هیپنوتیزم چیست و چه تاریخچه و کاربردی دارد؟
نوشته دکتر آذرخش مکری – روانپزشک
تاریخچه هیپنوتیزم به کارهای فرانس مسمر در قرن هجدهم باز میگردد. حدود یک قرن بعد جامعه علمی، هیپنوتیزم را نوعی تغییر در حالت هوشیاری altered state Of consciousness میپندارد و شباهت زیادی به اغما، خواب، خوابگردی و رؤیا در آن میبیند. تا ابتدای قرن بیستم تلاش اکثر دانشمندان معطوف به این امر میشود که به کمک مکانیسمهای برانگیختگی، هیجان، فعالسازی و مهار مغزی، توجیهی برای این پدیده بیابند اما شواهد و قراین طور دیگری خودنمایی میکنند. سرانجام در دهه 60 و 70 میلادی اکثر روانشناسان و روانپزشکان میپذیرند که در هیپنوتیزم تغییر حالت هوشیاری به معنی خاص کلمه اتفاق نمیافتد. از این زمان به بعد جریان علمی به دو دسته رقیب تقسیم میشود: عدهای بر این باورند که هیپنوتیزم و فرایندهای تجزیهای dissociation تفاوتی با یکدیگر ندارند و هردو از یک اصل پیروی میکنند اما در هرحال از حالت متعارف هوشیاری متمایز هستند. این گروه به طرفداران فرایند خاص special process معروف گشتهاند. گروه دیگر اعتقاد دارند که هیپنوتیزم و حتی فرایندهای تجزیهای محصول یک رشته رفتارهای گروهی و نگرشهای فرهنگی و اجتماعی است. این عده که به جریان اجتماعی شناختی socio-cognitive اشتهار دارند معتقدند که فرد با یک رشته پیش سازهای ذهنی و باورهای فرهنگی و تمایلات و انتظارات وارد یک تعامل interaction با دیگران میشود که محصول آن خلق حالت عینی objective و ذهنی-درونی subjective است که هم خود فرد و هم دیگران آن را متمایز از بقیه حالات دانسته و آن را هیپنوتیزم، تجزیه و…مینامند. طبق اعتقاد بعضی از طرفداران افراطی این نگرش حتی احساس ارادی یا غیر ارادی بودن اعمال، افکار و احساسات و حتی درک خود بصورت واحد monopsychism، یک محصول اجتماعی است که احتمالا نوعی ارزش انطباقی داشته است ولی لزوما در تمامی فرهنگها، جوامع و اقشار جریان ندارد.
مقدمه و تاریخچه
سابقه هیپنوتیزم مدرن احتمالا به قرن هیجدهم و به محفل کشیشی به نام یوزف یوهان گاسنر Johann Josef Gassner باز میگردد. گاسنر معمولا در جلسات خود در حالیکه جامعه سیاه بر تن میکرد بر سر بیماران حاضر میشد و دست بر پیشانی آنها نهاده و عباراتی را به لاتین، که اکثر مردم آن را نمیفهمیدند، با صدای غراء تکرار میکرد. در این زمان اکثر بیماران دچار حالتهای غش، لرزش، انقباضات عجیب و غریب عضلانی و…میشدند. بعد از وقوع حالات مذکور درصدی از بیماران بهبودی مییافتند. در زمان گاسنر تعبیر عموم از این مسئله نوعی جنگیری و خارج ساختن ارواح exorcism بود.
گاسنر نیز با شمایل گوناگون و صلیبهای درخشان و مرصع به محفل خود زینت میداد. Milechnin 1967).)
این جلسات و محافل الهامبخش مردی به نام فرانس آنتون مسمر Fran Anton Mesmer(1373-1815) شد. مسمر چنین اندیشیده بود که آنچه گاسنر را در اعمال خود توانا میسازد نه جنگیری بلکه نوعی مغناطیس حیوانی است. از این بابت او تحت تاثیر روح زمانه خود، که اصرار در به کار بردن یافتههای علم فیزیک در سایر علوم را داشت قرار گرفته بود. او بیماران خود را به دور حوضهای پر از آب که میلههای آهنی در آنها تعبیه شده بود، جمع میکرد. بعضی بیماران میلهها را در آغوش گرفته و عدهای دیگر نیز به این بیماران میچسبیدند. مسمر نیز با جامهای به رنگ ارغوانی تند در مقابل جمع حاضر میشد. حالت لرزش و تشنج از بیماران متصل به میلههای آغاز شده و به بقیه سرایت میکرد. مردم به سودبخشی اینگونه درمانها سریعا معتقد شدند و مسمر مورد توجه بسیار واقع شد. (Evans 1984)
مغناطیس حیوانی magnetism باب روز شد و مسمر از شهری به شهر دیگر سفر کرده و درمان و عقاید خود را ترویج میکرد. سرانجام آکادمی علوم فرانسه تحت فشار افکار عمومی در سال 1784 بنجامین فرانکلین و دکتر گیوتین را مسئول کمیتهای در مورد بررسی هیپنوتیزم نمود. این کمیته در پایان کار خود چنین گزارش داد”: تخیل بدون مغناطیس تشنجات را باعث میشود و…مغناطیس حیوانی بدون وجود تخیل هیچکاره است ” (Duin Sulcliffe 1992).
ادامه ماجرا به فردی به نام جیمز برید James Braid (1795-1860) مربوط میشود. برید جراح و طبیب انگلیسی از طریق یک مانتیتیزور فرانسوی با عقاید مسمر آشنا شده بود. او در جریان طبابت متوجه شد بیماران بواسطه نگاه طولانی به چراغ معاینه دچار حالتی مشابه حالت ترانس مسمری میشدند. و او این مسئله را سریعا در تعدادی داوطلب از جمله همسر خود امتحان کرد و نتایج مشابهی به دست آورد، اشخاص مدتی به جسم درخشانی خیره میشدند و بعد از آن حالت بهت و تعبیر هوشیاری دقیقا مانند آنچه توسط مانیتیزم القاء میشد حاصل میگشت. برید تصور کرد که تمرکز طولانی بر روی اجسام باعث خستگی در مراکز مربوط مغزی شده و باعث نوعی خواب عصبی میگردد. او این خواب را نوروهیپنوتیزم neurohypnotism یا به اختصار هیپنوتیزم نامید. برید بعدها متوجه شد که تمرکز بصری لازمه هیپنوتیزم نیست بلکه حتی بر روی کلام نیز میتواند این حالت را القا کند.
او سرانجام نظریه خستگی مغز را کنار گذشته و تمرکز مفرط را دلیل هپینوتیزم شدن اشخاص دانست. فرد بواسطه تمرکز بر روی یک مطلب دچار محدود شدن پهنای هوشیاری میشود، حالتی که برید آن به اصطلاح مونوایدهایسم monoideism اطلاق کرد، و در واقع تمرکز شدید هسته هیپنوتیزم است. تمامی حرکات عجیب و غریب فرد نیز به اعتقاد برید ناشی از تلقین و باورهای اجتماعی بود که در هنگام تمرکز فعال میشوند. (Zangwill 1987).
از سوی دیگر طبیبی اسکاتلندی به نام جیمز اسدیل James (1805-59)Esdaile که سالها در هندوستان طبابت کرده بود به کمک هیپنوتیزم موفق به انجام 300 عمل جراحی بدون درد شد. علاقه به جراحی بدون درد به کمک هیپنوتیزم بالا گرفت اما با کشف کلروفرم و اتر و مرگ این دو پیشکسوت، هیپنوتیزم مدتی به فراموشی سپرده شد.
در سالهای 1880 مجددا مطالعه هیپنوتیزم رونق گرفت. قسمت زیادی از این اشتیاق ناشی از تأکید عصبشناس برجسته فرانسوی ژان مارتن شارکو (1825-1893)Jean Martin Charcot بر استفاده از هیپنوتیزم جهت درمان حاتلات هیستری بود. شارکو به واقع هیپنوتیزم را نمود هیستری میدانست و این نگرش الهامبخش پیرژانه Pierre Janet و مورتون پرینس Morton Prince گردید. ژانه، روانپزشک و متفکر هوشمند فرانسوی، به این باور رسید که هیستری و هیپنوتیزم هردو منشأ واحدی دارند و آن فرایند تجزیه dissociation یا آنگونه که ژانه آن را مینامید desagregation است 1. (Butlr et al 1996). رواج اندیشههای فروید که تعبیری متفاوت از ژانه در مورد تجزیه داشت، از یکسو و رشد نظریات بیولوژیک، کشف ادرنالین و اثرات آن بر بدن و رفتار، علاقمندی به بررسی هیجانها، اختراع دستگاه الکتروآنسفالوگرام و بررسی حالات مختلف برانگیختگی، خواب و هوشیاری توسط هس Hess، موروزی Morruzi و ویلابلانکا Villablanca و کشف سیستم فعال کننده شبکهای (Lugaresi 1992) در نیمه اول قرن بیستم، روانپزشکان و روانشناسان را به ارائه نظریات مشابه در مورد هیپنوتیزم تشویق کرد. اینکه هیپنوتیزم نیز یک حالت تغییر در هوشیاری altered state of consciousness است باب روز شد. ترس از انگ اعتقاد به پاراپسیکولوژی parapsychology نیز بعضی محافل علمی زمان را به پذیرفتن این مسئله سوق داد.
بزرگانی چون برنهایم Bernheim در ابتدای فعالیت، لیبو Liebault و پاولف اینگونه میاندیشیدند (Milechnin 1967). در ادامه مقاله به طور مبسوط اشاره خواهد شد که نظریه شباهت هیپنوتیزم با سایر حالات تغییر در هوشیاری برخلاف ظاهر موجه، دچار ایرادهای عدیدهای است و طی 2 دهه اخیر متفکران برجستهای به این نتیجه رسیدهاند که هیپنوتیزم (و همچنین تجزیه) بیشتر یک فرایند روانشناسی جمعی و مفهوم اجتماعی فرهنگی است. عدهای حتی فراتر رفته و مدعی شدهاند که اصولا هوشیاری واحد و احساس واحد بودن روان bmonopsychism یک ساختار اجتماعی بوده و حالت اکتسابی دارد. (Erdelyi 1994).
توضیح یک رشته از پدیدههای هیپنوتیزمی و روشهای القاء:
روشهای القاء هیپنوتیزم بسیار متنوع است. شارکو بیماران را در مقابل سنج بزرگی قرار داده و وقتی آن را به صدا در میآورد عدهای هیپنوتیزم میشدند. آبه فاریا Abbe Faria بیماران را به خط کرده و مدتی به آنها خیره میشد و ناگهان با صدای بلند دستور میداد: بخوابید و عده زیادی به حالت هیپنوتیزمی وارد میشدند.
اینگونه روشها مورد علاقه هیپنوتیزورهای صحنه مانند هانوسن Hanussen نیز بود. برنهایم، برید، لیبو از روشهای معتدلتری استفاده میکردند و تأکید بیشتر بر آرامش و ثابت نگاه داشتن توجه بیمار داشتند. لازم به ذکر است که هس Hess در اواسط قرن بیستم دو ناحیه با وظایف متضاد را در هیپوتالاموس شناسایی نمود که یکی در اطراف بطن سوم که وظیفه برانگیختن حیوان را داشته و واکنش گریز و ستیز را باعث میشود و یک کانون منتشر که فعالیتهای مربوط به تغذیه و هضم (1)-چنانکه بعدا اشاره خواهد شد این تعبیر ژانه مانند بسیاری دیگر از تعابیر او بسیار ارزنده و مترقیانه بود و میتوانست سر منشأ حرکت سریعتر روانپزشکی در ابتدای قرن بیستم باشد اما متأسفانه عقاید او کمتر مورد توجه واقع گردید و درک هیپنوتیزم نیم قرن به بیراهه رفت.
و آرامش را به عهده دارد. هس فعالیت کانون اول را ergotropic و فعالیت کانون دوم را trophotropic نام نهاد. به تبعیت از تقسیمبندی او در کانونهای هیپوتالاموس صاحبنظران هیپنوتیز شیوههای هیپنوتیزم را به دو دسته ergo و trophotropic تقسیم کردند. به اعتقاد آنها در روش ergotropic القائات هیپنوتیزور که اکثرا جنبه خشن و رعبآور دارند، باعث افزایش شدید برانگیختگی سیستم عصبی مرکزی توأم با پرکاری سمپاتیک شده و شخص به حالت هیپنوتیزم وارد میشود. خیره شدن، فریاد زدن و ترساندن ناگهانی بیمار در زمره این روشها است.
این روشها بیشتر باب طبع نمایش روی صحنه است. در بالین بیشتر از روش trophotropic استفاده میشود. در اینگونه روش ما با القاء آرامش، شمارش آهسته، تنفس عمیق و شمرده سیستم پاراسمپاتیک فعال شده و فرد به حالت ترانس وارد میشود. هیپنوتیزم با هردو روش قابل حصول است اما روش دوم در بالین خوشایندتر است. (Milechnin 1967).1
بعد از ورود شخص به حالت هیپنوتیزم پدیدههای جالب و بعضا و سرگرمکنندهای مشاهده میشود که ذیلا به آنها اشاره میشود.
حالت کاتالپسی: انقباض عضلات و اسپاسمهای مکرر و فراگیر که بویژه در روشهای ergotropic مشاهده میشود. این حالت معمولا با بیحرکتی شخص و خیره شدن به یک نقطه توأم است.
حالت بیدردی: در جریان هیپنوتیزم عمیقتر احساس درد به محرکهای دردناک کاهش مییابد analgesia و حتی حالت بیحسی حاصل میشود. در بعضی افراد انجام جراحیهای عمیق با هیپنوتیزم ممکن است.
حالت توهمی مثبت و منفی: فرد تحت اثر حالت هیپنوتیزمی ممکن است پدیدهها یا اشیایی را بیند یا بشنود. در حالتی عمیقتر توهم منفی نیز عارض میشود یعنی ممکن است پدیده یا شی خاصی را نبیند یا حالت کری عارض شود.2
منطق حالت ترانس trance logic: فرد در حالت عمیقی هیپنوتیزمی مسائل غیرمنطقی، نشدنی و کاملا ضد و نقیض را به راحتی میپذیرد
حالت فراموشی: عدهای بعد از برخاستن از خواب هیپنوتیزمی نسبت به وقایعی که در جریان آن رخ داده یا آگاهی داشتهاند دچار فراموشی amnesia کامل میشوند و در به خاطر آوردن حتی سادهترین امور عاجز هستند.
حالت تجزیه هویت: فرد ممکن است هویتهای گوناگون به خود بگیرد. لحظهای یک شخص باشد و لحظه دیگر فرد دیگری. عدهای چنین ابراز میدارند که گویا هویت آنها عوض شده است یا روح شخص دیگری در آنها حلول کرده است. این حالت معمولا با فراموشی بعد از برخاستن از خواب همراه است.
حالت تلقینپذیری بعد از هیپنوتیزم post hypnotic suggestions: در جریان هیپنوتیزم به فرد فرمان داده میشود که بعد از برخاستن از خواب عمل خاص را انجام خواهد داد. به عنوان مثال سر ساعت 10 گلدانی را جابجا خواهد کرد و فرد بعد از برخاستن از خواب سر موعد مقرر دقیقا این کار را انجام میدهد (Milechnin 1967). شاید این قسمت از پدیدههای هیپنوتیزمی جزء بحث برانگیزترین یافتهها باشد: آیا میتوان اراده فردی را تحت تأثیر قرار داد یا خیر؟ و آیا میتوان اشخاص را به هرکاری وادار کرد یا نه؟
معمولا اشاره میشود که در سطوح سبک خواب فرد دچار حالت سستی، خستگی و آرامش میشود و با افزایش عمیق و کندی سایکوموتر است که پدیدههای مذکور عارض میشوند.
اساس هیپنوتیزم:
روشهای القاء هیپنوتیزم و یافتههایی که در جریان هیپنوتیزم مشاهده میشود بعلاوه روح علمی حاکم بر زمانه در شکلگیری تفاسیر گوناگون از هیپنوتیزم مؤثر بوده است.
چنانکه اشاره شد در ابتدای قرن بیستم مسئله سطح برانگیختگی و هیپنوتیزم به عنوان یک وضعیت هوشیاری و هیجانی خاص باب روز بود. شاید عوامل زیر در این تفسیر نقش داشتند.
حدود 350 سال پیش یک کشیش اطریشی به نام کیرشر Anathase Kircher متوجه شد که اگر مرغان خانگی را ناگهان گرفته و مقابل یک صلیب نگاه دارد مرغ به حالت بیهوشی و سفتی عضلانی درآمده و مدتی بیحرکت میماند. در واقع بسیاری از وحوش در مقابل محرکهای ناگهانی به حالت بیحرکتی و کاتالپسی دچار میشوند.
مسلما در این واکنش بیان اینکه حیوان دروغ میگوید یا تحت تأثیر (1)-چنانکه مشاهده میشود رد پای نظریات برانگیختگی در مورد علت هیپنوتیزم بسیار واضح است.
(2)-چنانکه بعدا بحث خواهد شد مسئله عمق هیپنوتیزم و جداسازی هیپنوتیزم عمیق و سبک از نظر عدهای توجیه علمی ندارد.
تلقینهای فرهنگی است بسیار نابرخردانه است. داروین این واکنش را نوعی سیستم تدافعی حیوانی تلقی کرد که باعث میشود جاندار در مقابل صیادان بیحرکت بماند تا شناسایی نشود یا اینکه مرده محسوب شود. وی متذکر شد که این واکنش جنبه دفاعی و انطباقی دارد (Macfarland 1981). شباهت حیواناتی که تحت تأثیر محرک به حالت کاتالپسی رفتهاند با بیماران شارکو که تحت اثر صدای سنج و جرس دچار این حالت میشدند اجتنابناپذیر بود.
زیستشناسی ابتدای قرن بیستم نیز تحت تأثیر اصل Arndlt-Schulz بود. طبق این اصل تحریک خفیف سیستمهای حیاتی باعث برانگیختن فعالیتهای حیاتی میشود. تحریک متوسط، این فرایندها را تسریع کرده و محرکهای قویتر برعکس، این فرایندها را مهار و حتی فلج میکنند. زیستشناسان این اصل را اجتنابناپذیر میدانستند (Milechnin 1967) و بر این اساس بود که پاولف مسئله مهار قشری cortical inhibition را با مکانیسمهای مشابه مطرح ساخت. کشف سیستم فعالکننده مشبک RAS طی سالهای بعد و توضیح پدیدههایی چون اغما، خواب، بیهوشی و…بر مقبولیت نگرش فوق از هیپنوتیزم افزود. سایر پدیدههای هیپنوتیزم مانند توهمات، تجزیه در هوشیاری، حرکات غریب و فراموشی نیز همگی جنبههای ثانوی این حالت تغییر هوشیاری قلمداد شدند.
هرچند در اوایل قرن بیستم این دیدگاه، نگرش حاکم بر محافل بود ولی هیچگاه بیرقیب نماند. از همان دوره شارکو عدهای متوجه شدند که باور بیمار و انتظارات و زمینههای فرهنگی او در پاسخ وی به صدای زنگ یا سنج مؤثر است. بر این اساس مکتب هیپنوتیزم قرن نوزدهم نیز به دو شاخه تقسیم شد. مکتب سالپتریر Salpetriere به رهبری شارکو که معتقد بود واکنش بیماران به صداها یا محرکها با رفتن به ترانس هیپنوتیزمی یک مکانیسم ذاتی و غیراکتسابی است (دقیقا مانند حالات مشابه در حیوانات). در مقابل مکتب نانسی Nancy به رهبری برنهایم و لیبو قرار داشت، که معتقد بود آنچه تعیینکننده رفتار بیمار در هیپنوتیزم است باورها شخصی، اعتقادات و آگاهی و انتظاراتی است که فرد از هیپنوتیزم دارد. به واقع، او دچار کاتالپسی میشود چون چنین شنیده که در هیپنوتیزم انسان دچار کاتالپسی میشود. به اعتقاد مکتب نانسی هیپنوتیزم چیزی نیست جز تلقینپذیری و در هیپنوتیزم اصولا کار خاصی صورت نمیگیرد. به قول بابنسکی Babinski “هیپنوتیزم کار خاصی انجام نمیدهد. نه تلقینپذیری را زیاد کند و نه قادر به کاستن آن است” اساس کار تلقینپذیری است. (138 Milechnin 1967).
در نیمه دوم قرن بیستم دانشمندان متوجه موارد زیر شدند:
برخلاف خواب و سایر حالات تغییر هوشیاری، تغییرات واضح EEG در هیپنوتیزم دیده نمیشود. در حالت هیپنوتیزم در مقایسه با حالات عادی تغییرات EEG بسیار خفیف و مورد بحث است Graffin) (1995, Mahowald Schenck 1992, Perilini Spanos 1991 تغییرات فیزیولوژیک نیز در حالت به اصطلاح ترانس تفاوت عمدهای با حالت عادی ندارد (Kirsch et al.1992)
اما مهمتر آنکه اگر کسی تجربه کافی با پدیدههای هیپنوتیزمی مورد بحث در قسمت فوق داشته باشد موارد بسیاری را مشاهده خواهد کرد که ظهور یک پدیده، مستقل از سایر پدیدههاست و برای وقوع هر یک لزوما شخص نبایستی در حالت بهت و ترانس باشد. امکان حصول توهم مثبت و حتی منفی بدون وجود کاتالپسی، امکان تلقینپذیری بدون وجود حالات ترانس و حتی امکان فراموشی بدون پدیده واضح دیگری ناممکن نیست.
ساتکلیف Sutcliffe نشان داد که حالت ناشنوایی در هیپنوتیزم بدون القاء آن قابل ایجاد است. (Spanos et al 1992). با توجه به این یافتهها چند مکتب یانگرش در مورد هیپنوتیزم شکل گرفت. ساربین Sarbin و Barber باریر که بیشتر رویکرد شناختی-رفتاری داشتند، کاملا منکر وجود حالات خاص روانی در هیپنوتیزم شدند. به اعتقاد آنها رفتارهای هیپنوتیزمی تماما با نقشهای اجتماعی social roles قابل توجیه هستند.
عدهای نیز مانند اشپیگل Spiegel منکر وجود حالت خاص هوشیاری در هیپنوتیزم شدند اما مدعی شدند که این حالت با بسیاری از امور روزمره مانند خیالپردازی، تمرکز، محو مناظر شدن و اثرات دارو نماها placebos شباهت داشته و نسبت به آنها چیزی اضافه ندارد Kirsh ) (Lynn 1995.
بعد از جدلهای بسیار سرانجام در اواخر دهه 60 میلادی اغلب صاحبنظرات در زمینه هیپنوتیزم به این باور رسیدند که در هیپنوتیزم یک حالت واضح و آشکار تغییر در هوشیاری altered state of consciousness به معنای خاص کلمه مانند آنچه در خواب، اغما و بیهوشی دیده میشود مطرح نیست.
بر این اساس کاربرد لغت ترانس و حالت هیپنوتیزمی صرفا یک تعبیر با Facon de parler در مورد یک رشته وقایع است 1 Kirch ) (Lynn 1995 1998 a, 1998 b.
در این میان یکی از افرادی که به تعدیل نظریه هیپنوتیزم پرداخت ارنست هلیگارد Hligard بود. هیلگارد منکر این امر بود که در هیپنوتیزم به معنی واقعی کلمه یک تغییر در هوشیاری داریم اما او به (1)-در این میان فقط میلتون اریکسون Milton Erikson (که نبایستی با اریک اشتباه شود) تا آخر عمر به این باور بود که هیپنوتیزم یک حالت خاص هوشیاری است و از 3 جز فراموشی کاتالپسی و پاسخ تحت الفظی و غیرانتزاعی literalism به سوالات تشکیل شده است.
این نتیجه رسید که هیپنوتیزم و اختلالات تجزیهای هردو از یک پدیده واحد و آن هم تجزیه dissociation نشأت میگیرند. قبلا نیز اشاره کردیم که ژانه با نبوغ سرشارش به این نتیجه رسیده بود اما متأسفانه ایدههای او به دست فراموشی سپرده شد. هلیگارد در 1973 نظریه نوین تجریهای neodissociationism را در مورد هیپنوتیزم ارائه داد که تأثیر بسیار شگرفی بر مطالعه این پدیده ایجاد کرد.
بر اساس این نظریه یک حالت پایه به نام تجزیه dissociation در انسانها وجود دارد و عبارتست از جدایی ساختاری در فرآیندهای ذهنی و روانی از جمله ادراکات، اراده، هیجانات، خاطرات و هویت که در شرایط عادی واحد بوده و همگی در دسترس خودآگاه میباشند (Spiegel Cardena 1991).
تجزیه پاتولوژیک در ادراکات، حالات نابینایی و ناشنوایی غیر عضوی (هیستریک) را سبب میشود. تجزیه در خاطرات و اراده، به ترتیب، به سندرم فراموشی روانزاد و فلجهای غیرعضوی و سندرمهای تبدیلی conversion منجر میگردد. در شدیدترین حالت نیز تجزیه در هویت اختلال چند شخصیتی multiple personality disorder را باعث میشود. فرایندهای تجزیه غیرپاتولوژیک نیز در هیپنوتیزم به حالات خاص خود در میآیند
(جدول 1)
(*) در واقع حالات flash back در PTSD نوعی توهم هستند.
(**) در PTSD گاهی فرد دچار حملات پرخاشگری میشود که بعدها نسبت بدانها دچار فراموشی میگردد.
(***) هیگارد اعتقاد دارد احساس بیدردی در هیپنوتیزم ناشی از تجزیه در هویت است. او در آزمایش جالبی به سوژه القاء کرد که نسبت به محرک دردناکی که به وی وارد خواهد شد هیچگونه احساسی نخواهد داشت. همزمان به سوژه گفت اگر دردی وجود داشته باشد دست او اقدام به گزارش خواهد کرد. با کمال تعجب در حالیکه شخص هیچگونه دردی را احساس نمیکرد دست وی شروعی به نگارش نمود و نوشت که درد شدیدی را تحمل میکند. هیلگارد این پدیده را اثر ناظر پنهان hidden observer نامید و چنین استدلال کرد که در هنگام برخورد محرک دردناک قسمتی از هوشیاری و خودآگاهی از بقیه جدا شده و از دریافت پیامهای دردناک برحذر میماند اما سایر هوشیاری درد را احساس میکند ولی قادر به بیان نیست. او احتمالا از مغز دونیمه شده split brain در اینباره الهام گرفته بود (Butler 1994)
هیلگارد در نظریه نوین تجزیهای خود فراتر میرود و ابراز میدارد بیماریها و اختلالات تجزیهای صرفا فرایندهای خود هپینوتیزی auto-hypnosis هستند که بیماران جهت مقابله با استرس اتخاذ میکنند. فرد هنگام برخورد با محرکهای دردناک فیزیکی و عاطفی خود را هیپنوتیزم میکند و تابلوهای مختلف اختلالات تجزیهای ظاهر میشوند و در واقع هیپنوتیزم (به بیان دقیقتر خود هیپنوتیزم) مقدم به اختلالات تجزیهای و هیستری است et ai.Bulter 1996, 1994) (Kihlstrom.
اگر فرضیات هیلگارد صحیح باشد قاعدتا بایستی هیپنوتیزم پذیری در افراد مبتلا به اختلالات تجربهای بیش از جمعیت عادی باشد و در حقیقت نیز چنین است. تحقیقات مختلف همگی حاکی از هیپنوتیزمپذیرتر بودن این بیمارانند Frankel et al.1992, Spigel) (et ai.1988, Stuman Bliss 1985, van der Kolk 1989 از طرف دیگر همبستگی تنگاتنگی بین هیپنوتیزم پذیری و تجربه حالات روزمره تجزیهای بر اساس معیار تجربه فرایندهای تجزیهای: DES Dissociation Expeience Scale وجود دارد (Carlson 1994) شکل 1 بیانی از فرضیات هلیگارد است.
هلیگارد و کیلسترم به رابطه قوی بین فرایندهای تجزیه و هیپنوتیزم اشاره دارند و توجیه مناسبی از همبستگی این دو ارائه میدهند. اما اینکه اساس هیپنوتیزم را فرایندهای تجزیهای بدانیم
صرفا به تأخیر انداختن مسئله است سوال بعدی این است که اساس تجزیه چیست؟ همانطور که اشاره خواهد شد نظریات تجزیهای نوین در این قسمت قدرت تبیین کافی ندارند.
طرفداران نظریه تجربهای به موارد زیر جهت تبیین فرایند تجزیه توسل میجویند:
شکل 1-طبق نظر هیلگارد بیماریهای تجزیهای حالات هیپنوتیزمی هستند که بیمار برای مقابله با واقعه دردناک و استرسزا در خود ایجاد میکند.
1-حافظه پنهان و آشکار: طی سالهای اخیر مطرح شده است که ممکن است مطالبی بدون آنکه از هوشیاری بگذرند وارد حافظه شوند و در تصمیمگیری و یادآوری در آینده تداخل کنند. به عنوان مثال اگر با سرعتهای بالا به کمک تاکی استوسکوپ کلمات خاصی را به آزمودنی نشان دهیم بدون آنکه قادر به فهم آنها باشد قرائت کلماتی که شباهت معنایی به این لغات دارند در آزمونهای بعدی تسهیل خواهد شد. این امر نشانگر آنست که شخص بدون وقوف از لغات آنها را در حافظه خود ذخیره کرده است (Seger 1994).
طرفداران بر این باورند که در جریان فراموشی هیپنوتیزمی نیز اینگونه مسائل اتفاق میافتد. اگر در جریان هیپنوتیزم لغاتی را به آزمودنی یاد دهیم و بعد به وی القاء کنیم که آنها را ندیده است و به یاد نخواهد آورد، با آنکه بعدا او اذعان خواهد کرد که آنها را ندیده است اما لغات در فرایندهای تصمیمگیریهای بعدی مؤثر خواهند بود و فرضا ممکن است قرائت کلمات مشابه را تسهیل کند. طرفداران نظریه تجزیهای معتقدند که در تجزیه نیز عدهای از اطلاعات به صورت پنهان implicit ذخیره میشود. (Butelr 1996)
2-فرایند تجزیه و مدلهای شبکهای اخیرا باور Bower برای تبیین نقش خلق در یادگیری وابسته به حالت state dependent مدل شبکهای ارائه کرده است. طبق این مدل خاطرات در گرههایی در شبکه ذخیره میشوند. این گرهها به گرههای مختلف دیگری متصل هستند و فعال شدن گرههای وابسته فعال شدن آنها را تسهیل میکند. حال اگر گرههای خلقی خاصی مرتبط با یک خاطره فعال شوند، احتمالا به یاد آوری آن خاطره راحتتر خواهد بود و بالعکس. بدینطریق شرایط هیجانی و خلقی میتواند به یادآوری خاطرهای را تسهیل یا دشوار سازد. طرفداران نظریات تجزیهای از این مسئله نیز برای بیان فرضیات خود سود جستهاند. طبق دیدگاه این عده ممکن است در جریان هیپنوتیزم، خلق خاصی فعال شود و خاطرات متصل با آن کدگذاری شوند. بعد از هیپنوتیزم به علت فروکش کردن خلق خاص خاطرات مربوط به آن نیز از دسترس هوشیاری خارج میشوند تا مجددا با ظهور خلق به صورت فعال شوند (Butler 1996) اینگونه استدلال باب طبع نظریهپردازان اختلال چند شخصیتی و فراموشی روانزاد نیز هست.
طبق اعتقاد این عده ترومای روانی مانند سوء رفتار جنسی حالت هیجانی بسیار دردناکی ایجاد میکند که در منتهی الیه هیجانات قرار دارد. تمامی وقایعی که در طی این لحظات ثبت و کدگذاری میشوند بعد از کاهش هیجان از هوشیاری خارح میشوند و تا زمانی که مجددا حالت هیجانی مذکور چه در رواندرمانی یا با تکرار واقعه تجربه شود. (Chu Dill 1990, van der kolk 1996).
3-صدمات روانی و تجربه هیجانات بطور شدید با مکانیسمهای مختلف از جمله ترشح بالای CRH و کورتیزول باعث صدمه به ناحیه هیپوکامپ شده و در فرایند حافظه ایجاد اشکال مینماید 1996) (Bermner er al..
طرفداران این رشته فرضیات در حقیقت معتقدند که اصولا بین تجربه علائم غیر مرضی تجزیه و سابقا تروما در کودکی نیز رابطه تنگاتنگی وجود دارد (Ross 1991) و حتی هیپنوتیزم پذیری در افراد با سابقه سوء رفتار بیشتری است (Butler 1996). به شکل 2 مراجعه کنید. امروزه نظریه تجزیهای هیپنوتیزم طرفداران فراوانی دارد.
شکل 2-بر اساس فرضیات بعضی از طرفداران نظریه تجزیهای نوین در مورد هیپنوتیزم استرسهای روانی فرد را به حالت هیپنوتیزم مستعدتر میسازد.
هیپنوتیزم به عنوان نمود یک رفتار اجتماعی
در مجموع نظریات تجزیهای نوین به نظریه «فرایند خاص» نیز معروف است. چرا که بانیان آن معتقدند که رفتار هیپنوتیزمی در هر حال با رفتارهای غیر هیپنوتیزمی دارای تفاوت کیفی است و قوانین خاصی بر آنها حاکم است. حالت دو مقولگی dichotomy اواسط قرن بیستم در مورد”حالت”غیر آن حالت بودن هیپنوتیزم امروزه به شکل “فرایند خاص”بودن یا نبودن آن درآمده است. امروز آن دسته که معتقدند هیپنوتیزم فرایند خاصی نیست اکثرا به نظریه رقیب یعنی رفتار اجتماعی شناختی متمایل هستند kirsch ) (Lynn 1995, 1998 a, 1998 b. شاید ضعفهای واضحی که در نظریه تجزیهای پیدا شده است تا حدی زیاد رشد این جریان نسبتا مخالف را تسریع کرده است. از نظر دیدگاه شناختی-اجتماعی شباهت و یکی بودن هیپنوتیزم و تجزیه مورد قبول است اما اصل تمایز فرایندهای تجزیهای از حالات متعارف روانی مورد تردید است. در اینباره میتوان به مسائل زیر اشاره کرد.
-زیرساخت تئوریک فرایند تجزیه بسیار ضعیف است و تبیینهایی که طرفداران آن ارائه میدهند ناقص و گاهی ضد و نقیض است. کسانی که با هیپنوتیزم و همچنین حافظه آشنایی دارند سریعا میپذیرند که تفاوت بسیار عمیقی بین خاطرات پنهان و آشکار در جریان هیپنوتیزم و آنچه در آزمایشهای علومشناختی در مورد حافظه پنهان و آشکار وجود دارد دیده میشود. خاطرات پنهان در هیپنوتیزم با یک تلقین سریعا آشکار میشوند و بالعکس. سیال بودن بسیار زیاد خاطرات و عدم پیروی آنها از هیچ اصلی غیر از باور فرد هیپنوتیزم شونده و هیپنوتیزمکننده تا حدی تعابیر نورورپسیکولوژیک و شناختی را در مورد آنها بعید است مینمایاند. تعبیر شبکهای نیز ناهمگون است. چنانکه قبلا نیز اشاره شد در هیپنوتیزم بدون نوسان خاص هیجانی یا خلقی میتوان یک حافظه را خلق یا پاک کرد یا حتی آن را به خلق مقابل و متضاد متصل ساخت. عوارض ناشی از صدمات عضوی به ناحیه هیپوکامپ و سایر اجزاء سیستم لیبیک نیز تصویرهای بالینی بسیار متفاوتی از آنچه در مشکلات تجزیهای و هیپنوتیزم مشاهده میشود، ایجاد میکند. تکرار دقیق بسیاری از آزمایشهای هیپنوتیزمی صحت ادعاهای فراوان نظریه تجزیهای را مبنی بر متمایز بودن اینگونه فرایندها از حالات عادی و متعارف مورد تردید قرار داده است.
برای مثال در مورد ناشنوایی هیپنوتیزمی در آزمایشی جهت آزمودنیها در 3 مرحله صورت خاصی پخش شد. در مرحله اول برای همگان بدون دخالت خاصی صدا پخش شد و همگی شنیدن آن را متذکر شدند. سپس عدهای هیپنوتیزم شده و به آنها القا شد که دچار سوم افراد از هیپنوتیزم خارج شدند و مجددا صدا پنش شد. اما بعدا به عدهای گفته شد که ممکن است به علت عوارض هیپنوتیزم در مرحله سوم هم صدایی نشنوند. جالب اینکه این عده در مرحله سوم نیز شنیدن صدا را انکار کردند. به عبارت دیگر آنچه بر پاسخ اثر داشته است نه حالت تجزیه و هیپنوتیزم بلکه تلقینات ارائه شده بوده است. موارد مشابه و فراوانی در مورد توهمات بینائی نیز اشاره شده است al.1992) (Spanos et.
-در مورد فراموشی تجزیهای نیز مسائل جنجالی ارائه شده است. در مطالعه جالبی توسط لورنس Laurence به 27 نفر گفته شد که یک هفته پیش صدای خاصی در منزل شنیدهاند که فراموش کردهاند سپس در آنها هیپنوتیزم عمیق القاء گردید و اصطلاحا وقایع یک هفته قبل برای آنها بازآفرینی شد.17 نفر در جریان هیپنوتیزم شنیدن صدا را بیان داشتند. بعد از خارج شدن از حالت هیپنوتیزم 13 نفر کماکان بر این باور بودند که صدا را شنیدهاند و صدا واقعیت داشته است.
سرانجام به آنها گفته شد که مسئله صدا ساختگی بوده و توسط فرد هینوتیزمکننده ابداع شده است و چنین جریانی واقعا اتفاق نیفتاده است. جالب آنکه باز هم 6 نفر کماکان بر این باور بودند که مسئله اینگونه نیست و واقعا صدایی در کار بوده است که آنها فراموش کردهاند ولی توانستهاند به کمک هیپنوتیزم آن را به خاطر بیاورند Laurence ) (Perry 1983 صرفنظر از جنبههای اخلاقی اینگونه آزمایشها. مسئله
بسیار مهم این است که عدهای توانستهاند عملا در عده دیگر خاطرات کاذب ایجاد کنند. این یافته عواقب بالینی مهمی دارد. ممکن است بسیاری از آنچه طرفداران نظریه تجزیه به عنوان خاطرات جدا شده از هوشیاری میدانند و سعی دارند در جریان هیپنوتیزم آنها را آزاد کنند چیزی جز القائات درمانگر نباشد. مفهوم سندرم خاطرات کاذب false memory syndrome به صورت یکی از بحثهای داغ دهه 90 درآمده است. (Garry Loftus 1994, Lindsay Read 1994, Loftus). (1994
اختلال چند شخصیتی که در DSM-IV تحت نام جدید اختلال تجزیهای هویت dissociative identity disorder آمده است از دیرباز نمود و شاخص حالات تجزیهای بوده و همواره به عنوان مشخصترین و برجستهترین حالت در تجزیه یعنی تجزیه هویت ذکر شده است. اما طی سالهای اخیر این تشخیص مورد تردید جدی قرار گرفته است و حتی عدهای آن را ساختهوپرداخته درمانگران میدادند که به بیماری از این طریق القاء شده است. (Merskey 1992).
با توجه به شواهد فوق و یافتههای مشابه و همچنین دستاوردهای روانشناسی و اجتماعی جریانی در مقابل نظریه تجزیهای نوین شکل گرفت. افرادی چون ساربین Sarbin اسپانوس Spanos کیرمایر Kirmayer و تا حد لین Kynn و کیرش Kirsch در این جریان که به جریان Socio-cognitive اشتهار دارد نقشآفرینی نمودهاند.
به اعتقاد آنها این جریان پاسخهای اشخاص در هپنوتیزم (و سایر فرایندهای به اصطلاح تجزیهای) عمدی” intentional ” است. این تعبیر حتی نقادان برجستهای را گمراه کرده است که تصور میکنند بر اساس ادعاهای این گروه اشخاص در جریان هیپنوتیزم و بیماریهای تجربهای صرفا دروغ میگویند. آنچه ساربین و اسپانوس سعی در بیان آن دارند این است که انسانها در فرایند هیپنوتیزم (و سایر حالات تجزیهای) با یک سلسله باورهای و پیشسازهای ذهنی و مطالب پذیرفته شده که تا حدی ریشه در فرهنگ دارد وارد تعامل با درمانگر یا سایر انسانها میشوند و تحت اثر این عقاید، باورها و افکار و همچنین تلقین و القائات دیگران یا درمانگر رفتاری را از خود بروز میدهند. سپس با توجه به همان عقاید باورها و افکار در مورد علت رفتار خود نتیجهگیری میکند و به این نتیجه میرسند که فرضا دردی حس نکردهاند، مطالب را فراموش کردهاند، دچار حالت چند شخصیتی شدهاند و یا اینکه فرضا اراده از دستشان خارج شده و فلان فعل غیر ارادی صورت گرفته است. از این بابت اسپانوس متاثر از یافتههای کلاسیک نیسبت Nisbett و ویلسون Wilson است.
به اعتقاد این دو پژوهشگر”هنگامی که انسانها میخواهند فرایندهای شناختی، cognitive process، یعنی فرایندهایی که حد واسط درک محرک تا ادای پاسخ است، خود را بیان کنند این عمل را بر اساس دروننگری introspection انجام نمیدهند. بلکه بیانات آنها یا مبتنی بر یک رشته نظریههای پیشین درباره علیت [علت سرزدن فعل از خود یا دیگران] است یا از قضاوت فرد در مورد اینکه یک محرک خاص چقدر میتوان علت قابل قبول رفتار معین باشد، نشأت گرفته است” (Lynn 1997,Lynn Kirsch 1995, Mele 1996).
به بیان دیگر انسانها در پاسخدهی به محرکها در مورد ارادی یا غیر ارادی بودن رفتار یا آگاهانه بودن یا نبودن قصد و نیت خود بر اساس دروننگری و شهود پاسخ نمیدهند بلکه پاسخ آنها زائیده قضاوتهای آنها با توجه به باورهای قبلی آنها، فرهنگ آنها و اعتقادات رایج در محیط اجتماعی آنهاست. در انسانها تصمیم درباره اینکه علت فلان فعل، ارادی بوده یا نبوده است با مکانیسم دروننگری گرفته نمیشود بلکه با توجه به قرائن، تجربیات قبلی، تجربیات دیگران و آنچه که یک فرهنگ میپذیرد (و به قول کیرمایر ساختارهای توصیفی narrativ (constructs استنتاج میشود (Kirmayer 1994). اکثر فرهنگهای معاصر کمابیش میپذیرند که هویت یک انسان واحد است و روان هر شخص یکپارچه monopsychism میباشد. همچنین مردم مسئول اعمال خود هستند و اکثر رفتارها ارادی است. این باورها از همان دوران کودکی به طور آشکار explicit و پنهان implicit به انسان منتقل میشود در نتیجه کودک در جریان رشد میپذیرد که هنگامی که دستش را بلند کرده است یا حرفی را زده است همگی حالتی دارند که ارادی نامیده میشود. در ضمن آنچه در خاطره، هیجانات و عواطف اوست یکپارچه هستند و همگی متعلق به اوی واحد میباشند و اصولا تجزیهای بین این فرایندها نیست. اما همزمان فرهنگها استثناهایی را نیز میپذیرند. فرهنگ آمریکا قبول دارد که انسانی تحت اثر سو رفتار جنسی و غیرجنسی در کودکی ممکن است دچار دو، سه یا حتی 40 شخصیت شواکه با همجا به جا میشوند و اگر چنین فردی فرضا کیف خود را در جای دیگری گذاشته و بیاد نمیآورد کار آن شخصیت دوم alter بوده است.
بسیاری از فرهنگها میپذیرند که ممکن است انسانی در شرایطی تحت اثر حالات تسخیرشدگی possession قرار میگیرد و رفتاری از وی سر زند که ارادی نبوده و بعدا نیز به خاطر آورده نخواهد شد. بعضی جوامع نیز میپذیرند که اگر انسانی دچار ترومای شدید روحی شود ممکن است حافظه خود را به کل از دست دهد.
در چنین شرایطی ممکن است فردی چنین نقشی را در اجتماع بازی کند ولی هیچگاه نپذیرد که دروغ میگوید زیرا به کمک تجارب و ذخایر reservoir خود و همچنین القاء دیگران و باورهای فرهنگی رایج رفتار خاص خود را نه به خود به امور دیگری نسبت داده است.
این افراد دچار دروغگویی نیستند بلکه دچار خطای شناختی در انتساب attribution هستند. در جریان هیپنوتیزم نیز همین حالت اتفاق میافتد که فرد الگوی رفتاری خاصی را بازی میکند، مثلا بیان میدارد که چیزی را نمیبیند، صدایی را نمیشوند، دردی را حس نمیکند یا مطلب خاصی را به یاد نمیآورد، ولی نمیپذیرد که الگوی رفتاری توسط خود او اجرا شده است. قصد او فریب دیگران نیست بلکه به یک خطای شناختی رسیده است که پدیده خاصی مانند هیپنوتیزم علت رفتار ویژه او میباشد. او دچار خطای انتساب (اگر بتوان آن را خطا نامید) شده است.
نتیجه بحثانگیزی که بدان میرسیم این است که وقوف ما از اعمال، هیجانات و خاطرات خود و همچین وحدانیت نفس خود نه یک مسئله شهودی و بیواسطه بلکه محصول یک فرایند شناختی-اجتماعی-است که طی قرنها در فرهنگهای بالنده تجمع یافته و طی سالها رشد و نمو کودک بطور آشکار و نهان به وی منتقل شده است.
احتمالا همانگونه به اعتقاد دانیل دنت Dennett اتخاذ intentional stance یک مزیت انطباقی برای بشر داشته است و او را در انطباق adapation با محیط، حل سریعتر مشکلات و درک سادهتر پدیدهها یاری کرده است (Dennett 1996)، اتخاذ یک جایگاه و نگرش غیرتجزیهای و تکنفسی monopsychic نیز مگر در موارد خاص یک مزیت انطباقی داشته و باعث حفظ صاحبان آن در تحولات بشر شده است.
ممکن بود فرهنگی که خود تجمع تجربیات و ذخایر شناختی یک قوم است-ابناء خود را به حالت تجزیهای dissociative و چند روانی یا چند نفسی polypsychic بار آورد و تجزیه و چند شخصیتی بودن نرم و وجه غالب انسانها در آن جامعه باشد ولی احتمالا اینگونه فرهنگها از صحنه بقاء حذف شدهاند.
جمعبندی
امروزه اکثر پژوهشگران درباره هیپنوتیزم به ریشه مشترک آن با فرایند تجزیه معترفاند. عدهای تجزیه و هیپنوتیزم را حالت خاص هوشیاری دانستهاند که با مکانیسمهای مبهمی ایجاد شده و رفتار خاصی را به نمایش میگذارند.
عدهای دیگر که به شباهت هیپنوتیزم و تجزیه اعتقاد دارند، کل مسئله را نه یک حالت خاص هوشیاری. به معنی تام کلمه، بلکه یک الگوی رفتاری میدانند که از باور و شناختهای فرد و القائات محیط بر میخیزد. دلیل آنکه فرد بطور درونی subjective این حالت را با هوشیاری متعارف متفاوت درک میکند نه در تفاوت واقعی و نه در به اصطلاح دروغگویی فرد بلکه در استنتاج و انتساب نادرست شخص بر اساس پیشسازهای درونی و محیطی است.
این نوشتهها را هم بخوانید