کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می شود که می فهمی فقط یک زندگی داری – معرفی و خلاصه
کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می شود که می فهمی فقط یک زندگی داری داستانی با درونمایه روانشناسی، نوشته رافائل ژیئوردانو با ترجمه معصومه خطیبی بایگی است. این داستان درباره زندگی زنی است که شور زندگی را از دست داده است اما در مسیر یافتن دوباره آن قدم میگذارد.
رافائل ژیئوردانو این داستان در نوشت تا به این سوال پاسخ دهد: چگونه میتوانیم شادی را در زندگی خود پیدا کنیم. بعد از نوشتن این اثر، به سرعت توانست در فهرست پرفروشهای کتاب فرانسه جا بگیرد.
اگر به زندگی کامیل، نگاه کنید میبیند که او همه چیز دارد؛ همسر خوب، فرزندان و کار دلخواه. اما آنچیزی که نمیبینیم، احساس سرخوردگی و ناکامی است که او همیشه همراه خود دارد. هرچند در زندگی کاری و شخصیاش موفق است اما احساس پوچی میکند. شاید بتوان گفت که شور زندگی را از دست داده است چراکه نه خوشحال است و نه ناراحت. یک شب که در جاده بارانی تصادف میکند، متوجه میشود که این تصادف زندگی او را نجات داده است.
او کمک میخواهد و موبایلش در آن جاده آنتن نمیدهد. به همین دلیل به سراغ یکی از خانهها میرود و از آنها کمک میکند. کلود و همسرش چنان گرم برخورد میکنند که کامیل ترغیب میشود تا از زندگی خودش برایشان بگوید. کلود که روانشناسی با گرایش روزمرگی است، به کامیل توضیح میدهد که دچار روزمرگی حاد شده است و به او اطمینان میدهد که آماده کمک کردن به اوست. هرچند کامیل مدتی را با تردید و دودلی میگذراند اما بعد تصمیمش را میگیرد. دریافت کمک تخصصی از یک درمانگر.
کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می شود که می فهمی فقط یک زندگی داری داستان مراجعه کامیل به کلود است. او از زندگی خودش تعریف میکند و ما را همراه خود میکند تا او را بهتر بشناسیم. در جلسات رواندرمانی او شرکت کنیم و با کمک رویکرد خلاقانهای که نویسنده به حل مشکلات در این کتاب پیش گرفته است، به حل چالشهای مسیر زندگی خود بپردازیم.
کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می شود که می فهمی فقط یک زندگی داری
نویسنده: رافائل ژیئوردانو
مترجم: معصومه خطیبی بایگی
نشر البرز
«سرزنش بکارید، نفرت و ناامیدی برداشت کنید. عشق و حقشناسی بکارید، مهربانی و قدردانی برداشت کنید.»
«روزمرگی مبهم. نوعی بیماری روحی است که بیشتر مردم دنیا، بخصوص غربیها را، درگیر میکند. نشانههایش هم تقریباً در افراد مختلف شبیه به هم است: کاهش انگیزه، اندوه مزمن، کندی حواس، دشواری در شاد بودن با وجود رفاه مادی، ناامیدی، تنبلی…»
رؤیا، حتی با حقوق کم، بازهم رؤیاست! تا آن موقع هیچوقت خودم را اینقدر سرزنده ندیده بودم و روی این احساس نمیشد قیمتی گذاشت.
لبخند، حمایت، مهربانی، اینها خاکبرگ گلدان صمیمیت هستند.
زمان، بهخودیخود، یک مشکل نیست. فقط ذهن ماست که از آن مشکل میسازد. اگر به خودتان بقبولانید که زمان یک مشکل است، پس تبدیل به مشکل خواهد شد؛ اما اگر خودتان را متقاعد کنید که میتوانید از آن به نحو احسن استفاده کنید شانس زیادی برای موفقت دارید. تلاش کنید… میبینید که ذهنتان چیزی را که شما به او بگویید باور میکند
چرخهٔ معیوب: تفکر منفی> خمودگی، سستی> فقدان انرژی، اندوه، ناامیدی، ترس> بیخیالی، ناتوانی در مراقبت از خود> نداشتن عزتنفس، «من هیچی نیستم، من موفق نمیشوم.»> عقبنشینی، خوشرو نبودن با دیگران> حس در بنبست قرار گرفتن>نگرش مبهم، آیندهٔ نامطمئن. شکست، اهداف دست نیافته.
دکتر اَلکوک در آن مقاله به مطالعهٔ رابطهٔ سلامت ذهنی با سه عامل مستقل پرداختهبود: ازدواج (که منحنی رضایت آن به یک نقطهٔ اوج میرسید و بعد در طی سالها افت میکرد.)؛ بختآزمایی (که منحنی آن در ابتدا بالا و پایین میرفت و در انتها بدون تغییر میماند)؛ طبیعت (که منحنی آن از همان ابتدا اوج میگرفت و تا پایان افت نمیکرد). دکتر اَلکوک اینگونه نتیجهگیری کرده بود: اثر مثبت ذهنی طبیعت بر کسانی که بهطور روزانه با آن تعامل دارند، از ازدواج و بختآزمایی بیشتر و پایدارتر است؛ و همین مرا تشویق کرد تا بیشتر از فضای سبز استفاده کنم!
چرخهٔ مطلوب: فکر مثبت یا بهاصطلاح «وانمود کردن»> حالت جسمانی پرتحرک (کمر راست، چانه بالا، لبخند)> نشاط، هیجان ارتباطی> توانایی در مراقب از خود (خوب غذا خوردن، ورزش کردن، تفریح کردن)> داشتن عزتنفس، «من ارزشمندم، من لیاقت خوشبخت شدن را دارم»> گشادهرویی با دیگران، فرصتشناسی، اجتماعی بودن، امکان پیشرفتهای جدید> خلاقیت، نگاه سازنده به موقعیت، دستیابی به راهحلها> توفیق، رسیدن به اهداف مشخص.
دیگر آرامش داشتم: میدانستم، هر چه پیش بیاید، میتوانم بر تواناییهای خودم اتکا کنم و با آن روبهرو شوم؛ و این یقین نیرویی باورنکردنی به من میداد، نیرویی که هرگز تصورش را نیز نمیکردم روزی به آن دست پیدا کنم
انرژی انرژی میآورد. روزهای اول این تلاش به نظرتان خیلی سخت میآید، ولی بعد بهتدریج این سختی کمتر و کمتر میشود. هرچه بیشتر تلاش کنید، بیشتر دلتان میخواهد انجامش بدهید!
«تغییر دری است که فقط از داخل باز میشود»
این جمله را بر روی یک کاغذ یادداشت رنگی بنویسید و آن را جایی بچسبانید که هرروز ببینید: تنها فرد مسئول زندگیام و خوشبختیام خودم هستم.
«رود همیشه بر صخره پیروز میشود، نه با قدرتش، بلکه با پشتکارش.
«هزینهٔ لبخند از برق کمتر است، ولی به همان اندازه نور تولید میکند.»
پُل بوئس میگوید: «بخشیدن گذشته را از یاد کسی نمیبرد، اما آینده را وسعت میبخشد.»
«سرزنش بکارید، نفرت و ناامیدی برداشت کنید. عشق و حقشناسی بکارید، مهربانی و قدردانی برداشت کنید.»
«هیچچیز بهاندازهٔ کلمهٔ رژیم آدم را چاق نمیکند.
در دریای وجود انسان خردمند، طوفان فقط میتواند در سطح ناآرامی به وجود بیاورد، ولی در عمق همیشه آرامش حکمفرماست…
بدترین اتفاق شکست خوردن نیست؛ تلاش نکردن است.
«ما انسانها به همان اندازه که به حداقلهای زندگی نیاز داریم، به دلایلی هم برای زندگی کردن نیازمندیم.»
چرخهٔ معیوب: تفکر منفی> خمودگی، سستی> فقدان انرژی، اندوه، ناامیدی، ترس> بیخیالی، ناتوانی در مراقبت از خود> نداشتن عزتنفس، «من هیچی نیستم، من موفق نمیشوم.»> عقبنشینی، خوشرو نبودن با دیگران> حس در بنبست قرار گرفتن>نگرش مبهم، آیندهٔ نامطمئن. شکست، اهداف دست نیافته.
چرخهٔ مطلوب: فکر مثبت یا بهاصطلاح «وانمود کردن»> حالت جسمانی پرتحرک (کمر راست، چانه بالا، لبخند)> نشاط، هیجان ارتباطی> توانایی در مراقب از خود (خوب غذا خوردن، ورزش کردن، تفریح کردن)> داشتن عزتنفس، «من ارزشمندم، من لیاقت خوشبخت شدن را دارم»> گشادهرویی با دیگران، فرصتشناسی، اجتماعی بودن، امکان پیشرفتهای جدید> خلاقیت، نگاه سازنده به موقعیت، دستیابی به راهحلها> توفیق، رسیدن به اهداف مشخص.
پایبندی به تعهدها همیشه راحت نیست. تنبلی، خستگی، ناامیدی و دشمنان در کمیناند! ولی مقاومت کنید: به زحمتش میارزد.»
هرلحظه که دلتان بخواهد، میتوانید تصمیم به تغییر آن بگیرید.» «چطوری؟» «خب، با ادامه دادن کاری که آغازش کردهایم: با خوب کردن حالتان، با مراقبت از خودتان، با تمرکز کردن بر ویژگیهای خوب و فرصتهایتان، با کشف دوبارهٔ نیازها و ارزشهای درونیتان، خلاصه، با بازگشت به خودتان برای درخشیدن. شما نباید مسئولیت خوشبختی خود را به گردن همسرتان بیندازید. سباستین در زندگیتان فقط باید گیلاسی روی کیک باشد!»
«کامیی، ببینید که عوامل اخلالگر بیرونی چه تأثیری در شما میگذارند! شما آرامشتان را در اختیارشان قرار میدهید. حقیقت این است که شما هرگز نخواهید توانست دخالتی در جریان خارجی امور داشته باشید، به همین سبب، ممکن است برای همیشه مثل درِ کوچک بر روی امواج ناپایدار حوادث اینسو و آنسو بروید. در دریای وجود انسان خردمند، طوفان فقط میتواند در سطح ناآرامی به وجود بیاورد، ولی در عمق همیشه آرامش حکمفرماست… راز این آرامش در این است که باید اختیار ذهنتان را دوباره به دست آورید و تصمیم بگیرید که حتی امور ناخوشایند را بهخوبی از سر بگذرانید و تلاش کنید حتی در امور منفی جنبهٔ مثبت را ببینید. خواهید دید که این نوع نگاه به زندگی همهچیز را تغییر میدهد.»
«پس حواستان باشد کامیی که تحتتأثیر عقاید اطرافیانتان قرار نگیرید. به آنها گوش نکنید و نگذارید مأیوستان کنند. حتی کسانی که دوستتان دارند، گاهی وقتها، ترسها و تردیدهایشان را به شما منتقل میکنند. آلایندههایتان را شناسایی و طوری عمل کنید که آنها نتوانند با دید منفی، اخلالگر یا شکاکشان شما را آلوده کنند… .»
«توفیق، توانایی شکستبه شکست پیشرفتن بدون از دست دادن شور و اشتیاق است.»
این جمله را بر روی یک کاغذ یادداشت رنگی بنویسید و آن را جایی بچسبانید که هرروز ببینید: تنها فرد مسئول زندگیام و خوشبختیام خودم هستم.
«متأسفانه، رشد مهارتهای شاد زیستن چیزی نیست که آن را در مدرسه به ما یاد بدهند. بااینحال، راهکارهایی وجود دارد.
به قول کلود دوپونتل، چیزهایی را که قابل مقایسه باهم نیستند، نباید مقایسه کرد. درجهبندی خوشبختی و بدبختی برای همهٔ آدمها یکسان نیست.
به قول تام پیترز، «تغییر دری است که فقط از داخل باز میشود» و این یعنی اینکه، کامیی، فقط خودتان میتوانید برای تغییر تصمیم بگیرید. من فقط میتوانم کمکتان کنم.
زمان، بهخودیخود، یک مشکل نیست. فقط ذهن ماست که از آن مشکل میسازد. اگر به خودتان بقبولانید که زمان یک مشکل است، پس تبدیل به مشکل خواهد شد؛ اما اگر خودتان را متقاعد کنید که میتوانید از آن به نحو احسن استفاده کنید شانس زیادی برای موفقت دارید. تلاش کنید…
«هرکسی در قبال زندگی وظیفهای دارد، اینطور گمان نمیکنید؟ اینکه یاد بگیرد خودش را بشناسد، حواسش باشد که زمانش محدود است! انتخابهایی بکند که عملی باشند و معنادار. و، از همه مهمتر، استعدادهایش را هدر ندهد… کامیی، همیشه مهمترین کار رسیدن به آرزوها است!»
تنها و یگانه فردی که میتواند به زندگی شما تکانی بدهد، خود شما هستید.
«تراز» شده بودم. دیگر تمامشده بود آن دورانی که زندگی به من مثل شاخهٔ نازک گرفتارشده در هیاهوی باد تنه میزد. روزبهروز بیشتر تواناییهای وجودیام را تحسین میکردم و خودم را به نیرویی که تا آن وقت به وجودش شک داشتم، مرتبط مییافتم. آماده بودم که با هر موقعیتی روبهرو شوم. سرانجام فهمیده بودم که چطور زندگیام را در دست بگیرم و نگذارم هیچچیز و هیچکس در دنیا آن را از من بگیرد.
اینکه آدم روزش را با کمی خنده و تفریح شروع کند خیلی بهتر است.