کتاب نیمدانگ پیونگیانگ – نوشته رضا امیرخانی – معرفی و خلاصه
نویسنده:رضا امیرخانی
انتشارات:نشر افق
کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ نوشتهی رضا امیرخانی سفرنامه و مجموعه خاطرات او از سفر به کره شمالی است.
کرهی شمالی کشوری عجیب و پر رمز و راز است. از آن جهت که این کشور برای مردم دنیا جای ناشناختهای است و اخباری که از آن به گوش میرسد هم عجیب و باورنکردنی است. از طرف دیگر کرهی شمالی که ارتباطش را با تمام دنیا قطع کرده است و مردمش را هم از ارتباط با دنیا منع کرده است، خود بر این باورها صحه میگذارد. همین موضوع عدم ارتباط با جهان خارج باعث شده تا روایتهای ضد و نقیضی از این کشور در دسترس ما باشد. هنوز هم نمیدانیم واقعا کیفیت زیست مردم کره شمالی چطور است و آیا آنها در یک کلام «خوشحال» هستند یا نه!
رضا امیرخانی که همراه هیئت موتلفهی اسلامی به کرهی شمالی سفر میکند، خاطرات سفرش را در کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ نوشته است. رضا امیرخانی گفته که در این کتاب سعی کرده روایتهایی از کره شمالی به دست ما برساند که دور از غرضورزیهای غربی است. او بدون هیچ ابایی در مقدمه کتاب گفته که با هیئتی سیاسی به این سفر رفته. قدرت نگارش امیرخانی در بیان موضوعات مهم و پیچیده به زبانی ساده است. به حدی که اگر به علوم سیاسی هم علاقهمند نباشید، این کتاب امیرخانی را میتوانید به راحتی بخوانید و درکش کنید.
ــ تو کجایی هستی؟! باید مال خاورمیانه باشی. کمی من من میکند. بعد گرم میگوید: ــ بد آوردم!! باید ایرانی باشی! میخندم و میگویم: ــ تو هم لهجهات امریکاییست اما باید اروپایی باشی… خیلی گرم میزند پشت کمر من و میگوید: ــ باختی! من اسراییلیم! ــ نباختم! اروپایی هستی دیگر… میخندد و میگوید: ــ واردیها! شاد است. خندهمان گرفته است. میگوید: ــ من خبرنگارم. برای مذاکرات آمدهام. تو اینجا چه کار میکنی؟ موشک؟!! دوباره قاهقاه میخندد. من هم. به خنده میگویم: ــ برای فاصلهٔ کوتاه ما و شما «مید این ایران» داریم!
به من اگر بود فتوا میدادم که هر ایرانی موظف است با سه نفر خارج از قوم و قبیله و زبان و مذهب، با سه نفر غیرایرانی رفاقت کند، ارتباط فرهنگی بگیرد، مراوده داشته باشد، آنها را به خانهٔ خود دعوت کند… و این ظرف پنج سال برای هشتاد میلیون ایرانی، یعنی رابطه با دویست و چهل میلیون غیرایرانی. یعنی هر نویسنده، سه ناشر و نویسنده میشناخت در جهان که در تحریمیترین شرایط پولش را در پاکت برایش میفرستاد و هر چوپان با سه چوبدار آنطرف مرز رفاقت میکرد و واکسن دامی را با علوفه طاق میزد و هر دانشجو با سه استاد و دانشجو و این یعنی… و این یعنی بیاثر کردن هر تحریمی… این فرهنگ میخواست و امنیتی باهوش میخواست و دولت غیرتمامیتخواه میخواست و مهمتر از همه اعتماد به مردم میخواست…
بخوانم بیت بیپایان بخوانم برای مردم افغان بخوانم برای مردم آوارهٔ خود از ایران تا به پاکستان بخوانم… از احوالم خبر داری؟ نداری دلبر… به کابلجان گذر داری؟ نداری دلبر مَ میمیرم ز دردِ اشتیاقت سر خاکم گذر داری؟ نداری دلبر… به هندوکش بُرُم قرآن بخوانم برای مردم افغان بخوانم برای مردم آوارهٔ خود دوبیتیهای بیپایان بخوانم…
وارد شهر میشویم. ساختمانهای بلند کمی تصورم را از پیونگیانگ به هم میزند. چیزی که عجیب است ندیدن اتومبیل شخصی است. اتوبوسهای قدیمی، ترامواهای قدیمی و حتا اتومبیلهای نظامی و اداری میبینیم، اما هیچ خبری از اتومبیل شخصی نیست. تابلوِ لاتین اصلاً نمیبینیم. همهٔ تابلوها به خط کرهایند. نقشهٔ پیونگیانگ را قبلاً به صورت آفلاین ذخیره کردهام. نقشهٔ مبایل را پنهانی باز میکنم و گوشی را کنار پنجره میگیرم تا جیپیاس راه بیافتد. نقشهٔ آفلاین کامل نیست. اما دست کم جهت حرکت را متوجه میشوم. رودخانهٔ تدونگ را رد میکنیم و کنار هتل کوریا متوقف میشویم. هتل مثل همهٔ هتلهای دنیاست. لابی مرتبی دارد. اول کاری که میکنیم چک کردن اینترنت وایرلس و وایفای است. از فرودگاه تا هتل، مدام چک میکردم گوشی را. هیچ جا هیچ شبکهٔ وایفای و وایرلسی وجود نداشت. جالب اینجاست که هتل هم وایفای ندارد.
تقریباً نزدیک به هیچ خط عابر پیادهای، اتومبیلِ ما ترمز نمیزند. این عابرانِ پیاده هستند که باید بایستند. حتا اگر تا نیمهٔ راه آمده باشند، باید عقب بروند تا اتومبیل ما به سرعت رد شود. قانون اینجا برعکس است انگار؛ مثل سیگار که انگار در فضاهای سربسته قانونیتر بود!
ریچارد نفیو نویسندهٔ هنر تحریم ایده میدهد که نمایشگاهِ متحرکِ تحریم، اتومبیل پورشه است. جولان یک اتومبیل پورشه در پایتختِ کشور تحریمی، همهٔ ابعاد تحریم (فساد، تازهبهدورانرسیدهگی، فاصلهٔ طبقاتی و…) را در یک نمای سریع به ذهن رهگذر حقنه میکند… بازوی اجرایی تحریم، فقط یک کالای نقدشوندهٔ سریع در اختیار ایران قرار میدهد و آن هم اتومبیل پورشه است… یعنی تنها راه تبدیل ارز به کالا خود کمکی بیملاحظه میشود به نمایش رسانهای تحریم در چشم افکارِ عمومی… سرگاهِ تحریم ایدهٔ پورشه را میریزد و دستگاه تحریم، به جای طلا و نیاز اولیه مثل دارو و برخی غلات و برخی تجهیزات هایتک و فوقپیشرفته، فقط پورشه را برای واردات مجاز میشمرد و پایگاه تحریم میشود خیابانهای تهران…
در نظر من راهبرد کرهٔ شمالی در مذاکرات و تقربش به موضوعِ از بیخ با نگاه ما متفاوت بود. هیچکس در کرهٔ شمالی راجع به بود و نبودِ سلاح و توقف آزمایشهای هستهای مذاکره نمیکرد. طرفِ امریکایی هم دنبال این رنگ از مذاکره نبود که بود و نبود سلاح را به بود و نبود تحریم گره بزند… مذاکره رنگ دیگری داشت. کرهٔ شمالی به امریکا توجه میدهد که این معاملهٔ پرسود حضور نظامی امریکا در شبهجزیره و سرکیسه کردنِ ژاپن و کرهٔ جنوبی، معاملهای دو سویه نیست. فقط ترامپ با سئول و توکیو طرف نیست. سویهٔ سومی هم دارد. اگر نبود قدرت هستهای پیونگیانگ، این معامله هرگز شکل نمیگرفت. ناامن کردن منطقه کارویژهٔ پیونگیانگ است و با حذف قدرت نظامی کرهٔ شمالی، حضورِ ایالات متحده در این گوشه از خاک کاملاً بیمعنی میشود. پس امریکا باید سهم کرهٔ شمالی در این معامله را نیز حساب و کتاب کند!
چرا با ما همراهی نمیکند و او توضیح میدهد که این فروشگاه فقط مخصوصِ خارجیهاست. آرام بهش میگویم: ــ شما چیزی نمیخواهید که برایتان بخرم؟ با عصبانیت به من میگوید: ــ نه! نه! ما خودمان همه چیز داریم… با اینکه حالم گرفته میشود اما از مناعت طبعش کیفور میشوم. ما را رها میکند با حسی عجیب و سیگاری روشن میکند و داخل ون مینشیند؛ انگار که ما مثلاً در مملکت جمهوری اسلامی برای مهمانِ خارجیمان زورکی ودکا گرفته باشیم و حالا بخواهیم تنهاش بگذاریم تا بنشیند و زهرماری بالا بیاندازد…
حالا میفهمم تحریم و دیکتاتوری دو روی یک سکهاند. کشور تحریمشده ناچار به دامچالهٔ تکصدایی میافتد و تکصدایی شروعیست برای دیکتاتوری. عدم مراوده در سطح حاکمیت، امکان مقایسه را از بین میبرد. مقایسه نشدن، تقدس میآورد برای چیزی که مقدس نیست… تقدیس، جناب رفیق میسازد، جناب ژنرال میسازد و… در ایران منتقد برخی نهادها هستیم که از وظایف حاکمیتی خود خارج شدهاند و مثلاً وارد فرهنگ و اقتصاد شدهاند. با دیدن وضعیت کرهٔ شمالی میتوان فهمید که اتفاقاً این تحریم ایالات متحدهٔ امریکا است که این نهادها را مجبور میکند به ورود به فضاهای غیرتخصصی. اگر تحریم نبود احتمالاً آنها دلایلی برای ورود به اقتصاد نداشتند. از آنسو، مراوده و رابطه ـ هر مراوده و رابطهای ـ کمک میکند به شکاندن تکصدایی. هر رابطهای پادزهری است برای تحریم. حالا با دیدن کرهٔ شمالی میفهمم که از هر فرصتی برای ارتباط عمیق بینالمللی باید استفاده کرد.
شگفتا! چه میبینیم… زیر نور هر چراغی سه چهار نفر اینسو تکیه دادهاند به دیوار و سه چهار نفر آنسو. ما را که میبینند زود پاها را جمع میکنند که ما رد شویم… معتادند؟ بیکارهاند؟ خیابانخوابند؟ چرا در روز ندیده بودیمشان… دقیقتر میشویم… محصلند و عمدتاً کتاب درسی دستشان است. برخی هم مشغول حل مسائل درسی هستند… یعنی گرفتاری آنها نور است… گرفتاری آنها برق است… از خانه بیرون میزنند و میآیند در زیرگذر و زیر چراغ برق کمسوی آن مینشینند و مطالعه میکنند.
کم میآورم. میگویم اصلاً شما پلنگ صورتی را دیدهای؟! ــ نی! آن ببر صورتی است. غلط کردهاید شما دیگر!! ما بیخی از همان اول دریافتیم که شما غلط کردهاید! بعدتر کشف میکنم که در زمان اتحاد جماهیر شوروی در کتب درسی جایی پلنگ و ببر فارسی را حزب کمونیست برعکس نقاشی کرده بوده است و احتمالاً هر معلمی که اعتراضی کرده بود، روان شده بود به سیبری و آرام آرام همه پذیرفته بودند که سیبری جای زندهگی نیست و پلنگ راهراه است و ببر خالخال!! پس معلوم میشود که توصیف حیوانات چندان هم بیحاصل نیست! رحمت خداوند بر یاقوت حموی… ببر کرهای اما راهراه بود…
عدم مراوده در سطح حاکمیت، امکان مقایسه را از بین میبرد. مقایسه نشدن، تقدس میآورد برای چیزی که مقدس نیست… تقدیس، جناب رفیق میسازد، جناب ژنرال میسازد و… در ایران منتقد برخی نهادها هستیم که از وظایف حاکمیتی خود خارج شدهاند و مثلاً وارد فرهنگ و اقتصاد شدهاند. با دیدن وضعیت کرهٔ شمالی میتوان فهمید که اتفاقاً این تحریم ایالات متحدهٔ امریکا است که این نهادها را مجبور میکند به ورود به فضاهای غیرتخصصی. اگر تحریم نبود احتمالاً آنها دلایلی برای ورود به اقتصاد نداشتند. از آنسو، مراوده و رابطه ـ هر مراوده و رابطهای ـ کمک میکند به شکاندن تکصدایی. هر رابطهای پادزهری است برای تحریم.
آیا مردم راضیند؟ نمیدانم… نارضایتی فرصت بروز ندارد. دقیقاً مانندهٔ آنکه در یک پادگان کسی از درجهٔ رضایت سربازان صحبت کند… آیا نظام طبقاتی وجود دارد؟ به احتمالِ بالا؛ از مشاهدات چنین برمیآمد. البته نظم فوقالعادهای وجود داشت و به نظر میرسید کسی نسبت به جایگاهش سؤالی نداشته باشد. اما روشن بود که سطحِ دسترسی به منابع و حتا پوشش به جایگاهِ عمودی در حزب وابسته بود.
تا پیش از آمدن تصور من این بود که دستآوردهای پیونگیانگ در انرژی هستهای به جایی رسیده باشد که انرژی برق حاصل از نیروگاه هستهای یکی از اقلام عمدهٔ صادراتیشان باشد. حالا با شگفتی تمام میبینم که حتا از تأمین برق داخلی هم برنمیآیند و نیروگاه زغالسنگی دارند.
در نظمپذیری صنعتی کرهٔ جنوبی میتوان همان رفتارهای منظم حزبی در کرهٔ شمالی را دید. (همین نظمپذیری و اهمیت به سلسلهمراتب در چند سالهٔ اخیر دستمایهٔ یکی از عجیبترین تحقیقات سوانح در صنعت هوایی شده بود که نشان میداد در خطوط هوایی کرهٔ جنوبی، هرگز کمکخلبان به خلبان انتقاد نمیکند و خطای او را گوشزد نمیکند! دقیقاً به دلیل ادبِ سلسلهمراتب!) و همین میتواند من، انسان ایرانی را مطمئن کند که با هزار سال تحریم ایالاتِ متحده، شبیه به شهروند کرهٔ شمالی نمیشوم و با هزار سال سیطرهٔ ایالات متحده و توسعهٔ صنعتی، شبیه به شهروند کرهٔ جنوبی…
این نوشتهها را هم بخوانید