کتاب ذهنتان را مدیریت کنید؛ سرنوشت خود را بسازید! خلاصه و معرفی
«ذهنتان را مدیریت کنید؛ سرنوشت خود را بسازید!» نوشته آدام خو با همکاری استوارت تان است. مولفان این کتاب باور دارند استراتژیهای ثابت شدهای که قدرت رسیدن به هر چیزی را که میخواهید، به شما میدهند! آیا واقعا میخواهید نتایجی استثنائی در زندگی خود به وجود آورید؟ میخواهید یک رهبر قدرتمند، یک کارآفرین میلیونر، یک دانشآموز موفق یا یک متخصص حرفهای فروش باشید؟ خب شما میتوانید! شما هم اکنون همه منابع ذهنی مورد نیاز برای رسیدن به هر نتیجه دلخواهی را در اختیار دارید. اکثر افراد فقط به دلیل نداشتن کنترل بر روی پتانسیل خود نمیتوانند زندگی خوبی داشته باشند. در این کتاب، شما خواهید آموخت که چگونه کنترل زندگی خود را بر عهده گرفته و مسیر خود را به سمت موفقیت توسعه دهید. شما خواهید آموخت که چگونه موفقیت افراد استثنائی را تکرار کنید و این الگوها و استراتژیها را در خودتان ایجاد کنید. در اینجا مثالهایی از آنچه میتوانید پس از خواندن این کتاب بدست آورید بیان میکنیم: فرمول اثبات شده و نهایی موفقیت برای رسیدن به هر آنچه در زندگی میخواهید فرمول طراحی و دستیابی به سرنوشت مطلوب خود چگونگی کنترل بر هر چیزی در زندگی تکنیک واحد برای شکستن عادات بد و ایجاد الگوهای مناسب رازهایی برای قبول مسئولیت حالات عاطفی خود برای عملکرد در اوج چگونگی کسب حالات اعتماد به نفس و انگیزش فوری چگونگی تبدیل شکستها و موانع به فرصتهای میلیون دلاری چگونگی تکرار موفقیت افراد در اوج و بسیاری موارد دیگر این استراتژیها توانسته به هزاران دانشآموز و متخصص قدرت دهد تا به روابط بهتر و سلامت کامل دست یابند و به رشد فردی نائل گردند … و حالا، این شانس به شما داده شده تا کاری مشابه انجام دهید.
کتاب ذهنتان را مدیریت کنید؛ سرنوشت خود را بسازید!
نویسنده: آدام خو
مترجم: طوبی مردانی
نشر نوین
بیل کلینتون که پسر یک بیوهزن بود و در فقیرنشینترین قسمت آمریکا زندگی میکرد، بهنظر میرسید که هیچگونه برتری نسبت به دیگران نداشته باشد؛ اما بیل جوان هدفی معین داشت، اینکه روزی با رهبری بر کشورش زندگی میلیونها نفر را بهبود بخشد.
زمانی که اعتقاد داریم توانایی انجام کاری را داریم، نهایتاً این را در منابع خود وارد میکنیم و همه منابع درونی خود را بهمنظور یافتن راهی برای حمایت از آن عقیده احضار میکنیم. اگر معتقد باشیم که چیزی غیرممکن است، حتی سعی نمیکنیم به یافتن راهی بیندیشیم. تمام راههای ممکن را به روی خود میبندیم.
یعنی اینکه عدم پذیرش از طرف دیگران برای او دردناکتر از تنهایی خواهد بود. حتی اگر سالی با مرد رؤیاهایش مواجه شود، ممکن نیست جرئت کند به او نزدیک شود، زیرا میترسد که مبادا دست رد به سینهاش زده شود. هرچند میترسد که ممکن است در صورت پیدا نکردن شریک زندگیاش تنها بماند، اما درد و رنج عدم پذیرش برای او بسیار بیشتر از درد و رنج تنهایی است. درنتیجه، دست به هیچ نوع حرکتی نخواهد زد.
عقاید ما مانند کلید خاموش/روشن پتانسیلهای ذهنیمان عمل میکنند.
جملۀ «من میخواهم» را در روابط روزانه خود، بهکار ببرید.
زمانی که بتوانید چگونگی تغییر یک برنامه در ذهنتان، درواقع هر برنامهای در ذهنتان را بیاموزید. نهایتاً میتوانید تغییری در چگونگی عملکرد بدنتان بهوجود بیاورید و میتوانید به هر چیز که ذهنتان را به آن مشغول کردهاید، برسید.
اعتقادات ما موجب میشوند عوامل زیستی موجود در بدن ما فعال و باعث درمانمان شوند.
تا وقتی ما عوامل دیگری غیر از خودمان را مورد سرزنش قرار میدهیم، شرایط از کنترلمان خارج است
بعدها فهمیدم که نه کتاب و نه سمینار هیچکدام نمیتوانند باعث رسیدن ما به هدفمان شوند. من معتقدم ما همانقدر از چیزی بهره میبریم که خودمان به آن ارزش داده باشیم.
اگر دائماً افکار منفی را در خود بپرورانید، مثل یک آهنربا چیزهای منفی را جذب خواهید کرد.
رهبر، همیشه کسی است که طرحها را مرتب نموده و معانی را برای دیگران تعبیر میکند. دیپلماتهای استثنایی، صاحبان شرکتها، فروشندگان باهوش و مدرسان الهامبخش بهطور ناخودآگاه همه روزه از این تکنیک برای تغییر طرح ذهنی افراد استفاده میکنند.
اگر کسی به لحاظ هوشی از شما بهتر بهنظر برسد یا اینکه در روابط اجتماعیاش بهتر از شما عمل کند این به دلیل برخورداری او از ذهن بهتر نیست بلکه این فرد فقط برنامههای بهتری نسبت به شما در ذهن خود میپروراند.
رهبر، همیشه کسی است که طرحها را مرتب نموده و معانی را برای دیگران تعبیر میکند. دیپلماتهای استثنایی، صاحبان شرکتها، فروشندگان باهوش و مدرسان الهامبخش بهطور ناخودآگاه همه روزه از این تکنیک برای تغییر طرح ذهنی افراد استفاده میکنند.
شما همه منابع موردنیاز برای رسیدن به موفقیت را در اختیار دارید.
«آرزو نکنید که ایکاش شرایط بهتر میشد، بگویید ایکاش خودمان بهتر میشدیم.» ـ جیم ران
ما اغلب استانداردهای خود را از خانواده، دوستان و محیط اطراف میگیریم. افرادی که بیشتر وقت خود را در کنارشان میگذاریم مبنای اصلی برای تعریف این استانداردها هستند. درواقع تحقیقات حاکی از آن است که افراد بهطور معمول کم و بیش از ۱۰ نفر اطراف خود الگو میپذیرند.
همه ما تقریباً با تشکیلات عصبشناسی مشترکی پا به عرصه وجود میگذاریم. ما در حدود ۱۰۰۰ میلیارد عصب (رگ عصبی) در مغز خویش داریم که هرکدام از این رگهای عصبی میتواند اطلاعاتی با سرعتی بالاتر از سرعت یک کامپیوتر شخصی قدرتمند تولید کند. براساس محاسبات صورت گرفته اگر قرار بود کامپیوتر ابر قدرتی ساخته شود که توانایی ذخیرهسازی و پردازش ذهن بشر را داشته باشد، این کامپیوتر باید به اندازه ۵۰ زمین فوتبال و بلندای مجسمه آزادی میبود و هنوز ذهن شما بدون مصرف هیچ برقی حتی بهاندازه یک لامپ کممصرف میتواند بهکار خود ادامه دهد. چقدر عجیب! درباره معجزه مغزتان و اینکه چه کارهایی میتوانید با آن انجام دهید، بیندیشید.
«موفقیت، یک معلم پست است، افراد باهوش را با این فکر که آنها هیچگاه بازنده نمیشوند اغوا میکند.» ـ بیل گیتس
هیچ چیزی وجود ندارد که ذهن بشر توانایی رسیدن به آن را البته با استفاده از استراتژیها و محرکهای صحیح نداشته باشد.
زمانی که ما هدفی گسترده تعیین میکنیم ذهنمان سریعاً درمییابد که اگر همان الگوی قبلی را تکرار کند هرگز نمیتواند به آن هدف دست یابد. بنابراین تفکرات خود را گسترش میدهیم و با ایدههایی بزرگ و کارآمد روبهرو میشویم! درنتیجه، به چیزی بسیار بالاتر از تواناییهای درونی خود میرسیم.
اگر برای دیگران ممکن است، پس برای من نیز ممکن خواهد بود
فقط زمانی که بدانیم هدفمان چیست میتوانیم استعدادها و انرژی خویش را برای رسیدن به آن متمرکز سازیم. مثل اشعه لیزری که روی هدف خود اثر میگذارد و حرکت بیوقفه و پرتلاش به سمت هدف میتواند به ما کمک کند تا منابع موردنیاز برای دستیابی به آن را توسعه بخشیم.
کلماتی که ما بهکار میبریم نشانگر شیوه شکلگیری افکار در ذهن ماست. اگر به سخنرانیهای رهبران جذاب و پرنفوذی همچون مارتین لوتر کینگ، کوان یه، بیل کلینتون توجه کنید، متوجه میشوید که آنها بهطور پیوسته از کلمه باید در سخنان خود استفاده میکردند تا کلماتی مانند: میتوانم و میخواهم. به همین ترتیب، کلماتی که ما استفاده میکنیم بر نحوه ایجاد افکار در ذهنمان نیز مؤثرند. وقتی ما کلمات خاصی همچون، دوست دارم، میخواهم و آرزو دارم را بهکار میبریم، بهندرت احساس ضرورت و اجبار در ما پدیدار میشود. این کلمات ما را مجبور نمیکنند تا سریعاً دست به کار شویم
همانقدر از چیزی بهره میبریم که خودمان به آن ارزش داده باشیم.
بیشتر افراد منتظر چیزی شگفتانگیز و خارجی هستند تا در آنان تغییری بهوجود آورد اما چیزی که آنها باید بدانند این است که آنها خودشان را با آموختههایشان تغییر میدهند.
پس درواقع این چگونگی مدیریت منابع درونی است که باعث ایجاد همه این تفاوتها میشود. ما همه اساساً دارای سختافزاری مشابه هستیم.
بهطور متوسط افراد از کمتر از ۱درصد از کل اتصالات ایجاد شده در ذهنشان استفاده میکنند. با ۱۰۰۰ میلیارد عصب که هرکدام توانایی ایجاد اتصالات عصبی با یکدیگر را دارند، تعداد کل اتصالات از تعداد اتمهای دنیا فراتر خواهد رفت. به بیان دیگر، هیچ چیزی وجود ندارد که ذهن بشر توانایی رسیدن به آن را البته با استفاده از استراتژیها و محرکهای صحیح نداشته باشد.
دانش، هوش و توانایی به شما قدرت نمیدهند. اینها، فقط عوامل ایجاد قدرت هستند. فقط زمانی که دست به کار میشوید، این منابع به شما قدرت میدهند. موفقیت یعنی اینکه چقدر تلاش میکنید، نه فقط اینکه چقدر دانش و توانایی دارید. دانش را میتوان آموخت و توانایی را هم میتوان کسب نمود. ولی عمل منبعی است که باید توسط خودتان ایجاد گردد.
هرچند دانش و تحصیلات عالیه میتواند داراییهای ارزشمندی بهشمار روند، اما اگر خیلی هم زیاد شوند، میتوانند مسئولیت بهوجود آورند. من به این نتیجه رسیدهام که وقتی افراد دانش زیادی داشته باشند، دراینصورت تماموقت به تجزیهوتحلیل و تفکر در مورد دلیل اینکه چرا کاری انجامپذیر نیست، میپردازند و هرچه بیشتر به این کار بپردازند، نیروی بیشتری از دست میدهند و هرگز نمیتوانند کاری انجام دهند. وقتی مدرک دانشگاهی بالایی دارید، بیشتر در مقابل خطرات احتمالی احتیاط میکنید. بنابراین کمتر دست به کار میشوید. من نمیگویم که دانش و تحصیلات بیاهمیت است. اینها منابع بسیار قدرتمندی هستند. اما کلید رهاسازی قدرت شخصی شما در اعمال بزرگ است. افرادی که دانش را با اعمال بزرگ ترکیب میکنند، میتوانند به اهدافشان دست یابند.
همه افراد خواهان موفقیت هستند اما فقط تعداد اندکی از آنها برای رسیدن به هدف خویش تلاش میکنند. برای خیلیها، پول بیشتر، آزادی بیشتر، امنیت بیشتر و موفقیت بیشتر یک هدف است. آنها فکر میکنند داشتن این چیزها خیلی مهم است؛ اما اگر مجبور شوند میتوانند بدون این چیزها هم به زندگی خود ادامه دهند. درنتیجه، هیچ وقت دست به کار نمیشوند زیرا چیزهای مهمتری هست که وقت آنها را پر کند.
باور کنید که میتوانید به هر هدفی با بهکار بستن همۀ استراتژیهای موجود دست یابید، من هم به شما قول میدهم که اهداف بزرگی برای خودتان تعیین خواهید کرد.
بنابراین دیدید وقتی باور داریم که انجام کاری ممکن است، همۀ منابع خویش را بهکار میبریم تا از آن عقیده حمایت کنیم. از خلاقیت، انرژی و منابع خودمان نهایت استفاده را میبریم. آیا این به آن معناست که میتوانیم دقیقاً به همان چیزی که میخواستیم دست یابیم؟ همیشه اینطور نیست؛ اما باور به عملی بودن آن موجب میشود نتایجی خیلی بهتر از زمانی نصیبمان شود که به آن کار باور نداشتیم.
مثلاً، اگر اعتقاد قوی به این موضوع داشته باشید که میتوانید کسبوکار موفقی راهاندازی کنید و بعد بر زندگی میلیونها نفر تأثیر بگذارید، این باور و اعتقاد باعث میشود که دست به کارهای بزرگ بزنید.
این آرزو برایش فقط فکری رؤیایی نبود. این آرزو برای او یک باید بود. او دست به هر کاری میزد تا اینکه به این هدف برسد.
هر زمانی که بهجز موفقیت برای خود راهحل دیگری قرار نمیدهیم، همیشه راهی پیدا میکنیم. اگر زندگی ما به چیزی که میخواهیم به آن برسیم بستگی داشته باشد، تواناییهایمان بهطور خارقالعادهای افزایش مییابد.
هر وقت چیزی برای ما اجباری میشود و بخواهیم برای انجام آن دست به هر کاری بزنیم، درآنصورت همیشه راهی وجود خواهد داشت.
زمانی که اعتقاد داریم توانایی انجام کاری را داریم، نهایتاً این را در منابع خود وارد میکنیم و همه منابع درونی خود را بهمنظور یافتن راهی برای حمایت از آن عقیده احضار میکنیم. اگر معتقد باشیم که چیزی غیرممکن است، حتی سعی نمیکنیم به یافتن راهی بیندیشیم. تمام راههای ممکن را به روی خود میبندیم.