به مناسبت زادروز دکتر محسن هشترودی – مقالهای از زندهیاد امیرحسین آریانپور درباره او
محسن هشترودی (۲۲ دی ۱۲۸۶ هشترود – ۱۳ شهریور ۱۳۵۵ تهران) اندیشمند، شاعر و ریاضیدان ایرانی بود. هشترودی از طرفداران علوم پایه بود که به شعر و موسیقی و فلسفه علاقه داشت و توانایی بیان مطالب علمی به زبان ساده را داشت. وی بعنوان یک متفکر منتقد پیشرو و ریاضیدان دارای اهمیتی نمادین و شخصیتی اثرگذار در جامعه علمی معاصر ایران بودهاست.
امیر حسین آریانپور
حکیم ژرفاندیش رفته، دکتر محسن هشترودی با پدرم، امیر مهدی آریانپور دوستی داشت. این دوستی پس از سال 1300 شمسی، در مدرسه آغاز شده بود. در آن زمان پدرم به زحمت از زندان وثوق الدوله (که به کمک مقامات انگلیسی، گردنکشان نایبی را به قتل و حبس و تبعید محکوم کرده بود) رها شده بود و با آنکه به عنوان رئیس جوان طایفه نایبی، بار مسئولیت سنگینی بر دوش داشت، به ادامهٔ تحصیل پرداخته بود-نخست در مدرسه سه متوسطه سیروس و سپس در مدرسه عالی آلیانس. بعد از دوره مدرسه، محسن خان استاد ریاضیات شد، و امیر مهدی خان به صنعت و هنر گرایید. با این وصف پیوند آن دو نگسیخت.
در سال 1322 برخورداری من از شخصیت والای دکتر هشترودی شروع شد. در شعبه فلسفه و علوم تربیتی دانشسرای عالی درس میخواندم و مانند بسیاری از جوانان، تشنه آگاهی بودم.
جنگ جهانی دوم سبب شده بود که سیل مظاهر فرهنگی مغربزمین، شتابانه-شتابانهتر از دوره دیکتاتوری رضا خان پهلوی-به جامعه ما سرازیر شود. «ایسم» های فلسفی گوناگون به محافل درسخواندهها راه یافته بودند: مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، فرویدیسم، پراگماتیسم، پوزیتیویسم… نامهایی مشعشع زبانزد جوانان دانشجو شده بودند: مترلینگ، راسل، دیویی، اشپنگلر، توینبی…با این همه، مؤسسات آموزشی ما مخصوصا در زمینهٔ علوم انسانی، به نحلههای دیرین و متفکران کهن بسنده میکردند. در شعبه ما هنوز فلسفه بر مدار افلاطون و ارسطو و دکارت میگشت و از حریم برگسون و جیمز فراتر نمیرفت، و دانشهای اجتماعی از اگوست کنت و امیل دورکیم دور نمیشدند.
در برابر این وضع، دانشجویان بیدار ضرورتا به چارهجویی پرداختند. در نتیجه، انجمنسازی برای مباحثهٔ آزاد رواج گرفت.
گروهی از دانشجویان رشتههای متفاوت و از آن جمله، من «انجمن فلسفه و علوم تربیتی» را تشکیل دادند. اعضای این انجمن هر هفته برای بحث در منزل من گرد میآمدند و هر ماه برای استفاده عموم، یک مجلس سخنرانی در دانشسرای عالی ترتیب میدادند. خانم پروین طرفه، خانم توران میرهادی، خانم زینت رام، خانم پری خانلری، آقای منوچهر مهندسی، آقای جلال آل احمد، آقای ضیاء الدین قهاری، آقای ناصر شریفی، آقای جمشید حامد، آقای علی صبحی و آقای منوچهر خدایار محبی از اعضای اصلی انجمن بودند، و خانم برون هیلده بلومنتال، آقای دکتر محمد باقر هوشیار، آقای دکتر محسن هشترودی، آقای سعید نفیسی، آقای دکتر علی شایگان و آقای دکتر صادق عزیزی با شرکت در مباحثهها یا ایراد سخنرانی، ما را ارشاد میکردند. انجمن ما تا اواسط 1325 دوام آورد.
در آن سال مجمعی فلسفی که بنیادگذار آن آقای محمد مهدی فولادوند بود، دکتر هشترودی را برای شرکت در برخی از جلسههایش دعوت کرد و متعاقب آن، آقای ضیاء الدین قهاری و آقای ناصر شریفی و مرا هم فرا خواند. به زودی بحثهای فلسفی این مجمع چنان آموزنده شدند که دکتر هشترودی هدایت مجمع را برعهده گرفت و منزل خود را مقر آن گردانید. از آن پس هوشمندانی مانند خانم شاکرام آقاجانیان و آقای محمد آشنا و آقای خلیل یحیوی و آقای سیف الدین جهانبانی بر اعضا افزوده شدند، و خردمندانی مانند خانم لیدا هاروتونیان و آقای ابو الحسن فروغی و آقای حسین علی راشد و آقای احسان طبری و آقای محمد علی بامداد گاه به گاه در جلسهها شرکت کردند. رسم بر این بود که همه اعضای مجمع در طی یک هفته درباره موضوعی که قبلا مقرر میشد، جدّا مطالعه و تحقیق کنند و نتیجه را در جلسه هفتگی (پنجشنبه شب) به میان گذارند و به بحث پردازند.
مجمع پس از سالها سودرسانی، در پایان دهه 1320، بر اثر کودتای مرداد 1332 و پراکندگی بیشتر اعضاء تعطیل شد، و من به مجمع دیگری که آقای عبد اللّه انوار تشکیل داده بود، پیوستم. مجمع جدید که رویه مجمع پیشین را ادامه داد، معمولا با شرکت خانم شمسی ناظمی، خانم سیمین مصطفوی رجالی، آقای مهدی محقق، آقای علی موسوی بهبهانی، آقای ید اللّه شهبازی، آقای شکر اللّه بختیار، آقای جواد صنیعی و آقای میرزاده اعتمادی و من بحث را آغاز میکرد. اما در مواردی کسانی چون خانم فخری ناظمی، آقای دکتر محمد باقر هوشیار، آقای احمد فردید، آقای محمد آقاولی، آقای جلال آشتیانی، آقای جعفر شهیدی، آقای نورانی وصال، آقای ناصر فربد، آقای حسین کاظمزاده و آقای رضا آراسته با حضور خود در جلسهها، بر رونق مجمع میافزودند.
بازگردیم به موضوع اصلی.
در جریان سالها، رفتهرفته با زندگی و شخصیت دکتر هشترودی آشنا شدم.
دکتر هشترودی قامتی متناسب و قیافهای گیرا داشت. با کردار پروقر و گفتار گرم خود، حاضران را مجذوب میکرد. نسبت به شاگردان خود، مهربان بود، و زبدههایی چون آقای عبد اللّه انوار و آقای محمود آقاولی را قلبا دوست داشت. شاگردان او با شیفتگی آمیخته به حرمت، به استاد خود مینگریستند و رفتار او را سرمشق تلقی میکردند و حتی اصطلاحات زبانزد او مانند «پسودو پروبلم» Pseudo-proble?me)، به معنی مسئله کاذب یا شبه مسئله) و «فانتاسما گوریک Phantasmagorique)، به معنی وهمی یا شگرف)» و «ماهواره» (Satellite) و «خویشتن خویش» را در جامعه رواج میدادند. دکتر هشترودی مشاغل غیر دانشگاهی را به چیزی نمیگرفت و بهندرت به مجالس بزرگان پا مینهاد. زندگی سادهای داشت و با همسر خود، خانم رباب مدیری و فرزندان دلبندش، فرانک و رامین و فریبا به آرامش میزیست. پس از ساعات تدریس و تحقیق، برای تفنن، با شترنجبازان توانایی چون آقای احمد علی مورخ الدوله سپهر بازی میکرد، به موسیقی گوش فرا میداد و داستان میخواند. از مطالعه کتابهایی که از رموز ناگشوده کرده زمین و مداخله عوامل غیر زمینی در زمین دم میزدند، لذت وافر میبرد و با گفتوگو دربارهٔ فضاهای نامأنوس و زمانهای دور و زیستوران ماوراء زمین، خستگی خود را میزدود. مجلسی انسی هم داشت، و در این مجلس آقای صادق هدایت و آقای صادق چوبک و آقای دکتر پرویز ناتل خانلری و چند تن دیگر از دوستانش راه داشتند.
در برابر فشارهای کشنده روزگار-بیدادگریهای حکومت پهلوی، فقر ظاهری و باطنی جامعه، مرگ فرزند، پیری، نژندی-به هنر پناه میبرد. از بازخوانی غزلهای حافظ آرامش مییافت و با سرودن شعرهای لطیف سبکبار میشد. با این وصف، گاهی دامنش از دست میرفت و کارش به شطح میکشید.
نوآوران عرصه علم و هنر و فلسفه را عمیقا احترام مینهاد. خیام را هم برای ریاضیاتش و هم برای رباعیات متعلق یا منسوب به او، گرامی میداشت. دانشمندانی چون ابو ریحان بیرونی و محمد زکریای رازی و غیاث الدین جمشید کاشانی را میستود.
با تأسف جهان آشفته عصر خود را مینگریست و بارها این سخن برتراند راسل که بشریت از جهان، جهنم میسازد، یاد میکرد. با تلخی از اروپای جنگزدهٔ نیمهویران سخن میگفت. آمریکای سوداپرست را خوش نداشت، و نظام شوروی آرمانطلب را «آزمایش اجتماعی متهور» مینامید.
در کار علم، قاطع بود و در جلسههای بحث با صراحت اظهارنظر میکرد، چنانکه در یک مورد برای تنبیه آقای ضیاء الدین قهاری، او را که لجوجانه جدل میکرد «احمق» نامید و در مورد دیگر آقای حسین علی راشد را که بیمحابا به مقایسه اینشتاین با ملا صدرا پرداخته بود، در حضور خود او، «بیاطلاع» خواند و توضیحات او را بیپایه شمرد.
با همین صراحت بود که در سال 1346 بر سر حمایت از من، خود را به مخاطره انداخت. در آن سال مرا که دانشیار سازمان تربیت معلم بودم، از تدریس در آن مؤسسه بازداشتند و اخراج رسمی مرا به « هیئت ممیزه دانشگاهها» تکلیف کردند. در جلسه هیئتممیزه، دکتر علی اکبر بینا، رئیس سازمان تربیت معلم و دکتر محمد علی هدایتی، وزیر آموزش و پرورش و پروفسور جمشید اعلم، سناتور درباری مدعی شدند که من به «اعلیحضرت» اهانت کردهام و صلاحیت معلمی ندارم و مستوجب مجازات شدیدم. چون دکتر هشترودی به دفاع از من زبان گشود، پروفسور اعلم موذیانه به سفسطه پرداخت و در ضمن آن، خطاب به دکتر هشترودی اظهار داشت: اگر یک مو از سر اعلیحضرت کم شود، نه شما میمانید و نه من. پاسخ دکتر هشترودی که او را دچار بازخواست پلیس کرد، چنین بود: اگر یک مو از سر اعلیحضرت کم شود، شما نمیمانید ولی من میمانم!
دکتر هشترودی صرفا استاد ریاضیات نبود، بلکه فیلسوف نیز بود و ضرورتا با اکثر علوم و هنرها آشنایی کافی داشت. زبان انگلیسی و زبان عربی میدانست و در زبان فرانسه استاد بود. قلههای ادب فارسی و هنرهای جهانی را به خوبی میشناخت. با این همه، دانشجوی همیشگی بود و هرگز از نوآموزی بازنمیایستاد. پدرم میگفت: دکتر هشترودی در جوانی زبان انگلیسی را آموخت، فقط برای این که منظومه Ancient Mariner (دریانورد فرتوت)، اثر شامخترین شاعر رومانتیک انگلیس یعنی کاله ریج را به زبان خود او بخواند!
به جوانانی که پیرامون او گرد آمده بودند، به سادگی درسهای ماندگار میداد: درس وارستگی، درس بیپروایی، درس بتشکنی، درس نوجویی و از همه مهمتر، درس نوآفرینی. مبانی منطق ریاضی را که در آن زمان راهی در ایران نداشت، از او آموختیم. از او آموختیم که هیچ اندیشهمندی را بت نگردانیم و هیچ اندیشهای را نهایی ندانیم و بکوشیم که با تحلیل دقیق اصطلاحات فلسفی، به دام شبه مفهومها یا الفاظ بیمعنی یا مبهم نیفتیم.
دکتر هشترودی به نظام فلسفی اثباتگرایی منطقی که به همت راسل و ویتگنشتاین و کارناپ و دیگران شهره شده بود، گرایش داشت. ازاینرو در مورد ارزش علوم تجربی تند میرفت، چندانکه هرگونه شناخت غیر تجربی را فاقد اعتبار علمی تلقی میکرد. به آثار ارسطو رغبتی نداشت، رسالات افلاطون را صرفا دارای ارزش ادبی میدانست، و کانت و هگل را چراغهایی خاموش میدید.
نگرش او گرچه مبالغهآمیز مینمود، برای ما جوانان که از دیرباز، زیر چتر مطلقاندیشی و جزمگرایی پرورده شده بودیم، سودرسان بود. مطابق آن نگرش، علم، دریافتی محدود و معتبر است، زاده ادراک حسی بیواسطه، در جریان مشاهده و آزمایش دقیق مکرر. هنر، دریافتی است آمیخته با عواطف، و فلسفه، نقد و تعمیم دریافتهای علمی است برای تفکیک مسائل واقعی از مسائل کاذب و حل مسائل واقعی. علم، جدّیترین شناخت است، هنر لطیفترین شناخت است، و فلسفه، گستردهترین شناخت است. ملاک و معرفت علم و هنر و فلسفه، خلاقیت است. علم یا هنر یا فلسفهای که نوآور نباشد، شبه علم یا شبه هنر یا شبه فلسفه است. این هر سه پدیدههایی اسستا نیستند، نمودهایی پویا هستند و سیری بینهایت دارد. آنکه یافتههای علمی را در ذهن خود میانبارد، دانشمند نیست، «دانشبند» است، زیرا علم زنده را بندی یا زندانی کرده است و خود نیز بندی علم مرده شده است. آنکه به تقلید یا تکرار، چیزی هنری بسازد، هنرمند نیست، «هنربند» است، زیرا هنر زنده را در بند کرده است و خود بندی هنر مرده شده است. و نیز آنکه نتواند در عرصه فلسفه، به برکت یافتههای علوم، به روشنایی تازهای برسد، فیلسوف نیست، فلسفهپرداز است.
علم برای انسانیت و انسانپروری کافی نیست. فلسفه و هنر و نیز سلوک عرفانی مکمل علماند. علم حقیقی علم تجربی است، و علوم به اصطلاح انسانی یا اجتماعی چون در حیطه تجربه علمی نمیگنجند، اعتبار علمی ندارند. از میان آنها، برخی مانند زبانشناسی و اقتصادشناسی به «علم» نزدیکترند، و برخی مانند تاریخشناسی، دورتر. تاریخنویسان مخصوصا تاریخنویسان وطنی ما پیوندی با علم ندارند. بهترین آنها که ادعای بیغرضی دارند، به اتکاء اخباری که صدقشان معلوم نیست، به عبث میخواهند مجهول ماضی را برای ما معلوم گردانند، و بدترین آنها که اسیر اغراضاند، رندانه میکوشند که غرضهای خود را به نام «تاریخ» بر ما تحمیل کنند.
روزی آقای احمد علی مورخ الدوله سپهر که درباره انقلاب مشروطیت کتاب مینوشت، نزد دکتر هشترودی مدعی شد که برخلاف تقیزاده و بسیاری دیگر از تاریخپردازان، حوادث را مطابق تخیلات یا توقعات خود نمینویسد، بلکه کار او مبتنی بر دیدهها و شنیدههای عینی خود اوست. دکتر هشترودی گفت: چطور میخواهید مطمئن شوید که چشم و گوش شما حوادث عینی را به دقت دیده و شنیده باشد و حافظه شما دیدهها و شنیدهها را به دقت حفظ کرده باشد و عواطف خصوصی شما در آن دیدهها و شنیدهها تصرف نکرده باشد؟
آقای سپهر پاسخ داد: به وسیله مقابله دیدهها و شنیدههای خودم یا اسنادی که دیگران به جا گذاشتهاند.
دکتر هشترودی پرسید: چطور میخواهید مطمئن شوید که چشم و گوش و حافظه و عواطف آن «دیگران» در آنچه به نام «سند» به جا گذاشتهاند، تصرف نکرده باشند؟
سپهر معترضانه گفت: در این صورت باید با تاریخنویسی وداع کرد!
دکتر هشترودی پاسخ داد: وداع لازم نیست. تاریخ بنویسید، ولی از آن اعتبار علمی نخواهید. شرافتمندانه بپذیرید که تاریخ شما برداشت شماست از حوادث و نه عین حوادث.
ناگفته نماند که دکتر هشترودی کتابهای علوم اجتماعی و به ویژه، کتابهای تاریخی را در گنجه مخصوصی که «جنگ المهملات» مینامید، نگه میداشت و گاه به گاه برخی از آنها را بیرون میکشید و برای تفریح خاطر، با تحلیل بعضی از مطالب آنها، خیالبافیها یا غرضورزیهای صاحبان کتابها را برملا میکرد.
استاد رفته علی رغم بلندنظری و بردباری خود، نسبت به اهل علم و هنر و فلسفه سختگیر بود. عالمانی را که به اسارت تخصص خود درمیآمدند و در ورای تخصص خود، افرادی عامی بودند، خوار میداشت. از فلسفهپردازانی که علوم را نمیشناختند و با هنرها بیگانه بودند و در سایه تاریکاندیشی خود، منادی تاریکیگرایی میشدند، به خشم یاد میکرد، از شاعران و داستاننویسان و نمایشپیشگان و هنرمندان دیگری که به جای اعتلاء هنر خود، کاسبانه نام و جاه میجستند یا با آلودگیهای اخلاقی، هنر خود را به تباهی میکشاندند، بیزار بود. همچنین بر نقادانی که ناآگاهانه و به اقتضای عقدههای روانی خود یا آگاهانه و به اقتضای غرضهای خود، از انساندوستی و خدمت به جامعه غافل میشدند و نقد را به صورت ناسزاگویی یا مسخرهبازی درمیآوردند، به تحقیر «لومپنهای قلمی» نام مینهاد.
دکتر محسن هشترودی کم گفت و کم نوشت. ولی آنچه گفت و نوشت، فراسوی دانشگستری بود.
14 تیر 1370
این نوشتهها را هم بخوانید