کتاب خواب عموجان – نوشته فئودور داستایفسکی – معرفی

کتاب «خواب عموجان» را  فئودور میخایلوویچ داستایفسکی نوشته است و یکی ار خاطرات دوران کودکی من است. این کتاب را البته من با ترجمه مجید جلیلوند خوانده بودم.

داستان این کتاب درباره زنی به نام «ماریا آلکساندراونا» است که قصد دارد دختر زیبایش به نام «زینا» را به ازدواج مرد ثروتمند ولی پیر و نامتعادلی که به «عموجان» مشهور است دربیاورد و زمینه بلندپروازی‌های خود را فراهم کند.

کتابی بود با لحنی متفاوت با اکثر کتاب‌های داستایفسکی و پوسته‌ای کمدی داشت اما در بطنش انتقادی بود به وضعیت حاکم و کسی چه می‌داند شاید استعاره‌‌هایی در آن هفته بود که چون کتاب را  دوباره نخوانده‌ام، نمی‌توانم ابراز نظر کنم.

برای من کاور این کتاب بسیار لذت‌بخش است. البته این کتاب را هنوز در کتابخانه دارم و به وقتش کاور با کیفیت بهتر را جایگزین خواهم کرد.

در مورد ترجمه‌های متفاوت این کتاب نحقیقی نکرده‌ام. فقط می‌دانم نشر جامی هم آن را با عنوان رویای عموجان منتشر کرده است.


ماریا آلکساندراونا ماسکالوا البته بانوی اول شهر مارداسوف است و در این مطلب هیچ شک و تردیدی نیست. رفتار وی چنان بود که گویی به کسی محتاج نمی‌باشد و بالعکس همه به وی احتیاج دارند راستش را بگوییم تقریبا هیچکس او را دوست ندارد و حتی اشخاص بسیاری هم هستند که از ته دل از وی متنفرند، ولی در عوض همه از او می‌ترسند و این موضوع نیز چیزی است که لازم دارد. چنین احتیاجی نشانه کاردانی و سیاستمداری عالی است. از خصوصیات منحصر به فرد ماریا آلکساندراونا این است که او فوق‌العاده به خبرچینی علاقمند است و اگر روز قبل چیز تازه‌ای نشنیده باشد تمام شب را تا صبح نخواهد خوابید ـ با وجود تمام این مطالب او می‌تواند طوری رفتار کند که اگر به او بنگرند، حتی به فکر انسان خطور نخواهد کرد که این بانوی عالی مقام خبرچین اول جهان و یا حداقل خبرچین اول شهر مارداسوف است! بلکه برعکس به نظر می‌رسد که بدگویی‌ها می‌بایستی در حضورش نابود شوند، بدگویان شرمنده شوند و مانند شاگردان مدرسه در برابر آقا معلم بلرزند و نیز گفتگو نباید به جز راجع به عالی‌ترین مواد و صفات ادامه یابد.

کسانی که دارای نفسی ضعیف و پوشالی هستند و به اطاعت همیشگی عادت کرده‌اند و سرانجام تصمیم می‌گیرند که عصبانی و خشمگین بشوند، اعتراض کنند، ایستادگی به خرج دهند و در این امر پیگیر می‌باشند، همیشه حد و حدودی برای استواری و پیگیری آنان تعیین شده است اعتراض آنان نخست بسیار نیرومند و شدید است. این نیرومندی حتی تا مرز تشنّج نیز می‌رسد. آنها از موانع نمی‌ترسند و با چشمانی بسته به سوی آنها حمله‌ور می‌شوند و تقریبا پیوسته باری را که نمی‌توانند بر دوش بکشند انتخاب می‌کنند. ولی هنگامی که چنین انسانی به نقطه‌ای معین می‌رسد ناگهان گویی که از خود می‌ترسد و با قیافه‌ای بهت زده در برابر سؤال وحشتناک: «این دیگر چه کاری بود که من کردم؟» متوقف می‌شود. بعد بلافاصله وامی‌رود، به هق ـ هق می‌افتد، تقاضای توضیح می‌کند، زانو می‌زند، پوزش می‌طلبد و استدعا می‌کند که همه چیز مانند گذشته باشد و هر چه ممکن است زودتر، هر چه ممکن است زودتر!

اگر قضا و قدر یک‌بار بلایی به سر انسان بیاورد، دیگر دست بردار نیست. این موضوع از مدتها پیش تجربه شده است.

ظلم و ستم عادتی است که مبدل به احتیاج می‌شود.

راستش را بگوییم تقریبا هیچکس او را دوست ندارد و حتی اشخاص بسیاری هم هستند که از ته دل از وی متنفرند، ولی در عوض همه از او می‌ترسند و این موضوع نیز چیزی است که لازم دارد. چنین احتیاجی نشانه کاردانی و سیاستمداری عالی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]