کتاب سینوهه، پزشک مخصوص فرعون – میکا والتاری – خلاصه و معرفی
کتاب سینوهه؛ اثری از میکا والتاری با ترجمه ذبیح الله منصوری است. این کتاب روایتی از سرنوشت پزشک نیمه افسانهای فرعون مصر، سینوهه است که در دو جلد نوشته شده است.
میکا والتاری در کتاب سینوهه از وقایع دوران فرعون آخناتون و آغاز سلطنت فرعون هُورِم هُب نوشته است و زندگی پزشکی را به تصویر کشیده است که پس از فراز و نشیبهای بسیار به مقام پزشکی فرعون میرسد.
وقتی سینوهه به دنیا میآید او را در سبدی میگذارند و به رود نیل میسپارند، خانواده فقیری او را پیدا میکنند و بزرگش میکنند. او در ادامه داستان به مقام کاهنی و سپس پزشکی میرسد؛ مانند پدرش که طبابت میکرد. کمی بعد به دربار فرعون راه پیدا میکند. او به سرزمینهای گوناگون مانند بابل، سوریه و کناره دریای مدیترانه مسافرت میکند و در طول این سفرها اتفاقات زیادی برایش میافتد و در بازگشت به مصر از تبحر پزشکی خود برای نجات سرزمینش استفاده میکند.
کتاب سینوهه؛
پزشک مخصوص فرعون
نویسنده: میکا والتاری
مترجم: ذبیحالله منصوری
نشر تاو
دانایی مثل تیزاب است و قلب انسان را میخورد و مرد دانا نمیتواند مثل دیگران نادان شود و خود را به حماقت بزند. کسی که بهذاته احمق است، از نادانی خود رنج نمیبرد، ولی آن کس که حقیقتی را دریافته نمیتواند خود را همرنگ احمقها نماید.
گفتم هورمهب چطور میشود که یک قوش که بالای سرت پرواز میکند میتواند تو را از گزند تیرها و شمشیرها و نیزهها و گرزها محافظت کند؟ هورمهب گفت من تصور نمیکنم که محافظ من این قوش باشد، بلکه این قوش فقط علامتی است که به من نشان میدهد تا روزی که نوبت من نرسیده باشد من کشته نخواهم شد و لذا دلیلی وجود ندارد که من بترسم و من میدانم که انسان بیش از یک مرتبه کشته نمیشود و هیچکس را نمیتوان یافت که دو مرتبه به قتل برسد و بنابراین نباید برای واقعهای که فقط یک بار اتفاق میافتد انسان در تمام عمر بیمناک باشد، این است که ترس را به خود راه نمیدهم و چون نمیترسم، مرگ به طرف من نمیآید تا روزی که نوبت من فرا برسد و در آن روز چه شجاعت داشته باشم و چه بترسم خواهم مرد.
من از معالجه بیماران مزبور استفاده نمیکردم و بر عکس ضرر متوجه من میشد، زیرا نه فقط به بیمارها داروی رایگان میدادم، بلکه گاهی مجبور میشدم که به آنها غذا بدهم. زیرا وقتی میدیدم که معالجهٔ یک بیمار موکول به این است که غذا بخورد ناچار، به جای دارو، به او غذا میخورانیدم. هدایایی که بعضی از فقرا برای معالجه خود به من میدادند اهمیت نداشت، لیکن چون از روی خلوص نیت داده میشد مرا شادمان میکرد و من بیشتر از این خوشوقت بودم که مردم نام مرا مبارک میدانستند و طوری از من یاد میکردند که پنداری یکی از نیکوکاران بزرگ جهان هستم.
متوجه شدم که بیان حقیقت کاری است دشوار و مردم حاضر نیستند حقیقت را بشنوند، ولو به سود آنها باشد. و عقل مردم طوری با خرافات و موهومات انس گرفته که هر نظریهٔ ابلهانه را میپذیرند، ولی یک حقیقت عقلانی را قبول نمیکنند
انسان تا عملی جدید را درنیافته خود را کامل میداند، ولی بعد از اینکه دانست غیر از معلومات و اطلاعات او در جهان علمها و اطلاعات دیگر هست به نقصان و حقارت خود پی میبرد. و به همین جهت است که افراد بیعلم و بیاطلاع بسیار مغرور میشوند، زیرا تصور میکنند همه چیز میدانند و در جهان بهتر و بزرگتر از آنها وجود ندارد، و به همین جهت است که هر وقت مشاهده میکنیم مردی یا زنی نخوت دارد و با دیدهٔ حقارت نظر به ما میاندازد، باید بدانیم که وی نادان و احمق است و چون چیزی نمیداند و تجربهای نیاموخته خویش را برتر از دیگران میپندارند.
من از این حرف مرد بینیبریده حیرت کردم و آن وقت متوجه شدم که چگونه حماقت نوع بشر هرگز از بین نمیرود و در هر دوره میتوان از نادانی و خرافهپرستی مردم استفاده کرد. هزارها سال است که کاهنین مصری به استناد نوشتههای کتاب اموات که خودشان آن را نوشتهاند ولی میگویند از طرف خدایان نازل شده، مردم را برده خود کردهاند و تمام مزایای مصر از آنهاست و برای اینکه نگذارند حماقت مردم اصلاح شود میگویند هر کلمه از کتاب اموات، علاوه بر اینکه در زمین نوشته شده، در آسمان هم نزد خدایان تحریر گردیده و محفوظ است و هرگز از بین نخواهد رفت.
مهم این است که مردم هرگز پی به اشتباه یک طبیب نبرند، چون اگر بدانند که یک طبیب اشتباه کرده، فکر میکنند که هر طبیب ممکن است اشتباه نماید. این است که هر طبیب دقت دارد اشتباه طبیب دیگر را مسکوت بگذارد تا مردم نسبت به خود او بیایمان نشوند و لذا میگویند که اطبا دستهجمعی بیماران را دفن میکنند.
گفتم هورمهب چطور میشود که یک قوش که بالای سرت پرواز میکند میتواند تو را از گزند تیرها و شمشیرها و نیزهها و گرزها محافظت کند؟ هورمهب گفت من تصور نمیکنم که محافظ من این قوش باشد، بلکه این قوش فقط علامتی است که به من نشان میدهد تا روزی که نوبت من نرسیده باشد من کشته نخواهم شد و لذا دلیلی وجود ندارد که من بترسم و من میدانم که انسان بیش از یک مرتبه کشته نمیشود و هیچکس را نمیتوان یافت که دو مرتبه به قتل برسد و بنابراین نباید برای واقعهای که فقط یک بار اتفاق میافتد انسان در تمام عمر بیمناک باشد، این است که ترس را به خود راه نمیدهم و چون نمیترسم، مرگ به طرف من نمیآید تا روزی که نوبت من فرا برسد و در آن روز چه شجاعت داشته باشم و چه بترسم خواهم مرد.
وضع من در آن موقع که میخواستم به مصر مراجعت کنم مانند دانشمندی بود که عاشق زنی شده و میداند که باید به ملاقات آن زن برود یا زن مزبور به خانهاش بیاید و این دانشمند نمیتواند دیگر صفحات پاپیروس را نخواند و اگر بخواند از علومی که روی صفحات نوشته شده چیزی نخواهد فهمید، مگر اینکه زن مذکور را ببیند و با وی تفریح کند، آن وقت حواسش برای خواندن کتاب جمع میشود.
من وقتی فرعون را با آن وضع دیدم متوجه شدم که قدرت این جهان به قدری ناپایدار است که فرعون در بستر بیماری و مرگ، با فقیرترین اشخاص که در دارالحیات تحت معالجه قرار میگرفتند و میمردند، فرق نداشت.
گفتم هورمهب چطور میشود که یک قوش که بالای سرت پرواز میکند میتواند تو را از گزند تیرها و شمشیرها و نیزهها و گرزها محافظت کند؟ هورمهب گفت من تصور نمیکنم که محافظ من این قوش باشد، بلکه این قوش فقط علامتی است که به من نشان میدهد تا روزی که نوبت من نرسیده باشد من کشته نخواهم شد و لذا دلیلی وجود ندارد که من بترسم و من میدانم که انسان بیش از یک مرتبه کشته نمیشود و هیچکس را نمیتوان یافت که دو مرتبه به قتل برسد و بنابراین نباید برای واقعهای که فقط یک بار اتفاق میافتد انسان در تمام عمر بیمناک باشد، این است که ترس را به خود راه نمیدهم و چون نمیترسم، مرگ به طرف من نمیآید تا روزی که نوبت من فرا برسد و در آن روز چه شجاعت داشته باشم و چه بترسم خواهم مرد.
کسی که بهذاته احمق است، از نادانی خود رنج نمیبرد، ولی آن کس که حقیقتی را دریافته نمیتواند خود را همرنگ احمقها نماید.
در کتابها یا به خدایان تملق گفتهاند یا به مردم یعنی به فرعون، در این دنیا تا امروز در هیچ کتاب و نوشته، حقیقت وجود نداشته است ولی تصور میکنم که بعد از این هم در کتابها حقیقت وجود نخواهد داشت.
هورمهب گفت من تصور نمیکنم که محافظ من این قوش باشد، بلکه این قوش فقط علامتی است که به من نشان میدهد تا روزی که نوبت من نرسیده باشد من کشته نخواهم شد و لذا دلیلی وجود ندارد که من بترسم و من میدانم که انسان بیش از یک مرتبه کشته نمیشود و هیچکس را نمیتوان یافت که دو مرتبه به قتل برسد و بنابراین نباید برای واقعهای که فقط یک بار اتفاق میافتد انسان در تمام عمر بیمناک باشد، این است که ترس را به خود راه نمیدهم و چون نمیترسم، مرگ به طرف من نمیآید تا روزی که نوبت من فرا برسد و در آن روز چه شجاعت داشته باشم و چه بترسم خواهم مرد.
گفتم دارویی که من وارد رگ او کردم دارای خاصیت از بین بردن درد و یکی از داروهای درجهٔ اول مصر است و این دارو از پوست یک گیاه گرفته میشود و گیاه مزبور را فقط کاهنین مصر میکارند و وظیفهٔ تهیهٔ این دارو از پوست آن گیاه بر عهدهٔ آنهاست و هرگز راز تهیهٔ این دارو را به عامهٔ مردم نمیآموزند، زیرا چون این دارو هرگونه درد را از بین میبرد، اگر به دست مردم بیفتد، دیگر مردم از درد نخواهند ترسید و نظم جامعه، برهم میخورد، زیرا هیچکس از مجازات بدنی بیم نخواهد داشت.
من از اشخاص پرسیدم که آیا ممکن است راهنمایی نمایند و خدایی را به من نشان بدهند و من بتوانم او را بپرستم و به او هدیه بدهم؟ و آنها گفتند که خدای فرعون به نام آتون را بپرست. پرسیدم: این خدا برای چه زندگی و خدایی میکند؟ به من جواب دادند که خدای آتون به وسیلهٔ حقیقت زندگی و خدایی میکند و من فهمیدم که این خدا به درد من نمیخورد. زیرا خدایی که بخواهد با حقیقت زندگی و خدایی کند، به طور حتم یک خدای ساده و بیاطلاع است. وگرنه میفهمید که حقیقت چیزی است که هرگز قابل اجرا نیست
همانطور که مگس، عسل را دوست دارد، مردم هم دروغ و ریا و وعدههای پوچ را که هرگز عملی نخواهد شد دوست میدارند.
با اندوه تبسم کرد و گفت سینوهه، دروغ در بسیاری از مواقع بهتر از راست است، برای اینکه دروغ انسان را امیدوار و دلخوش میکند، در صورتی که حرف راست سبب ناامیدی میشود.
شغلهای درباریان فرعون، عبارت بود از کفشدار دربار و چتردار دربار و نانوای دربار و جامهدار دربار و شربتدار دربار و غیره و آنها در تمام عمر یک مرتبه کشف و چتر فرعون را حمل نمیکردند و یکبار برای او نان نمیپختند و یک مرتبه جام شراب را به دستش نمیدادند، زیرا همه جزو رجال درباری بودند و عارشان میآمد این کارها را بکنند. این وظایف به عهدهٔ دیگران که جزو غلامان یا خدام بودند محول میشد
این مرد فطرتی مخصوص دارد و جوهر فطرت او این طور است که زبانش نمیتواند بین راست و دروغ را فرق بدهد و بیشتر دروغ میگوید. و من با اینکه پزشک هستم نتوانستم این مرض را در او معالجه کنم، و ضربات عصای من هم از لحاظ معالجه این عیب بدون نتیجه ماند.
یک انسان را اگر گرفتار اندوه نمایید، از کردههای گذشته پشیمان میشود، ولی همین که اندوه او از بین رفت، به وضع اول برمیگردد و همانطور خودخواه و بیرحم میشود.
فهمیدم در جهان ممکن است حقایقی وجود داشته باشد که چشم ما نمیبیند و گوش ما نمیشنود و دست ما لمس نمیکند، اما آن حقایق وجود دارد. بنابراین وقتی چیزی نمیفهمیم نباید منکر آن شویم و بگوییم وجود ندارد و شاید فرعون هم حقیقتی را یافته که به نام آتون میخواند
در شهر تبس مرغابی و غاز را طوری بریان میکنند که من نظیر آن را در هیچ یک از کشورها ندیدهام و در شهر ما مرغابی و غاز را در یک ظرف فلزی میگذارند و درش را میبندند و بعد ظرف را در کورهای جا میدهند و در نتیجه مرغابی و غاز طوری کباب میشود که تمام مایعات آن در خود غذا باقی میماند و تلف نمیشود و این نوع غذا پختن در هیچ کشوری متداول نیست و فقط در تبس این غذای لذیذ را طبخ میکنند
ابلهان طلای خود را به معبد میسپارند، زیرا به ودیعه گذاشتن زر در معبد دو عیب بزرگ دارد. اول اینکه کاهنان و در نتیجه فرعون مصر به میزان ثروت تو پی میبرند و میفهمند که تو چقدر زر داری و یکی از کارها که دلیل دیوانگی میباشد این است که انسان میزان دارایی خود را به اطلاع دیگران برساند. دوم اینکه وقتی تو طلای خود را به معبد میسپاری تا اینکه در خزانه معبد بماند باید هر سال مقداری از همان زر را بابت حقالزحمهٔ خزانهداری به معبد بدهی و در نتیجه سال به سال از میزان طلای تو کاسته میشود.
این مرد فطرتی مخصوص دارد و جوهر فطرت او این طور است که زبانش نمیتواند بین راست و دروغ را فرق بدهد و بیشتر دروغ میگوید. و من با اینکه پزشک هستم نتوانستم این مرض را در او معالجه کنم، و ضربات عصای من هم از لحاظ معالجه این عیب بدون نتیجه ماند.
آن وقت کاهن از فرط مستی خطاب به کسانی که در میخانه بودند گفت اگر شما در راه آمون مرتکب قتل شوید و سرقت کنید و خانهها را بسوزانید و هر عمل زشت دیگر نمایید من شما را خواهم بخشید و حتی اگر فرعون را به قتل برسانید شما را عفو میکنم.
در جهان همه چیز تغییر خواهد کرد غیر از حماقت نوع بشر و تا دنیا باقی است از حماقت مردم استفاده خواهند نمود.
خدای کذاب سابق خواهان بدبختی و گرسنگی فقرا و تقویت اغنیا بود و تمام مقررات خود را طوری وضع میکرد که توانگران سال به سال غنیتر شوند و فقرا در بدبختی و گرسنگی باقی بمانند.
آنها میگفتند هر نوع هنر که بر خلاف قوانین خدای آمون باشد کفر است و هر هنرمند که شکلی تصویر کند یا مجسمهای بسازد که با اصول هنری آمون مطابقت ننماید مستوجب قتل است و ما هنرمندان واقعی و صمیمی که در هنر عقیده به آزادی داشتیم، چون نمیتوانستیم خود را با محیط تطبیق کنیم، و از حماقت پیروان خدای سابق تبعیت نماییم گرسنگی میخوردیم و آبجو مینوشیدیم و بعضی از اوقات حتی آبجو هم نصیب ما نمیشد، ولی امروز آزادیم و میتوانیم به آزادی مشغول هنر خود شویم و هرچه میخواهیم به وجود بیاوریم.
بزرگترین سعادتها به سر بردن با زنی است که مرد او را و وی مرد را دوست داشته باشد.