کتاب در قلمرو پادشاهان – زندگی من در عربستان سعودی – کارمن بن لادن – خلاصه و معرفی

کتاب در قلمرو پادشاهان نوشتهٔ کارمن بنلادن و ترجمهٔ علیرضا میراسدالله است. نشر ثالث این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، نوشتهٔ عروس ایرانی- سوئیسی خانوادهٔ بنلادن است. او در این کتاب، از داستان زندگیاش با یسلام بنلادن، برادر اسامه و از تاثیراتی که حادثهٔ یازده سپتامبر بر او، خانواده و زندگیاش گذاشته است، میگوید. آشنایی او با یسلام بنلادن، توریست عربستانی، در ژنو اتفاق افتاد. آشناییای که زندگی او را برای همیشه تغییر داد.
کتاب در قلمرو پادشاهان، بهوسیلهٔ عروس خانوادهٔ بنلادن، کارمن بنلادن، نوشته شده است. این اثر، از زندگی او در عربستان سعودی و بودن در کنار چنین خانوادهای برای خوانندگان خود میگوید.
نویسنده، که در فضایی آزاد بزرگ شده و بالیده بود، با ازدواج با یسلام در عربستان وارد دنیای عجیب و غریب و بدوی عربها شد و به قول خودش، با پا گذاشتن به عربستان، اولین اشتباه زندگیاش را مرتکب شد؛ با اینکه کارمن پس از ازدواج به امریکا بازمیگردد، پس از تولد اولین فرزندش با پافشاری یسلام به عربستان برمی گردد و زندگی در میان بن لادنها را آغاز میکند تا در دنیای آنها شاهدی بر تحجر، انحطاط و بیریشگیشان باشد.
کارمن در انتهای کتابش، دربارهٔ اسامه بن لادن نوشته است:
«در نهایت، اعتقاد دارم آنچه اسامه را شکل داده است، تعلیمات غلط وهابی است و به تجربه برایم ثابت شده است بسیاری از مردم سعودی همچون او فکر میکنند و مردم غرب در نظرشان موجوداتی منحط و بیریشهاند که در تعلقات مادی و هوی و هوسهای دنیوی راه گم کردهاند. این خیل مرتجعین خشمگین، مثل نوجوانهای بیتجربه، سادهترین راه را نابود کردن غرب میدانند: تخریب جوامع غربی، کشتن مردم غرب و از بین بردن آمال و آرزوهای بیشمار آنها.»
کتاب در قلمرو پادشاهان
زندگی من در عربستان سعودی
نویسنده: کارمن بن لادن
مترجم: علیرضا میر اسداله
نشر ثالث
در خانه ماری همه به هم احترام میگذاشتند و ارزشها یکسان تقسیم شده بود، بهطوری که هیچکس مجبور نبود با دیگری همعقیده باشد و همگی میتوانستند آرا و نظریات خود را به راحتی بیان کنند و دربارهاش گفتوگو نمایند. زندگی در کنار بوکلیها برایم لذتبخش و جذاب بود. در آن خانواده، هرکس در هر سنی محترم بود. حتی گفتههای کودکان را نیز به دقت گوش میکردند و به نظریاتشان عمیقآ فکر میکردند. نزاکت و ادب آنها به هیچ وجه ماشینی نبود؛ معقول و انتخابی بود.
اگر او در اروپا بزرگ شده بود، قطعآ با بهرهگیری از هوش و ذکاوت سرشار خود به زنی آزاد و قوی بدل میشد و شخصیتش رشد میکرد، ولی رشد یافتن در جامعهای همچون عربستان سعودی و در میان خاندان آلسعود او را ضعیف و بیرمق بار آورده بود. اگر او در زندگیاش از چیزی ناراضی بود، فقط میگفت: هیچ فایدهای ندارد به آن فکر کنم، کاری از من برنمیآید. او یاد گرفته بود به سادگی کنار بیاید و سؤال نکند. روح او شکست خورده بود.
در جامعهای زندگی میکردم که زنها هیچ بودند و میکوشیدند تا هیچ باقی بمانند. آنها حاضر نبودند تغییرات خوشایندی را که در مجاورتشان رخ میداد، جدی بگیرند و من هرچه تلاش میکردم، حمایت نمیشدم. این زنها توان و روح مبارزه را نداشتند و حاضر نبودند به آنچه نهی شده بود حتی فکر کنند. بدبختانه، بسیاری از آنها زنانی باهوش و پرانرژی بودند، ولی فقط با موازین مذهبی حاضر به تجزیه و تحلیل وقایع میشدند. آنها فقط به دلیل ایمانشان زنده بودند و شخصیتهای فردی خود را به کلی فراموش کرده بودند
یکبار که با رافعه گفتوگو میکردم، بحث روبنده و عبا و دستکش پیش آمد. من به او گفتم استفاده از تمام اینها برای حفظ حجاب غیرضروری است و در واقع نوعی تجاوز مردان سعودی به زنها محسوب میشود. آنها مردانی ضعیف هستند که حتی نمیتوانند چهره یا دستان زنی را ببینند و دچار شهوت نشوند و برای آنکه خودشان را از بار گناه برهانند، چنین چیزهایی را برای شما ضروری اعلام کردهاند.
اسلام دینی است که به جزئیات زندگی انسانها توجه خاصی دارد، ولی وهابیت این توجهات را بزرگنمایی کرده و شکلشان را تغییر داده و به زندگی روزمره و لحظه به لحظه مردم تزریق کرده است. وهابیت خشکترین و انعطافناپذیرترین مذهب جهان است.
تغییراتی که به دلیل پول در کشور ایجاد شده بود، همه سطحی بودند و در لایههای زیرین چیزی تغییر نکرده بود. پول چیزهای فراوانی را به عربستان آورده بود، اما تمام آنها فقط مادی بودند که به درون ذهن سعودیها راه نمییافتند. ساختمانهای جدید، خانههای بزرگتر، فروشگاههای بزرگ و مناظر اروپایی احداث شده، هیچکدام ارتباطی با آنچه در ذهن مردم میگذشت، نداشتند. پول، ظاهر عربستان را تغییر داده و به مرز دنیای مدرن نزدیک کرده بود، ولی باورهای مردمی، این کشور را به عقب باز پس میکشید
احترام متقابل چیزی بود که کوشیدم به آنها بیاموزم. هرگز اجازه ندادم تصور کنند من تعیینکننده مطلق و صاحب اختیار تمام و کمال همه چیز در اطراف آنها هستم و نمیخواستم طوری بزرگ شوند که همواره از من و پدرشان بیم داشته باشند و بترسند. به آنها آموختم اگر با چیزی موافق نیستند، به راحتی به من نه بگویند، چون اگر آنها بتوانند به من جواب منفی بدهند، میتوانند در برابر تمام آنچه در این دنیا برخلاف میلشان است، قد علم کنند و مبارزه نمایند.
من اگر تمام تلاشم را نیز به کار میبردم تا همچون آنها زندگی کنم، باز هم نمیتوانستم. زنان بنلادنها مثل حیوانات خانگی آنها بودند و شوهرانشان از آنها نگهداری میکردند. آنها در خانهای دربسته به سر میبردند و به جز موارد بسیار خاص، حق خروج نداشتند. تمام روز و تمام شب را در انتظار بازگشت شوهرانشان به سر میبردند و هنگامی که آنها از در وارد میشدند، بلافاصله نقش خود را به عنوان زنانی خوشحال و خوشآمدگو ایفا میکردند.
از نظر اجتماعی عربستان سعودی کشوری قرون وسطایی است و سیاهی و تاریکی گناه و ممنوعیت، این کشور را دربر گرفته است. اسلام در این کشور واقعیتی متفاوت از دین الهی است. وهابیت، ریشه در راز و رمزها و نشانههای دنیایی کهن و ترسناک دارد و شباهتی با اسلام واقعی با پیچیدگیهای متفکرانه و خردمندانه آن در کشورهایی همچون ایران و مصر ندارد.
همانطور که یسلام ماشین را به سمت جده میراند، من با حجاب کامل در سکوت نشسته و مشتهایم را گره کرده بودم و از شیشه ماشین به فضای تهی اطراف مینگریستم و احساس نفستنگی میکردم. قطعآ اسامه نمیخواست فرزندش بمیرد. او به کودک خود بیتوجهی نمیکرد، ولی برای او زجر کشیدن فرزندش کمتر از اعتقاداتش اهمیت داشت؛ اعتقادات بیریشهای که به اشتباه تصور میکرد از آیات قرآن سرچشمه گرفتهاند. خانوادهاش به سادگی از هیبت و تعصب و غیرت او میترسیدند؛ مثل بسیاری دیگر از سعودیها که وقتی پای اعتقادات مذهبی در میان است، در سکوت محض فرو میروند.
برای من تمام این وقایع چنین خلاصه میشد: اگر اهل خاورمیانه باشی، زندگیات با پنهانکاری پیوند خورده است. تو مجبوری بسیاری چیزها را مخفی کنی و خودت را با جامعه اطرافت وفق دهی. اما حفظ چهره و ظاهرسازی در واقع عدم صداقت است.
پسردار شدن از جهات گوناگون لازم و حیاتی است. اگر شوهر بمیرد و زن فقط دختر یا دخترانی داشته باشد و از نعمت پسردار شدن بیبهره باشد، حتی اگر همگی به سن قانونی رسیده باشند، باز هم سرنوشتشان در دست نزدیکترین مرد فامیل است. پسر، محافظ هر خانواده است و حتی سادهترین تصمیمها را مثل سفر کردن، درس خواندن و شوهریابی برای خواهرها میگیرد. از لحاظ اقتصادی نیز پسر داشتن مقرون به صرفهتر است. اگر زن بیآنکه پسر داشته باشد، شوهرش بمیرد، پنجاه درصد از اموالش به پدر، مادر، خواهر و برادرهایش میرسد و همسر و فرزندانش فقط نیمی از ارث او را صاحب میشوند. فقط در صورتی که همسر متوفی پسر داشته باشد ـ حتی یک پسرـ اموال و ارثیه تمام و کمال به آنها میرسد. هنگامی که پسر به سن قانونی رسید، رسمآ آقای خانه میشود و حفاظت از خانواده و اموالشان را به عهده میگیرد.
نمیتوانستم تحمل کنم دخترانم به زنانی بیچهره و بیصدا در میان دیگر زنان سعودی تبدیل شوند و بالاتر از تمام این حرفها، نمیتوانستم شاهد آن باشم که حق انتخاب را از دخترانم بگیرند و آنچه برای من از هر چیز دیگر در این دنیا والاتر است، یعنی آزادی انتخاب را از آنها سلب کنند. من باید آنها را آزاد میکردم و همچنین خودم را… این داستان من است.
عربستان سعودی نیز همچون بسیاری از کشورهای غربی، مشکلات مواد مخدر، همجنسگرایی و ایدز را تجربه میکند و نفاق و دورویی در این کشور بیش از هر جای دیگریست که در زندگی دیدهام. بدبختانه در عربستان سعودی هرگز به ناهنجاریهای اجتماعی مستقیمآ اشاره نمیشود و پنهانکاری، اساس و بنیاد این جامعه را ساخته است. در عربستان سعودی مردم باور دارند چیزی که مخفی است، وجود ندارد
انقلاب اسلامی که در ماه ژانویه به اوج خود رسید و شاه پهلوی را مجبور به فرار کرد، با همبستگی گروههای مختلف اسلامی و آزادیخواه صورت گرفت و خیل عظیم مردم آن را به سرانجام رساندند. روزی که آیتالله خمینی در فوریه همان سال از فرانسه به ایران بازگشت، میلیونها نفر به استقبالش شتافتند. او از همان ابتدا تکلیف خود را با غرب و غربزدگی روشن کرد و تعداد بیشماری از مردم به او پیوستند. از آن پس تا ماهها مهمانیهای پنجشنبه شبهای ما عرصهای برای مجادلات سیاسی بر سر مسائل ایران بود و همه در پی کسب اخبار جدید بودند. آیتالله خمینی اعلام کرد در اسلام چیزی به نام شاه مسلمین وجود ندارد.
او هر روز برای من غریبهتر میشد. من عمیقآ نگران حالش بودم و وابستگیام به او انکارناپذیر بود. سعی میکردم مستقیم به مشکلات روحیاش فکر نکنم و برایشان دلایلی ساده تصور کنم. من دلم میخواست شوهرم همان مرد سابق با همان هوش و ذکاوت باشد؛ پدری گرم و مهربان و شوهری فکور و با احتیاط که به او با اطمینان تکیه کنیم. من نمیتوانستم با واقعیت کنار بیایم و این غریبه ترسو را یسلام حقیقی فرض کنم. او قطعآ تغییر میکرد و من امیدوار بودم.
من هیچوقت یک سعودی را ملاقات نکردم که شیوه زندگی در غرب را عمیقآ پذیرفته باشد و برای آن ارزشی قائل باشد. آنها از تکنولوژی ما استفاده میکنند و نظامهای سیاسی غرب را میفهمند، ولی عمیقآ باور دارند که غربیها چیزی نیستند جز انسانهای بیچارهای که در کفر و گناه غوطهورند و آزادی و فردیتشان در تضاد با دستورهای الهی است. با تمام این اوصاف، عربستان سعودی نیز همچون بسیاری از کشورهای غربی، مشکلات مواد مخدر، همجنسگرایی و ایدز را تجربه میکند و نفاق و دورویی در این کشور بیش از هر جای دیگریست که در زندگی دیدهام.
یسلام مرا برای خرید فرش به بازار تهران برد، با تصویر دردناکی مواجه شدم. پسران بسیار کوچک و مردان بسیار پیر زیر فرشها را میگرفتند و برای خریداران حمل میکردند. کودکانی که باید در مدرسه درس میخواندند، به نظرم آنقدر کوچک میآمدند که کارکردنشان آزاردهنده بود. از آنها مثل یک الاغ بارکش کار میکشیدند. زندگیام دچار بحران شد. من هرگز چنین چیزی ندیده بودم. گریه کردم. یسلام مرا به ماشین برگرداند و رانندهمان سعی کرد برایم توضیح دهد. او به من گفت: «اگر فکر میکنی اینها قشر فقیر جامعهاند، اشتباه میکنی. من میتوانم تو را جایی ببرم که فقر واقعی را ببینی؛ جایی که مردم زمین را سوراخ کردهاند و در آن زندگی میکنند.» گفتههای او مرا آرام نکرد بلکه به تلخی ماجرا افزود. حتی یسلام هم نمیتوانست مرا آرام کند. من فهمیدم ایرانی که در ذهن داشتم، فقط یک خیال خام بود؛ یک تصویر غیرواقعی. حقایقی که آن روز دیدم، مرا واقف ساخت که تمام آن چیزهایی که واقعی به نظر میرسند، میتوانند سرابی بیش نباشند.
یسلام یکی از اولین کامپیوترهای شخصی را که به بازار آمده بود، خرید. او علاقه فراوانی به استفاده از این سیستم جدید در گسترش کارهای خود داشت و به همین منظور با شخصی به نام استیو جابز ملاقات کرد. جابز یکی از اولین کسانی بود که استفادههای مختلف از کامپیوتر را فرا گرفته بود و یک کامپیوتر شخصی بزرگ در گاراژ خانهاش داشت. ما خوشحال بودیم که همپای تغییرات دنیای مدرن پیش میرویم.