کتاب جامعه مصرفی | ژان بودریار | خلاصه و معرفی
کتاب جامعه مصرفی نوشتهٔ ژان بودریار، جامعهشناس و فیلسوف مدرن فرانسوی است که با ترجمهٔ پیروز ایزدی در نشر ثالث منتشر شده است.
بودریار معتقد است انسانها دیگر در زندگی خودشان هم دخالتی نمیکنند. در مقالهای که با عنوان «بعد از خوشگذرانی چهکار میکنی؟» منتشر کرد به این مطلب اشاره میکند که چگونه نیروهای آزادشده مدرنیسم – یعنی آزادی جنسی و نژادی، آزادی بیان و امتیازات طبقاتی بهتدریج در پیوند با یکدیگر «جامعه نمایشی» را ساختهاند و در این جامعه به ضد آن چیزی که در اصل انتظار میرفت بدل شدهاند.
بودریار معتقد است جهان پسامدرن جهان نمایش است و ما وارد جهان فراواقعی شدهایم. بهعبارتدیگر واقعیت تولید میشود ولی از قدرت ما خارج است. آنچه که ما از واقعیت و جهان واقعی میبینیم در واقع تصویری است که به ما نشان داده میشود.
رسانه بهصورت دریچه نگاه ما به جهان عمل میکند. حتی وقتی که در صدد مخالفت با این نظام سرمایهداری پیشرفته باشیم بلافاصله به بخشی از آن تبدیل میشویم. از نظر بودریار، پیروی عقل ابزاری از شیوههای زندگی بشری موجب انحلال سوژهٔ اجتماعی و خصوصی شدن بعد سیاسی شده است. این انحلال که همراه با انحلال کامل سوژهٔ هگلی به دنبال نقد نیچهای از متافیزیک است، متفکران پسامدرن را بهسوی نوعی نسبیگرایی فرهنگی سوق میدهد که همراه با پلورالیسمی افسونزدا، سقوط ایدئولوژیها و نگرشهای سهوگرایانه را فراهم میآورد.
نویسنده در کتاب جامعه مصرفی قصد دارد بگوید امروزه افراد مرفه مانند گذشته، پیش از آنکه در محیط اطراف خود با دیگر انسانها سروکار داشته باشند، با اشیا در ارتباطاند. مراودههای روزمره آنان دیگر چندان با همنوعانشان صورت نمیگیرد و بر اساس آمارها، با سیر صعودی، صرف دریافت کالاها و پیامها و دستکاری در آنها میشود. نویسنده در این کتاب جامعه مصرفی در جهان را بررسی میکند سعی دارد با تحلیلی دقیق این پدیدهٔ همهگیر را بررسی کند.
کتاب جامعه مصرفی
نویسنده: ژان بودریار
مترجم: پیروز ایزدی
نشر ثالث
بازی کامپیوتر: همان اصل در مورد بازی کامپیوتر نیز مصداق دارد. یادگیری در کار نیست. یک رایانه کوچک پرسشهایی برای شما مطرح میکند و برای هر پرسش پنج پاسخ ارائه میشود: اگر فوراً پاسخ دهید، حداکثر امتیاز را بهدست میآورید و «قهرمان» میشوید. بنابراین، زمانی برای تأمل و اندیشه وجود ندارد، بلکه فقط فرصت واکنش وجود دارد. دستگاه نه با فرایندهای فکری، بلکه با سازوکارهای واکنشی فوری سروکار دارد. نباید پاسخهای پیشنهادی را سبک و سنگین کرد یا در مورد آنها به تأمل و اندیشه پرداخت؛ باید پاسخ صحیح را مشاهده کرد و آن را بهعنوان یک محرک براساس برنامه اپتیکی_ حرکتی سلول فوتو الکتریک ثبت کرد.
یک شعار امریکایی میگوید: «مسیح را امتحان کنید.» باید همهچیز را امتحان کرد، زیرا انسانِ مصرفی همواره از این میترسد که چیزی را «از دست بدهد»، حال این چیز میتواند هر نوع لذتی باشد. هرگز نمیدانیم که آیا فلان تماس، فلان تجربه (کریسمس در جزایر قناری، مارماهی با ویسکی، پرادو، ال. اس. دی، عشق به سبک ژاپنی) «احساسی» برخواهد انگیخت یا نه. این دیگر میل نیست، حتی نام آن را «سلیقه» یا گرایش خاصی نیز نمیتوان گذاشت، این نوعی کنجکاوی همگانی است که محرک آن وسوسهای مبهم است __ میتوان به آن «اخلاق سرگرمی» گفت که در آن الزام به سرگرم شدن و بهرهبرداری از کلیه امکانات برای تحت تأثیر واقع شدن، لذت بردن یا ارضا شدن وجود دارد.
امروزه در اطراف ما شواهد بسیار زیادی از مصرف و فراوانی بهچشم میخورد: از انواع و اقسام اشیا، خدمات و کالاهای مادی که پدیدآورنده نوعی جهش بنیادی در اکولوژی نوع بشر هستند. سخن دقیقتر آنکه امروزه، افراد مرفه مانند گذشته، بیش از آنکه در محیط اطراف خود با دیگر انسانها سروکار داشته باشند، با اشیا در ارتباطاند.
شکسپیر در شاهلیر میگوید: «از نیاز مگو که حقیرترین گدا هم در ناچیزترین خواستهاش زیادهخواه است. اگر طبع آدمی بیش از طبیعتش نخواست، پس حیاتش همچون حیوانهاست. آیا آگاه هستی که ما برای بودن، باید زیادهخواه باشیم؟»
طبقات متوسط بیشتر گرایش دارند که با خودنمایی مصرف کنند؛ این گرایشی است که آنان از دایناسورهای سرمایهدار قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به ارث بردهاند. از این بابت، این طبقات بهلحاظ فرهنگی مبتدی هستند. گفتن این امر بیفایده است که یک استراتژی طبقاتی در پشتسر این مسئله قرار دارد. رایزمن میگوید: «یکی از محدودیتهایی که مصرف فردِ دارای تحرک اجتماعی با آن روبهروست مقاومتی است که طبقات بالا در برابر «تازه به دوران رسیدهها» از خود نشان میدهند. آنان این کار را از طریق استراتژی کممصرفی خودنمایانه انجام میدهند:
در اینجا برای انتخاب کسبه، از سوپرمارکت گرفته تا مزونهای معروف پوشاک، دو شرط وجود دارد: پویایی تجاری و حس زیباییشناسی. در اینجا دیگر دوران شعار معروف «زشتی خریدار ندارد» بهسر رسیده است. این شعار را میتوان با «زیبایی محیط زندگی شرط نخست خوشبختی در زندگی است»، جایگزین کرد.
امروزه در اطراف ما شواهد بسیار زیادی از مصرف و فراوانی بهچشم میخورد: از انواع و اقسام اشیا، خدمات و کالاهای مادی که پدیدآورنده نوعی جهش بنیادی در اکولوژی نوع بشر هستند. سخن دقیقتر آنکه امروزه، افراد مرفه مانند گذشته، بیش از آنکه در محیط اطراف خود با دیگر انسانها سروکار داشته باشند، با اشیا در ارتباطاند.
به او کلیه رضایتمندیهای اقتصادی را اعطا کنید، به گونهای که دیگر هیچ کاری جز خوابیدن، خوردن کلوچه، و گذرانیدن عمر نداشته باشد. او را از تمام خوبیهای روی زمین سرشار کنید، و او را تا فرق سرش در خوشی غوطهور سازید: حبابهای کوچکِ در سطح این خوشبختی، مانند سطح آب، خواهند ترکید. داستایوفسکی، یادداشتهای زیرزمینی
بازارها، شریانهای تجاری و سوپرمارکتهای تجاری پریزونیک تقلیدی از طبیعت بازیافته و بیاندازه حاصلخیز هستند. اینها درواقع درههای سرزمین کنعان ما هستند که در آنها بهجای اینکه شیر و عسل جاری باشد، امواج نئون به سُسهای کچاپ و ظروف پلاستیکی برخورد میکند. اما این هیچ اهمیتی ندارد! آنچه در اینجا مطرح است، این انتظار است که همهچیز در اینجا نه بهاندازه کافی، بلکه به میزان بسیار زیاد برای همگان موجود است.
هعبارتی کلیه فعالیتها، امور، تضادها و فصول مختلف به شکل انتزاعی در هم حل شدهاند. در جوهره این زندگی یکدست، در این ملغمه همگانی، دیگر، معنا جایی ندارد. آنچه امکان رؤیاپردازی، شعر و شاعری، مفهومسازی و بهعبارت دیگر اجرای طرحهای بزرگ جابهجایی و موجزسازی، استعارهپردازی و تناقضگویی را فراهم میکرد دیگر وجود ندارد، زیرا اینها همه بر مفصلبندی زنده عناصر متمایز استوارند. در آنجا، تنها چیزی که وجود دارد، جانشینی دائم عناصر همگون است.
برای اینکه فراوانی به یک ارزش تبدیل شود، «بهاندازه کافی» باید جای خود را به «بیش از حد» بدهد __ باید تفاوت معنیداری میان ضروری و زاید وجود داشته باشد: این، کارکرد اسراف در همه سطوح است. تمایل به ازمیانبردن و ادعای حذف اسراف، امری توهّمانگیز است که به کل نظام جهت میدهد.
بر پایه این سیر صعودی و این «واکنش زنجیرهای» تمایزآمیز که ناشی از دیکتاتوری مُد است، شهر به یک مکان هندسی تبدیل میشود (در نتیجه، این فرایند تمرکز شهری را با فرهنگپذیری سریع مناطق روستایی یا پیرامونی تقویت میکند. پس فرایند مزبور بازگشتناپذیر است و هرگونه تمایلی به متوقف کردن آن ناشیانه بهنظر میرسد). تراکم انسانی بهخودیخود جذاب است، اما بهویژه گفتمان شهری چشم و همچشمی است: انگیزهها، امیال، برخوردها، محرکها، داوری بیوقفه دیگران، تحریک مداوم احساسات جنسی، اطلاعات، درخواستهای تبلیغاتی: همه اینها سازنده نوعی سرنوشت انتزاعی مشارکت جمعی بر روی یک زمینه واقعی رقابت عام هستند.
بدین ترتیب جهان اشیا و نیازها دچار نوعی هیستری عمومی هستند. همانگونه که کلیه اندامها و کارکردهای بدن در فرایند تغییر حالت به دستگاه صرفی بسیار بزرگی تبدیل میشوند که علائم بیماری صیغههای مختلف آن را تشکیل میدهند، اشیا نیز در مصرف، دستگاه صرفی بزرگی را پدید میآورند که زبانی دیگر سخن میگوید. میتوان گفت که این ناپایداری و این تحرک مداوم، تعریف خصوصیت عینی نیاز را غیرممکن میگرداند، همانگونه که تعریف خصوصیت عینی درد در حالت هیستری غیرممکن است، به این دلیل قاطع که دردی وجود ندارد __ میتوان گفت که فرار از یک دال به دال دیگر، تنها واقعیت سطحی یک میل است که خود سیریناپذیر میباشد، زیرا مبتنی بر یک خلأ است و این میلِ تحققناپذیر، بهصورت موضعی، در اشیا و نیازهای پی در پی، خود را نشان میدهد.
«شخص» در ارزش مطلق آن، همراه با ویژگیهای تقلیلناپذیر و وزن خاص آن، همانگونه که کل سنت غربی آن را بهعنوان اسطوره ساماندهنده سوژه جعل کرده است، یعنی همراه با هوا و هوسهایش، ارادهاش و کاراکترش… یا ابتذالش غایب و مرده است و، توسط جهان کارکردی ما، از بین برده شده است. این شخصِ غایب و این مرجعِ گمشده است که میخواهد «شخصیت» پیدا کند. این موجود گمشده است که باید بهصورت انتزاعی توسط نیروی نشانهها در طیف تقلیلیافته تمایزات، در مرسدس، در «رنگی اندکی روشنتر»، در هزاران نشانه بر روی هم جمعشده و ستارهگذاریشده بازسازی شود تا نوعی فردیت ترکیبی را بار دیگر بهوجود آورد و در نهایت در گمنامی کامل فرو افتد، زیرا تمایز، بنابر تعریف، چیزی است که نام ندارد.
تبلیغات در کل معنی ندارد و تنها واجد دلالتهاست. دلالتهای آن (و رفتارهایی که تبلیغات به آنها متوسل میشود) هرگز شخصی نیستند، آنها همگی تمایزآمیز، فرعی و ترکیبیاند؛ بدین معنی که آنها به تولید صنعتی تمایزات مربوط میشوند __ که بهنظر من از این طریق نظام مصرف با قدرت تمام خود را تعریف میکند.
تحلیل ما بر اشیای روزمره استوار بوده است. اما گفتمان دیگری نیز در مورد اشیا وجود دارد: گفتمان هنر. سیر تکامل جایگاه اشیا و بازنمایی آنها در هنر و ادبیات بهخودیخود گویاست. اشیا پس از آنکه در هنر سنتی، نقشهای نمادین و تزئینی بازی کردند، در قرن بیستم دیگر با ارزشهای اخلاقی و روانشناختی ارزیابی نمیشوند، آنها دیگر بهصورت نیابتی و در سایه انسان عمل نمیکنند، و اهمیت خارقالعادهای مانند عناصر مستقل تحلیل فضایی (کوبیسم و غیره) پیدا کردهاند. به همین شکل، آنها به مرز انتزاع رسیدهاند. اشیا پس از بازخیزش مضحکشان، در قالب دادا و سوررئالیسم و بهدنبال شکسته شدن ساختار و ناپایداریشان در قالب آبستره، اینک بهظاهر با تصویرشان در صورتبندی جدید و هنر پاپ از در آشتی درآمدهاند.
منطق شخصیتسازی نیز همین است: این منطق با طبیعیسازی، کارکردیسازی، فرهنگیسازی و غیره همزمان است. این فرایند عام میتواند بهلحاظ تاریخی تعریف شود: تمرکز انحصاری صنعتی با الغای تمایزات واقعی بین انسانها و همسانسازی اشخاص و تولیدات، همزمان آغازگر حاکمیت تمایزگذاری است. این وضعیت اندکی به جنبشهای مذهبی یا اجتماعی شباهت دارد: کلیساها یا نهادها، با فروکشکردن انگیزههای اولیهشان بنا میشوند. در اینجا نیز کیش تمایز بر روی از میان رفتن تمایزات پایهریزی میشود.
در این شبکه روابط دلهرهآور که در آن دیگر ارزش مطلقی وجود ندارد و فقط سازگاری کارکردی وجود دارد، دیگر «خود را مطرحکردن» و اثبات شایستگیها» (اثبات) محلی از اعراب ندارد، بلکه برقراری تماس و مورد تأیید قرار گرفتن توسط دیگران و درخواست از آنها برای داوری و تمایل مثبت نشاندادن، از اهمیت برخوردار است. این راز و رمز گرفتن تأیید دیگران در همهجا بهتدریج جای خود را به اثبات شایستگیها میدهد
همه این بازیها، از مدل اولیه امتحان ریشه میگیرند. این تصادفی نیست، [زیرا] امتحان صورت برجسته ارتقای اجتماعی است. همه میخواهند امتحان بدهند، هرچند این امتحان بهصورت رادیویی و ناقص انجام شود، زیرا امروزه مورد آزمون قرارگرفتن، خود عاملی برای پرستیژ است. بنابراین، فرایند همگرایی اجتماعی قدرتمندی در تعدد بیحدوحصر این بازیها وجود دارد: میتوان در نهایت جامعهای را تصور کرد که بهطور کامل در این رقابتهای رسانهای جذبشده باشد و بهعبارت دیگر، کل سازمان اجتماعی، مبتنی بر تأیید از طریق آزمون باشد