کتاب پاپ و مرتد | خلاصه و معرفی | مایکل وایت

کتاب پاپ و مرتد نوشتهٔ مایکل وایت و ترجمهٔ فروغ پوریاوری است. نشر ثالث این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، روایتی از زندگی «جوردانو برونو» است؛ دانشمند و کشیشی حقیقتجو که در مقام یک نویسنده و عارف، به همهفهم کردن و ترویج «سنت هرمسی»، یعنی علوم خفیّه کمک کرده بود و مورد خشم و غضب پاپِ دوران خود نیز بود.
کتاب پاپ و مرتد، روایتی از زندگی و مرگ «جوردانو برونو»، یک کشیش روشنفکر و حقیقتجو است. این شخصیت، در قرن ۱۶ میلادی، زیر شکنجههای وحشتناکی به دستورِ «پاپ کلمنت هشتم» تا آخریندَم مقاومت کرد و تسلیم نشد.
حتی متعصبترین نشریات دینی و مذهبی نیز پس از انتشار این اثر نتوانستند در حقیقت، صداقت و بیطرفی نویسنده و مدارک و شواهد او در نوشتن زندگینامهٔ جوردانو برونو و روایت غمانگیز مرگش ابراز تردید کنند.
نیویورکتایمز دربارهٔ کتاب پاپ و مرتد نوشته است:
«مایکل وایت در این کتاب با تجزیه و تحلیل استوار و مستدل و غنایی و بررسی علمی ناب به روایت زندگی و مرگ رزمندهای بیسلاح در تقابل با بیخردی و تعصبات کور خشکهمقدسان میپردازد و نشان میدهد، چگونه کسانی که به دروغ خود را «مردان خدا» مینامیدند، هنگامی که منافع مالیشان به مخاطره افتاد پا بر سر حقیقت عیان گذاشتند و به مرگ مردی فرمان دادند که جز حقیقت نگفت…»
کتاب پاپ و مرتد
نویسنده: مایکل وایت
مترجم: فروغ پوریاوری
نشر ثالث
در سرتاسر قرون وسطا، کلیسای رم به گونهای فزایندهٔ سیاسی و اینجهانی شد و امور دینی را در امور غیردینی ادغام کرد به طوری که پاپ، هم به رهبر حکومت و هم به رهبر دینی بدل شد. کلیسا به منظور تأمین بودجه برای جاهطلبی پاپ دست و دلبازانه از الهیات چشم میپوشید و هرگاه نظام اعتقادی ساختگیاش نابسنده از آب درمیآمد کاردینالها دامنهٔ تفسیر کتاب مقدس را تا حد نقض آن گسترش میدادند. شاید وقیحانهترین نمود این امر استفادهٔ روزافزون از «آمرزش» جهت افزایش وجوه خزانهٔ پاپ بود. گناهکاران به واسطهٔ نظام آمرزش میتوانستند برای بخشوده شدن گناهانشان پول بدهند و پاپهایی که پیدرپی به رهبریت دینی درآمدند به قدری این روند را دستکاری کردند که این ترفند ساده در زمان نهضت اصلاح دین منبع عمدهای از درآمد واتیکان را فراهم میکرد.
در خلال قرنها حاکمان و قضاتی که پیدرپی سر کار آمدند، حتی یک بار هم به این دستورِ در لفافهٔ دستگاه پاپی اعتراض نکردند و هرگز هیچ حکمی را تخفیف ندادند چون اگر اساساً تصمیم میگرفتند دستور دستگاه پاپ را نادیده بگیرند، بلافاصله تکفیر میشدند و شاید هم خود را رو در رو با مرگی «بدون ریخته شدن خون» مییافتند.
بسیار مبارزه کردهام. فکر میکردم که میتوانم پیروز شوم… و هم تقدیر و هم طبیعت اشتیاق و توانم را سرکوب کردند. حتی پیش رفتن هم مهم است، چون میدانم که میتوانم پیروز شوم، که پیروزی در دست تقدیر است. با وجود این، آنچه را در توانم بود، انجام دادم، که هیچ در قرنی در آینده آنچه را که متعلق به من است انکار نخواهد کرد و انکار نخواهد کرد آنچه را که متعلق به پیروزمند است: من از مرگ نهراسیدهام، به همتایانم تسلیم نشدهام، به دلیل طبیعت قاطعم مرگی شجاعانه را ترجیح دادهام بر زندگی بدون مبارزه.
آه، باید دشواریها را برتابید، آدمهای بزدل و جبون، آنهایی که به توپ بازی میمانند، و ترسوها میگریند. تکلیف گرچه دشوار است، اما ناممکن نیست. آدمهای جبون باید کنار بایستند. کارهای معمولی و آسان به آدمهای معمولی و تودهٔ مردم تعلق دارند، مردان نادر، قهرمان و الهی بر دشواریهای راه چیره میشوند و از دل ضرورت، پیروزی جاودان به دست میآورند. ممکن است در دستیابی به هدف خود ناکام بمانید، اما همچنان ادامه دهید. نیروهایتان را صرف کاری بس والا کنید. تا آخرین نفس همچنان به مبارزه ادامه دهید.
تمام متون دینی، از جمله انجیل و کتاب دعا فقط به زبان لاتین در دسترس بود؛ تمام مراسم مذهبی و عبادی و تمام احکام و فتاوی فقط به زبان لاتین بود. و معنایش این بود که اکثریت مردم اصلاً نمیدانستند در کلیسا چه چیزی را از بر میخوانند یا به چه ایمان میسپرند.
از همه مکارانهتر این بود که جلسات دادگاههای تفتیش عقاید در اختفای کامل تشکیل میشد؛ اغلب قربانیان بهسادگی ناپدید میشدند.
رویهای که امروز کلیسا اعمال میکند همانند رویهای نیست که به دست حواریون اعمال میشد: زیرا آنها مردم را با موعظه به راه و روش زندگی خوب هدایت میکردند، اما اکنون هر کس که نخواهد کاتولیک باشد، باید به مجازات و عذاب تن دهد، زیرا اکنون به زور متوسل میشوند نه به عشق؛ دنیا نمیتواند این گونه ادامه یابد، زیرا این همه جز جهالت نیست و هیچ مذهب اینچنینی نمیتواند خوب باشد.
امروز شکنجهگران برونو به کلی فراموش شدهاند و ایدههایشان ناچیز شمرده میشود. در این میان اهمیت و شهرت برونو بالیده است؛ اکنون بیش از هر زمان دیگری در این چهارصد سالی که از مرگش میگذرد، به میراث او ارج و احترام گذاشته میشود
مسئولان دادگاه تفتیش عقاید با نظارهٔ حرکات برونو از راه دور و تعقیب مسیر کارراههاش چهار میخهاشان را روغنمالی کردند در آتششان کند انداختند و منتظر ماندند که از طعمهشان حرکتی اشتباه سر بزند؛ منتظر روزی ماندند که برونو در دامشان بیفتد و قدم به سرزمین اشباح بگذارد به جایی که دیگر هیچ شانسی برای فرار نداشته باشد. او مأیوسشان نکرد.
برونو نیز چون گالیلهٔ بعد از خودش، در زمان و مکان نادرستی به دنیا آمده بود و نمیتوانست آنچه را که از جانب اکثریت بدعتگذاری افراطی تلقی میشد، تبلیغ کند و جان سالم به در ببرد. اگر او مانند لوتر در اروپای شمالی عمر میگذراند، حتی اگر چون اراسموس حیلهگری پیشه میکرد، میتوانست زنده بماند و از پیری بهرهمند شود. در عوض برونو عملاً به پیشواز خطر مجادلهٔ کلامی رفت و با دشمنانش رو در رو شد.
اگر من پرآوازهترین مرد، زمینی را شخم بزنم، گلهای را به چرا ببرم، باغ میوهای پرورش بدهم و لباسی بدوزم، هیچکس نگاهم نمیکند، چند نفر نظارهام میکنند، تعداد بسیار معدودی درکم میکنند، و به راحتی میتوانم خوشایند هر کسی باشم. اما چون تصویرگر مزرعهٔ طبیعت، نگران چراگاه روح و دلباختهٔ پرورش ذهن هستم و در خصوص راه و رسم نیروی عقلانی یک دادالوس هستم، آن کسی که نگاهم کرده است، تهدیدم میکند، همان که نظارهام کرده، به من حملهور میشود، دیگری که به من دست یافته، کتکم میزند و آن دیگری که درکم کرده، نابودم میکند. او یک نفر نیست، تعدادشان اندک نیست، بسیارند، تقریباً همهاند. جوردانو برونو
در قرن پانزدهم کلیسا بهخصوص آرزومند بود که اندیشمندان را از هرگونه تفسیر دوباره از سازوکار دنیا دور نگه دارد. تا جایی که به کاردینالها مربوط میشد قلمرو سماوی ــ آنچه یونانیها از آن به عنوان «قلمرو آسمانی» یاد میکردند ــ کاملاً و بهطور قطع قلمروی ممنوع بود. آنجا حیطهٔ خداوندی بود. در واقع حتی تردید در بارهٔ توتالیتاریسم ارسطو با مجموعهٔ آنچه در ۱۲۲۷ به دست اسقف استیفن تمپایر «۲۱۹ مورد خطرناک» تعریف شده بود، تلاقی میکرد
بعد از آنکه آتش فروکش کرد، آنچه را که از بدن برونو باقی مانده بود با چکش کوبیدند و به گرد بدل کردند و خاکسترهایش را به دست باد سپردند تا هیچکس نتواند چیزی را به عنوان یادگار و بازماندهٔ آن بدعتگذار نگه دارد. تا آنجا که به دادگاه تفتیش عقاید مربوط میشد، برونو را از صفحهٔ زمین زدود، بدنش را نابود کردند، حافظهاش، ایدههایش، نوشتههایش و تمام افکارش را سر به نیست کرده و روانهٔ جهنمش کردند.
بسیار مبارزه کردهام. فکر میکردم که میتوانم پیروز شوم… و هم تقدیر و هم طبیعت اشتیاق و توانم را سرکوب کردند. حتی پیش رفتن هم مهم است، چون میدانم که میتوانم پیروز شوم، که پیروزی در دست تقدیر است. با وجود این، آنچه را در توانم بود، انجام دادم، که هیچ در قرنی در آینده آنچه را که متعلق به من است انکار نخواهد کرد و انکار نخواهد کرد آنچه را که متعلق به پیروزمند است: من از مرگ نهراسیدهام، به همتایانم تسلیم نشدهام، به دلیل طبیعت قاطعم مرگی شجاعانه را ترجیح دادهام بر زندگی بدون مبارزه.
هنگامی که جمعیت به حرکت در آمد، برونو سرحال و هیجانزده شد. به جماعتی که به او میخندیدند و ادایش را درمیآوردند و فریاد میزدند، با آوردن نقلقولهایی از کتابهایش و گفتههای مردم باستان واکنش نشان میداد. تسلیدهندگانش، اعضای انجمن برادری سنتجان، میکوشیدند آن بگومگوها را آرام کنند و از او در برابر تألم و بیحرمتی بیشتر محافظت کنند، اما برونو به آنها اعتنا نمیکرد. در نتیجه، این راهپیمایی همگانی پس از چند دقیقه توسط خادمان عدالت متوقف شد. یکی از زندانبانها را جلو انداختند و دو زندانبان دیگر سر برونو را محکم نگه داشتند. یک سیخ دراز فلزی را در گونهٔ چپش فرو کردند، سیخ زبانش را سوراخ کرد و از گونهٔ راستش بیرون آمد. بعد سیخ دیگری را به طور عمودی در لبهایش نشاندند، این سیخها با هم صلیبی را میساختند. قطرات خون فوران کرد و به لباسش و نیز به صورت اعضای انجمن برادران که نزدیکش ایستاده بودند، پاشید. برونو دیگر چیزی نگفت.
دنیا میباید تا زمان برخورد فرخندهٔ ایدهها و روششناسی منتظر بماند تا آنها بتوانند با هم تبانی کنند و دیدگاهها غالب را تغییر دهند. آن لحظه ربع قرن بعد از مرگ لئوناردو و یک قرن و نیم تمام پیش از قتل تدریجی بیکن فرارسید، لحظهای که مردی با جرئت یافتههایش را به رغم نامعقول بودن به ثبت رساند و با این کار تفکر بشر را دگرگون کرد، ارسطو را به خاک سپرد و به مبانی الهیات مسیحی ضربه زد. این مرد نیکلاس کوپرنیک بود.
جوردانو برونو فیلسوفی معمولی نبود. او آدمی خودرأی، مردمگریز و روشنفکری رادیکال بود. در عصری که همگان بجز معدودی، صرفاً به فکر وعدهٔ بعدی غذایشان و رسیدگی به بچههایشان بودند، برونو یکی از اعضای گروه کوچکی بود که ایدههای جاری را گرفت و از آنها به چشماندازهای نوین و اصیل دست یافت.
برونو، در ضدیت با سنت، از مفهوم جهانی لایتناهی سخن میگفت که آن را به مثابه دنیایی مملو از دنیاهای مسکون در ذهن متصور میساخت. او ادعا میکرد کل ماده با تمام مادههای دیگر عمیقاً ارتباط دارد، که ما در دنیایی زندگی میکنیم که در آن همهچیز بازیافت شده و همهچیز به هم مربوط است؛ دنیایی که در آن ما در وجود خداوند هستیم و خداوند در وجود ماست. اما حتی هنگامی که افکارش محدودههای مورد قبول منطق را درمینوردید، همچنان تعهدی حقیقی را نسبت به بسیاری از بخشهای بنیادین آموزهٔ مسیحیت حفظ میکرد. او از آنچه کلیسا به آن بدل شده بود نفرت داشت، اما به خدای خودش عشق میورزید.
برونو به دنیایی مینگریست که اکثریت عظیم مردمانش اطلاع چندانی از آنچه میپرستیدند، نداشتند. در نظر اکثر مردم آن عصر که سایقشان ترس بود، خداوند خالق دنیا و قدرت مطلق بود. اما مردم عادی از طبیعت دنیای موهوم ارواح و جادوگری نیز به همان اندازه میترسیدند. برونو تصور میکرد که میتواند ذهن و روح انسان را تعالی بخشد، از این زندگی مبتذل خلاصش کند و به هستیاش غنا و اختیار بخشد. او اعتقاد داشت که هر فرد هر عنصری از دنیای بزرگ، هر بخش آن بیهمتا، میتواند درک کند و از آن کلیت یاری بگیرد تا دنیای بینهایت بهتری بسازد.
یکی دیگر از قیود مندرج در راهنما این بود که از زندانی نباید خون بیاید. علت درج این قید معلوم نیست، اما به نظر میآید از این فکر استنتاج شده باشد که اگر جایی از بدن زندانی بریده شود و بهشدت خونریزی کند، ممکن است زندانی با مسیح همذاتپنداری کند و به این وسیله نیروی درونی به دست بیاورد. شاید هم مأموران تفتیش عقاید اعتقاد داشتند که با پرهیز مجدانه از خونریزی، از هر نوع ارتباط احتمالی با شکنجهگران مسیح که در خلال تصلیب خون خدا را ریختند، فاصله میگیرند. علت این خودداری لجوجانه و منحرفانه هر چه بوده باشد، صرفاً به این معناست که شکنجهگرها میبایست مختصر تخیلی میداشتند؛ باید اشکالی از خشونت جسمی را ابداع میکردند که حداکثر درد را ایجاد میکرد، اما بدن قربانی کم و بیش سالم میماند.
آه، باید دشواریها را برتابید، آدمهای بزدل و جبون، آنهایی که به توپ بازی میمانند، و ترسوها میگریند. تکلیف گرچه دشوار است، اما ناممکن نیست. آدمهای جبون باید کنار بایستند. کارهای معمولی و آسان به آدمهای معمولی و تودهٔ مردم تعلق دارند، مردان نادر، قهرمان و الهی بر دشواریهای راه چیره میشوند و از دل ضرورت، پیروزی جاودان به دست میآورند. ممکن است در دستیابی به هدف خود ناکام بمانید، اما همچنان ادامه دهید. نیروهایتان را صرف کاری بس والا کنید. تا آخرین نفس همچنان به مبارزه ادامه دهید.
گروههای بازجویان آموزشدیده برای دستیابی به اطلاعات در بارهٔ افراد مظنون به بدعتگذاری به کشورهای سلطنتی اروپا سفر میکردند. ترس پیشاپیشِ آنها ره میسپرد و آنها برای افزودن بر بیم و هراس مردم از اسلوبهای روانشناختی هوشمندانهای استفاده میکردند. در روزهای پیش از ورود این بازجویان اعلان دیدار قریبالوقوعشان همهجا چسبانده میشد. مأمور تفتیش عقاید همراه گروه پُرهیبتی از راهبان باشلق به سر وارد شهر میشد. جاسوسها قبلاً تمام کسانی را که مظنون به اعتقادات بدعتآمیز بودند، شناسایی کرده بودند و آنها را دستگیر میکردند تا در برابر مأمور تفتیش عقاید حاضر شوند. با استفاده از این روش به عنوان هشدار جمعیت محلی را دعوت میکردند پیش از آنکه به دست یک منبع مخفی افشا شوند خود به گناهانشان اعتراف کنند و فعالانه تشویقشان میکردند که آدمهای مظنون به بدعتگذاری را لو دهند. فرد گناهکار در صورتی که یک دوجین مظنون را جلب میکرد از مجازات سوختن در آتش معاف میشد.
گالیله، بنا به دلایل پیچیدهای که داشت استغفار کرد و خود را از آتش رهانید. اما برونو مقاومت کرد و اگر هم به لحاظ عاطفی خودش را باخته بود، چیزی بروز نداد. به هر صورت برونو دیوانه نبود که به سوی چوبهٔ مرگی که غیرت دینی فراهم آورده بود، بشتابد؛ او مردی فرزانه، بصیر و فیلسوف بود و میدانست چه میکند. با وجود این، رودررویی با وحشتناکترین مرگ بر چوبهٔ دار با هدفی منطقی، جسورانه و مغلوبنشده، شهامتی خاص، ارادهای فوقبشری و ازخودگذشتگی میطلبد که تصورش برای ما تقریباً ناممکن است.
برونو در خلال دو دهه نویسندگیاش حدود سی کتاب نوشت. در این آثار، آموزهٔ ظاهراً پیچیدهٔ او (که در واقع جوهرهٔ فوقالعاده سادهای دارد) بالید و توسعه یافت. برخی از این آثار، از جمله آخرین اثر منتشرشدهاش، تلفیق اشکال، نشانهها و ایدهها روی موضوع هنر حافظه متمرکز شدهاند. در آثار دیگر و از همه مهمتر، ضیافت چهارشنبهٔ خاکستر و در بارهٔ علت، مبدأ و واحد (هر دو متعلق به ۱۵۸۴) به ارسطو حملاتی شده است و کوپرنیکیسم جهانی بینظیر برونو را گسترش میدهد.