کتاب نیمه تاریک مامان – اشلی آدرین

اگر رمان بیمار خاموش را از نشر سنگ خوانده‌اید، نیمه تاریک مامان اثر اشلی آدرین پیشنهاد تازه نشر سنگ به دوست‌داران رمان است. روزنامه‌ گاردین درباره‌ نیمه‌ تاریک مامان نوشته است:

متفکرانه، با ساختاری دقیق و درکی روشن، داستانی گیرا…  نیمه‌ تاریک مامان اضطراب‌های مادرانه را با نوعی انرژی وهمناک و قدرتمند توام ساخته است.

نیمه‌ تاریک مامان یک تریلر روان‌شناختی و پرتعلیق است که در یک نشست می‌توانید آن را بخوانید. داستانی هیجان‌انگیز که تصورتان را درباره‌ مادر بودن به چالش می‌کشد.

زنی به نام «بلایت کانر» تصمیم دارد برای دخترش مادری خونگرم و فداکار باشد، مادری که خودش هیچوقت نداشته است، اما خیلی زود پی می‌برد مشکلی در فرزندش وجود دارد. او مانند بچه‌های دیگر رفتار نمی‌کند و این اندوهی بزرگ برای بلایت به بار می‌آورد. داستان با تولد فرزند دوم و پرداختن به روابط بلایت و شوهرش، جنبه‌های دیگری هم پیدا می‌کند. جنبه‌هایی که رازها و اتفاقات بسیاری را دربر دارد…

کانر شخصیت غیرقابل اعتماد و جذابی است. او داستان را به گونه‌ای روایت می‌کند که شما نمی‌دانید کی راست می‌گوید و کی دروغ. البته همان طور که لس‌آنجلس تایمز نوشته است: به اندازه‌ کافی رمان‌هایی با راویان زن غیرقابل اعتماد و مادران بی‌توجه داریم، اما آن‌چه نیمه‌ی تاریک مامان را شاخص می‌کند، درک دقیق و ظریف نویسنده‌اش از وضعیت زنان است. این‌که صدایشان درست به گوش نمی‌رسد، این‌که هزاران هزار توهین کوچک، یک زندگی مشترک قوی را تخریب می‌کند و با وجود تابوهای مادرانه، گاهی طن‌ها حس خاصی نسبت به کودکان بدقلق پیدا می‌کنند.

داستان از نظر شیوه‌ روایت هم متنوع است و ماهیت رازآلود و پر از سؤال آن را تقویت می‌کند…

در نهایت نیمه‌ تاریک مامان یک رمان مادر ـ دختری جذاب است که علاوه بر جنبه‌های سرگرم‌کننده، خواننده را به اندیشیدن دوباره درباره‌ وضعیت زنان امروز وامی دارد.


کتاب نیمه تاریک مامان
نویسنده: اشلی آدرین
مترجم: محدثه احمدی
نشر سنگ


پیش از شکل‌گیری در رحم، نیمی از وجودمان در تخمک مادر وجود دارد. تمام تخمک‌های زن زمانی تشکیل می‌شوند که جنینی چهارماهه در رحم مادرش است. یعنی زندگی سلولی ما به عنوان یک تخمک در رحم مادربزرگ‌مان آغاز می‌شود. هر یک از ما پنج ماه در رحم مادربزرگ‌مان می‌مانیم که او هم به نوبهٔ خود، در رحم مادربزرگ خودش شکل گرفته است.

آسایشی عمیق در وجودت پیدا کردم. وقتی با هم آشنا شدیم با این حس بیگانه بودم. پس به‌راحتی همه چیزم شدی.

گاهی حین حساب کردن جرأت می‌کردم حرف دلم را بزنم. پس این‌طوری برای بقیه دام پهن می‌کردم: «بعضی روزها خیلی سخت می‌شه، مگه نه؟ منظورم مادر بودنه.»

رابطهٔ ما هم بیش از پیش عوض شده بود. انگار دنبال بهره‌وری بودیم. همه چیز از روی عادت بود. هر وقت بغلت می‌کردم، ذهنت جای دیگری بود. من هم در خیال غرق می‌شدم.

«قایق زندگی مشترک می‌تونه از ساحل آرامش دور بشه. بعضی وقت‌ها متوجه نمی‌شیم تا کجا پیش رفتیم، تا این‌که یهو آب تا افق زندگی‌مون بالا می‌آد و حس می‌کنیم دیگه راه برگشت نداریم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]