کتاب سه خواهر – نوشته آنتوان چخوف – معرفی و خلاصه

«سه خواهر» نمایشنامهای از آنتوان چخوف با ترجمه پرویز شهدی است. «سه خواهر» درباره پوسیدگی و نابودی اشرافیت اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم روسیه است. نمایشنامه داستان زندگی و دلمشغولی خانوادهای به نام پروزروف است که از سه خواهر به نامهای اولگا ، ماشا و ایرینا و برادرشان آندرهئی تشکیل شده است. همهی افراد خانواده بسیار آدابدان، فرهیخته و با فرهنگاند. همگی چند زبان میدانند و از زیبایی چیزی کم ندارند. با این حال همه افسردهاند و آرزو دارند به مسکو، شهری که یازده سال است از آن دور افتادهاند برگردند: «اُلگا: پدر عادتمان داده بود ساعت هفت صبح از خواب برخیزیم. ایرینا هنوز هم ساعت هفت بیدار میشود اما تا ساعت نُه توی رختخواب غلت و واغلت میزند و در عالم رؤیا فرو میرود… در چنین حالتی قیافهای بسیار جدی هم به خودش میگیرد!… [میخندد.] ایرینا: برای تو، من همیشه دختربچهای بیش نیستم. تعجب میکنی وقتی میبینی قیافهای جدی پیدا کردهام. آخر من بیست سالم است!» این اثر جوانانهترین نمایشنامه آنتوان چخوف است. او در این نمایشنامه تلاش میکند آرمانهای نسل جوان و فرهیخته روسیه را نشان دهد. آرمانهایی که انگار هیچ راهی برای به انجام رسیدن ندارند و تنها حسرت گذشته خوبشان را میخورند.
کتاب سه خواهر
نویسنده:آنتوان چخوف
مترجم:پرویز شهدی
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
تعداد صفحهها:۱۳۶ صفحه
بله، ما را از یاد خواهند برد. سرنوشتمان این است، کاریاش نمیشود کرد. زمانی خواهد آمد که هرچه به نظرمان ضروری و بسیار بااهمیت جلوِه میکند، فراموش خواهد شد، یا بیفایده به نظر خواهد آمد. [کمی سکوت.] عجیب است، اما برایمان ممکن نیست امروز درک کنیم چه چیزی ضروری و چه چیزی مهم است، یا بیهوده و مسخره. مگر کشفیات کوپرنیک، یا مثلاً کریستف کلمب در آغاز مسخره و بیمصرف جلوه نکردند؟ حال آنکه همه حقیقت را در جملههای بیسروته آدمی ابله میجستند. هیچ بعید نیست که زندگی کنونی – که ما بدون چکوچانه میپذیریم – روزی به نظر عجیب و احمقانه بیاید، نادرست و شاید هم گناهکارانه.
به نظر من بشر باید ایمان داشته باشد، دستکم به یک چیز، در غیر این صورت زندگیاش توخالی خواهد بود…
فیلسوفهای ما هرچه میخواهند فکر کنند و بگویند. اگر دلشان میخواهد، همواره میتوانند فلسفه ببافند ولی پرندهها همچنان به پروازشان ادامه میدهند.
زمانی خواهد آمد که هرچه به نظرمان ضروری و بسیار بااهمیت جلوِه میکند، فراموش خواهد شد، یا بیفایده به نظر خواهد آمد.
چرا در همان ابتدای زندگی موجودهایی ملالآور، افسرده، بیمایه، تنبل، بیتفاوت، بهدردنخور و بدبخت میشویم؟
«طبیعت ما را فقط برای عاشقشدن آفریده.»
هزار سال دیگر هم باز آدمها آهکشان میگویند: «آه که زندگیکردن چه دشوار است!» ترس از مرگ هم همواره وجود خواهد داشت و هیچکس هم دلش نمیخواهد بمیرد.
خیلی دلم میخواهد به شما ثابت کنم که خوشبختی برای ما وجود ندارد و نباید هم داشته باشد، مطمئنم هرگز به آن دست نخواهیم یافت…
چه خوب بود آدم زندگیاش را یکبار دیگر آگاهانه شروع میکرد. اگر زندگی کنونیمان بهطور مثال تا به حال چرکنویسی بیش نبوده و زندگی جدیدمان نسخهای خوانا و تمیز باشد، چه خوب خواهد شد. در این صورت به گمانم هیچیک از ما درصدد برنخواهد آمد آن روش زندگی را تکرار کند، یا دستکم میکوشد شرایطی جدید برای خودش فراهم بیاورد،
این عشق و علاقهام نسبت به شما، بهترین چیزی است که میتوانم داشته باشم.
اما آیا این وضع میتواند برای همیشه به همین منوال ادامه پیدا کند؟ شک دارم! شک دارم! دوران دیگری آغاز شده، هیولایی به سویمان میآید، توفان قدرتمندی دارد شکل میگیرد، کاملاً نزدیک است و بهزودی تنبلی، بیتفاوتی، تبعیضها، از زیر کار دررفتنها، ملال و افسردگی در جامعهمان پایان میگیرد.
اینهمه، بهدرستی چه تفاوتی میان حال و گذشته وجود دارد؟ پس از مدتی، دویست یا سیصد سال بعد، مردمان آن زمان زندگی کنونیمان را به همین چشم مینگرند، با ترس و طنز؛ هرچه امروز وجود دارد، به نظرشان ناشیانه، زمخت، بسیار نامناسب و عجیب جلوه خواهد کرد.خیلی دلم میخواهد به شما ثابت کنم که
خوشبختی برای ما وجود ندارد و نباید هم داشته باشد، مطمئنم هرگز به آن دست نخواهیم یافت… برای ما فقط کار وجود دارد، فقط کار، خوشبختی از آنِ آیندگان بسیار دورمان خواهد بود.
هر آدمی باید کار بکند، زحمت بکشد، عرق بریزد. تنها هدف زندگی، تنها خوشبختی و شادمانیاش در این امر نهفته است. خوشبخت کارگری که سپیدهدم از خواب برمیخیزد و میرود به سنگشکنی روی جاده، یا چوپانی که گوسفندهایش را به چرا میبرد، آموزگاری که سر کلاس به بچهها درس میدهد و یا کارگر فنی که در راهآهن کار میکند…
هماکنون هم این تغییرها در برابر چشمانمان رخ میدهند. تا دویست یا سیصد سال، شاید هم هزار سال دیگر، اهمیتی ندارد در چه مدت زمانی، زندگی تازهای برقرار خواهد شد، زندگیای سرشار از خوشبختی. البته ما تا آن موقع زنده نیستیم اما برای همین و با این آرزو زندهایم، کار میکنیم و رنج هم میبریم. این ما هستیم که زندگی آینده را میآفرینیم، حتا این تنها هدف زندهبودنمان است و اگر موافق باشید، همین موضوع خوشبختیمان را تشکیل میدهد.
«اصل در سراسر عمر نحوهی درست زندگیکردن است. هر کس این اصل را از دست بدهد، محکوم به فناست.»