کتاب زندگی عزیز از آلیس مونرو – خلاصه و معرفی
کتاب زندگی عزیز نوشتهٔ آلیس مونرو و ترجمهٔ مژده دقیقی است و نشر ماهی آن را منتشر کرده است. این کتاب مجموعهداستانی از مونرو است که هرکدام از داستانها به جنبهای از زندگی میپردازند.
زندگی عزیز مجموعه داستانی نوشتهٔ آلیس مونرو، نویسندهٔ کانادایی برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات ۲۰۱۳ است.
این کتاب نمونهٔ موفقی از توصیف دنیای اندیشه و هنر تصویرپردازی در داستاننویسی است و خواننده را با جزئیات زندگی مردمی خاص درگوشهای از جهان آشنا میکند؛ مردمی که مانند ما فکر نمیکنند؛ ولی در ویژگیهای انسانی، تفاوتی با ما ندارند.
آنچه دراین کتاب چشمگیر است، همسویی نگرش نویسنده با روندِ ساده زندگی و هماهنگی شیوهٔ توصیفی او با گذرانِ آرام و هموار زندگی است. آلیس مونرو با متانت به زندگی و حادثههای آن نگاه میکند. به نظر او، آرامش روحی در نتیجهٔ پذیرفتن تمامیت زندگی است. زندگی را نمیتوان خلاصه کرد یا بخشهایی از آن را برگزید و پذیرفت و بخشهای دیگر را نادیده گرفت و انکار کرد. انسان توان حذف خاطراتِ بَد و ناخوشایند زندگی را از ذهن و جانِ خود ندارد. هنر آدمی در این است که خاصیت گَزَندگی و ویرانگری را از آنها بگیرد و به کسانی که در این گونه خاطرات حضور دارند و مسئول ایجاد ناگواری و تلخی هستند، با عطوفت و بخشایش بنگرد. نفرت، ذهن و جان ما را مسموم میکند و چنان تغییری در احساس و ادراک ما میدهد که دیگر قادر به لذتبردن از طعم هستی نخواهیم بود. مونرو در داستان قطار بهتر و صریحتر از هر جای دیگر، این حقیقت را بازگفته است.
داستانهای مونرو در این کتاب کشش ماجراجویانه و کُنشهای هیجانآور ندارند. مگر وقتی در زندگی واقعی مورد تجاوز و توهین قرار میگیریم، دچار هیجان میشویم؟
به نظر مونرو، این انسانی نیست که ما با خواندن فجایع و ناکامیهای زندگی دیگران، احساس لذت ناشی از خوانش داشته باشیم. سرگرمشدن با تلخیهای دیگران، شایستهٔ انسان نیست. وظیفهٔ داستان شاید این باشد که ما را در جریان واقعیت زندگی دیگران قرار دهد تا با ادراک تجربههای دیگران از هر آنچه غیرانسانی است پرهیز کنیم.
کتاب زندگی عزیز
نویسنده: آلیس مونرو
مترجم: مژده دقیقی
نشر ماهی
همه حرفهایش درباره انجیل و احکام الهی که واقعآ به آنها اعتقاد نداشت، و از همه بیشتر موعظههایش درباره عشق و روابط جنسی، توصیههای سنّتی و بزدلانه و دوپهلویش همه دروغ بود. حالا آزاد شده بود، آزاد بود که به آنها بگوید گرامیداشتن آزادی جسم در کنار آزادی روح چقدر مایه آسودگی است.
من فکر میکردم یک توضیح به مردم بدهکاریم. باید میفهمیدند که هیچ بیماری مهلکی در میان نبوده، یا هجوم دردی که امید به زندگی مطلوب را از بین میبرد. باید به آنها اطمینان میدادیم که تصمیمی هوشمندانه، حتی شاید بشود گفت با فراغ خاطر، بوده است. مردن با عزت و احترام.
در جوابش گفتم: «اونها هیچ دعایی نمیخونن.» گفت: «واقعآ؟» این کلمه را با حیرتی تصنعی به زبان آورد. «منظورت که حتمآ این نیست؟ آدمهایی که شکر نعمت به جا نمیآرن، برای خدمت به کافرها میرن افریقا. فکرشو بکن!» پدر و مادرم در غنا در مدرسه درس میدادند، و ظاهرآ در آنجا به هیچ کافری برنخورده بودند.
همیشه چشم چپش بود، همانطور که به یاد داشتم. و این چشم همیشه به نظرم خیلی عجیب، هوشیار و شگفتزده بود، انگار اتفاق محالی برایش افتاده بود، اتفاقی که نزدیک بود او را به خنده بیندازد. برای من مثل همان زمان بود که آموندسن را ترک میکردم و قطار من را، همچنان بهتزده و غرق ناباوری، با خود میبرد. بهراستی که هیچچیز در عشق تغییر نمیکند.
شاید شوروحال من برای هردوی ما غیرمنتظره بود. معلوم شد که تخیل هم میتواند به اندازه تجربه آمادگی ایجاد کند.
اگر زن بودی، سرسپردگی به هر چیزی میتوانست تو را به موجود عجیبی تبدیل کند.
هیچ دروغی به اندازه دروغهایی که به خودمان میگوییم تحملناپذیر نیست، و متأسفانه آن وقت ناچاریم همچنان دروغ بگوییم تا کلِ آن گند توی دلمان بماند و نابودمان کند
برای من مثل همان زمان بود که آموندسن را ترک میکردم و قطار من را، همچنان بهتزده و غرق ناباوری، با خود میبرد. بهراستی که هیچچیز در عشق تغییر نمیکند.
بهراستی که هیچچیز در عشق تغییر نمیکند.
باید به آنها اطمینان میدادیم که تصمیمی هوشمندانه، حتی شاید بشود گفت با فراغ خاطر، بوده است. مردن با عزت و احترام.
نگاهکردن بهسمت شهر، شاید فقط برای استنشاق عقلانیتش، به من آرامش میداد
سعی کن بین فشار روحی و ملال تعادل برقرار کنی
هیچ دروغی به اندازه دروغهایی که به خودمان میگوییم تحملناپذیر نیست
همیشه میگوییم بعضی چیزها را نمیشود بخشید، یا میگوییم هرگز خودمان را نمیبخشیم. ولی میبخشیم ــ همیشه میبخشیم.
حالا آزاد شده بود، آزاد بود که به آنها بگوید گرامیداشتن آزادی جسم در کنار آزادی روح چقدر مایه آسودگی است.
تنها چیزی که یکخرده آزارم میدهد این تصور است که دیگر قرار نیست هیچ اتفاقی در زندگیمان بیفتد.
تخیل هم میتواند به اندازه تجربه آمادگی ایجاد کند.
در گرمای اوایل ژوئن از دست مدرسه خلاص شدم؛ نمرههایم آنقدر خوب شده بود که نیازی به شرکت در امتحانات آخر سال نداشته باشم
چه آرامشی، چه جذبه عظیمی!
گریهکردن خیلی هم ضرر نداره، به شرطی که کارِت گریه وزاری نباشه.»
اگر زن بودی، سرسپردگی به هر چیزی میتوانست تو را به موجود عجیبی تبدیل کند.
فکرهایی به سر آدمها میافتد که ترجیح میدهند نیفتد. این چیزها در زندگی پیش میآید.
آدم خیال میکند صحیح و سالم است و بعد یکهو میافتد میمیرد، به همین راحتی.
عادتکردن به جای خالی آنها
هیچوقت معلوم نیست چه چیزی مردم را به خنده میاندازد.
بهتر است فشار روحی خیلی زیاد نباشد. یعنی مزخرفاتی مثل امتحانگرفتن و ازبرکردن و رتبهبندی. نمرهدادن را بهکلی فراموش کن.
که هر کسی عقیده خودشو درباره خدا داره.»