کتاب و تنها باد می داند – نوشته ایمی هارمن
کتاب و تنها باد می داند
نویسنده : ایمی هارمن
«و تنها باد میداند» «ایمی هارمن» مترجم: مرجان حمیدی نشر نون «ایمی هارمن» نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی است که آثارش به زبانهای گوناگون ترجمه شده است. او کودکیاش را در مزارع گندم و با خواندن کتاب و بازی با خواهر و برادرش گذرانده و شم خوبی برای داستانهای جذاب دارد. هارمن در سال ۲۰۰۸ موفق به دریافت جایزۀ پولیتزر شده است و کتابهای او همواره در فهرست پرفروشهای والاستریت ژورنال، یواسای تودی و نیویورک تایمز هستند. «و تنها باد میداند» رمانی فراموشناشدنی از عشق و سفر در زمان است. آنه گلهر که با داستانهای مسحورکنندۀ پدربزرگش دربارۀ ایرلند زندگی کرده راهی خانۀ کودکی او میشود تا خاکسترش را آنجا به آب بسپارد، اما با هجوم خاطرات و گذشتهای که از آن بیخبر است به زمان دیگری کشانده میشود.
ادامه…
نشر نون
۴۱۶ صفحه
او گفت: «آه سوگواری مکن
که ما خستهایم و عشقهایی دیگر در انتظارمان است؛
و همین طور نفرت و عشق در ساعات ناخشنودی
ابدیت فرا روی ماست؛ روحهایمان
فراروی
، عشق، اند و وداعی پی درپی
دبلیو بیبیتس
ژوئن ۲۰۰۱
میگویند ایرلند ریشه در قصههایش دارد داستانهای جن و پری و قصههای فولکلور مدتهای زیادی پیش از انگلیسیها یا حتی پاتریک و کشیشان در ایرلند حضور داشتهاند اوئن گلهر [۲] پدربزرگم به داستان بیش از هر چیز دیگری اهمیت میداد و به من هم یاد داد مثل خودش، باشم چون با افسانهها و حکایت هاست که اجداد و فرهنگ و تاریخمان را زنده نگه میداریم ما خاطرات را به داستان تبدیل میکنیم و اگر این کار را نکنیم آنها را از دست میدهیم اگر داستانها از بین بروند مردم هم از بین میروند.
حتی در کودکی شیفته گذشته بودم دلم میخواست داستان مردمی را که قبل از من زندگی میکردهاند . بدانم شاید علتش رویارویی زودهنگام با مرگ و فقدان بود اما میدانستم روزی من هم خواهم رفت و هیچ کس به خاطر نخواهد آورد که زمانی من هم روی زمین زندگی. کرده. ام دنیا فراموش خواهد کرد به چرخشش ادامه خواهد، داد کسانی را که وجود داشتهاند از روی خودش خواهد، تکاند از شر قدیمیها خلاص خواهد شد تا برای جدیدها جا باز. کند این غم از تحمل من خارج بود؛ غم شروع و پایان زندگیها بدون اینکه کسی آنها را به یاد بیاورد.
اوئن در سال ۱۹۱۵ در شهرستان لیتریم [۳] به دنیا آمد نه ماه پیش از آن شورش مشهور عید پاک که ایرلند را برای همیشه تغییر داد. [۴] والدینش – پدر و مادر پدربزرگم – در آن شورش کشته شدند و اوئن بدون اینکه چیزی در مورد آنها بداند یتیم شد از این، نظر من و پدربزرگم شبیه هم بودیم – هردو در سن کم یتیم شدیم – از دست دادن والدین از او به من رسید و مصیبت از دست دادن والدینم شد مصیبت او. فقط شش سالم بود که پدر و مادرم را از دست. دادم دختر کوچکی بودم با زبانی که به کف دهانم چسبیده بود و ذهنم بیش از حد خلاق بود اوئن مسئولیتم را به عهده، گرفت نجاتم داد و بزرگم کرد وقتی سعی میکردم حرف بزنم پدربزرگم به من کاغذ و خودکار می. داد اگه نمیتونی بگی بنویس این جوری موندگارتر میشه همه حرفهات رو، بنویس آنی بنویسشون و راهی جلوشون بذار که آزاد بشن. و من هم همین کار را کردم
اما این داستان شبیه هیچ کدام از قصههایی نیست که تعریف کردهام و نوشتهام این سرگذشت خانواده است که در تاروپود گذشته من بافته شده در دی ان ای من حک شده و داغش بر حافظهام نقش بسته است. همه چیز از زمانی آغاز شد که پدربزرگم در حال احتضار بود؛ البته اگر آغازی برایش وجود داشته باشد.
***
پدربزرگم: گفت یکی از کشوهای میزم قفله
به شوخی گفتم «بله» میدونم طوری که انگار بارها سعی کردهام بیاجازه قفلش را باز کنم ولی در واقع اصلاً از وجودش خبر نداشتم مدتها بود خانه اوئن را در بروکلین که نمای سنگ قهوهای داشت ترک کرده بودم و از مدتها پیش از آن دیگر به او نگفته بودم پدربزرگ حالا دیگر اوئن بود و کشوهای قفل شدهاش برایم اهمیتی نداشت.
سرزنش کنان جملهای را گفت که هزاران بار در زندگیام شنیده بودم پررو، نشو دختر. کلیدش توی جیب جلیقه مه کوچکترین. جیبش میشه بیاریش؟
کاری را که خواسته بود انجام دادم راهنماییام کرد تا محتویات کشو را خالی. کنم یک پاکت بزرگ بود از جنس کاغذ مانیل روی یک جعبه پر از، نامه صدها نامه که مرتب بستهبندی شده. بودند لحظهای حواسم متوجه نامهها شد چون دیدم گویا هیچ کدامشان باز نشدهاند گوشه پاکتها تاریخریزی نوشته شده بود همین ، اوئن بدون اینکه سرش را از روی بالش بردارد: گفت پاکت مانیل رو برام بیار در طول ماه گذشته آن قدر ضعیف شده بود که به ندرت از تخت آمده بود. بیرون جعبه نامهها را گذاشتم کنار پاکت را برداشتم و برگشتم پیش او. گیره پاکت را آزاد کردم و با احتیاط بازش. کردم چندین عکس به هم ریخته و یک کتاب جلد چرمی کوچک سر خورد و افتاد روی تخت یک دکمه برنجی هم که بر اثر مرور زمان سطحش گرد و کدر شده بود آخر از
همه افتاد. بیرون برداشتمش و با انگشت آن شیء بیاهمیت را لمس کردم
این نوشتهها را هم بخوانید