میکنند.
مهم نیست چه اتفاقی برایتان پیش آمده است؛ مسئولیت کامل آنرا، خوب یا بد، پیروزی یا شکست، قبول کنید. آن را برعهده بگیرید. معلم من، جیم ران گفت: «روزی که از مکتب بچگی فارغالتحصیل میشوی و به بزرگسالی قدم میگذاری، روزی است که مسئولیت کاملِ زندگیات را میپذیری.» امروز روز فراغت از تحصیل است! از این روز بهبعد، مسئولیت کامل زندگیات را برعهده بگیر. همهٔ بهانههایت را حذف کن. این حقیقت را بپذیر که اگر مسئولیت فردیِ انتخابهایت را برعهده بگیری، انتخابهایت حکم آزادیات را خواهند داشت. زمان آن فرارسیده است که عنان را در دست بگیری.
آیا تاکنون در آزادراهی با ترافیکِ چندکیلومتری گیر افتادهاید که باعث دیررسیدنتان شود و از خود بپرسید چهچیزی باعث ایجاد این ترافیک شده است؟ حتماً بارها به این وضع برخوردهاید. وقتی درنهایت نزدیک میشوید، میبینید هیچچیزِ فیزیکیای جریانِ ماشینها را مسدود نکرده است. مدتی پیش ماشینی خراب شده و سپس به کنار جاده منتقل شده است. ترافیک پنجکیلومتری بابت افرادی ایجاد شده است که سرک میکشند! حالا واقعاً دلخور میشوید. اما پس از اینکه ماشینتان از محل خرابی عبور کرد، چه اتفاقی میافتد؟ سرعتتان را کم میکنید، چشمتان را از جاده برمیگردانید و خودتان هم سرک میکشید! چرا افراد خوب و نجیب به دیدن چیزی غمانگیز و پوچ تمایل دارند؟ این ارثیهٔ ژنتیکیمان است که به حس ماقبلتاریخ ما برای محافظت از خود بازمیگردد.
بیایید دوباره به آزادراهمان بازگردیم. اگر بهجای خرابیِ ماشین در کنار جاده، زیباترین غروب آفتابِ کل عمرتان را میدیدید، چه اتفاقی میافتاد؟ چه اتفاقی برای ترافیک میافتاد؟ من این اتفاق را بارها مشاهده کردهام. این صحنه با بیشترین سرعت از برابر چشمانمان رد میشود. خطر بزرگ رسانه این است که دید بسیار منحرفی از جهان به ما ارائه میکند. ازآنجاکه تمرکز پیامرسانی بر تکرار موارد منفی است، مغز ما شروع به باور آنها میکند. این دیدِ کجومعوج و کوتهفکرانه تأثیر شدیدی بر قوهٔ خلاقانهٔ شما میگذارد. این پدیده میتواند فلجکننده باشد.
. اگر میخواهید مغزتان بهترین عملکردش را به نمایش بگذارد، باید درخصوص چیزهایی که به آن وارد میکنید حتی هشیارتر باشید. آیا آن را با خلاصهٔ اخبار یا طنزهای بسیار کسلکننده تغذیه میکنید؟ آیا روزنامههای زرد و شایعهنامه میخوانید یا مجلهٔ ساکسس؟ کنترل ورودی تأثیر مستقیم و سنجشپذیری بر بهرهوری و نتایجتان میگذارد.
افرادی که زمانمان را با آنها میگذرانیم تعیین میکنند چه بحثهایی توجهمان را به خود معطوف میکنند و بهطور مرتب با چه نگرشهایی مواجه میشویم. درنهایت، ما چیزهایی خواهیم خورد که آنها میخورند، شبیه آنها صحبت خواهیم کرد، چیزهایی خواهیم خواند که آنها میخوانند، مانند آنها فکر خواهیم کرد، چیزهایی تماشا خواهیم کرد که آنها تماشا میکنند
بندهٔ عادت از ارسطو نقل شده است: «ما همان چیزی هستیم که بهطور مکرر آن را انجام میدهیم.» لغتنامهٔ مریاموبستر عادت را به این صورت تعریف میکند: «رفتاری اکتسابی که تقریباً یا کاملاً غیرارادی شده است.» داستانی دربارهٔ مردی نقل شده است که سوار بر اسب سریع میتاخت. به نظر میرسید به جایی بسیار مهم میرود. مردی که تنها کنار جاده ایستاده بود فریاد زد: «کجا میری؟» اسبسوار گفت: «نمیدونم. از اسب بپرس!» این داستانِ زندگیِ اغلب مردم است. آنها بدون توجه به مقصد، سوار بر اسبِ عادتهایشان میتازند.
درصورتیکه میخواهید در زندگیتان پیشرفتهای مهمی ایجاد کنید، باید دلیل داشته باشید و برای وادارکردنِ خودتان به خواستنِ این تغییراتِ ضروری، دلیل باید برای شما بسیار انگیزشی باشد. سالها فرصتِ این را داشتهاید که برخیزید و بروید، بروید، بروید، بروید و بروید. چهچیزی بیش از بقیه شما را به جلو میراند؟ شناساییِ دلیل بسیار مهم است. آنچه به شما انگیزه میدهد، هیجانی برای عشق، منبعی برای اشتیاق و سوختی برای ایستادگیِ شماست.
میتوانستم آزادانه پرواز کنم. بیتوجه به اینکه چهکسی بهعنوان رئیسجمهور انتخاب شده، اوضاع اقتصادی چقدر بد است یا فلانی چه گفته، چه کرده و نکرده، هنوز هم کنترلم دست خودم بود. انتخابم این بود که دیگر قربانیِ گذشته، حال و آینده نباشم، و با این انتخاب، بسیار موفق شدم و برای کنترل سرنوشتم قدرتی نامحدود یافتم.
جالب این است که ثروت بعد از گذر از یک نسل به وجود میآید. غرقشدن در ثروت اغلب به بیاشتیاقی منجر میشود، موضوعی که باعث شکلگیریِ زندگیِ پشتمیزنشینی میشود. بهخصوص فرزندان خانوادههای ثروتمند در معرض این آسیب قرار دارند. آنها در مرحلهٔ اول برای بهدستآوردن ثروت، دست به ایجاد نظم و رشد شخصیت نمیزنند؛ بنابراین منطقی به نظر میآید که درخصوص ثروت یا درک چیزهای ضروری برای حفظ آن، حس مشابهی نداشته باشند. ما این ذهنیت را بهطور مکرر در میان فرزندان خانوادههای سلطنتی، ستارگان سینما و مدیران شرکتها و در مقیاس عام، همهجا بین بچهها و بزرگسالان میبینیم.
کبوتر با کبوتر، باز با باز. افرادی که برحسب عادت با آنها معاشرت میکنید گروه مرجع شما نامیده میشوند. طبق پژوهشهای دکتر دیوید مککلاند، روانشناس اجتماعی از دانشگاه هاروارد، گروه مرجع شما ۹۵ درصد از موفقیت یا شکستتان را در زندگی تعیین میکند. بیشترین زمان خود را با چهکسانی سپری میکنید؟ چه افرادی را بیشتر تحسین میکنید؟ آیا این دو گروه دقیقاً یکیاند؟ اگر نه، دلیل آن چیست؟ جیم ران به ما آموخت ما به آمیزهٔ میانگینی از پنج شخصی تبدیل میشویم که بیش از سایرین با آنها معاشرت میکنیم. ران گفت ما میتوانیم کیفیت سلامتی، نگرش و درآمدمان را ازطریق نگاهکردن به افرادِ پیرامونمان بگوییم. افرادی که زمانمان را با آنها میگذرانیم تعیین میکنند چه بحثهایی توجهمان را به خود معطوف میکنند و بهطور مرتب با چه نگرشهایی مواجه میشویم. درنهایت، ما چیزهایی خواهیم خورد که آنها میخورند، شبیه آنها صحبت خواهیم کرد، چیزهایی خواهیم خواند که آنها میخوانند، مانند آنها فکر خواهیم کرد، چیزهایی تماشا خواهیم کرد که آنها تماشا میکنند، همانند آنها با مردم رفتار خواهیم کرد و حتی مانند آنها لباس خواهیم پوشید. نکتهٔ جالب این است که معمولاً از شباهتهای بین خود و آن پنج نفر بیخبریم.
وقتی در حال ساخت محیطی برای پشتیبانی از اهداف خودتان هستید، به خاطر داشته باشید هرچیزی را که تحمل کنید، وارد زندگیتان خواهید کرد. این قاعده در همهٔ زمینههای زندگیتان درست است، بهخصوص در روابط با خانواده، دوستان و همکاران. هرچیزی که تصمیم به تحملکردن آن گرفتهاید، همین حالا در موقعیتها و اوضاع زندگیتان منعکس میشود. بهعبارتدیگر، هرچیزی را بپذیرید و خود را شایستهٔ آن بدانید در زندگی به آن دست خواهید یافت. اگر بیاحترامی را تحمل کنید، به شما بیاحترامی خواهد شد. اگر افرادی را تحمل کنید که دیر میکنند و شما را منتظر میگذارند، افراد تأخیر میکنند. اگر کار زیاد با حقوق کم را تحمل کنید، این وضع برای شما ادامه خواهد یافت