کتاب منحنی خلاقیت – چگونه بهترین ایدهها را در بهترین زمان پرورش دهیم – آلن گانت
رؤیاسازی
نوامبر ۱۹۶۳ بود. پل مک کارتنی در حالی از خواب بیدار شد که ترانهای را در ذهنش میپروراند. ستاره پاپ ۲۱ ساله، روی پیانوی خود خم شد. پیانو در وسط اتاق او در آخرین طبقه ساختمان شماره ۵۷، واقع در خیابان ویمبل در مرکز لندن قرار داشت.
آن ملودی چه بود؟
پشت پیانو نشست و سعی کرد نتهای ملودی را دوباره بیافریند. به نظرش خیلی آشنا بود.
بالاخره نتها را کنار هم قرار داد: آکورد شل، گام فا دیز مینور درجه هفت، سی، میمینور و می؛ نتها را بارها و بارها نواخت. از آن سبک صدا خوشش آمد؛ اما یقین داشت این ملودی بخشی از آهنگی نیمه فراموش شده است که قبلاً شنیده بود. مانند بسیاری از آهنگسازان، نگران بود که مبادا ملودی آهنگ دیگری را قرض گرفته باشد. با خود میگفت خیلی آشناست. این آهنگ را قبلاً کجا شنیدهام؟
آن ملودی که مک کارتنی در خواب شنیده بود، سرانجام به آهنگ دیروز تبدیل شد؛ آهنگی که در تاریخ موسیقی سه هزار نسخه مختلف از آن بارها بازخوانی شده است. این آهنگ بیش از هفت میلیون بار در رادیو و تلویزیون آمریکا پخش شد و چهارمین آهنگ پرفروش تاریخ است. |
مک کارتنی زمانی در مورد معروفیت ترانهاش گفت: «این آهنگ احتمالاً سروصدای زیادی در کشور برپا خواهد کرد. » عملاً دیروز یکی از بزرگترین آهنگهای قرن بیستم است و به نظر میرسد که از رؤیا نشئت گرفته است. او طی مصاحبهای درباره مستند منتخب بیتلز[۲] و تجربه تأثیر عمیق آن بر نگرش او به خلاقیت گفت: «خیلی عجیب است که این ایده در خواب به من الهام شد. به همین دلیل اقرار میکنم که چیزی نمیدانم؛ فکر میکنم موسیقی کاملاً عرفانی است. »
ازنظر پژوهشگران حوزه خلاقیت، تجلی ناگهانی ملودی به پل مک کارتنی نمونهای کلاسیک از الهام غیرمنتظره در خلاقیت است که به صورت بارقهای از نبوغ درآمده است: «لحظه الهام گرفتن» که طی آن ناگهان ایدهای به ضمیر خودآگاه شخص خطور میکند؛ این ماهیت غیرمنتظره بودن فوران خلاقیت که بدون هیچ منشأ مشخصی است، به آن کیفیتی فراطبیعی میبخشد. کسی که ایده فوقالعادهای هنگام دوش گرفتن، دویدن یا پیاده روی داشته باشد، لحظاتی این چنین را تجربه کرده است.
خواہ جی کی رولینگ [۳] باشد که ایده هری پاتر در قطار لندن به ذهن او خطور کرد یا موتسارت [۴] که میتوانست به راحتی آهنگ بسازد، این داستان در حال حاضر به موضوعی مهم تبدیل شده است که من آن را «نظریه الهام خلاقیت» مینامم: این عقیده که خلاقیت موفق از فرایند اسرارآمیز درونی نشئت میگیرد و هماهنگ با بارقههای ناگهانی نبوغ است. فرهنگ ما این ایده را پذیرفته است که شخصی خودکفا با استعدادهای مناسب مادرزادی میتواند با الهام محض موفق شود.
از همه مهمتر، این نظریه به هنرهای سنتی مانند موسیقی و ادبیات محدود نمیشود. استیو جابز، [۵] نابغه نمونه عصر دیجیتال، بارها بیان نمود که خلاقیت نوعی فرایند طبیعی است: «زمانی که از افراد خلاق گناه میکنند؛ چرا که آنها واقعاً کاری انجام سؤال میشود که چه اتفاقی برای شما افتاد، احساس ندادهاند و فقط متوجه چیز مهمی شدهاند. »
امروزه، نظریه الهام خلاقیت نظر اکثر مردم را در مورد اهمیت نوآوری تحت تأثیر قرار داده است؛ اما علت وقوع لحظههای ناگهانی الهام چیست؟ آیا علت لحظههای ناگهانی الهام صرفاً بهره هوشی فرد نابغه است؟ اگر زمان و محل وقوع لحظههای خلاقانه را مطالعه میکردیم، نظریه الهام خلاقیت تأیید یا خلافش ثابت میشد؟
کتاب منحنی خلاقیت
چگونه بهترین ایدهها را در بهترین زمان پرورش دهیم
نویسنده : آلن گانت
مترجم : فاطمه نبیزاده
هورمزد
۲۲۰ صفحه
نامگذاری آهنگ
زمانی که آهنگ دیروز به ذهن مک کارتنی خطور کرد، صبح روزی کسالتآور و عادی بود. او طبق برنامهریزی روزانهاش نزدیک ظهر بیدار شد. او و دوست دخترش، جین، [۶] اغلب تا دیروقت در رستورانها و کلوپهای لندن وقت میگذراندند.
مک کارتنی نگران بود؛ زیرا آهنگی که با آن از خواب بیدار شد، در ذهنش خیلی روشن و واضح بود و بیش از حد کامل و بینقص به نظر میرسید. یقین داشت که این آهنگ را تصادف از یکی از آهنگهای کلاسیکی که پدرش اغلب گوش میداد، کپی کرده است. پلکانی به بهشت؟ شیکاگو؟ لالایی برگها؟
گروه بیتلز در ساخت آهنگهای موفقشان بسیار ملاحظه کار بودند. جان لنون [۷] در مصاحبهای گفته بود که این گروه هنگام نوشتن اولین تک آهنگ پرفروش خود با نام لطفاً مرا خشنود کن کاملأ حساب شده عمل کرده بودند. «کوشیدیم تا جایی که ممکن است ساده باشد … مستقیمأ فهرست آهنگهای پرفروش را هدف قرار دادیم. من تلاش کردم که آهنگی همانند آهنگ روی اوربیسن [A] بنویسم. »
از نظر مک کارتنی، آهنگ دیروز موردی کاملاً استثنائی در روند آهنگسازی معمولی او محسوب میشد. مک کارتنی بعدها گفت: « آهنگ دیروز مثل موسیقی جاز بود، پدرم قبل آهنگهای جاز زیادی گوش میداد، فکر میکردم که شاید آن را از گذشته به یاد دارم. »
او به سراغ دوستان خود رفت و پرسید که آیا این آهنگ را میشناسند.
اول از همه، از همکار آهنگساز خود، جان لنون سؤال کرد. او گفت: «این آهنگ هرگز به گوشش نخورده است. » مک کارتنی که هنوز مردد بود، دوستش لیونل بارت [1] را که آهنگهای موفق و پرفروش بسیاری را ساخته بود، امتحان کرد. مک کارتنی آهنگ را زمزمه کرد و بارت نتوانست چیزی به یاد آورد. ظاهراً آهنگ جدیدی بود.
چند روز بعد، مک کارتنی با آلما کوگن، ها) خواننده بریتانیایی که برای آهنگ مرد رؤیایی و شانزده آهنگ پرفروش دیگر شهرت داشت، ملاقات کرد. «اگر یک نفر باشه که بتونه این آهنگ را به خاطر بیاره، اون آلما کوگنه. »
مک کارتنی پشت پیانو نشست و آهنگ را برای کوگن و خواهرش نواخت. وقتی کارش تمام شد کوگن گفت: «خیلی زیباست. »
مک کارتنی پرسید: «این آهنگ را قبلاً شنیدهای؟ شاید متعلق به آهنگساز دیگری باشد؟ »
کوگن گفت: «نه، آهنگ جدید و زیبایی است. » بالاخره مک کارتنی متقاعد شد. به نظر میرسید که با تبعیت از ماهیت عرفانی نظریه الهام خلاقیت، مک کارتنی آهنگی عالی و درجه یک را در خواب دیده بود.
میتوان نظریه الهام را به دو صورت تفسیر کرد:
حالت خوش بینانه این است که بارقهای از نبوغ میتواند به ذهن هرکسی خطور کند. آهنگ دیروز بدون اختیار و در خواب به مک کارتنی الهام شد.
این احتمال وجود دارد که یکی از بهترین و پرطرفدارترین آهنگها میتواند در خواب به هریک از ما الهام شود.
از طرف دیگر، بیشتر ما بر این باوریم که اگر کسی استعداد پنهان یا نبوغ ذاتی نداشته باشد، چنین لحظاتی هرگز برای او اتفاق نخواهد افتاد. نظریه الهام خلاقیت صرفاً مناسب افرادی است که با همین به اصطلاح نبوغ به دنیا آمدهاند.
درنتیجه، با این تفکر بسیاری از ما آرزوی آهنگساز بزرگ، رماننویس موفق یا کارآفرین برتر شدن را فراموش میکنیم؛ در عوض، راضی میشویم که مصرفکننده یا حامی هنر باشیم. در این اثنا، فقط افرادی که خوش بین هستند، منتظر و امیدوار خواهند بود تا بارقهای از الهام ناگهان به ذهنشان خطور کند.
هنرمندان خلاق دوران ما، داستانهای بیشماری در تأیید نظریه الهام خلاقیت نقل میکنند. نویسندگان از انتظار برای ظهور تخیلات ناب، کارآفرینان از انتظار برای دریافت ایدهای مبتکرانه و آهنگسازان در مورد افتادن در مسیری خلاقانه صحبت میکنند.
کتابها و بلاگهای بسیاری درباره خلاقیت وجود دارد که پیشنهادهایی درخصوص رهایی نویسنده از بن بست ذهنی با نحوه تنظیم ریتم (جریان) بدن مطرح میکند. فیلمهای زندگینامه هنرمندان بزرگ، بر وجود خلاقیت در این افراد تأکید دارد. همچنین اشاره میکند که این قلمرو مختص نوابغ دیوانه است. در این میان، بقیه نیز خارج از این قلمرو هستند.
اگر کل این نظریه اشتباه باشد چه اتفاقی میافتد؟ اگر مجبور نبودید که منتظر بارقهای از نور باشید، چه پیش میآمد؟
پیش به سوی آهنگ دیروز
با آنکه داستان ساخت یک شبه آهنگ دیروز را تقریباً همه شنیدهاند، حقیقتی که کمتر کسی از آن اطلاع دارد، این است که چطور مک کارتنی ملودی اصلی را تغییر داد و آهنگ کاملی ساخت.
این تصور نادرست است که این ملودی ناگهان به ذهن مک کارتنی خطور کرد. تمام چیزی که در خواب به مک کارتنی الهام شد، فقط فرمولی هارمونیک [۱] بود. از هنگامی که مک کارتنی با آهنگی در ذهنش از خواب بیدار شد، تا تکمیل آن راهی طولانی پیش رو داشت؛ زیرا این آهنگ بدون کلام بود. میدانست هنگام کار روی ساختار آهنگ، باید شعری نیز برای آن پیدا کند.
در حین نواختن ملودی برای آلما کوگن، مادرش وارد اتاق شد و پرسید: «کسی نیمرو میل داره؟ »
با این سؤال، موقتاً شعری به ذهن مک کارتنی خطور کرد: نیمرو.
اشعار اولیهای که به ذهن او خطور کرد به این مضمون بود:
نیمرو
اوه عزیزم، نمیدونی چقدر پاهات را دوست دارم
دریم، دریم
نیمرو را باور دارم.
از همان جا، تقریباً با بیست ماه کار طاقتفرسا آهنگ کامل شد. مک کارتنی دچار وسواس شده بود.
زمانی که مک کارتنی روی این آهنگ کار میکرد، اطرافیانش از شنیدن ملودیهایی که در حین اجرا مدام تغییر میکردند، خسته شده بودند.
چنانچه جورج هریسون در مصاحبهای درباره آن دوران گفت: «مک کارتنی مدام در مورد آن آهنگ حرف میزد، طوری که فکر میکرد بتهوون است یا شخصی مهم …)
حتی وقتی که گروه بیتلز مشغول فیلمبرداری فیلم دوم خود با عنوان کمک! بودند، مک کارتنی دچار تزلزل نشد و در زمان استراحت روی آهنگ خود کار میکرد. در این بین، تهیهکننده فیلم، دیک لستر، [۱۲] به قدری به تنگ آمد که گفت: «اگر یک بار دیگه آهنگ رو اجرا کنی، پیانو رو از صحنه خارج میکنم. یا تکمیلش کن یا ولش کن! »
بعدها، در اولین تور فرانسه، پل با پیانویی که در اتاق هتل آنها قرار داشت، توانست به کار روی آهنگ دیروز ادامه دهد و به نتیجه برسد. هنگامی که جورج مارتین، [۱۳] تهیهکننده موسیقی، برای اولین بار این
ترانه را شنید، مات و مبهوت شده بود. آهنگ متفاوتی بود. در حقیقت، به قدری مبتکرانه بود که مارتین نگران شد با آلبوم بیتلز متناسب نباشد.
مک کارتنی میدانست که این ملودی به شعری غمانگیز نیاز دارد؛ نیمرو، عنوان مناسبی برای آهنگی غمانگیز نیست. او میگفت: «میدانستم که مردم به آهنگهای غمانگیز علاقه مندند؛ دوست دارند کمی در تنهایی خود غوطه ور شوند؛ صفحهای روی گرامافون بگذارند و بروند پی کارشان. » بالاخره، مک کارتنی آهنگ را تکمیل کرد و متن نهایی آن را در سفری به پرتغال در می۱۹۶۵ نوشت.
یک ماه بعد، او با جورج مارتین برای ضبط آهنگ دیروز به استودیو رفت. به گفته مارتین، مک کارتنی وارد استودیوی شماره دوی ایمی[۱۴] شد و آهنگ دیروز را با گیتار آکوستیک نواخت. تنها تغییری که به نظر مارتین ضروری رسید، افزودن سازهای زهی ارکسترال بود؛ اما پل لزومی به این کار نمیدید. مارتین پیشنهاد کوارتتی را داد و به این ترتیب ترانه گوش نواز اما ژرف و حزنانگیز دیروز متولد شد.
این آهنگ نمادین که به مثابه بارقهای از نبوغ از آن یاد میشود، درحقیقت، سفری تقریباً دوساله بود. سفری که بارها مک کارتنی (و دوستانش را از پا در آورد. درحالی که اسطوره گروه بیتلز، ماجرای آهنگ دیروز را به عنوان الهامی خلاقانه بیان میکند، دریافتیم که مسیر رؤیا تا ضبط آن ترانه اصلاً هموار نبود. آهنگ دیروز فقط نتیجه خطور ایده به ذهن نیست، بلکه محصول کار سخت و طاقتفرسا است.
اگر نمیتوان درباره شروع این آهنگ در لحظه عرفانی و آغازین الهام بحث کرد، پس چگونه آن را توضیح دهیم؟
گروهی متشکل از محققان، علاقه مندان به مقوله خلاقیت، مورخان موسیقی و طرفداران پروپاقرص بیتلز وجود دارند که مجذوب داستان پیدایش آهنگ دیروز هستند. همگی سخت کار کردند تا پاسخ این پرسش را بیابند که این آهنگ چطور به وجود آمده است؟
روشنگرانهترین نظریه درزمینه منشأ ترانه «دیروز» را ایان هاموند ۱۵ کارشناس بیتلز مطرح میکند. او به این موضوع اشاره دارد که این آهنگ تکامل آشکار آهنگ ری چارلز، [۱۶] نسخه جورجیا در یادم است. ترانه دیروز نه فقط با این آهنگ فرمولهای هارمونیک مشترک دارد، بلکه بدلی از خطوط بم آهنگ جورجیا در یادم نیز است
ظاهره، بیلتز و پل مک کارتنی از طرفداران پروپاقرص ری چالز بودند. آنها زندگی حرفهای خود را با نواختن آهنگهای او در بارها و کلوپهای هامبورگ آلمان شروع کردند. جان لنون گفته بود که وقتی میخواستند آهنگ خود را بنوازند، برایشان اتفاق تلخی رقم خورد؛ زیرا درواقع، مشغول نواختن آهنگهای ری چارلز، لیتل ریچارد [۱۷] یا هر دوی آنها بودند.
شاید از نظر پل مک کارتنی، آنچه الهامی آسمانی تصور میشد، درحقیقت، پردازش ناخودآگاه موسیقی مورد علاقه او بود. آهنگ دیروز نیز مانند اکثر آهنگها، نتیجه تکامل فرمولهای هارمونیکی بود که پیش از آنها وجود داشته است. درواقع، همان طورکه هاموند اشاره کرد، آهنگ ری چارلز، نسخه جورجیا در یادم نیز تکامل نسخه اصلی آهنگ هوگی کارمایکل [۱۸ بود. این نوع دخل و تصرف و بازآفرینی در داستانهای موفقیت خلاقانه امری رایج است.
وقتی که مک کارتنی به چگونگی نوشتن آهنگ دیروز فکر میکند، میکوشد بر الهام ناگهانی آهنگ تمرکز کند؛ اما حداقل در یکی از مصاحبههایش اعتراف کرد که این مسأله غیرارادی است: «اگر شخصی مذهبی هستید، پس خداوند این آهنگ را بر من نازل کرد و من وسیلهای بیش نیستم؛ اما کمی بدبینانهتر این است که من برای میلیونها سال آهنگهایی را که پدرم گوش میداد یا خودم میپسندیدم، روی کامپیوترم بارگذاری کردهام. درنهایت یک روز صبح، کامپیوتر من آهنگی را که فکر میکرد عالی است، برایم چاپ کرد. »
موضوعاتی که ما به صورت نبوغی توضیح ناپذیر مشاهده میکنیم، نوعی خلقت محسوب میشود.
نظریه الهام خلاقیت هزاران سال است که وجود دارد؛ تقریباً از دوران یونان باستان؛ اما درحالی که هنوز هم در رسانهها درباره آن با شعف صحبت میشود، تحقیقات اخیری که در مورد آن بحث خواهم کرد نشان میدهد که همگان دارای توانایی خلاقیت هستند.
اگرچه درک ما از مک کارتنی و دیگر هنرمندان خلاق ناقص است، مثلاً آنها بسیار متمرکز و خستگی ناپذیر هستند، با این حال، این صفات باز هم نحوه دستیابیشان را به موفقیت توضیح نمیدهند. بسیاری از هنرمندان، سالها بدون ابراز وجود یا ادعایی زحمت میکشند. صفی طولانی وجود دارد از نویسندگان خستگی ناپذیر که سالها سخت کار کردند تا رمانی بنویسند که هرگز نسخهای از آن به فروش نرسید. بسیاری از نقاشان، مجسمه سازان، طراحان رقص و موسیقیدانها سالها بدون آنکه حتی طعم موفقیتهای کلیدی یا تجاری را بچشند، کار میکنند. مسلم است که موفقیتهای عمومی صرف سرمایهگذاری در کار نیست. آیا میتوان علل واقعی موفقیت خلاق را شناسایی کرد؟
این کتاب، صرفاً کتابی راجع به بازاریابی نیست؛ هرچند بازاریابان نیز قادر به استفاده از این مفاهیم خواهند بود؛ زیرا من بسیاری از این یافتهها را از شکستهای خودم در این زمینه به دست آوردهام. در سال ۲۰۱۱، من مدیر ارشد بازاریابی استارتاپی تجاری شدم و قصد داشتم، عملکرد شرکتمان را بهبود ببخشم. دوباره به جست وجوی الگوها پرداختم. با مطالعه کمپینهای بازاریابی و تجزیه وتحلیل مخاطبان، ناگهان با اطلاعاتی مواجه شدم که نشان میداد چگونه به نتایج بهتری برسیم. میتوانستم موضوعات و ترفندهایی را که عمیقاً بر مخاطبان تأثیر میگذارد کشف کنم. با این حال، کشف الگوها به ساعتها کار نیاز داشت و بینهایت خستهکننده بود. بنابراین در سال ۲۰۱۲، پس از ترک شغلم، شرکت ترک ماون [۲۶] را تأسیس کردم؛ شرکتی که تحلیلهای پیشگویانه در اختیار بازاریابان قرار میداد. میخواستم آنچه را قبلاً انجام میدادم، به وسیله نمودارها و فرمولهای اکسل به صورت خودکار درآورم.
در حال حاضر، بعضی از بزرگترین برندهای دنیا شرکت ترک ماون را استخدام کردهاند تا دادههای بازاریابی را رمزگشایی کنند. نرمافزار شرکت ما، با این پیش فرض ساخته شده است که اگر به میلیونها بخش از بازاریابی محتوا از دیدگاه یک برند بنگرید، الگوهایی را کشف خواهید کرد که پاسخ سؤالات مهمی است. سؤالاتی همچون:
. آیا شرکتهای خدمات مالی باید در تبلیغات فیسبوک سرمایهگذاری بیشتری کنند؟ و در وبلاگ برند خرده فروشی (برند فروشگاهی)، بهتر است در مورد چه چیزی بحث شود: تخفیف یا
اجناس جدید؟ و پیش از آنکه مشتریان شروع به لغو اشتراک کنند، ارسال چه تعداد ایمیل از سوی شرکت مطلوب است؟
برنامه ما پاسخ به این سؤالات را برای شرکتها آسانتر میکند.
از همان ابتدای تأسیس، شرکت پیشرفت چشمگیری داشته است. سرمایهگذاری نهادی را به بیش از ۲۸ میلیون دلار افزایش دادهایم، با صدها شرکت از فهرست ۵۰۰ شرکت پردرآمد تا استارتاپهای با رشد بالا کار کردهایم و بنابر نشریه اینک ۵۰۰، سریعترین شرکت در حال رشد آمریکا نامیده شدیم.
از زمانی که دادههای بعضی از بزرگترین برندهای دنیا را تحلیل کردیم، اطلاعاتی به دست آوردیم که در اختیار هیچ کس دیگری نیست.
با این دیدگاه منحصر به فرد، الگوی عجیب دیگری به دست آوردم: اکثر بازاریابان در حال فروپاشی هستند.
بازاریابی باید خلاقانهترین بخش از کسب و کار باشد. با این همه، به گفته مؤسسه بازاریابی محتوا، تنها ۳۰درصد از آنها قبول دارند که محتوا جواب میدهد، مطالعه دیگری نشان میدهد که تنها ۵/ ۲ درصد از کمپینهای بازاریابی تجارت به اهداف خود رسیدهاند. اکثر بازاریابان در وضعیت کنونی ناتوان هستند. واقعاً از شما میپرسم، به چه دلیل بعضی از خلاقترین افراد در سازمانها با شکست مواجه میشوند؟
برای پاسخ به این سؤال، با بازاریابان مختلفی ملاقات کردم. میخواستم بدانم چرا بیشتر وقتها، همه آنها کوتاه آمدند. آیا در تولید محتوا افراط میکردند با تولیدشان کمتر از حد نیاز بود؟ چطور ممکن بود که آمارهای پیرامون موفقیت این چنین یکپارچه منفی باشد؟
چیزی که دریافتم این بود که امروزه بازاریابان از الگوهای غلطی پیروی میکنند. آنها کلماتی مانند خلاقیت، همکاری و طوفان فکری را بیشتر به کار میبرند. به نظر من، این کلمات واقعاً مورد پسند گروهی
است که در انتظار لحظه الهام ایده به ذهن هستند. افرادی که به افسانه الهام ایمان دارند و بر این باورند که ایدههای جالب کمپینهای بازاریابی در زمان مناسب و به سادگی به ذهنشان خطور خواهد کرد.
بازاریابان، بیاختیار، افسانه قدیمی مربوط به نظریه الهام خلاقیت را در کارها و دفاتر خود دنبال میکنند.
هدف من از این سخنان چیست؟ بازاریابان، نقشه طراحی دفاتر خود را به گونهای اجرا میکنند که طوفان فکری ایجاد شود. در اتاقهای کنفرانس، تختههای وایت برد همه جا پخش شدهاند. این گونه به نظر میرسد که فقط وجود آنها میتواند خلاقیت محبوس شده را آزاد کند. به گفته گروههای تجاری، در حال حاضر کلیه دفاتر به صورت فضای باز طراحی شدهاند تا افراد را به همکاری و یکرنگی تشویق کند و طوفان فکری را در شرکتها و تیمها بیش از هر زمان دیگری افزایش دهد؛ اما این انتظار برآورده نشد و بین اکثر بازاریابان محتوا، فروش افزایش نیافت.
بیتردید، کارکردن در اتاقهای بازی بدون دیوار و پر از تختههای وایت برد، خلاقیت به وجود نمیآورد.
این رویکرد فقط از طرف بازاریابان با آغوش باز پذیرفته شده است. من با اشخاصی در تمامی زمینههای کاری و تجاری از نقاشان و نویسندگان گرفته تا سرآشپزان و کارآفرینان ملاقات کردهام. متوجه شدم که در هر زمینه خلاقی، مردم نظریه الهام خلاقیت را به عنوان مدلی برای دستیابی به موفقیت حقیقی پذیرفتهاند. نویسندگان، کارآفرینان و حتی هنرمندانی که میشناسم، تلاش میکنند که برای لحظات ناگهانی بروز استعداد برگزیده شوند؛ اما حتی با تکیه بر طوفان فکری و الهام نیز بیشتر رمانها موفق نمیشوند، اکثر استارتاپها ورشکست میشوند و بسیاری از هنرمندان به اوج نمیرسند. در تمام
زمینههای خلاقیت، پرطرفدارترین الگو نوعی تداعی آزاد و جریان آزاد اندیشه است که کمتر اتفاق میافتد.
بدتر از آن، عده بسیاری شدید بر این باورند که خلاقیت در قلمرو نوابغ است؛ حتی باید از تلاش برای خلاق بودن نیز دست کشید. آنها رؤیاهای خود را رها کردند و به جای آنکه خالق فرهنگ و اندیشه باشند، به مصرفکنندگان آن تبدیل شدند. مطالعه اخیری که روی ۵ هزار نفر انجام گرفت، نشان داد که تنها ۲۵درصد از مردم، نیروی خلاق خود را به عمل تبدیل میکنند.
از طرف دیگر، دسته دیگری از نوابغ خلاق از پابلو پیکاسو تا استیو جابز نیز وجود دارند که به موفقیتهای بزرگ تجاری دست یافتهاند.
آنها چگونه این کار را انجام میدهند؟ چرا بسیاری از ما نتایج خیلی بدی میگیریم؟ آیا این نوابغ خلاق به طور غریزی ایدهها را به کارهایی تحسینآمیز تبدیل میکنند؟ آیا فقط شانس میآورند یا چیزی فراتر از درک ما دخیل است؟ آیا بیشتر ما شانسی برای دستیابی به موفقیت حقیقی نداریم؟ تصمیم گرفتم برای پاسخ گویی به این سؤالات، موفقیت خلاقانه را مهندسی معکوس کنم. مهمترین عامل موفقیت چیست، اعم از اینکه رستوران پررونقی باشد، فیلم نامهای موفق یا آهنگی پرطرفدار؟ الگویی برای موفقیت خلاقانه وجود دارد؟ آیا میتوان آن را تمرین کرد و پرورش داد تا تقویت شود؟
برای حل مشکل، مستقیم به سراغ منبع آن رفتم. با افرادی صحبت کردم که به اوج موفقیت خلاقانه و تجاری رسیده بودند. میخواستم آنچه موفقترین افراد دنیا انجام دادهاند تا توانایی خلاق خود را آزاد کرده و بپرورانند، کشف کنم؛ حتی اگر توضیح دقیقی از آن نداشته باشند.
به سراسر دنیا سفر کردم تا نقاشان و سرآشپزان را ملاقات کنم. با ستارگان موسیقی راک و کارآفرینان در اسکایپ صحبت کردم. با دهها نابغه خلاق در کارشان مصاحبهای انجام داده و در مورد کودکی، فرایند طوفان فکری و حتی در مورد محل کارشان اطلاعات به دست آوردم. میخواستم هر نشانهای را که میتوانست مرتبط باشد، بیابم. این افراد را در شرایط مختلفی ملاقات کردم. گاهی به سادگی و از راه ایمیل قرار گذاشتم؛ با برخی دیگر از طریق لایههای مدیریتی تماس گرفتم و بسیاری از آنها نیز در ارتباط متقابل معرفی شدند.
علاوه براین، آخرین یافتههای علمی در مورد خلاقیت را به دقت مطالعه کردم. با پژوهشگرانی آشنا شدم که از جدیدترین ابزارها و تکنولوژیها برای رمزگشایی نبوغ استفاده میکنند. هزاران صفحه از مقالات و مجلات معتبر را با همه وجود مطالعه کردم. میخواستم بفهمم که آیا علم میتواند به ما کمک کند تا آنچه برای دستیابی به موفقیت لازم است توضیح دهیم.
نتیجه تحقیقات من چه بود؟ من نه تنها الگوهایی پنهانی را که در جست وجویشان بودم کشف کردم، بلکه به حقیقتی غیرمنتظره و هیجانانگیز پی بردم: نظریه الهام خلاقیت اصل حقیقت ندارد.
درواقع، به شما نشان خواهم داد. مطالعات اثبات میکند که اکثر افراد به طور مادرزاد همان قابلیت خلاقانهای را دارند که هنرمندی با موفقیتهای پی درپی با آن متولد میشود. همچنین دریافتم که روندی تکاملی برای به دست آوردن پول و توجه وجود دارد. موضوع دیگر اینکه ایدهها از منشأ اسرارآمیزی خلق نمیشوند و آنچه از آن به عنوان بارقه نبوغ یاد میکنیم، درواقع فرایندی بیولوژیکی است که هرکسی
میتواند آن را در خود ایجاد کند. خلاصه، فهمیدم که برای کسب موفقیت حقیقی، دانش و شیوهای وجود دارد که هر کسی میتواند روی آن کار کند تا کاملاً خبره شود.
در این کتاب، الگوهایی را که یافتهام برای شما توضیح میدهم. این کتاب فقط راهنمایی برای درک آن دسته الگوهای خلاقیتی است که به موفقیتهای مهم منجر میشوند. با تاریخ تفکر خلاق آشنا خواهید شد و در مییابید که چگونه این تفکر از زمان یونانیان تا دنیای پرسرعت اسنپ چت و اینستاگرام توسعه یافته است. متوجه میشوید که علم عصبشناسی اساس ایجاد تحولات است. در آخر، به چهار الگویی که افراد خلاق و موفق از آن پیروی میکنند تا شانس دستیابی به موفقیت حقیقی را افزایش دهند، میپردازیم و شما درمی یابید که چرا این الگوها جواب میدهند. درحالی که برای بعضی از افراد این فرایندی آگاهانه است، اما اکثر انسانهای خلاق از این الگوها کاملاً ناآگاهانه و طی شیوههای مشابه آموزشی و یادگیری پیروی میکنند.