کتاب هنر عشق ورزیدن – اریک فروم – خلاصه و معرفی

کتاب هنر عشق ورزیدن نوشته اریک فروم است که با ترجمه شهناز کمیلیزاده منتشر شده است. کتاب هنر عشق ورزیدن در کنار کتاب انسان در جستجوی معنا دو کتاب روانکاوی هستند که مقابل نظریات فروید ایستادهاند و از عشق و معنا سخن میگویند.
نام اریک فروم در متون دانشگاهی روانشناسی علمی کمتر دیده میشود و این وجه از آثارش، دستکم در حوزهی روانشناسی، آنچنان پررنگ نبوده است که نویسندگانِ این متون را وادار کند تا او را در کنار سایر روانتحلیلگران منتقد فروید که بر آزادی و اخلاق و وجوه معنوی انسان تأکید میکنند، قرار دهند. با این حال اهمیت فروم در جایی خارج از متون دانشگاهی، یعنی در قلب مردم و مخاطبان آثارش تعریف میشود. او هم مثل ویکتور فرانکل، علیه فروید شورید و کتابی نوشت که ریشههایش در اعماق روانتحلیلگری است و سرشاخههایش در قلب و ذهن مردم. هنر عشق ورزیدن یک دهه بعد از جنگ جهانی دوم منتشر شد و از آن زمان تا کنون، بسیار خوانده شده است. فروم در این کتاب تلاش کرده است عشق را از مفهومی بسیار دور از دسترس و مبهم، به مفهومی قابل توصیف و قابل آموزش، درست مثل یک هنر تبدیل کند. او عشق را «یگانه پاسخ کافی و عاقلانه به مسألهی هستی انسان» میداند و بعد از تشریح وجوه نظری آن، روشها و نکات بسیار مهمی برای تمرین عشق ورزیدن ارائه میدهد.
مطالعهی این کتاب برای کسی که انتظار دارد به دستورالعمل سادهای در راستای هنر عشق ورزیدن دست یابد، تجربهی ناامید کنندهای خواهد بود. به عکس، در این کتاب نشان داده خواهد شد که عشق، احساسی نیست که هر کس ـ فارغ از میزان بلوغ و پختگی خود ـ بهسادگی به آن دست یابد. هدف این است که خواننده با مطالعهی این کتاب متقاعد شود در صورتی که جهت تکامل تمامی ابعاد شخصیتی خود با جدیت تلاش نکند و خود را به سطح و موقعیت سازندهای نرساند، همهی تلاشهایش برای دستیابی به عشق محکوم به شکست خواهد بود.
کتاب هنر عشق ورزیدن
نویسنده: اریک فروم
مترجم: شهناز کمیلیزاده
نشر سنگ
ایمان یکی از شروط هستی بشر است. آنچه در رابطه با عشق اهمیت دارد، ایمان به عشق خود، به توانایی پدید آوردن عشق در دیگران و ایمان به پایداری آن است.
آنکه هیچ نمیداند، به چیزی عشق نمیورزد. آنکه از عهدهٔ انجام کاری برنمیآید، هیچ چیز را درک نمیکند. آنکه هیچ نمیداند، بیارزش است. ولی آنکه میفهمد، عشق نیز میورزد، درک میکند و مشاهده میکند… هر چه آگاهی فرد عمیقتر باشد، عشق در وجود او عظیمتر است… آنکه تصور میکند همهٔ میوهها همزمان با توتفرنگی میرسند، از انگور هیچ نمیداند.
در عهد ویکتوریا، همانند بسیاری از فرهنگهای دیگر، عشق تجربهای شخصی و ناشی از طیب خاطر نبود که احتمالاً منجر به ازدواج شود. برعکس، ازدواج پیمانی بود که براساس رسوم به دست خانوادههای طرفین یا دلال ازدواج یا بدون واسطه و مطلقاً بر اساس ملاحظات اجتماعی صورت میگرفت. و عشق طبعاً پس از ازدواج به وجود میآمد. از چند نسل گذشته به این طرف مفهوم عشق رمانتیک در دنیای غرب عمومیت یافت. گرچه در ایالات متحدهٔ آمریکا سنتهای قراردادی به کلی منسوخ نشده، با این حال بیشتر مردم به طور روزافزون به دنبال عشق رمانتیک هستند. آنها ترجیح میدهند شخصاً عشق خود را انتخاب کنند، عشقی که به ازدواج بینجامد. این مفهوم تازهٔ آزادی در عشق باعث شده معشوق نسبت به مقولهٔ عشق مهمتر به نظر بیاید.
اگر دو نفر که با هم بیگانهاند ـ همان طور که همهٔ ما هستیم ـ یکباره اجازه دهند دیواری که بینشان کشیده شده، فروریزد و احساس نزدیکی و یگانگی به آن دو دست بدهد، یکی از هیجانانگیزترین و شادترین لحظات زندگی خود را تجربه خواهند کرد. چنین لحظهای برای افرادی که همواره تنها و منزوی و بدون تجربهٔ عشق زندگی کردهاند، سحرانگیزتر و معجزهآساتر خواهد بود.
توانایی عشق ورزیدن به استعداد و ظرفیت فرد در رهایی از خودشیفتگی و خلاصی از دلبستگی و عشق بیش از اندازه به مادر و اعضای خانواده بستگی دارد. به ظرفیت ما در رشد و تکامل و گرایشی بارآور در ایجاد ارتباط با دیگران و با خود وابسته است. این فرآیند رهایی، تولد دوباره و بیداری، مستلزم یک شرط ضروری است: ایمان. لازمهٔ تمرین عشقورزی، تمرین ایمان داشتن است.
نخستین قدم این است که دریابیم عشق یک هنر است. همان طور که زیستن هنر محسوب میشود. اگر بخواهیم بیاموزیم چگونه میتوان عشق ورزید، باید روشی را که در آموختن هر هنر دیگری مثل موسیقی، نقاشی، نجاری، طبابت و مهندسی به کار میگیریم، دنبال کنیم.
در عشق تضاد شگفتانگیزی رخ میدهد. طرفین، یکی میشوند و در عین حال هیچ یک فردیت خود را از دست نمیدهد.
سومین اشتباهی که باعث میشود تصور کنیم عشق یادگرفتنی نیست، این است که تفاوت میان نخستین جرقهٔ عشق و اسارت در دام آن و پایداری در این احساس یا بهتر است بگوییم عاشق ماندن را نمیدانیم. اگر دو نفر که با هم بیگانهاند ـ همان طور که همهٔ ما هستیم ـ یکباره اجازه دهند دیواری که بینشان کشیده شده، فروریزد و احساس نزدیکی و یگانگی به آن دو دست بدهد، یکی از هیجانانگیزترین و شادترین لحظات زندگی خود را تجربه خواهند کرد. چنین لحظهای برای افرادی که همواره تنها و منزوی و بدون تجربهٔ عشق زندگی کردهاند، سحرانگیزتر و معجزهآساتر خواهد بود. چنین معجزهای در صورتی که با رابطهٔ جنسی همراه شود، سادهتر و صمیمانهتر جلوه میکند. گرچه چنین عشقی به اقتضای ماهیت خود دوام چندانی نخواهد داشت. عاشق و معشوق با هم آشنا میشوند، دلبستگی معجزهآسای اولیه، روز به روز کاهش مییابد و سرخوردگیها، مخالفتها و ملالتهای دوجانبهشان، باقیماندهٔ هیجانات نخستین را از بین میبرد. هرچند در آغاز از چنین سرانجامی باخبر نیستند. آن دو در واقع این شیفتگی شدید نسبت به یکدیگر را عشق و دلبستگی مفرط میپندارند. حال آنکه شاید دال بر میزان تنهایی آن دو پیش از این رابطهٔ عاشقانه باشد.
اگر من نتوانم در مورد بیگانگان واقعبین باشم، نمیتوانم بهدرستی در رابطه با خانوادهام واقعگرا و بیطرف باشم و به عکس. اگر بخواهم هنر عشقورزی را بیاموزم، باید در هر شرایطی واقعبین باشم و نسبت به مواردی که واقعبینی خودم را از دست میدهم، حساسیت به خرج دهم. باید تلاش کنم تفاوت تصویری را که از فردی و رفتارهایش دارم ـ تصویری که به سبب خودشیفتگیام تحریف شده است ـ با واقعیت او همان طور که هست، با وجود سلایق، نیازها و ترسهایم، مشاهده کنم. کسب ظرفیت مشاهدهٔ حقیقت هر چیز به طور عینی و تقویت خرد و منطق سبب میشود نیمی از مسیر موفقیت و دستیابی به هنر عشق ورزیدن را طی کنیم. ولی این واقعبینی و خرد باید در مورد تمام افرادی که با آنها در تماس هستیم، اِعمال شود. اگر کسی بخواهد واقعبینی خود را فقط به محبوب خود اختصاص دهد و فکر کند میتواند در مناسبات خود با دیگران آن را به کار نبندد، بهزودی پی میبرد هم از اینجا و هم از آنجا وامانده است.
تمرین ایمان و شهامت از جزئیات زندگی روزمره آغاز میشود. اولین گام این است که توجه کنیم کی و کجا ایمان خود را از دست میدهیم. دلیلتراشیهایمان برای سرپوش گذاشتن و توجیه این بیایمانی را بررسی کنیم، تشخیص دهیم چه کارهایی را بزدلانه انجام دادهایم و چگونه بار دیگر خود را توجیه کردهایم. باید تشخیص دهیم هر بار که ایمان خود را از دست میدهیم، ضعیف میشویم و ضعف زیاد به از دست دادن ایمان دیگری منجر میشود و این دور باطل همچنان ادامه مییابد. سپس پی میبریم هر چند خودآگاهانه از اینکه کسی به ما عشق نورزد، میترسیم، ولی ترس واقعی و البته ناخودآگاهانه، ترس از عشق ورزیدن است. عشق ورزیدن یعنی خود را بدون هیچ ضمانتی متعهد کردن، خود را به طور کامل تسلیم کردن، به این امید که عشقمان در دل معشوقْ عشق تولید خواهد کرد. عشق عملی است مبتنی بر ایمان، و کسی که ایمان کمی داشته باشد، عشق اندکی دارد.
در مورد آینده فقط مرگ قطعیت دارد.
هیچ فعالیت و امر خطیری وجود ندارد که مانند عشق با چنین امید و انتظارات شیرینی آغاز شود و همواره به شکست بینجامد. اگر چنین وضعیتی برای کارهای دیگر پیش میآمد، همه مشتاقانه به بررسی دلایل شکست میپرداختند و تلاش میکردند راه موفقیت را بیابند یا به کلی صرفنظر میکردند. از آنجا که آخرین گزینه در مقولهٔ عشق ناممکن به نظر میرسد، ظاهراً تنها راه مناسب برای غلبه بر شکست در عشق این است که دلایل این شکست را بررسی کنیم و مفهوم عشق را بیاموزیم.
شرط بیداری کامل این است که بیحوصله یا خستهکننده نباشی ـ و بیحوصله یا خستهکننده نبودن بهراستی یکی از شروط اساسی عشق ورزیدن است. فعال بودنِ تفکر و احساس در طول روز، با یک جفت چشم و گوش باز، برای اجتناب از تنبلی درونی، شرط ضروری تمرین هنر عشق ورزیدن است. خواه این تنبلی، شکلی از انفعال و احتکارِ زمان باشد، خواه شکل سادهای از اتلاف وقت. این خیال باطلی است که باور داشته باشیم فرد میتواند زندگی را به گونهای تقسیم کند که بتواند در حوزهٔ عشق بهرهور باشد و در همهٔ زمینههای دیگر کارآمد نباشد. ثمربخش بودنْ اجازهٔ این شیوهٔ تقسیم کار را نمیدهد. ظرفیت عشق ورزیدن مستلزم شور و هیجان، بیداری و سرزندگی فراوانی است که تنها میتواند نتیجهٔ ثمربخشی و جهتگیری فعال در بسیاری از حوزههای دیگر زندگی باشد. اگر فرد در سایر زمینهها ثمربخش نباشد، در عشق نیز بهرهور نخواهد بود.
ایمان داشتن به اینکه عشق میتواند نه تنها یک پدیدهٔ استثنایی ـ فردی، بلکه پدیدهای اجتماعی نیز باشد، ایمانی عقلانی است بر اساس درک ماهیت بشر.
آن دو در واقع این شیفتگی شدید نسبت به یکدیگر را عشق و دلبستگی مفرط میپندارند. حال آنکه شاید دال بر میزان تنهایی آن دو پیش از این رابطهٔ عاشقانه باشد.
است. اعتقاد به قدرتی که وجود دارد با عدم باور به رشد تواناییهای بالقوهای که هنوز تحقق نیافتهاند، یکسان است.