کتاب آداب دیکتاتوری – کیش شخصیت در قرن بیستم – نوشته فرانک دیکوتر
کتاب آداب دیکتاتوری اثری از فرانک دیکوتر با ترجمه مسعود یوسف حصیرچین است. این کتاب به کیش شخصیت در قرن بیستم میپردازد و نشان میدهد که چگونه میتوان به دیکتاتوری تمام عیار بدل شد.
نشریه کرکوس این کتاب را «یک مطالعه درست و دقیق از این دوران پر فراز و نشیب و دست نیافتنی.» میداند.
آداب دیکتاتوری قرار است نگاهی بیندازد به دو ابزاری که دیکتاتورها در دست دارند و با استفاده از آن قدرت خود را تامین میکنند: کیش شخصیت و وحشت. اگر یک دیکتاتور موفق شود که مردم را بترساند یا آنها را وادار کند که او را تحسین کنند، مدت بیشتری دوام میآورد.
فرانک دیکوتر معتقد است که حتی در طول قرن بیستم هم صدها میلیون نفر برای دیکتاتورهایشان هورا کشیدند آن هم درست در زمانی که در مسیر بردگی گام برمیداشتند. دیکتاتورها ابزار مختلفی دارند. با استفاده از کشتن و نابود کردن، فریب دادن آدمها، تقلب و تفرقه اندازی کار خود را پیش میبرند و قدرت را در دست میگیرند اما در طولانی مدت همان کیش شخصیت، کارآمدترین شیوه است.
«این کتاب میخواهد کیش شخصیت را در جای اصلیِ خودش قرار دهد: در قلب استبداد. در دیکتاتوریها وفاداری به یک فرد مهمترین چیز بود، حتی مهمتر از وفاداری به یک دین… دیکتاتورها به مردمشان دروغ میگفتند، اما آنها به خودشان هم دروغ میگفتند. آنان مدام یا گرفتار تکبر بودند یا پارانویا، و در نتیجه به تنهایی تصمیماتی میگرفتند که پیامدهای مخربی داشت و جان میلیونها آدم را گرفت.»
کتاب آداب دیکتاتوری
کیش شخصیت در قرن بیستم
نویسنده: فرانک دیکوتر
مترجم: مسعود یوسف حصیرچین
نشر گمان
دیکتاتور باید ترس را به مردمش تلقین کند، اما اگر بتواند آنان را وادارد که ستایشش کنند احتمالاً مدت بیشتری دوام خواهد آورد. خلاصه، تناقض دیکتاتور مدرن این است که باید توهم حمایت عمومی را به وجود بیاورد.
در این جهانِ تازه که غرق رنگ سرخ بود، تمام احساسات را بمباران میکردند.
اما از کجا میشود نظر مردم را دربارهٔ رهبرشان دانست وقتی که همیشه آزادیِ بیان نخستین قربانیِ دیکتاتوری است؟
موسولینی خودش را بهترین بازیگر ایتالیا میدانست. هیتلر هم در اظهارنظری نسنجیده خودش را بزرگترین بازیگر اروپا نامید. اما در زندگی تحت لوای دیکتاتوری، بسیاری از مردم عادی هم بازیگری را یاد میگرفتند. باید دستورات را لبخندزنان میپذیرفتند، راهبردهای حزب را طوطیوار تکرار میکردند، شعارها را فریاد میکشیدند و به رهبرشان درود میفرستادند. در یک کلام، باید توهمِ رضایت را میآفریدند. کسانی که نمیتوانستند در این بازی شرکت کنند، جریمه، زندانی و گاهی اعدام میشدند.
ویلیام شیرر، خبرنگار آمریکایی، از برلین گزارش میداد که مردمِ عبوس و منتظر جلوی اغذیهفروشیها در صفهایی طولانی ایستاده بودند، چراکه با قحطیِ گوشت، کره، میوه و روغن مواجه بودند.
سرودها و داستانهای عاشقانه ممنوع شد. تئاتر عامهپسند، که در آن خوانندهها و نوازندگان داستانهای محلی را نقل میکردند، به تابو تبدیل شد. موسیقیِ کلاسیک، شامل بتهوون، قدغن شد. حتی فولاد چگونه آبدیده شد، رمان رئالیستسوسیالیستی نیکولای استروفسکی که در سال ۱۹۳۶ منتشر شده بود هم از سانسور قسر در نرفت.
هدف کیش شخصیت، نه قانعکردن افراد یا باوراندن چیزی به آنها، بلکه کاشت بذرهای سردرگمی بود و تخریب عقل سلیم، تقویت فرمانبرداری، انزوای افراد و له کردن شرفشان. آدمها مجبور بودند خودسانسوری کنند، بعدش هم دیگران را بپایند و کسانی را که در حرفهٔ نمایشِ سرسپردگی به رهبر آنقدرها صادق به نظر نمیرسیدند تقبیح کنند.
«پدیدهٔ نادری نبود که کارگران در جلسهای در خانهٔ فرهنگ استالینِ کارخانهٔ استالین در میدان استالینِ شهر استالینسک نامهای به استالین بنویسند.»(۳۹)
هیتلر دست استالین را در فنلاند آزاد گذاشت و در نوامبر ۱۹۳۹، اتحاد جماهیر شوروی به همسایهٔ کوچکش حمله کرد. آنچه قرار بود پیروزیِ آسانی باشد، شد بنبستی خونین و بیش از ۱۲۰ هزار تلفات روی دست شوروی گذاشت. وحشت بزرگ بهروشنی ارتش سرخ را فلج کرده بود چراکه ۳۰ هزار افسر آموزشدیده قربانیِ تصفیههای استالین شده بودند. سه تن از پنج مارشال ارتش را اعدام کرده بودند. در مارس ۱۹۴۰، پیمان صلحی امضا شد اما این تجربه کرملین را در شوک فرو برد. فنلاند ضعف نظامیِ اتحاد جماهیر شوروی را بر همه عیان کرد.
بهمدت چند سال، کیم بهندرت در انظار عمومی ظاهر شد و اکثر کارها را به زیردستانش سپرد. اما حضورش همهجا حس میشد. نقلقولهایش در همهٔ روزنامهها بود. هر مطلبی دربارهٔ هر چیزی منتشر میشد، از مهندسی عمران تا زیستشناسی مولکولی، حتماً باید به اثر او ارجاع میداد.
پس از اعلام سیاستِ «رفتن به سوی مردم» در سال ۱۹۳۲. تمام برنامهها را بهدقت صحنهآرایی میکردند. در آن روز مدارس و فروشگاهها تعطیل میشد و جوانان فاشیست و کنشگران حزب افرادی را از مناطق اطراف جذب میکردند و با اتوبوسهای اجارهای به میدان میریختند. آنها پس از دریافت دستور، حالوهوا، شادمانیها، شعارها و تشویقها را تنظیم میکردند. صبح آن روز، شهروندان عادی کارتی صورتی را از پست دریافت میکردند که به آنان دستور میداد در مراسم شرکت کنند. تمکیننکردن ممکن بود منجر به جریمهٔ نقدی یا زندان شود. پلیس قاطی مردم میشد تا از حسن رفتار آنان مطمئن شود. (۴۷
ابتدایی باید با تصویر رنگیِ نیکولای و النا چائوشسکو آغاز میشدند. با حکم فوریِ کنداکتور، باید چائوشسکو و همسرش را در حالی نشان میدادند که «پیشتازان و شاهینها دورتادورشان حلقه زدهاند.» منظور از این گروه، دانشآموزان یونیفرمپوش دو سازمان حزبیای بودند که عضویت در آنها برای کودکان چهار تا چهاردهساله اجباری بود. (۴۳)
به شنوندگان میگفتند که دووالیه غولی در حدواندازهٔ کیپلینگ، والری، افلاطون، آگوستین قدیس و دو گل است. «او بزرگترین دکترینپرداز قرن است.»
هفته بعد، دووالیه از طریق رادیو با مردم صحبت کرد. «من کشور را فتح کردهام. من قدرت را بردهام. من هائیتیِ جدیدم. کسانی که بهدنبال نابودیِ من هستند، بهدنبال نابودیِ هائیتیاند. هائیتی بهواسطهٔ من نفس میکشد؛ از قِبل هائیتی است که من وجود دارم … خدا و سرنوشت مرا برگزیدهاند.»
بهمدت چند سال، کیم بهندرت در انظار عمومی ظاهر شد و اکثر کارها را به زیردستانش سپرد. اما حضورش همهجا حس میشد. نقلقولهایش در همهٔ روزنامهها بود. هر مطلبی دربارهٔ هر چیزی منتشر میشد، از مهندسی عمران تا زیستشناسی مولکولی، حتماً باید به اثر او ارجاع میداد.
«امروز من شادترین انسان جهانم. من رهبر بزرگمان، صدر مائو، را دیدهام!»
هدف کیش شخصیت، نه قانعکردن افراد یا باوراندن چیزی به آنها، بلکه کاشت بذرهای سردرگمی بود و تخریب عقل سلیم، تقویت فرمانبرداری، انزوای افراد و له کردن شرفشان.
برای یک دیکتاتور راههای بسیاری هست که بتواند به قدرت چنگ بزند و از شر رقیبانش خلاص شود. تصفیههای خونین، فریب و تقلب و تفرقهانداختن و حکومت کردن فقط بعضی از این راهها هستند. اما در بلندمدت، کیش شخصیت کارآمدترین راه است. این کیشْ متحدان و رقبا را به یک اندازه خوار میکند، وادارشان میکند به واسطهٔ تبعیت عمومی سبقت بجویند. بیش از هر چیز، دیکتاتور آنها را مجبور میکند که در برابر همه ستایشش کنند و با این کار از همه یک دروغگو میسازد. وقتی همه دروغ بگویند، دیگر کسی نمیداند چهکسی دروغ گفته یا نگفته است و پیداکردن همدست برای کودتا دشوارتر میشود
افسران ارتش سرخ، که انتظار همان جنگ پارتیزانیِ سختی را داشتند که در خانه از سر گذرانده بودند، از آرامیِ جمعیت یکه خوردند. همچنین وقتی دیدند که بسیاری از مردم صلیبهای شکستهٔ پرچمهای سرخ نازی را از جا میکنند و با آن پرچمهای کمونیستی میسازند، شوکه شدند. در برلین، این چرخش به این شکل تعبیر شد «درود بر استالین!». (۹۸)
فردیت از تمامی جنبههای هنر رخت بست. هنر باید انقلاب را میستود. داستانهای جن و پری بهخاطر غیرپرولتاریایی بودنشان ممنوع شدند: کودکان باید مفتون کتابهایی دربارهٔ تراکتور و معدن زغالسنگ میشدند
برای بسیاری نیز ستایش دوچه روشی بود برای انتقاد از بدرفتاریهای فاشیستهای محلی. «فقط اگر دوچه میدانست» ورد زبانها بود. هرچه احساس سرخوردگی و خشم مردم نسبت به حزب فاشیست بیشتر میشد، بیشتر موسولینی را رهبری بیتقصیر تصویر میکردند که او را بهعمد از وقایع و اطلاعات بیخبر نگه داشته بودند یا زیردستانش مشورت اشتباهی به او میدادند. (۷۳) کیش شخصیتِ او آغشته به خرافات و جادو بود. در کشوری غرق در مذهب، مردم احساس سرسپردگی و پرستش و خصائل تقوای مسیحیشان را نثار موسولینی میکردند. اماکن و تصاویر مقدسی برایش ساخته بودند و مردم سفرهای زیارتی میکردند و حتی امیدوار بودند مریضهایشان با لمس رهبر شفا پیدا کنند. گاهی اوقات تصویر او را به مثابه طلسمی برای اقبال خوب با خود حمل میکردند. مردم، بیش از هر چیزی، به فرستادهای از جانب خدا ایمان داشتند تا به ایدئولوژیِ فاشیسم.
کیش شخصیتِ او آغشته به خرافات و جادو بود. در کشوری غرق در مذهب، مردم احساس سرسپردگی و پرستش و خصائل تقوای مسیحیشان را نثار موسولینی میکردند. اماکن و تصاویر مقدسی برایش ساخته بودند و مردم سفرهای زیارتی میکردند و حتی امیدوار بودند مریضهایشان با لمس رهبر شفا پیدا کنند. گاهی اوقات تصویر او را به مثابه طلسمی برای اقبال خوب با خود حمل میکردند. مردم، بیش از هر چیزی، به فرستادهای از جانب خدا ایمان داشتند تا به ایدئولوژیِ فاشیسم.
موسولینی فهمید که برای مردم جلال و جبروت و مراسم باشکوه بسیار جذابتر از سرمقالههای آتشین است.
بهای آزادی هوشیاریِ همیشگی است چراکه بهسادگی میشود قدرت را قاپید.
از آنجا که او تجسم انقلاب بود، با فرارش انقلاب هم بر باد رفت.
مردم سرودهای حمد و ثنا میخواندند. در اول آوریل، خود رئیسجمهور در میان مردم ظاهر شد و اعلام کرد «من مردی استثنایی هستم، از آن دسته افرادی که کشور هر ۵۰ یا ۷۵ سال فقط یکی از آنان را میزاید.»(۳۵)
هیچ دیکتاتوری در حضور یک گروه نظامیِ قدرتمند احساس امنیت نمیکند، حتی اگر اعضای این گروه تمام عمرشان وفادار بوده باشند.
یک قربانی بابت پیچیدن کتابی در روزنامهای که تصویر کیم ایلسونگ روی آن بود به پنج سال زندان محکوم شد. دیگری را برای دستکاریِ پوستری که خوب چاپ نشده بود پنج سال به اردوگاه کار فرستادند. برای یک روستایی که با اشاره به پرترهٔ رهبر از دستور مصادرهٔ غلات گلایه کرد و فریاد زد «تو مردم را بیخودی شکنجه میدهی»، هفت سال حبس بریدند. هزاران قربانی دیگر هم بابت جرائم مشابه محکوم شدند.
کسانی که احساس راحتی و رهایی میکردند باید احساساتشان را پنهان میکردند.
استالین با هیجان گفت «هیتلر، عجب همقطار خوبی!» هیتلر نیز بهنوبهٔ خود وحشت بزرگ را بهشدت تأثیرگذار یافت. اما استالین نبرد من را با دقت خوانده بود، از جمله آن بخشهایی را که نویسندهاش قول داده بود که روسیه را از نقشه حذف کند. هیتلر نوشته بود «هرگز فراموش نکنید حاکمان امروز روسیه جنایتکارانی حقیر و خونخوارند. ما با زبالههای انسانی سروکار داریم.»
«بهتر آن است که بیش دوستمان بدارند تا از ما بترسند یا آنکه بیش بترسند تا دوستمان بدارند؟
هدف کیش شخصیت، نه قانعکردن افراد یا باوراندن چیزی به آنها، بلکه کاشت بذرهای سردرگمی بود و تخریب عقل سلیم، تقویت فرمانبرداری، انزوای افراد و له کردن شرفشان. آدمها مجبور بودند خودسانسوری کنند، بعدش هم دیگران را بپایند و کسانی را که در حرفهٔ نمایشِ سرسپردگی به رهبر آنقدرها صادق به نظر نمیرسیدند تقبیح کنند.