کتاب پنجاه چیزی که تقصیر من نیست – نوشته کتی گایزوایت – خلاصه و معرفی
کتاب پنجاه چیزی که تقصیر من نیست، دل نوشته ای از سالهای بزرگسالی اثری از کتی گازوایت، کارتونیست معروف امریکایی با ترجمه سونیا سینگ است. گازوایت در این کتاب به مشکلات و دغدغههای جنس خود در دنیای امروز پرداخته است.
کتی گازوایت کتاب پنجاه چیزی که تقصیر من نیست را پس از بازنشستگی نوشت و کتاب از همان آغاز انتشارش با استقبال مخاطبان روبهرو شد.
این کتاب نگاه جامع و نکتهسنجی به مسائل زنان در جامعه امروز دارد. البته جامعه گازوایت یک جامعه امریکایی است اما امروز با روند روبهرشد جهانی شدن دیگر مشکلات زنان مربوط به یک جامعه خاص نیست بلکه مشکلات و مسائل زنان در جامعه جهانی بسیار شبیه به یکدیگر است. گازوایت در این کتاب به مساسل و دغدغههای زنان فارغ از سن و سالشان نگاه کرده است و شاید علت محبوبیت کتابش هم همین باشد. این که خواننده در هر برههای از زندگی برخی از چنین مشکلاتی را حس میکند و از بیان آنها عاجز است. گازوایت زبان زنان شده است و این مشکلات را در کتاب پنجاه چیزی که تقصیر من نیست با آن لحن خاص و طنازش آورده و درباره آنها بیپروا و صادقانه حرف زده است.
دانستن این که زنان دیگری در همهجای دنیا همان مشکلات ما را تجربه میکنند و ما تنها نیستیم، دلگرمکننده است.
کتاب پنجاه چیزی که تقصیر من نیست
دلنوشتهای از سالهای بزرگسالی
نویسنده: کتی گایزوایت
مترجم: سونیا سینگ
انتشارات مجید
وقتی مردی لباس شنا میخواهد یک شلوارک شنای سایز خودش را از روی رگال برمیدارد. یک زن در اعماق تاریکی شیرجه میزند و وارد گرداب ناامنی میشود. یازده ماهونیم تلاش برای ساختن زنی بااعتمادبهنفس و مستقل و فعال قرن بیستویکمی با نیمنگاهی به انحناهای طبیعی و زیبای بدنمان هنگام پوشیدن یک لباس جذب ناپدید میشود. تقصیر من نیست که ما هنوز هم باید خودمان را بهزور در تعریف یک نفر دیگر از زیبایی بگنجانیم، چون بهغیراز آن هیچ گزینهٔ واقعگرایانهٔ دیگری وجود ندارد!
مشاهدهٔ اینکه تمام زنان زیبا در حال تجدید آرایش هستند… او لاغرتر است، او پرتر است… موهای او بهتر است… لباسهایش بهتر است… کفشهایش بهتر است… همهچیزش بهتر است… خیرهشدن به خودمان در آینه… آرایشکردن… تمرینکردن مکالمهمان… پاککردن اشکهایمان… بررسی خودمان… بررسی دوبارهٔ خودمان… بررسی… بررسی دوباره…
برمیگردم و به چشمانش زل میزنم؛ به آن چشمان مردانهٔ عبوس و زشت. صبح حتی یک ثانیه هم وقت نگذاشته است تا مثل من خطچشمی بکشد؛ نه سایهای، نه ریملی، نه کرم زیر چشمی و نه کانسیلری. بازهم نگاه میکنم: نه ژل ابرویی، نه مداد ابرویی، نه پوشانندهٔ منافذی، نه کرمپودری، نه برنزهکنندهای، نه رژگونهای، نه بوتاکسی، نه سشواری، نه اتوی صافکنندهای، نه فرکنندهای، نه رنگکردن ریشهای، نه هایلایتی و نه گوشوارهای هماهنگ با لباسش. به گردنش میرسم. نیازی نیست به لباسش نگاهی بیندازم. طی چهار ثانیه به این نتیجه میرسم که اگر از سهسالگیاش و از روزی که برخلاف من تصمیم نگرفته است وقتش را برای لباس عوضکردن بگذارد، ساعتها، روزها و هفتهها را تا این لحظه که در صف و پشت سر من ایستاده است بهطور تخمینی حساب کنم، او هجدههزار ساعت زمان بیشتری در این دنیا نسبت به من در اختیار داشته است تا کارهای موردعلاقهاش را انجام دهد؛ این هم تقصیر من نبود.
آینهای که زندگیام را خراب کرد در اتاق پرو فروشگاهی قرار دارد که قبلاً حاضر نبودم پایم را در آن بگذارم، چون مانکنهای پشت ویترین به من توهین میکردند؛ مانکنهایی با پاهای بلند، کشیده و خوشفرم پلاستیکی. مانکنهایی که مثل عروسکهای باربی ۱۸۰ سانتیمتری روی اعتمادبهنفس زنان رژه میرفتند.
مردها تمام روز یک هیکل دارند. هیکلهایشان به قبل از صبحانه، بعد از ناهار، بعدازظهر و بعد از شام تقسیم نشده است که نیاز به یک لباس جداگانه برای هر ساعتی از روز داشته باشند. مردها تمام روز یک قد دارند. تمام شلوارهای مردان در کمدشان یک قد دارند؛ چون پاشنهٔ تمام کفشهایشان یکاندازه است. مردها موقع خرید شلوار یا حتی اندازهکردن قدش یک ثانیه از وقتشان را برای این موضوع تلف نمیکنند که تصمیم بگیرند قدشان با چه کفشی بهتر است. آنها به شش مدل مختلف شلوار سیاه با چهار قد متفاوت نیاز ندارند تا آنها را با نُه مدل کفش پاشنهبلند مختلف برای چهارده موقعیت مختلف ست کنند.
تقصیر من نیست که حتی احساس عذابوجدان هم چندین حالت مختلف دارد؛ قبلاٌ شیرینی میخوردم و بعد عذابوجدان میگرفتم، ولی حالا عذابوجدان کالری، عذابوجدان کربوهیدرات، عذابوجدان چربی، عذابوجدان گلوتن، عذابوجدان تمشک غیرارگانیک، عذابوجدان فرایند تولید آلودهکنندهٔ محیطزیست، عذابوجدان کیسهٔ خرید بازیافتنشدنی، عذابوجدان بهخاطر تولید دیاکسیدکربن دارم ـ هر مافین نُه عذابوجدان مختلف دارد؛ حالا این عذابوجدانها را برای هر مادهٔ غذایی در نظر بگیرید.
پدرومادر اهل تکنولوژی مجازی نیستند، اهل ارتباط متقابل هستند ـ برخورد شخصی و نزدیک. وقتی پدرومادر با دوستانشان هستند هیچکس دلش نمیخواهد پیغامهای گوشی موبایل یا اینستاگرامش را نگاه کند. وقتی در حضور پدرومادر هستند با تمام وجود آنجا هستند، در حال زندگی میکنند و از وجودِ هم سرشار میشوند. ارتباطاتشان قوی و ریشهدار است و با سیمهایی مرئی و نامرئی سر جایشان محکم شدهاند. آیا بههمیندلیل نیست که بهنظر میرسد تمام دوستیهایشان، ازدواجهایشان و هرچیز دیگری، ازجمله خودرو و وسایل برقی و مکانیکی ساختهٔ نسل آنها بسیار بیشتر عمر میکنند؟
روزهای زیادی سرگرم تحقیق درمورد مدهای فصل بودم؛ بهعنوان مثال اینکه از زنان چه تصویری ارائه میشود و جنسیتزدگی درهمپیچیدهای که در مجلات زنان با عنوان «مد بیپروا» به خورد جامعه داده میشود. تصاویری از مدیران زنی که با شومیز تکدکمهٔ یقهبازی به میزی تکیه دادهاند بدون اینکه چیزی زیر آن پوشیده باشند که چند ده سال تلاش بیوقفه برای نابودکردن نگاه جنسی به زن و ازمیانبرداشتن سوءاستفادهها و تهدیدهای جنسی را یکشبه از بین برد.
روزهای زیادی سرگرم تحقیق درمورد مدهای فصل بودم؛ بهعنوان مثال اینکه از زنان چه تصویری ارائه میشود و جنسیتزدگی درهمپیچیدهای که در مجلات زنان با عنوان «مد بیپروا» به خورد جامعه داده میشود. تصاویری از مدیران زنی که با شومیز تکدکمهٔ یقهبازی به میزی تکیه دادهاند بدون اینکه چیزی زیر آن پوشیده باشند که چند ده سال تلاش بیوقفه برای نابودکردن نگاه جنسی به زن و ازمیانبرداشتن سوءاستفادهها و تهدیدهای جنسی را یکشبه از بین برد.
وقتی دنیا این پیام را مخابره میکند که همهٔ زنها از پس هر کاری برمیآیند، سخت است که احساس نکنی بقیهٔ زنها موفق هستند و فقط خودت در یک چاه گیر افتادهای
آیا اجازه دارم نودل بخورم؟ به منوی روی دیوار پشت صندوق خیره میشوم و سعی میکنم به یاد بیاورم. قبلاً همهچیز آسان بود. نودل خوب بود، چون خوشمزه بود. نودل بد بود، چون چاقکننده بود. نودل خوب بود، چون یک مدل پاستا بود. نودل بد بود، چون کربوهیدرات داشت. نودل خوب بود، چون فیبر داشت. نودل بد بود، چون گلوتن داشت. نودل خوب بود، چون یک مدل سوپ ویتنامی بود. نودل بد بود، چون شاخص گلوکز بالایی داشت.
زندگی برای دخترها متفاوت است. زندگی ما وقت بیشتری میخواهد. زندگی ما پیچیدهتر است. زندگی ما پر از تعهدها و انتظاراتی است که زمان زیادی از ما میگیرند، انرژی و روحیهمان را خراب میکنند و جز احساس خستگی و ناامنی و عدم اعتمادبهنفس و تنهایی برایمان چیزی باقی نمیگذارند. و من دیگر نمیتوانم تحمل کنم.
زندگی برای دخترها متفاوت است. زندگی ما وقت بیشتری میخواهد. زندگی ما پیچیدهتر است. زندگی ما پر از تعهدها و انتظاراتی است که زمان زیادی از ما میگیرند، انرژی و روحیهمان را خراب میکنند و جز احساس خستگی و ناامنی و عدم اعتمادبهنفس و تنهایی برایمان چیزی باقی نمیگذارند.
ــ فکر میکردم توی مدرسهها درمورد این موضوع فیلمی چیزی به بچهها نشون بدن. از مادرم خداحافظی میکنم و درحالیکه سرم را تکان میدهم برای همنسلان مادرم که آنقدر به سیستم آموزشوپرورش کشور اطمینان داشتند که فکر میکردند آنها مسائل مهم زندگی را با فیلمهای آموزشی شاد و جذاب به دختربچهها نشان می دهند تأسف میخورم.
پدرومادر از فروشگاه خرید میکنند، در رستوران غذا میخورند و شخصاً به گیشهٔ تئاتر مراجعه میکنند و بلیت جدیدترین نمایشها و بالهها را میخرند. پدر حتی دوست ندارد نامههایش را در صندوقپستی که جلوی دفتر پست است بیندازد. دوست دارد ماشینش را پارک کند، وارد دفتر پست شود و خودش شخصاً نامه را به متصدی باجه بدهد که حتی اسم کوچکش را هم میداند. دخترم بهصورت الکترونیکی خرید میکند، خرید را پس میدهد، بلیت میخرد، قبضها را پرداخت میکند و حتی غذا سفارش میدهد. حتی در سوپرمارکت هم خودش اجناسی را که خریده اسکن میکند، پولشان را میدهد و در پاکت میچیند. تنها یکبار به پستخانه رفته است، آنهم وقتی من مجبورش کردم تمبرهایی را برای یادداشتهای تشکری بخرد که خودم مجبورش کرده بودم آنها را بنویسد. حتی تا نزدیک باجه هم نرفت و قبل از اینکه بتوانم متوقفش کنم بهسمت جایی اشاره کرد: «اونجا دستگاهشم دارن مامان!»
«مشکل از تو نیست. تو را بهخاطر یک کیف بزرگتر یا یک کیف جذابتر ترک نمیکنم. دیگر حوصلهٔ شروع دوباره را ندارم. میخواهم کل این طبقهبندی را طلاق بدهم. میخواهم برای یکبار هم که شده دستوپایم به چیزی بسته نشده باشد. فقط خودم؛ بدون هیچ ضمیمهای.» «حالا ببین! تلفن، گواهینامهٔ رانندگی و کارت اعتباریام را که آنقدر برای حملکردنشان ادا درمیآوردی با خودم میبرم… آنها را از تو دور میکنم و در جیبم جای میدهم. حالا هم از درِ خانه خارج میشوم! تو را روی پیشخوان آشپزخانه تنها میگذارم! در را بهشدت به رویت میبندم و بدون تو بهسمت ماشینم میروم!» «اگر میتوانی از پنجرهٔ خانه من را نگاه کن! ببین بازوهای رها از وزنهام برای اولینبار چطور آزادانه حرکت میکنند! به دستان و انگشتان آزادم نگاه کن! ببین شانهام چقدر سبکبال و آسوده است! برای اولینبار از وقتی سه سالم بود رها و آزاد هستم! ببین چطور در پیادهرو میچرخم! باورم نمیشود که کل زندگیام از این احساس فوقالعاده دور بودهام!»