کتاب آرامش – نوشته آلن دوباتن – معرفی و خلاصه
آرامش کتابی نوشته آلن دوباتن، فیلسوف پرطرفدار معاصر است. این اثر یکی از کتابهای مجموعه مدرسه زندگی انتشارات کتابسرای نیک است که با هدف پرورش هوش عاطفی به یاری فرهنگ نوشته شده است.
موسسه مدرسه زندگی در نقاط مختلف دنیا فعالیت میکند و خدماتی در حوزه روانشناسی در قالب کلاس، فیلمسازی، همایش و …. میدهد. یکی از خدمات موسسه هم انتشار کتابهایی در باب مهمترین مسایل حیات فرهنگی و عاطفی معاصر است.
آلن دوباتن در کتاب آرامش به مشکلاتی میپردازد که در نتیجه فقدان همدلی و خودشناسی و ضعف ارتباط با دیگران به وجود میآید. در کتاب آرامش دوباتن به دنبال علتها و محتوای مشکلات اینچنینی است تا به واسطه درک صبورانه و ارزشمندی که از زوایای ذهن شما حاصل میکند، شما را به شرایطی سرشار از آرامش برساند. آرامشی که میتواند حلال خیلی از مشکلات روحی، ارتباطی و ذهنی و جسمی باشد.
خیلی از کتابهایی که قصد تغییر ما را دارند یا میخواهند ما را پولدارتر کنند و یا زیباتر، اما این کتاب قرار است ما را به آرامش بیشتری برساند.
کتاب آرامش
نویسنده: آلن دوباتن
مترجم: محمد کریمی
انتشارات کتابسرای نیک
دوست داشتن دیگری تنها بهمعنی ستودن قدرتهای او و دیدن عظمت او نیست. بلکه همچنین باید شامل پرستاری و محافظت آنها در لحظات کمتر قدرتمندشان نیز باشد. درخواست آغوش صرفاً درخواست در بر گرفتنِ بدنی نیست. بلکه این معنای جدیتر را میرساند که فرد از عهدهٔ امور برنمیآید و خواهان حمایت و پشتیبانی است.
جامعهٔ ما بیش از همه روی پول بهعنوان مؤلفهای کلیدی برای زندگی خوب سرمایهگذاری کرده است. همیشه به ما یادآوری میکنند که بین داشتن پول بیشتر و افزایش رضایت رابطهٔ مستقیمی وجود دارد. اما آنچه چندان برایمان روشن نکردهاند این است که فرآیند تحصیل پول مستلزم گسترهای از هزینههای روانشناختی است که آنها را نادیده میگیریم. کسب ثروت به قیمت شبهای آشفته، روابط سراسر مشکل، روابط فامیلی خشک و حتی گاهی خودِ زندگیمان تمام میشود. بنابراین صرفاً نباید به پولی نگاه کنیم که جمع کردهایم، بلکه همچنین باید به آرامشی نیز توجه کنیم که برای کسب این پول فدا کردهایم.
قرار نیست آغوش ــ برای یک بزرگسال ــ همه چیز را حل کند. اما آغوش یعنی اذعان به اینکه فردی قوی نیز قطعا مواقعی دوست دارد کودک باشد و نباید این رفتار را تحقیر کنیم بلکه با ملاحت و صمیمیت برخورد کنیم.
اگر نسبت به استفاده از امکانات موسیقی برای بهبود حیات عاطفیمان و بهخصوص دست یافتن به آرامش بیشتر، نگاهی والاتر و نظاممندتر داشتیم آنگاه با دقت تمام هر روز نقاط حساس پریشانکنندهمان را تشخیص میدادیم و برای آنها فهرستی از قطعات موسیقی تهیه میکردیم.
دانشآموز را نباید بترسانیم. وقتی که مورد استهزاء، تحقیر، توهین و تهدید قرار بگیریم، بهندرت چیزی میآموزیم. عدهٔ قلیلی از ما میتوانند در شرایطی که احمق و نادان خطاب میشوند، ایدهٔ مورد نظر را بهدرستی درک کرده و بیاموزند. اساساً تا وقتی که ذهنمان با بردباری آرامش نیافته باشد، از ارزشمان اطمینان حاصل نکرده باشیم و به ما فرصت و حقِ خطا نداده باشند، در پذیرندهترین حالت خود نخواهیم بود.
ما صدای ترسها و شکنندگیهای نامعقول را به نداهای درونی خود تبدیل کردهایم. ما نیاز به ندایی جایگزین داریم تا جلوی ترسهایی که باعث گریزمان از مسائل میشوند را بگیرند؛ ندایی که تواناییهای نهفتهمان را به ما یادآور شود که ترسهای فعلی مانع شکوفایی آنها شده است. در مغز ما فضای بزرگ و غارمانندی وجود دارد که شامل صدای همه کسانی است که تاکنون میشناختهایم. باید یاد بگیریم نداهای غیرمفید را خاموش و بر نداهایی تمرکز کنیم که ما را در شرایط دشوار هدایت میکنند.
وقتی بدین حد از خودمان منزجر باشیم و بیرونِ از قلمرو هشیاریِ آگاهانه قرار داشته باشیم، مدام در پی یافتن تأیید از جهان پیرامونمان هستیم تا ثابت کنیم واقعاً همان فرد بیارزشی هستیم که تصور میکنیم. چنین تصورات و انتظاراتی اغلب در کودکی شکل میگیرند، که مثلاً یکی از نزدیکانمان باعث شده دچار احساس زشتی شویم و تصور کنیم حقمان است سرزنش شویم؛ در نتیجه وقتی وارد جامعه میشویم انتظار بدترین چیزها را داریم، نه به خاطر اینکه این انتظار لزوماً صحیح (یا لذتبخش) است، بلکه چون برایمان آشنا بهنظر میرسد. چون در بندِ الگوهای متعلق به گذشته هستیم که هنوز آنها را بهدرستی درک نکردهایم.
اصلِ ضعفِ قدرت. در این حالت هر ویژگی خوبی که یک شخص دارد، در برخی شرایط همراه با یک ضعف مرتبط خواهد بود. کسی که بهطور هیجانانگیزی خلاق و مبتکر است احتمالاً کارهای عملی و روزمره را بهسختی انجام میدهد. کسی که بهطور حیرتانگیزی به کاری تمرکز دارد، به همان دلیل احساس میکند که مجبور است انتظارات کار خود را بر علایق و نیازهای شما ترجیح دهد. شخصی که شنونده و همدل خوبی است، گاه به فردی مردد تبدیل میشود، زیرا ذهن تیزی دارد که نکات خوب جنبههای مخالف را با هم ببیند. فردی که بسیار پرانرژی است و از نظر جنسی ماجراجوست و با وفاداری دست و پنجه نرم میکند.
یکی از راههای اصلیِ دستیابی به آرامش، داشتنِ قدرت تشخیص و تمیز است؛ اینکه بتوانیم حتی در وضعیتهای بسیار چالشبرانگیز بین عملی که یک شخص انجام میدهد و عملی که مد نظرش بوده، فرق بگذاریم. در عرصهٔ قانون، این تمایز را با دو مفهوم متمایزِ قتل و قتلِ نفس پاس داشتهاند. نتیجهٔ هر دو چه بسا یکی باشد: بدنی بیجان در حمامی از خون. اما در مجموع حس میکنیم از لحاظ نیتِ شخصی که مرتکبِ عمل شده است، تفاوت بزرگی در کار است. دلیل بسیار خوبی وجود دارد که چرا باید به نیاتِ افراد اهمیت بدهیم: چون اگر عمل وی عمدی بوده باشد، آنگاه وی سرچشمهٔ خطری همیشگی ست و چه بسا عمل خویش را تکرار کند؛ بنابراین جامعه باید از خطر وی مصون بماند. اما اگر عملی تصادفی بوده باشد، وی باید عذرخواهی قلبی نموده و آسیب را جبران نماید، که ضرورت اِعمال مجازات را بسیار میکاهد.
آرامتر بودن اصلاً به این معنا نیست که فکر کنیم همهچیز به خیر و خوشی تمام خواهد شد، بلکه صرفاً بدین معنا ست که با وضعیت ذهنی بهتری با چالشهای حقیقی زندگیمان روبهرو خواهیم شد.
آرام کردنِ فرد عصبانی اگر شریک زندگیتان در این مورد آزرده شده است که کدام مارک روغن زیتون را بخرید یا مصرف چه تعداد کاغذ توالت در روز معقول است، مسخره کردن و کارش را مضحک جلوه دادن کار سادهای است. اما بالا بردن شأن امور خانه و خانواده یعنی بپذیریم که اینگونه جزئیات کوچک، موضوعاتی هستند که هر شخص عاقل و باشعوری میتواند حساسیت زیادی نسبت به آنها داشته باشد.
راهکار میبایست همچون یک مادر فرضی، دلسوزانه باشد: ابتدا باید پذیرای حس بسیار دردناک شکست باشد و آنگاه پس از آن قوت قلبی مهربانانه بدهد. پیام این نیست که نقشههای ما قطعاً به سرانجام میرسند، بلکه منظور این است که حتی اگر طرحهایمان نقش بر آب شوند، از ارزشهای انسانی ما چیزی کاسته نمیشود. موسیقی چیزی در اختیارمان میگذارد که در چنین مواقعی خودمان نمیتوانیم در اختیار خویش بگذاریم: همدلی و باور.
کسی که عاشق چیزی است، کسی است که عمیقاً میداند چقدر فاقد آن است؛ بنابراین میداند که چقدر به آن نیازمند است.
اما اگر الگوی تفسیریِ کودکان را بهکار میگرفتیم، فرضیه اولیهٔ ما کاملاً متفاوت میبود: شاید دیشب نخوابیده است و خستگی باعث شده نتواند درست فکر کند؛ شاید زانودرد دارد؛ شاید او در حال انجام کاری شبیه کارهایی است که کودکان برای سنجیدن حدود تحمل والدین انجام میدهند: آیا جلو زدن از دیگران در صف، معادل ادرار کردن در باغچه است؟ چنین نیست که وقتی از این زاویه نگاه کنیم، رفتار فرد بالغ بهطور معجزهآسایی خوشایند یا قابلقبول بهنظر بیاید. اما سطح عصبانیت تا حد خوبی پایین میماند.
او برای آرام کردن خود و شاگردانش هنگام رویارویی با اشخاص آزارنده، فرمولی ابداع کرده بود. او نوشته است: «هرگز نگویید که افراد شرور هستند. شما فقط باید دلیل رفتارهایشان را دریابید». منظور او این بود: در پی آن منبع رنج باشید که باعث میشود شخص به شیوههایی مخوف رفتار کند.
شرایط ایدهآل این است که میتوانستیم پیشاپیش در مورد حساسیتهای خویش به دیگران هشدار دهیم، تا وقتی با ما سروکار دارند این مسأله را در نظر بگیرند. ما این کار را در مورد آسیبها و زخمهای فیزیکی بهآسانی انجام میدهیم. اگر دستتان پانسمان شده باشد، دیگران میدانند که نباید آن را فشار دهند. بهلحاظ نظری همین کار را میتوان در مورد نواحی حساس روان نیز پیاده نمود. با این حال بسیار خجالتآور و ناجور است که به دیگران توضیح دهیم که از گذشته دچار چه زخمها و آسیبهایی هستیم. فرصت این کار نیز وجود ندارد. و در هر صورت بیان این امور نیز چندان بازتاب خوبی بر شخصیت ما نخواهد داشت. چه بسا آسیبی که دچارش هستیم ناشی از آن باشد که پول زیادی را هدر دادهایم. یا ناشی از رابطهٔ نامشروعی باشد که باعث احساس گناه در ما شده و از برملا شدن آن میترسیم. یا چون زیاد پورنوگرافی اینترنتی میبینیم، از خودمان منزجر هستیم. بار سنگینی را بر دوش خود احساس میکنیم و تنها راه این است که ادامه دهیم و نمیتوانیم اجازه دهیم دیگران دلیل این بار سنگین را بفهمند. بدین ترتیب با بنبستی زجرآور روبهرو میشویم: دیگران با توجه به تصوری که از ما دارند، بیش از آنچه نیتشان است باعث رنجش ما میشوند.
شروع به کنترل کردن میکنیم. احساس میکنیم همسرمان، از نظر عاطفی، از ما فرار میکند و پاسخ ما این است که سعی میکنیم او را کنترل کنیم. وقتی کمی دیر میکند بسیار عصبانی میشویم، به خاطر انجام ندادنِ کارهای روزانه تنبیهش میکنیم و مرتباً میپرسیم کاری که قرار بوده انجام دهد را تمام کرده یا خیر. تمام اینها به جای گفتن این جمله انجام میشود: «نگرانم که برایت مهم نباشم…»
اغلب نهتنها به این خاطر آزرده میشویم که باید چیزی را به دیگری بیاموزیم، بلکه به این خاطر نیز عصبی میشویم که «دانشآموز» آن مسئله را اصلاً نمیداند؛ که البته ناآگاهیِ وی مرتبط است با سطح تحصیلات، پسزمینه، میزان حقوق و غیره. ما معمولاً در پس ذهنمان از اینکه کسی از چیز مهمی اطلاع ندارد بسیار بیزاریم، با وجود اینکه هرگز فرصت یادگیری برای آن شخص فراهم نشده است. شدت این نومیدی بهقدری است که ما را از ثبات لازم برای آموختن این نکته به وی محروم میکند که به دیدگاه ما احترام بگذارد (و چه بسا بعدها در عمل دیدگاه ما را در پیش بگیرد).