کتاب کوری – نوشته ژوزه ساراماگو – خلاصه و معرفی

کتاب کوری شاهکار ادبی ژوزه ساراماگو نویسنده برنده جایزه نوبل ادبیات است. کتاب کوری درباره بیماری کوری ناشناختهای است که به طرزی ناگهانی در یک شهر شایع میشود و زندگی مردم را تحت تاثیر قرار میدهد.
کارگردان برزیلی، فرناندو مریلس در سال ۲۰۰۸ فیلمی با اقتباس از همین اثر با بازی بینظیر جولیان مور ساخت که فیلم افتتاحیه شصت و یکمین جشنواره فیلم کن بود. کوری را با ترجمه حبیب گوهریراد در اختیار دارید.
کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو است که در سال ۱۹۹۵ چاپ شده و سه سال بعد برندهی جایزهی نوبل شد. در این کتاب شخصیتها نام ندارند، زیرا این بیماری تنها مختص به یک کشور نیست و برای تمام جهان است و به صورت همسر چشم پزشک، دختر عینکی، مردی که اول کور شد و … نامگذاری شده است.
داستان از یک روز معمولی شروع میشود، رانندهای که بهطور ناگهانی پشت چراغ قرمز کور شده و نظم خیابان را به هم میریزد، و آرام آرام این بیماری واگیردار در تمام شهر پخش میشود. کتاب کوری بسیار وحشتناک و ترسناک نوشته شده است، و جهانی را توصیف میکند که سرشار از بیاعتمادی است و تمامی افراد درگیر کمترین خواسته و نیازشان هستند. کتاب دربارهی کور شدن و کور ماندن است و به جای دربرگرفتن تاریکی همهجا را نوری شدید که منشا آن غرق شدن مردم در نادانی است دربر گرفته است! در ابتدا این بیماری افراد نزدیک او را مبتلا کرده و دولت برای جلوگیری از گسترش بیشتر آن نیاز به راهی دارد و همین موضوع باعث اتفاقات جالب میشود، آنقدر جذاب که وقتی شروع به مطالعه میکنیم دیگر زمین نمیگذاریم و درگیر تمام کتاب کوری میشویم، دنیایی سفید با شخصیتهای مشکی و یکی از مهمترین چیزهایی که در این کتاب نمیبینید، روابط درست انسانی و احترام به حقوق یکدیگر است. این کتاب نگاه خاصی به زنان دارد و این موضوع در تمام کتاب مشخص میشود.
داستانی که نویسنده در آن به دنبال راهحل مشکلات از جمله: متعهد بودن به عدالت اجتماعی و پاکسازی روح و جسم است
کورترین آدمها کسانی هستند که نمیخواهند ببینند.
«آدمیزاد چنان از مرگ میترسد که همیشه از تقصیر اموات میگذرد. انگار از قبل میخواهیم وقتی نوبت به ما رسید، دیگران هم از گناهانمان بگذرند.»
چرا ما کور شدیم؟ نمیدانم. شاید یک روز این را بفهمیم.» – «میخواهی نظر مرا بدانی؟» – «بله، گوش میکنم.» – «به عقیده من ما کور نشدیم، کور هستیم. ما چشم داریم اما نمیبینیم. کورهایی هستیم که میتوانیم اما نمیبینیم.»
«زندگی با سایر آدمها کار سختی نیست، مشکل درک کردن آنهاست.»
«اگر نمیتوانیم مانند انسان زندگی کنیم، حداقل سعی کنیم مثل حیوانات زندگی نکنیم.»
مسئله این است که عمر همه ما قبل از آنچه انتظار داریم به پایان خواهد رسید، هر چند انسان خودش را به آب و آتش بزند.
«ما برای امروز زندگی میکنیم، غصه فردا را فردا میخوریم.»
«راست گفتهاند که کورترین آدمها کسانی هستند که نمیخواهند ببینند.
کوری دقیقآ همین است، زندگی در دنیایی که فاقد امید است.
«برای هر کسی لحظاتی وجود دارد که احساس درماندگی میکند. خداراشکر که هنوز میتوانیم گریه کنیم. گاهی اوقات اشک ریختن تنها راه نجات است. مواقعی است که اگر نتوانیم گریه کنیم به قیمت زندگیمان تمام میشود.»
اما من خیلی مطمئن نیستم که بدبختی و بدذاتی حدومرزی داشته باشد
«ما برای امروز زندگی میکنیم، غصه فردا را فردا میخوریم.»
همواره کسانی بودهاند که چون شرم ندارند شکمشان سیر میماند
«به عقیده من ما کور نشدیم، کور هستیم. ما چشم داریم اما نمیبینیم. کورهایی هستیم که میتوانیم اما نمیبینیم.»
«همه جنگها، کموبیش نوعی کوری است.»
در این دنیا هیچکس صاحب هیچچیز نیست، و این هم حقیقت محض بود.
همسر چشمپزشک که مدام تکرار میکرد: – «اگر نمیتوانیم مانند انسان زندگی کنیم، حداقل سعی کنیم مثل حیوانات زندگی نکنیم.» و از تکرار آن خسته نمیشود.
«زندگی با سایر آدمها کار سختی نیست، مشکل درک کردن آنهاست.»
اگر انسان قبل از انجام هرکاری با دقت فکر کرده و نتایج آن را برآورد کنیم (نتایج آنی، محتمل، ممکن و متصور را) هرگز از اولین نقطهای ما را به تفکر واداشته جلوتر نخواهیم رفت، نتایج تمام اعمال خوب و بد انسان در کنار هم سنجیده میشوند.
چشمها، آنچه را سعی در انکارش داریم، بیپروا برملا میکنند.
وجدان، که بسیاری مردم بیفکر آن را زیر پا میگذارند و عده کثیری به آن هیچ اعتقادی ندارند، امری واقعی است که وجود دارد و همواره وجود داشته. این اختراع فلاسفه عهد عتیق نیست، زمانی که روح تنها یک قضیه مبهم بود. با گذشت زمان، در پی رشد اجتماعی و تحولات ژنتیکی، انسان وجدان خود را در رنگ خون و شوری اشک محصور کرد.
حتی بدن انسان هم سازمان خودش را دارد و تا این سازمان پابرجاست تن ما زنده میماند. مرگ هم نتیجه برهم خوردن توازن همین سازمان است.»
وقتی پای مرگ به میان میآید، انتظار میرود که طبیعت کینه را کنار بگذارید، اگرچه مردم براین باورند که کینههای قدیمی دیر از بین میروند،
«میخواهم بگویم احساسات کمرنگی داریم، و یا احساس داریم اما از لغاتی استفاده نمیکنیم که بیانگر احساساتمان باشند و کمکم آنها را از دست میدهیم.»
این خاصیت کلماتاند، فریبنده روی هم تلنبار میشوند و ظاهرآ خودشان هم نمیدانند که قرار است به کجا برسند، و ناگهان به خاطر دو، سه یا چهار کلمه که بر زمان جاری میشود، یک ضمیر، صفت، فعل یا قید، هیجان زده میبینیم که مقاومت ما را درهم میکشند، در چهره و نگاه ما خودنمایی میکند و با همه چیز کنار میآید،
«به عقیده من ما کور نشدیم، کور هستیم. ما چشم داریم اما نمیبینیم. کورهایی هستیم که میتوانیم اما نمیبینیم.»
خدای من کوری چه قدر رنجآور است، کاش میشد دید. کاش میشد دید، حتی به صورت سایههای تار، حتی تصاویر مبهم، کاش میتوانستم در برابر آینه بایستم و یک هاله سیاه ببینم
و از آنجا که ما حتی در حال مرگ هم مایل نیستیم ضعیف جلوه کنیم پاسخ میدهیم (خیلی خوب هستم) این را میگویند خود را از تک و تا نیانداختن که از خصلتهای آدمی است.
من هم به گونهای کورم، کوری شماها من را هم کور کرده. شاید اگر افراد بیشتری بینا بودند، من هم بهتر میتوانستم ببینم.»
او اکنون روی تخت شوهرش نشسته بود و با او صحبت میکرد و طبق معمول با صدایی آهسته. میشد حدس زد این دونفر افرادی باسواد هستند و همیشه موضوعی برای صحبت دارند، برخلاف زوج دیگر (مردی که اول کور شده و همسرش) که بعد از آن تجدیددیدار پر از احساس، دیگر خیلی باهم حرف نمیزدند، زیرا به احتمال قوی، بدبختی فعلیشان، بر عشق سابق آنها غالب شده بود، اما بههرحال احتمالا به این وضع عادت خواهند کرد.
عصای سلطنت هم موجب شاهی انسان نخواهد شد
با گذشت زمان، در پی رشد اجتماعی و تحولات ژنتیکی، انسان وجدان خود را در رنگ خون و شوری اشک محصور کرد. اما گویا این هم کافی نبود، پس چشمها را به نوعی آئینه رو به درون تبدیل کرد، حاصل آن شد که چشمها، آنچه را سعی در انکارش داریم، بیپروا برملا میکنند.
به هر شلیک نتیجهای وارنه عایدش میشد و از اقتدارش کاسته میشد.
همانطور که پدران ما گفتهاند شمعی که راه را مینمایاند پرنورتر است
و از آنجا که ما حتی در حال مرگ هم مایل نیستیم ضعیف جلوه کنیم پاسخ میدهیم (خیلی خوب هستم) این را میگویند خود را از تک و تا نیانداختن که از خصلتهای آدمی است.
«اگر نمیتوانیم مانند انسان زندگی کنیم، حداقل سعی کنیم مثل حیوانات زندگی نکنیم.»
«آدمیزاد چنان از مرگ میترسد که همیشه از تقصیر اموات میگذرد. انگار از قبل میخواهیم وقتی نوبت به ما رسید، دیگران هم از گناهانمان بگذرند.»
دنیا هرگز، هرگز چنین سکوتی را به خود ندیده بود.
«اگر نمیتوانیم مانند انسان زندگی کنیم، حداقل سعی کنیم مثل حیوانات زندگی نکنیم.»
«ارادههای استوار در شرایط عادی فقط بر هم اضافه میشوند، اما در شرایط ویژه این ارادهها تا بینهایت درهم ضرب میشوند.»
نمیتوانی تصورش را بکنی که انسان چه لیست بلند بالایی از نسبتهای تحقیرآمیز را میتواند به خود نسبت بدهد.»
اکنون تنها نوای موجود واژههایی هستند که با احتیاط فراوان بر زبان جاری میشوند.
«آدمیزاد چنان از مرگ میترسد که همیشه از تقصیر اموات میگذرد. انگار از قبل میخواهیم وقتی نوبت به ما رسید، دیگران هم از گناهانمان بگذرند.»
«خودت را سرزنش نکن، شرایط خاص پیشآمده، موجب این اتفاق شد. همه ما گناهکار و درعین حال بیگناهیم.»
کودک که بود مانند خیلیها، ادای افراد کور را درآورده و در کمتر از ۵ دقیقه این طرف و آن طرف رفتن با چشمهای بسته به این نتیجه رسیده بود که کوری حقیقتآ مصیبت هولناکی است.
این را نمیدانم، شاید انسان بتواند بدون چشم زندگی کند اما از سایر جنبههای انسانی دور خواهد شد
ما کور نشدیم، کور هستیم. ما چشم داریم اما نمیبینیم. کورهایی هستیم که میتوانیم اما نمیبینیم.
خدای من کوری چه قدر رنجآور است، کاش میشد دید.
مردم به همه چیز عادت میکنند، به خصوص وقتی اصالت انسانی خود را از دست داده باشند