کتاب صلحی که همه صلح ها را بر باد داد | خلاصه و معرفی | دیوید فرامکین
«صلحی که همهی صلح را بر باد داد» روایت فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکلگیری خاورمیانهی معاصر است. روایت وقایعی که در جنگ جهانی اول رخ داد و باعث تغییرات اساسی در خاورمیانه شد.
نویسنده کتاب، دیوید فرامکین عقیده دارد این تغییرات خاورمیانه منجر به جنگی شد که همچنان ادامه دارد.
درباره کتاب صلحی که همه صلح ها را بر باد داد
کتاب صلحی که همه صلحها را بر باد داد در سال ۱۹۸۹ توسط فینالیست جایزه پولیتزر، دیوید فرامکین نوشته شده است. در کتاب صلحی که همه صلحها را بر باد داد، او وقایعی که باعث شد در زمان جنگ جهانی اول امپراطوری عثمانی دچار فروپاشی شود، توضیح داده است. او گفته این وقایع دست در دست هم دادهاند تا خاورمیانه امروزی شکل بگیرد؛ خاورمیانهای که همیشه در جنگ است، حتی تا امروز.
این کتاب علاوه بر پرداختن به نقش اروپا در خاورمیانه، تاثیرات این دگرگونی را در خود قاره سبز نیز بررسی کرده و در کنار آن گاه خواننده را به عربستان برده و با ماجراجوییهای ادوارد لارنس، دیپلمات، باستانشناس، نویسنده و رایزن نظامی معروف انگلستان در عربستان همراه میسازد.
تاریخی که در این کتاب میخوانید درواقع سرآغاز پیدایش قرن بیستم و خاورمیانه امروز است. کتاب صلحی که همه صلح ها را بر باد داد در ۱۲ فصل نوشته شده است.
۱- بخش اول: در چهار راه تاریخ
۲- بخش دوم: کیچنر، نگاه به آینده
۳- بخش سوم: بریتانیا در باتلاق خاورمیانه
۴- بخش چهارم: براندازی
۵- بخش پنجم: متفقین در حضیض اقبال
۶- بخش ششم: دنیاهای تازه و ارضهای موعود
۷- بخش هفتم: حمله به خاورمیانه
۸- بخش هشتم: غنایم جنگی
۹- بخش نهم: چون آبها از آسیاب افتاد
۱۰- بخش دهم: طوفان بر فراز آسیا
۱۱- بخش یازدهم: بازگشت روسیه به خاورمیانه
۱۲- بخش دوازدهم: توافق ۱۹۲۲ خاورمیانه
«صلحی که همهی صلح را بر باد داد» در سال ۱۹۸۹ منتشر شد و در فهرست نهایی جایزه پولیتزر هم قرار گرفت.
کتاب صلحی که همه صلح ها را بر باد داد
فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکلگیری خاورمیانهی معاصر
نویسنده: دیوید فرامکین
مترجم: حسن افشار
نشر ماهی
نخستوزیر به اعضای دولتش گفت وقتی از آیندهٔ ممالک عثمانی صحبت میکنید، «شبیه یک دسته دزد دریایی میشوید». اما او کسی نبود که علیه آنها موضع بگیرد. اسکوئیت گفت من با نظر گرِی موافقم که میگوید «همین حالا هم به اندازهای که بتوانیم اداره کنیم سرزمین داریم»، با این حال خودمان را «وکلای آزاد» ی نمیبینم که مجاز باشیم از بیشترگرفتن خودداری کنیم: «اگر ما اجازه دهیم دولتهای دیگر بر سر ترکیه با هم مسابقه بگذارند و خودمان کناری بایستیم، وظیفهمان را درست انجام ندادهایم.»
قدرتهای اروپایی آن زمان بر آن بودند که باید نوعی نظام حکومتی مصنوعی در خاورمیانه به وجود آورند تا اساس موجودیت سیاسی آسیای مسلمان را تغییر دهند. از این رو، خاورمیانه به مجموعهای از کشورهایی تبدیل شد که هنوز که هنوز است ملت نشدهاند.
عراق و کشوری را که اکنون اردن نام دارد انگلیسیها اختراع کردند؛ مرزها را سیاستمداران انگلیسی، بعد از جنگ جهانی اول، در نقشهای خالی کشیدند. حدود عربستان و کویت و عراق را یک کارمند دولت انگلیس در سال ۱۹۲۲ تعیین کرد و مرزهای میان مسلمانان و مسیحیان را فرانسه بین سوریه و لبنان، و روسیه بین ارمنستان و آذربایجان شوروی، کشید.
دولت فرانسه، تنها قدرتی که اجازه داد دین اساس سیاست ــ ولو سیاست فرانسه ــ در خاورمیانه باقی بماند، از فرقهای در برابر دیگران حمایت کرد. بدینسان، اینجا هم پرونده باز ماند و مناقشات فرقهای در دهههای هفتاد و هشتاد لبنان را به خاک وخون کشید
بین مقامات انگلیسی و سایر متفقین این باور وجود داشت که کمک به آلمان در جنگ نه معلول تصادفی کودتای بلشویکها، بلکه علت آن بود. آلمانیها به تشویق آلکساندر هلفاند به بلشویکها کمک مالی کرده و لنین را برای رهبری آنها به روسیه بازگردانده بودند. شاید لنین اهمیت نمیداد که پیروزیاش به سود یا زیان کدامیک از طرفهای سرمایهدار جنگ تمام میشد؛ اما از نظر بسیاری از مقامات متفقین، اسناد دخالت مالی آلمان نشان میداد که میل و قصد لنین کمک به آلمان بود. پس این مقاماتْ بلشویکها را عوامل دشمن میشمردند و نظریههای کمونیستی آنها را فقط ظاهر قضیه، تبلیغات محض یا کاملا بیربط میدانستند.
تصور کنند غرب رسالت تاریخی خود را، که چیزی به تحققش نمانده بود، بهزودی تکمیل خواهد کرد ـتعیین سرنوشت سیاسی ملتهای دیگر جهان. یکی از معدود مناطق مهم جهان که هنوز کار داشت خاورمیانه بود. قالب اجتماعی و فرهنگی و سیاسی خاورمیانه هنوز به شکل وشمایل مطلوب اروپاییها درنیامده بود.
ایتالیا که دیرتر به جرگهٔ دولتهای استعمارگر پیوسته بود، اراضی عثمانی را چربترین لقمهٔ باقیمانده برای خود میدید. او سهم بیشتری از امپراتوری عثمانی میخواست. و سرانجام، بوی طعمه او را هم به کنار متفقین کشاند. کشورهای بالکان نیز چشم به غنایم ارضی داشتند. اما بریتانیا، برای آنکه آنها را هم به جبههٔ خود بکشاند، ابتدا باید آمال متعارض آنها را با یکدیگر آشتی میداد. اگر این مهم تحقق مییافت، نیروی عظیمی در برابر امپراتوریهای عثمانی و هابسبورگ صفآرایی میکرد و پیروزی زودهنگامی را در جنگ با آلمان رقم میزد.
دانشمند امریکایی، جیمز هنری برِستید، نظریهٔ پرطرفداری مطرح کرده بود بدین مضمون که تمدن معاصر ــ یعنی تمدن اروپا ــ نه از یونان و روم، بلکه از خاورمیانه سرچشمه گرفته است: از مصر و یهودیه، بابل و آشور، سومر و اکد. تمدنی که ریشههایش به هزاران سال پیش میرسید، به پادشاهیهای خاورمیانه که دیرزمانی پیش از میان رفته بودند، اینک به برتری جهانی ملتهای اروپایی، آرمانها و روش زندگی آنها منجر شده بود.
در جایی که فیصل زندگی میکرد، اعتماد محلی از اعراب نداشت. او خودش همان سال دربارهٔ تغییر طرفش در جنگ با عثمانیها مکاتبه کرده بود. پدرش هم همینطور. هیچکدامشان به بریتانیا وفادار نمانده بودند. فیصل به پدرش هم وفادار نمانده بود.
اِیمری خود نیز با صهیونیسم همدلی داشت و بعدها نوشت جز امریکا، «انگلستانِ کتاب مقدسخوان و کتاب مقدساندیش تنها کشوری است که همواره به آرزوی بازگشت یهودیان به موطن دیرینشان همچون میل طبیعی انکارناپذیری نگریسته است».
کامپتون مکنزی، داستاننویس جوانی که خبرنگار جنگی شده بود، از داردانل گزارش داد: «افسران فرانسویای که در غرب جنگیدهاند میگویند هر ترک به اندازهٔ دو آلمانی میجنگد. ترک اگر مستأصل شود، دیگر هیچکس جلودارش نیست.»
میزان حاکمیت دین بر زندگی روزمره در خاورمیانه چیزی بود که هر مسافر اروپایی را در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم متحیر میکرد، زیرا قرنها میگذشت که دین چنین نقشی را در اروپا از دست داده بود؛ گویی اروپاییها به خاورمیانه سفر میکردند تا گذشته را ببینند.
انگلیسیها به هیچیک از فتوحاتشان مثل فتح شرق افسانهای نمیبالیدند. اما طنز قضیه اینجا بود که بریتانیا با پشت سرگذاشتن فرانسه در آسیا و اقیانوس آرام و با بزرگترین دستاوردش، فتح هند، خطوط مواصلاتی و ترابریاش را چنان طولانی کرده بود که در نقطههای بسیاری میشد قطعشان کرد.
انگلیسیها به هیچیک از فتوحاتشان مثل فتح شرق افسانهای نمیبالیدند. اما طنز قضیه اینجا بود که بریتانیا با پشت سرگذاشتن فرانسه در آسیا و اقیانوس آرام و با بزرگترین دستاوردش، فتح هند، خطوط مواصلاتی و ترابریاش را چنان طولانی کرده بود که در نقطههای بسیاری میشد قطعشان کرد.
مقامات انگلیسی از روزهای آخر کنفرانس قاهره خود را آماده کرده بودند نمایش انتخاب فیصل به پادشاهی کشورِ در آستانهٔ تولد عراق را روی صحنه ببرند، خود را پشت صحنه پنهان کنند و طوری وانمود کنند که گویی مردم عراق خود آزادانه او را برگزیدهاند. به آنها اطمینان داده شده بود که فیصل نیز همکاری خواهد کرد.
آن چیست که وینستون چرچیل را از دیگران ممتاز میکند: «یقینا فکرش نیست… همینطور قوهٔ تشخیصش، چون اتفاقا زیاد اشتباه میکند…» بعد اینطور نتیجهگیری کرد: «بیتردید شجاعت و تحرک اوست؛ آمیزهٔ حیرتانگیز پشتکار و تهورش. همیشه از پس کار برمیآید و آن را به انجام میرساند. همواره خود را به معرکه میاندازد. هرگز طفره نمیرود، این دست و آن دست نمیکند، خودش را نمیپاید… گرچه مدام دربارهٔ خودش فکر میکند. او دست به ریسکهای بزرگ میزند
کار سایکس دیگر تمام بود. او در شانزدهم فوریهٔ ۱۹۱۹ در هتل لوتی قربانی آنفلوانزای همهگیر سالهای ۱۹۱۸ ـ ۱۹۱۹ شد. گناه شیوع این بیماری را فرانسه به گردن اسپانیا انداخت، اسپانیا به گردن فرانسه، امریکا به گردن اروپای شرقی، اروپای غربی به گردن امریکا، و سپاهیان آلنبی به گردن عثمانیهای فراری.
در دشتهای ترکستان ــ سرزمینی ناشناخته برای غربیها ــ ارتشها سردرگم به جان هم افتادند. در آوردگاههای دوشاخ و کاخه و مرو، نیروهای هند و انگلیسی ژنرال مالسون، در کنار هواداران ترک انورپاشا، با نیروهای روس شوروی و اسیران جنگی آلمانی و اتریشـ مجاری، که بلشویکها آزاد و مسلحشان کرده بودند، درافتادند. ائتلافها برعکس شده بود: اکنون بریتانیا و عثمانی با روسیه و آلمان میجنگیدند.
از دید لندن، هرج و مرج در آسیای میانه هم خطرناک بود و هم نویدبخش. خطرش این بود که احتمال حمله به هندوستان و به ارتش هند در ایران و بینالنهرین را پیش میآورد و آتشی به پا میکرد که دیگر نمیشد آن را خاموش کرد. یکی از ژنرالهای ستاد کل در گزارشی نوشت: آلمان از جنبش پانتورانی متعصبان مسلمان بهرهبرداری خواهد کرد و آتش جنگ مذهبی را خواهد افروخت تا موج یورش مسلمانانْ هند را با خود ببرد… هنگامی که روسیه بنیه داشت و ایران سربهراه بود، میتوانستیم این مشکل را برطرف کنیم. اما اگر دست عمّال آلمان به قبایل یاغی افغانستان و مرزهای هندوستان برسد، با قصههایی که از غارت ثروتهای افسانهای بر سر زبانهاست، جنگجویان وحشی فوجفوج مثل مور و ملخ به دشتها سرازیر میشوند و ویران میکنند و میکشند و به یغما میبرند.
لوید جورج پی برد امریکا همدست بریتانیا و اساسا هیچ دولت دیگری نخواهد شد. امریکا از امور بینالمللی و «پیوندهای پردردسر» پرهیز میکرد. خواهیم دید لوید جورج ناچار شد برگردد و باز خواستار اتحاد با فرانسه شود، زیرا اتحاد با امریکا ممکن نبود. بدین سبب، ناگزیر شد سیاست ضدفرانسویاش را در خاورمیانه وارونه کند. اما دیگر کار از کار گذشته و اتحاد انگلیس و فرانسه آسیب دیده بود. در پایان، رهبران بریتانیا احساس میکردند امریکاییان به آنها خیانت کردهاند، حال آنکه امریکاییها احساس میکردند انگلیسیها سودجویانه به آرمانهایی خیانت کردهاند که جنگ جهانی ظاهرا به خاطر آنها آغاز شده بود. به سبب بیاخلاقی لوید جورج و خامدستی وودرو ویلسون، گفتوگوهای صلح خاورمیانه بد آغاز شد و بدتر هم پایان گرفت.
لوید جورج از ملاحظات اخلاقی مطرح نیز آگاه بود، ولی بیرحمانه آنها را یکجانبه تفسیر میکرد. بیش از یک دهه بعد، در دفاع از قراردادهای صلح نوشت: «پیمانهای پاریس به رهایی ملی ملتهای تابع پرشماری انجامیده که در میان تمام توافقات پس از جنگ تاریخ بیسابقه است… هیچ پیمان صلحی به اندازهٔ پیمان ۱۹۱۹ چنین ملیتهای تابع متعددی را از یوغ استبداد خارجی آزاد نکرده است.» لوید جورج خصوصا از این به خشم میآمد که میگفتند او به وعدههایی که به خلقهای عربزبان داده عمل نکرده است. متفقین به وعدههایی که در اعلامیهها داده بودند کاملاً وفا کردند. هیچ قومی بیشتر از عربها از وفای متفقین به وعدههایشان به اقوام ستمدیده سود نبرده است. از برکت فداکاریهای بیحساب ملتهای متفق، خاصه بریتانیا و امپراتوریاش، اکنون عربها در عراق، عربستان، سوریه و ماورای اردن به استقلال رسیدهاند، حال آنکه بیشتر اقوام عرب در زمان جنگ در جبههٔ ستمگران ترک جنگیدند.
خریداران یهودی چنان سبب افزایش بهای زمین شدند که خانوادهای بیروتی در سال ۱۹۲۱ زمینهایی را در درهٔ یزرعیل به چهل تا هشتاد برابر قیمت واقعی به مهاجران یهود فروخت و تازه این تنها مورد نبود. نهفقط عربهای غیرفلسطینی، که عربهای فلسطینی حاکم نیز در زمینفروشی سهیم بودند، گرچه در ظاهر آن را محکوم میکردند. از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۸، دستکم یکچهارم مقامات منتخب جامعهٔ عربِ فلسطین رأسا یا از طریق خانوادههای خود به مهاجران یهود زمین فروختند.
لنین مسئولیت ملیتها را به رفیقی سپرد که ذهنیت متفاوتی داشت. او بلشویکی بود از ماورای قفقاز به نام ایوسیف جوگاشویلی که، پس از بارها تغییر اسم مستعارش، سرانجام نام روسی استالین را بر خود نهاد. او گرچه تا مدتی ظاهرا به عقاید لنین دربارهٔ مسئلهٔ ملیتها احترام میگذاشت، با آنها مخالف بود. در واقع، او در باب ملیتها و ترکیب اتحاد شوروی بهشدت با لنین اختلاف نظر داشت. پیشنهاد لنین این بود که همهٔ کشورهای شوروی ــ روسیه، اوکراین، گرجستان و بقیه ــ مستقل باشند و، مثل ممالک متحد، بر اساس پیمانهایی با یکدیگر همکاری کنند. اما طرح استالین این بود که اوکراین و گرجستان و دیگران همه به روسیه ملحق شوند، و همینطور هم شد.
آرتور بالفور در جریان کنفرانس به ویلسون و لوید جورج و کلمانسو مینگریست ــ البته فقط هنکی را خبره میدانست، جوان چهل و یک سالهای که حدود سی و پنج سال از بالفور کوچکتر بود ــ و به نظرش آنها «سه مرد همهکارهٔ ناآگاه بودند که آنجا نشستهاند و قارهها را قاچ میکنند و بچهای راهنمای آنهاست». دیپلماتی ایتالیایی نوشت: «این صحنه در کنفرانس صلح پاریسعادی شده بود که فلان دولتمرد در مقابل نقشهای ایستاده، با انگشت اشاره دنبال شهر یا رودی که به عمرش اسمش را نشنیده میگردد و زیر لب میگوید کجاست این لعنتی…؟» لوید جورجمیگفت بریتانیا باید بر فلسطین، از دان تا بئرشبع (به تعبیر تورات)، حکومت کند، اما حتی نمیدانست دان کجاست و در یک اطلس تورات که چاپ قرن نوزدهم بود دنبالش میگشت. تقریبا یک سال از ترک مخاصمه گذشته بود که ژنرال آلنبی به او گزارش داد دان را پیدا کرده است. دان آنجایی نبود که نخستوزیر دلش میخواست، بنابراین بریتانیا خواستار مرز شمالیتری شد.
مسئلهٔ روسیه و بیم آنکه سراسر اروپا دچار انقلاب بلشویکی شود بر کنفرانس صلح سایه افکنده بود. آیندهٔ آلمان مسئلهٔ بزرگ دیگر به شمار میرفت. سرنوشت امپراتوری عثمانی اهمیت کمتری یافت و ویلسون به قدری دغدغهٔ ذهنی داشت که توجه زیادی به خاورمیانه نشان نداد. وقتی هم سرانجام به این امور توجه پیدا کرد، لوید جورج با زیرکی مسائل مربوط به مناطقی از خاورمیانه را که در اشغال بریتانیا بود از دستور کار کنفرانس کنار گذاشت. در عوض، احساسات ضداستعماری رئیسجمهور را متوجه آمال رقبای بریتانیا در خاورمیانه، یعنی متفقین سابق بریتانیا، کرد.