کتاب زنی سی ساله |نوشته انوره دوبالزاک – خلاصه و معرفی

«زنی سی ساله» رمانی کلاسیک از «بالزاک» است که داستان زندگی زنی را روایت میکند به نام «ژولی» و ازدواج عاشقانهاش که با شکست مواجه میشود. همسرش به او خیانت میکند و به جسم و روح او آسیب میزند. ژولی درگیر عشقی افلاطونی میشود که نمیتواند در برابر آن مقاوت کند. از این عشقِ ممنوع فرزندی نامشروع به دنیا میآید و در ادامه داستان، دختر ژولی از راز مادرش باخبر میشود و با خشم، برادر نامشروعش را در دریا غرق میکند. ژولی در داستان گاهی قهرمان و گاهی ضد قهرمانی است که، توسط دخترش و اتفاقات غمانگیز زندگیاش مجازات میشود. داستانی جذاب که بر خلاف دیگر آثار «بالزاک» شخصیت مثبت ویژهای در آن وجود ندارد و علاوه بر واقع بینی، که سبک داستان نویسی بالزاک است، با مقداری بدبینی در هم آمیخته.
«زن سی ساله» به دلیل بررسی دقیق عواطف انسانی، بخصوص تحلیل خواهشها و هوسهای زنان از اهمیت ویژهای برخوردار است. بالزاک سبک زندگی و نحوه مواجه زنان با احساسات و خانواده را در قرن ۱۵ فرانسه به خوبی توصیف میکند.
رمانهای بالزاک، به دور از خیال و بیشتر بر پایه عناصر و اتفاقات حقیقی نوشته شده است. آنگونه که، یکی از مرجعهای خوب برای شناخت فرانسه قرن ۱۹ را، آثار بالزاک میدانند.
کتاب زنی سی ساله
نویسنده: انوره دوبالزاک
مترجم: علیاصغر خبرهزاده
انتشارات نگاه
دختران شانزده ساله صحنهٔ رقص را به مادران زیبا و سی سالهتان واگذارید!
یکی از خطبا گفتهٔ نغزی دارد: دوزخ از حسن نیت مفروش شده است.
در واقع گاهی یک حرکت و اشاره، درامی را آشکارا میسازد، لحن گفتاری سراسر یک زندگی را نابود میکند، بیقیدی و بیحالی یک نگاه سعادتمندترین عشق و عواطف را از میان میبرد.
مردم تربیت یافته و مخصوصاً زنان احساسات خود را تنها با شیوهای نامرئی بیان میکنند
قلب مادر چون گردابی است که در اعماق آن همیشه گذشت و بخشایش را میتوان یافت.
خاله گریه نکرد، زیرا انقلاب، اشکی در چشمان مردم عصر گذشته اشرافیت باقی نگذاشته بود. ابتدا عشق و بعد وحشت آنها را به تغییر کشندهٔ سرنوشت آشنا کرده بود،
خوشبختی برای یک دختر، هرگز در یک زندگانی خیالی و قهرمانی بیرون از حد افکار متداول و عادات و رسوم و مخصوصاً دور از مادر وجود ندارد.
مردم تربیت یافته و مخصوصاً زنان احساسات خود را تنها با شیوهای نامرئی بیان میکنند
سربازان این امپراطور ظالم و جابر همه نادان پستی هستند. خشونت را به جای ظرافت و ریزهکاری به کار میبرند، چون نمیتوانند زنان را دوست بداند،
یکی از خطبا گفتهٔ نغزی دارد: دوزخ از حسن نیت مفروش شده است.
خوشبختی برای یک دختر، هرگز در یک زندگانی خیالی و قهرمانی بیرون از حد افکار متداول و عادات و رسوم و مخصوصاً دور از مادر وجود ندارد.
پیرمردان میخواهند از غم و غصه خود به آینده جوانان سهمی بدهند.
آیا در سربازان که بدبختی زندگی را زیاد آزمودهاند تا توانستهاند مصیبتهای زور و قدرت و برتری و امتیاز ضعف و ناتوانی را دریابند، همیشه اندکی علاقه و عشق به دوران کودکی دیده نمیشود
هر چند درامهای عوامانه احساسات را زیاد تهییج میکنند، اما در پاریس آن را درخور کودکان و برای آنها بیزیان و ضرر میدانند، زیرا در این درامها، بیگناهی و پرهیزکاری همیشه پیروز میگردد.
دلیل آوردن و تعقل در جایی که باید حس کرد، خصیصهٔ روحهای بیاستعداد و ناتوان است.
بیشک، با نهایت تأسف، زن هستم و در خواستههایم ثبات ندارم، تنها برای دوست داشتن و عشق ورزیدن توانا هستم.
«ما همهٔ زندگی خویش را به شما اختصاص میدهیم، شما لحظات کوتاهی از آن را صرف ما میکنید. بالاخره، مرد در جایی که ما کورکورانه باید اطاعت کنیم، میتواند انتخاب کند و برگزیند. «آه، آقا، به شما میتوانم همه چیز را بگویم. خوب! به نظرم میرسد ازدواج، آنچنان که امروز انجام میشود، یک فحشای قانونی و مشروع است.
«طبیعت، دردهای جسمانی را به ما تحمیل کرده است که شما نتوانستهاید آن را تسکین دهید و تمدن، احساسات ما را گسترش داده و تند و تیز کرده و شما دائم آن را فریب میدهید. طبیعت، موجودات ضعیف را نابود میکند، شما آنها را به زیستن مجبور میکنید تا آن را در یک بدبختی دائمی رها کنید. ازدواج کانونی که پایه و اساس اجتماع امروز بر روی آن قرار گرفته، تمام بار سنگین مسئولیتش را بر شانههای ما گذاشته شده است: برای مرد آزادی، برای زن انجام وظیفه.
ما زنها بیشتر از تمدن کجرفتاری میبینیم تا از طبیعت.
مرگ به جوانان عشوه و ناز میفروشد: پیش میآید و پس میرود، ظاهر میشود و نهان میگردد، درنگ و آهستگیاش آنها را از خود بیخود میکند و دلواپسی و دلهرهای را که به آنها میدهد فردای آن روز که دوباره آنها را به هیاهوی دنیا کشانید، پایان مییابد، دنیایی که درد و رنج برایشان میآورد و بیرحمتر از مرگ، بیاینکه فرصت نفس کشیدن بدهد، آنان را از پای در میآورد.
اجتماع نمیتواند وجود داشته باشد مگر با فداکاریهای انفرادی که قوانین خواهان آن است. اگر بخواهیم از اجتماع بهره برگیریم، آیا نبایست خود را ملزم کنیم تا از شرایطی که دوام و بقای اجتماع به آن بسته است، حفظ و حراست نماییم؟
آلام واقعی در بستر عمیقی که حفر کردهاند، در ظاهر آرام مینمایند و به نظر میرسند که در آنجا خفتهاند، اما مانند اسید مخوفی که شیشه را در خود حل و سوراخ میکند، دائم روح را میخورند!