کتاب تا به آخر با هیتلر – خاطرات پیشکار هیتلر – نوشته: هاینتس لینگه – معرفی

در کتاب تا به آخر با هیتلر خاطرات هاینتس لینگه افسر اس اس و پیشکار هیتلر را میخوانید. کسی که تا لحظات آخر زندگی او در فورربونکر، کنارش بود.
هاینتس لینگه در ۱۹۱۳ در برمن زاده شد و تا قبل از پیوستن به اس اس بنایی میکرد. پس از پیوستن به اساس در لشکر یکم زرهی اساس لایب اشتاندارته اساس آدولف هیتلر -که وظیفه حفاظت از هیتلر را داشت- خدمت کرد. در ۱۹۳۴ او برای خدمت در صدارت عظمای رایش انتخاب شد. در پایان جنگ او به درجهٔ اوبراشتورمبانفورر رسیدهبود.
در ۱۹۳۵ او یکی از پیشکاران هیتلر شد. او هر روز صبح در ساعت ۱۱ هیتلر را از خواب بیدار کرده و روزنامه و پیغامهای آن روز را برایش فراهم میآورد. به جز اعمال روزانه محافظت از جان هیتلر نیز از وظایف او بود. در ۱۹۴۴ او رئیس ستاد خدمات شخصی هیتلر بود.
لینگه در ۲ مه سال ۱۹۴۵ دستگیر شد و پس از شناسایی به مسکو فرستادهشد و در زندان لوبیانکا محبوس شد. او تا ۱۹۵۵ در اتحاد جماهیر شوروی زندانی بود. پس از آزادیاش به آلمان غربی رفت و در ۱۹۸۰ در هامبورگ از دنیا رفت.
او از شاهدان آخرین روزهای زندگی هیتلر بود. پیغامها را برایش میبرد و افرادی را که میخواستند با او ملاقات کنند، همرهی میکرد. هیتلر تصمیم خود را مبنی بر خودکشی دو روز قبل از انجام کار با اینگس درمیان گذاشت و از او درخواست کرد که جسدش را همراه جسد اوا براون بسوزاند.
عکسهای بسیاری از پیشوای آلمان، رایش سوم، وجود دارد که لینگه همیشه در پسزمینهٔ این عکسها، اغلب درست پشت سر هیتلر دیده میشود. لینگه در این عکسها مرد قدبلندی است که لباس نظامی اساس به تن دارد، سن زیادی ندارد، ولی موهای جلوی سرش خالی است. مردی با چهرهای همیشه گرفته و مغموم. شاید بتوان گفت او یکی از نزدیکترین اشخاص به هیتلر در میان کارمندان شخصیاش بود.
لینگه مسئول تمام کارهای داخل خانهٔ هیتلر بود؛ از مدیریت مسائل روزمره نظیر لباسها و رژیم غذایی گرفته تا کارهای پیشپاافتادهتری مانند نگهداری عینک مطالعه، مدادها و حتی پولهای هیتلر. وظیفهٔ لینگه بود که هر روز صبح هیتلر را بیدار و در ساعتهای اولیهٔ شب او را برای رفتن به تختخواب یاری کند. اختیار بستن و بازکردن درهای دفتر و خانهٔ هیتلر دست او بود و هرکدام از مهمانها که میخواست بداند پیشوای آلمان سرحال و سردماغ است یا نه، باید از او سؤال میکرد.
همین شخص بود که در تاریخ سیام آپریل ۱۹۴۵ جسد هیتلر را به کمک عدهای به باغ صدارت عظمای آلمان برد و با شتابزدگی سوزاند. در برلین، در برگهوف که در برشتسگادن قرار دارد یا در آشیانهیگرگ که در راستنبرگ واقع شده، لینگه همیشه در کنار هیتلر بود و کافی بود هیتلر نام لینگه را صدا کند یا بشکن بزند تا او به حضورش برسد. لینگه در تمام طول جنگ همراه همیشگی هیتلر بود و به قول خودش فقط اوا براون از او به هیتلر نزدیکتر بود.
در این کتاب با هاینتس لینگه همراه میشوید و روایات او را درباره هیتلر، شخصیتش، کارهایش و زندگیاش میخوانید. طبعاً این روایت از رهبر حزب نازی که یک راوی علاقهمند دربارهٔ او نوشته است به مذاق برخی خوانندگان خوش نمیآید، ولی چه بخواهیم چه نخواهیم نمیتوان تصور کرد هیتلر یک هیولای تکبُعدی بوده که تماموقت در اوج عصبانیت بوده و جز دندانقروچه کاری نمیکرده است. این کتاب نشان خواهد داد هیتلری که ما میشناسیم، مردی که میلیونها نفر را به قتل رساند و پرهزینهترین و مخربترین جنگ تاریخ را بهراه انداخت، جنبهای انسانی نیز داشت: با کارمندانش خوشرفتاری میکرد، دست منشیاش را میبوسید و با حیوان خانگیاش مهربان بود. اگر این انسانیتها با پیشداوریهای ما جور درنمیآید، شاید لازم باشد پیشداوریهایمان را تغییر دهیم. چه خوشمان بیاید چه نیاید، هیتلر چنانکه لینگه برای ما روایت میکند انسانی چندبُعدی به نظر میرسد و شاید اصلاً به همین دلیل ترسناکتر باشد.
داستان لینگه به روایت زندگی هیتلر محدود نمیشود. گرچه او چنانکه میگوید چندان علاقهای به مسائل سیاسی ندارد و حتی در این زمینه کمی سادهلوح است، اما گزارش دقیقی از وقایع مهم آن دوران ارائه میدهد.
کتاب تا به آخر با هیتلر
خاطرات پیشکار هیتلر
نویسنده: هاینتس لینگه
مترجم: حمید هاشمی
انتشارات میلکان
پرسیدم الان دیگر برای چه کسی باید بجنگیم؟ پاسخ داد: «به خاطر مردی که یه روز میاد.»
هیتلر دربارهٔ آینده حرفهای بسیاری زد. او گفت که در جهان پس از جنگ طبعاً کسی حرف خوبی دربارهٔ او نمیزند، دشمنان پیروز و خوشحال میشوند و مردم آلمان به روزگار سختی میافتند و نزدیکان هیتلر چیزهایی میبینند و تجربه میکنند که نمیتوانند باور کنند، اما میگفت امیدوار است آیندگان با او عادلانه رفتار کنند
من معنای کلمهٔ تسلیم را نمیفهمم و هرگز نفهمیدهام!
ناخواسته به یاد عبارت معروف کورت توچولسکی افتادم که میگوید: «انسان همیشه به مراد دلش میرسد، ولی به مقیاس بسیار کم و آن هم روزی که دیگر خیلی دیر است.» دستکم دربارهٔ اوا هیتلر، اوضاع واقعاً به این ترتیب پیش رفت. او و همسرش به اتاق خودشان رفتند و ما «یاران نزدیک هیتلر» در پناهگاهی در اعماق زمین ازدواج آنها را جشن گرفتیم، درحالیکه توپهای روسی زمینهای چمنپوش اطراف مقر صدراعظم رایش را بمباران میکردند.
هنگامی که گوبلس میرفت هیتلر همیشه میگفت: «غولیه توی بدن یه کوتوله! واقعاً مرد بزرگیه!»
گاهی وضع معدهٔ او چنان بد میشد که وقتی میدانست کسی نگاهش نمیکند از درد در خود تا میشد. او میخواست همیشه سالم، سرحال و درست به نظر بیاید و برای همین حتی وقتی هیچ ضرورتی نبود هم بیهیچ شکایتی درد را تحمل میکرد. به همین دلیل از دکتر اروین گیسینگ خواست از داروی بیهوشی برای عمل او استفاده نکند و این دستور، دکتر را بسیار شگفتزده کرد. پس از سوءقصد اشتاوفنبرگ، دکتر گیسینگ گوش هیتلر را بدون بیهوشی عمل کرد و هیتلر فقط از من خواست او را نگه دارم و گفت: «من باید بتونم چیزی رو که سربازها هر روز توی جبهه تحمل میکنن، تحمل کنم.» و پس از آن ممنوع کرد که کسی دربارهٔ آن جراحی با او صحبت کند و بگوید دلیلی نداشته آنهمه درد بکشد.
یک روز یکی از محافظان اساس باید به خزانهدار زنگ میزد، همزمان هیتلر هم میخواست به اشپر تلفن کند. محافظ اساس قرار بود از داخل یک کابین در غذاخوری افسران تلفن بزند و هیتلر در کلبهٔ خود منتظر بود اشپر برای جلسهٔ وضعیت جبههها با او تماس بگیرد. هر دو تماس همزمان برقرار شد و به گیرندههای اشتباه وصل شد. آن سوی تلفنی که دست هیتلر بود قرار بود اشپر باشد، ولی نبود. به همین دلیل وقتی هیتلر گفت «پیشوا صحبت میکنه» خزانهدار در آن سوی خط زد زیرخنده و فریاد کشید: «برو بابا دیوونه!» من انتظار داشتم هیتلر خشمگین شود و او را توبیخ کند، ولی هیتلر فقط تلفن را پس داد و گفت: «این هم یه نفر دیگه که فکر میکنه من دیوونهم.» نه دلخور شد و نه خزانهدار را توبیخ کرد و این مسئله بسیار شگفتآور بود، چون پس از سوءقصدی بود که در تاریخ بیستم جولای ۱۹۴۴ رخ داد که طی آن میخواستند او را با بمب بکشند.
گورینگ در دادگاههای نورمبرگ گفت هرکس از پیروی از هیتلر سر باز زده، الان زیر خاک است.
«انسان همیشه به مراد دلش میرسد، ولی به مقیاس بسیار کم و آن هم روزی که دیگر خیلی دیر است.»
وقتی معمارها و کارمندان با نقشهها و اسناد بازگشتند و به هیتلر گفتند کاری نمیشود کرد، اخمی کرد و لبهایش را به هم فشرد. من هم حضور داشتم و با دیدن این علائم منتظر طغیان خشم او بودم، ولی او با صدای آرامی که بهشدت تهدیدآمیز بود گفت: «آقایون محترم، اگه در کوتاهترین زمان ممکن این مشکل حل نشه همهتون رو فوراً به اردوگاه کار اجباری میفرستم. امیدوارم حرفم رو فهمیده باشید.» سپس رو برگرداند و رفت. متخصصان وحشتزده به یکدیگر نگاه کردند و مثل سگ کتکخورده آنجا را ترک کردند.
«لینگه، من الان قصد دارم به خودم شلیک کنم. تو میدونی چه کارهایی باید بکنی. برای شکست حصر و فرار دستور دادهم. سعی کن همراه یکی از گروهها از شهر بری بیرون و به سمت غرب بری.» پرسیدم الان دیگر برای چه کسی باید بجنگیم؟ پاسخ داد: «به خاطر مردی که یه روز میاد.»
هیتلر میگفت: «مسائل خصوصی مردم تا وقتی به دولت و رهبری ربطی نداشته باشه، به من ارتباطی پیدا نمیکنه.» و به این حرف واقعاً پایبند بود.