کتاب و آنگاه هیچکس نماند – نوشته آگاتا کریستی – خلاصه و معرفی
کتاب و آنگاه هیچکس نماند، آگاتا کریستی مشهورترین نویسنده جنایی جهان است. نوشتن رمان و آنگاه هیچکس نماند به گفته خود آگاتا کریستی مشکلترین رمان او بوده است. این تلاش او به خوبی نتیجه داده و این رمانش را به پرفروشترین رمان پلیسی تاریخ تبدیل کرده است.
و آنگاه هیچکس نماند در فضایی دور از شهر و در یک جزیره اتفاق میافتد و ذهن خواننده را به خوبی درگیر میکند که قاتل کیست. نویسنده، شخصیتهای داستان را از میان اقشار مختلف جامعه انتخاب کرده بویژه افرادی که جامعه معمولاً آنها را افرادی قانونمند و درستکار میداند که هرگز احتمال نمیرود قاتل باشند. شاید داستان در نگاه اول غیرممکن به نظر برسد ولی به خوبی نشان میدهد که انسان دو پا تا چه حد میتواند عجیب و بیرحم باشد. خواندن این رمان میتواند جذاب بوده و ذهن خواننده را به شکل هیجانانگیزی درگیر کند.
کتاب و آنگاه هیچکس نماند
نویسنده: آگاتا کریستی
مترجم: محمد خیریان
انتشارات یوشیتا
این آرامش است، آرامش واقعی! اینکه به پایان برسی و مجبور نباشی ادامه بدهی…بله، آرامش است…
«مطمئن باش گناهت تو را پیدا خواهد کرد.»
«در حالیکه زنده هستیم، در میان مرگ قرار داریم.»
«باور کردن داستان راحتتر از جستجو برای حقیقت است!
همه چیز نو بود و برق میزد. هیچ چیز مخفی در این خانه وجود نداشت. هالهای از ابهام در اطراف آن نبود. همین مسأله به نوعی ترسناکترین نکته بود…
ده پسربچهٔ سرباز بیرون رفتند تا غذا بخورند؛ یکی از آنها خفه شد و آنگاه نُه نفر باقی ماندند. نُه پسربچهٔ سرباز تا دیر وقت بیدار بودند؛ یکی از آنها خوابید و آنگاه هشت نفر باقی ماندند. هشت پسربچهٔ سرباز در منطقهٔ دیوِن سفر میکردند؛ یکی از آنها گفت آنجا میماند و آنگاه هفت نفر باقی ماندند. هفت پسربچهٔ سرباز مشغول خرد کردن هیزم بودند؛ یکی از آنها خود را نصف کرد و آنگاه شش نفر باقی ماندند. شش پسربچهٔ سرباز با یک کندو بازی میکردند؛ یکی از آنها را زنبور نیش زد و آنگاه پنج نفر باقی ماندند. پنج پسربچهٔ سرباز به دنبال رشتهٔ حقوق رفتند؛ یکی از آنها وارد دیوان عالی شد و آنگاه چهار نفر باقی ماندند. چهار پسربچهٔ سرباز به دریا رفتند؛ یکی از آنها را شاهماهی قرمزرنگ بلعید و آنگاه سه نفر باقی ماندند. سه پسربچهٔ سرباز در باغوحش راه میرفتند؛ یکی از آنها را خرس خورد و آنگاه دو نفر باقی ماندند. دو پسربچهٔ سرباز زیر نور خورشید نشسته بودند؛ یکی از آنها سوخت و آنگاه یک نفر باقی ماند. یک پسربچهٔ سرباز تنها مانده بود؛ رفت و خود را حلقآویز کرد و آنگاه، هیچکس نماند.
میخواستم خودم مرتکب قتل شوم. این گرایش را به عنوان تمایل یک هنرمند به نشان دادن هنر خود تلقی میکنم! من در ارتکاب جرم یک هنرمند بودم
«عمر حقوق و قانون رو به پایان است! من آمادهٔ جنایت هستم!»
پرندهٔ خمیدهای که، ترسیده و نمیتواند حرکت کند و امیدوار است با بیحرکت ماندن خود را نجات دهد.
معتقد بود امروزه همه در مورد خیلی از مسائل جنجال به پا میکنند! مردم میخواهند قبل از کشیدن دندان، لثههایشان بیحس شود، اگر خوابشان نمیبَرَد، قرص خواب مصرف میکنند و دنبال صندلیهای راحت و هر نوع راحتی دیگر هستند.
. «مطمئن باش گناهت تو را پیدا خواهد کرد.»
گفت: «نمیدانم. اصلاً نمیدانم و این چیزی است که تا سرحد مرگ مرا میترساند. اینکه ندانی…»
«باور کردن داستان راحتتر از جستجو برای حقیقت است!
«مطمئن باش گناهت تو را پیدا خواهد کرد.»
زنان هم با این اعصابشان! به هر حال برای او سود داشت. نیمی از زنانی که به او مراجعه میکردند تنها مشکلشان این بود که بیحوصله بودند، اما اینگونه نبود که همین کلمه به آنها گفته، شود بلکه پزشکان عنوان دیگری برایش دست و پا میکردند. «نوع نسبتاً نادری از اختلال (یک کلمه طولانی) دارید که البته مشکل حادّی نیست، ولی نیاز به رسیدگی دارد. درمانش ساده است.»
«مطمئن باش گناهت تو را پیدا خواهد کرد.»
«پروردگار، حکیم است»، «از خوفی در شب نخواهی ترسید و نه از تیری که در روز میپَرَد.»
«امتها به چاهی افتادند که خود کنده بودند، در دامی که خود نهاده بودند، پایشان گرفتار شد، خداوند خود را به داوری شناسانیده و شریر از کارِ دست خود به دام گرفتار گردیده است و باید به جهنم برود.»
«امتها به چاهی افتادند که خود کنده بودند، در دامی که خود نهاده بودند، پایشان گرفتار شد، خداوند خود را به داوری شناسانیده و شریر از کارِ دست خود به دام گرفتار گردیده است و باید به جهنم برود.»
جزیره، یک حس جادویی دارد. خود این کلمه خیلی فانتزی است. در آنجا ارتباط شما با دنیا قطع میشود. جزیره خودش دنیایی دارد. دنیایی که شاید هرگز از آن برنگردی.
موفقیت، زحمت خودش را هم داشت
ویرا گفت: «ولی آنها فقط بومیان بودهاند…» امیلی برنت با لحن جدی گفت: «سیاهپوست یا سفیدپوست، آنها برادران ما هستند.»