کتاب خاطرات خانه‌ مردگان – نوشته فئودور داستایفسکی – خلاصه و معرفی

کتاب «خاطرات خانه مردگان» اثر نویسنده شهیر روس، فئودور داستایفسکی است. او یکی از بهترین رمان‌نویسان تاریخ ادبیات جهان محسوب می‌شود و شکل‌گیری ادبیات مدرن و روان‌کاوانه و بسیاری از مکاتب فلسفی انتقادی برگرفته از ایده‌های او بوده است.

«خاطرات خانه مردگان» حاصل تجربه تلخ داستایفسکی از زندان، در سال ۱۸۴۹، به دلیل حضور در محافل یک گروه سوسیالیستی است. او این خاطرات را در سال ۱۸۵۵ یعنی شش سال بعد نوشت.

«خاطرات خانهٔ مردگان» هرچند بخشی از زندگی‌نامه‌ داستایفسکی است، اما نویسنده خود را پشت تصویرهایی که از هم‌بندی‌هایش به دست می‌دهد پنهان کرده و کم‌تر از خودش و خیلی بیش‌تر از دیگران حرف می‌زند. ولی آن‌چه از این افراد گوناگون متعلق به طبقات مختلف جامعه آموخته، درون‌مایهٔ همهٔ داستان‌های بعدی‌اش است. اگر بخواهیم داستایفسکی را در یک جمله خلاصه کنیم، می‌توانیم بگوییم این مرد خودش یک کتاب‌ بزرگ است و تا بشریت باقی است، اندیشه‌های درون این کتاب بخشی از فرهنگ همهٔ ملت‌ها خواهد بود.

کتاب خاطرات خانه‌ی مردگان
نویسنده: فئودور داستایفسکی
پرویز شهدی
انتشارات مجید


قدرت و خون‌ریزی، شخص را سرمست می‌کند، خشونت و فساد را برمی‌انگیزد، به طرزی که روح به غیرطبیعی‌ترین لذت‌ها گرایش پیدا می‌کند. شهروند عادی برای همیشه در قالب آدمی ظالم و سنگدل فرو می‌رود و برگشت به وجدان بشری، به پشیمانی و به روز رستاخیز فکرکردن برایش کم و بیش ناممکن می‌شود. امروز که قدرت بی‌حد و حساب، لذت و فریبندگی زیان‌آوری در پی دارد، به شکل همه‌جاگیر در جامعه اثر می‌گذارد. جامعه‌ای که چنین اعمال قدرتی را با بی‌تفاوتی می‌نگرد، پیشاپیش تا مغز استخوانش گندیده است. به طور خلاصه حق تنبیه فردی توسط فرد دیگر، یکی از زخم‌های جامعه است، وسیله‌ایست مطمئن برای خفه کردن نطفهٔ مدنیت و کمک به نابود ساختن آن.

یک بار به فکرم رسید اگر بخواهند مجرمی را نابود کنند، درهم بکشنند و به طرزی خدشه‌ناپذیر تنبیهش کنند تا حتی سیاه‌دل‌ترین راهزن‌ها و جنایت‌کارها پیشاپیش از ترس آن به خود بلرزند، کافیست کاری از او بکشند کاملا بیهوده و مطلقآ پوچ.

هرگز نمی‌توانستم درک کنم تحمل رنج وحشتناک، هیچ‌وقت تنها نماندن، حتی برای ده دقیقه طی ده سالی که دوران محکومیتم طول می‌کشید یعنی چی.

آدم‌ها چه‌قدر زندانی عادتند.

زندان و اعمال شاقه مجرم را هشیار نمی‌کند؛ خیلی ساده تنبیهش می‌کند تا جامعه خیالش آسوده شود که دوباره مرتکب جرم یا جنایت نخواهد شد. زندان و کارهای دشوار فقط نفرت، عطش لذت‌بردن از انجام کارهای ممنوع و بی‌خیالی وحشتناکی را در او گسترش می‌دهد.

بله آدم موجود جان‌سختی است!

ما زنده‌ایم بی‌اون که زندگی کنیم و مرده بی‌اون که دفن‌مون کرده باشن

فرد بدون کار، بدون قانون، بدون هیچ چیزی که به او تعلق داشته باشد، دیگر خودش نیست، به فساد کشانده می‌شود، برمی‌گردد به دنیای توحش و ددمنشی.

لباس است که از فردی معمولی کشیش می‌سازد.

پول مثل کبوتر است، وقتی پرید، پریده است.

اگر پول گنجی به‌شمار می‌آمد که نمی‌شد بهایی برایش تعیین کرد، دارندهٔ خوشبختش هرگز آن را حفظ نمی‌کرد.

خنده‌کنان گفتم: «ولی هنوز کسی را به جرم عاشق‌شدن به زندان نینداخته‌اند.»

نیاز خائنانه‌ای بود که گاهی انسان را وامی‌دارد زخمی دردناک را بفشارد و عمق آن را بکاود تا درد جانکاهش را مزه‌مزه کند و از شدتش لذت ببرد.

چه‌قدر شناختن یک آدم، حتی پس از سال‌ها همزیستی و همجواری با او، دشوار است!

اگر پول گنجی به‌شمار می‌آمد که نمی‌شد بهایی برایش تعیین کرد، دارندهٔ خوشبختش هرگز آن را حفظ نمی‌کرد.

هیچ چیز زجرآورتر از این نیست که آدم در محیط خودش زندگی نکند.

زندگی در جنگل و ول گشتن در مقایسه با زندان بهشت است. هیچ وضعیتی را نمی‌توان با زندگی آزاد، اگرچه دشوار، اما آزاد مقایسه کرد

به دشواری می‌توان مجسم کرد که یک انسان تا چه اندازه می‌تواند ددمنش و بی‌رحم شود…

ترس از مجازات در ذهنی ضعیف و متزلزل چه پندارهای موهومی را می‌تواند بیافریند.

مادرش فریاد می‌زد: «می‌کشمش!» پدرش هم می‌گفت: «اگر در زمان گذشته بود، دوران اجداد شرافتمندمان، گردنش را با تبر می‌زدم، اما حالا دیگر دنیا غرق در فساد و هرزگی است.»

«اگر همه با هم اعتراض کنیم چرا که نه؟ اما این‌جا همه برای حرف زدن و عر و تیز کردن خوبند، موقعش که می‌شود، هیچ‌کس صدایش درنمی‌آید.»

مادرش فریاد می‌زد: «می‌کشمش!» پدرش هم می‌گفت: «اگر در زمان گذشته بود، دوران اجداد شرافتمندمان، گردنش را با تبر می‌زدم، اما حالا دیگر دنیا غرق در فساد و هرزگی است.»

ترس از مجازات در ذهنی ضعیف و متزلزل چه پندارهای موهومی را می‌تواند بیافریند.

به دشواری می‌توان مجسم کرد که یک انسان تا چه اندازه می‌تواند ددمنش و بی‌رحم شود…

مردم عامی به جای مراجعه به دکتر و بیمارستان، حتی اگر به بیماری وخیمی دچار شده باشند، ترجیح می‌دهند طی سال‌های طولانی به دارو و درمان‌های جادوگر محلی متوسل شدند،

یک نفر بعدها به من گفت به این نتیجه رسیده است که تحصیل باعث گمراه‌شدن ملت‌ها می‌شود. به‌نظر من این حرف اشتباه است. علت این انحطاط اخلاقی را باید در جای دیگری جست‌وجو کرد. در حقیقت تحصیل می‌تواند باعث غرور و خودبینی فرد شود، ولی به‌نظر من نمی‌تواند شخص را به چنین کارهایی وادارد.

زندگی میان جمع طبعا در جاهای دیگر هم وجود دارد، اما در زندان آدم مجبور می‌شود با کسانی سر کند که دلش نمی‌خواهد با آن‌ها سروکار داشته باشد

هر زندانی همان اندازه عاشق پول است که عاشق آزادی.

رنج‌های روحی و اخلاقی خیلی طاقت‌فرساتر از رنج‌های جسمانی هستند.

حقیقت اثری کاملا متفاوت با آن‌چه آدم یاد می‌گیرد و یا می‌شنود دارد

کسی که توانسته موجود دیگری را به پست‌ترین درجهٔ فساد بکشاند، دیگر قادر به مهار کردن حس‌ها و غرایزش نیست. ظلم و بیداد عادتی است که دامنه‌اش بی‌انتهاست، می‌تواند گسترش یابد و سرانجام به یک بیماری تبدیل شود.

قدرت و خون‌ریزی، شخص را سرمست می‌کند، خشونت و فساد را برمی‌انگیزد، به طرزی که روح به غیرطبیعی‌ترین لذت‌ها گرایش پیدا می‌کند.

حق تنبیه فردی توسط فرد دیگر، یکی از زخم‌های جامعه است، وسیله‌ایست مطمئن برای خفه کردن نطفهٔ مدنیت و کمک به نابود ساختن آن.

ما زنده‌ایم بی‌اون که زندگی کنیم و مرده بی‌اون که دفن‌مون کرده باشن، درست نیست؟

برگزاری آیین‌های مذهبی او را در حالتی خلسه‌وار فرو می‌برد که در آن نه چیزی را می‌دید، نه صدایی را می‌شنید و نه متوجه می‌شد دور و برش چه می‌گذرد.

خیلی‌ها هم دست به ارتکاب جنایت می‌زنند تا به زندان با اعمال شاقه محکوم شوند و خود را از شر زندگی بس رنج‌آورتر و طاقت‌فرساتری که می‌گذرانند رهایی بخشند. چنین افراد فلکزده‌ای، در آزادی شاید دشوارترین ناراحتی‌ها را تحمل می‌کرده‌اند، هرگز غذای خوب یا کافی برای خوردن پیدا نمی‌کرده‌اند، یا از صبح تا شب برای اربابی سنگدل جان می‌کنده‌اند. در زندان کار آسان‌تر است، نان فراوان‌تر و با کیفیت بهتر، روزهای یکشنبه و ایام عید گوشت نصیب زندانی می‌شود، صدقه دریافت می‌کند، حتی می‌تواند چند پشیزی هم به‌دست بیاورد.

«ما آدم‌های فلک‌زده‌ای هستیم، درون‌مان به کلی درهم شکسته است، به همین دلیل هم در خواب فریاد می‌کشیم و از این حرف‌ها می‌زنیم.

گاهی انسان را وامی‌دارد زخمی دردناک را بفشارد و عمق آن را بکاود تا درد جانکاهش را مزه‌مزه کند و از شدتش لذت ببرد.

تیره‌روزها فاقد شهامت هستند

در برابر بی‌مهری سرنوشت سکوت اختیار کرده بود

ملال‌هایی وجود دارند که همه چیز در برابرشان رنگ می‌بازند

رنج‌های روحی و اخلاقی خیلی طاقت‌فرساتر از رنج‌های جسمانی هستند.

بالاترین عشقی که فرد می‌تواند نسبت به همنوعش ابراز کند، جز خودخواهی‌ای بزرگ چیز دیگری نیست.

فرد هرقدر هم فاسد و حقیر باشد، به‌طور غریزی طالب آن است که برایش شخصیت قائل شوند. او قبول دارد که زندانی است، از اجتماع رانده شده، می‌پذیرد که فاصله‌هایی میان او و مافوق‌هایش وجود دارد، اما نه زنجیرها و نه داغ ننگی که به پیشانی‌اش زده‌اند باعث نمی‌شود فراموش کند یک انسان است و چون یک انسان است، پس باید مثل یک انسان هم با او رفتار شود.

ظلم و بیداد عادتی است که دامنه‌اش بی‌انتهاست، می‌تواند گسترش یابد و سرانجام به یک بیماری تبدیل شود. من عقیده دارم که بهترین فرد به کمک عادت می‌تواند به حیوانی وحشی تبدیل شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]