کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی – معرفی و بررسی
مرتضی کاظمی
رمان سرگذشت حاجی بابای اصفهانی که میرزا حبیب در دستنوشتهاش-که عکس آن در کتابخانه دانشگاه تهران موجود است-از آن با عنوان کتاب حاجی بابا در اصفهان هم نام میبرد، گرچه ترجمهای است از مت فرانسه شده جیمز موریه انگلیسی، اما در هیات فعلیاش یک اثر ایرانی و دستپخت یک فارسینویس استادکار به شمار میرود. خود میرزا حبیب تصریح میکند که آن را”به زبانی عامفهم و خاصپسند”و با “اصطلاحات معروف و مشهور”ترجمه کرده است. در همانحال،”حسن و قبح و فایدهمندی و ضرررسانیاش”را هم به مولف اصلی حواله میکند که جیمز موریه باشد.
این جیمز موریه که بود؟
دوران شخصیتساز حیات جیمز موریه در محیطی کموبیش مستعمراتی شکل گرفت. او در 1780 م در شهر ازمیر به دنیا آمد. همچنان که از اسم او، J.Morier متوجه شدهاید، اصل و تبارش فرانسوی و از فرانسویان مقیم ترکیه عثمانی بود. پدرش خدمت سیاسی میکرد. خود جیمز وقتی از آبوگل درآمد، کل تجارت را پیش گرفت، اما سرنوشت، او را در استانبول سر راه سرهارفورد جونز قرار داد. جونز او را واداشت دست از تجارت بکشد و به استخدام وزارت خارجه درآید. بعد هم او را به عنوان منشی خودش در 1808 م به ایران آورد.
سرهارفورد جونز همان کسی است که پیش از این تاریخ، در عهد لطفعلیخان زند، از بغداد به ایران آمد تا با لطفعلیخان زند که قصد فروش جواهرات سلطنتی، از جمله دریای نور را داشت، معامله کند. در آن موقع جونز در بغداد نماینده سیاسی بود، اما در ایران خود را نماینده تجاری جامیزد.
جیمز موریه در تهران موفق بود. معاهدهای نظامی-سیاسی را به نفع دولت متبوع خود به امضا رساند، معاهدهای که از آن با عنوان”عهدنامه مجمل”یاد شده است. سال بعد نیز با میرزا ابوالحسنخان ایلچی که معاهده را به لندن میبرد، همسفر شد و هشت ماه بعد، همراه ایلچی ایرانی و سفیر جدید انگلیس، سرگور اوزلی، به ایران برگشت. اقامت پنج ساله او در کشور ما از سال 1810 تا 1815 م طول کشید.
مسئولیت جدیدی که سرگور اوزلی برای آقای موریه در نظر گرفته بود، جای بحث باقی نمیگذاشت. او موظف بود از هرگونه رابطه احتمالی نظامی ایران با کشورهای اروپایی، بویژه فرانسه و روسیه جلوگیری کند.
مجتبی مینوی در مقالهای که درباره حاجی بابا و موریه نوشته (پانزده گفتار، چاپ دانشگاه تهران)، حاجی بابای اصفهانی را تصویری از”نمونههای بارز طبقات مختلف ایران در عهد فتحعلیشاه” میداند. مینوی توصیه میکند:”اگر آن را نخواندهاید، حتما بخوانید و اگر هم خوانده باشید، به یک بار دیگر خواندنش میارزد.”
قرن رستاخیز ادبی
واقعیت این است که سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، از همان بدو انتشار، تاثیر عظیمی داشته است. محمدتقی بهار در کتاب سبکشناسیاش، قرن سیزدهم را که حاجی بابا نیز در آن متولد شده، قرن رستاخیز ادبی مینامد. انحطاط ادبی که پیامد انقراض صفویه بود، در این قرن موجب رشد گرایشی شد که آن را بازگشت ادبی مینامند. پس از آشنایی ایرانیان با ادبیات غرب، تفنن ادبی جای خود را به سادهنویسی و تجدد داد که مهمترین شخصیت پیشرو آن قائممقام بود.
رواج فن چاپ، تأسیس دارالفنون، ترجمه کتابهای فرنگی و روزنامه نویسی، راه را برای سادهنویسی هموار کرد. تقریبا صاحب قلمی را نمیتوان یافت که از تاثیر سبک و سیاق میرزا حبیب تاثیر نگرفته باشد، تا آنجا که میتوان در تاریخ ادب ایران، مرزی میان پیش از حاجی بابا و پس از حاجی بابا کشید.
سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، داستان پسر یک دلاک اصفهانی است که گذشته از عالم تیغرانی 1 در کار”مشتومال و کیسهکشی و قولنجشکنی و لیف و صابون”نیز استاد است (ص 81). با وجود این به سخن یکی از مشتریان پدرش که بازرگان است، هوای سفر به سرش میافتد و عزمش را جزم میکند. در راه خراسان در منزلی که”ایلغارگاه ترکمان”شناخته میشود، اسیر ترکمان میشود. در میان ترکمانان، مهارت تیغرانیاش به داد او میرسد و سر رییس قبیله را که”در تمام عمر به جز مقراض پشمچینی” ندیده بود (ص 72)، با کمال نرمی و استادی میتراشد در میان اسرار با ملکالشعرای “هرزهچانه”دربار آشنا میشود. با ترکمان دست به یکی میشود و به ایلغار زادبوم خود، اصفهان، اقدام میکند. پس از چندی از دست ترکمان خلاص میشود. به مشهد میرود؛ سقایی پیشه میکند؛ قلیانفروش پاگرد میشود.”در تنباکوی عطری فروختن و با سلیقه قلیان چاق کردن و با رندی تهبندی کردن”شهرت پیدا میکند (ص 95). با درویش صفر آشنا میشود و گستاخی و بیشرمی”را از او میآموزد. هوای تهران به سرش میافتد. در تهران به خانه ملکالشعرا میرود که ملکالشعرا را از دست رفته میپندارند. پس از آزادی، هنگامی که ملکالشعرا با او روبرو میشود، باور نمیکند که”کهنه مرقعی مثل من شیرازه نو پذیرفته باشد”(ص 29). هم به توصیه او به خدمت حکیمباشی میرود تا مگر به امید او حاجی بابا هم از خاک برداشته شود. در خانه همین حکیمباشی ناخن خشک است که حاجی بابا از بلای کسالت به عشق مبتلا میشود. به خدمت دولت درمیآید. معشوقهاش که نیمخورد هوس اوست، نصیب شاه میشود. حاجی بابا سر از اردوی شاهی درمیآورد. همزمانی نسقچیگری او با لشکرکشی ایرانیان به سر روس، ماجرای حاجی بابا را به راه تازهای میاندازد. رابطهاش با معشوقه سابقش که اکنون کنیزک حرم شاهیاست. لو میرود. از ترس تعقیب میگریزد و بست مینشیند. این همه تجربههای شاد و ناشاد او را مرد مجرب و دنیادیدهای کرده، پس راه سرشناس شدن را پیش میگیرد. در بغداد تجارت میکند، در استانبول زن میگیرد و طلاق میدهد. زیر پای میرزا فیروز ایلچی، سفیر ایران در استانبول مینشیند و با چاپلوسی، زیرکی و حرافی قاپ سفیر را میدزدد (ص 833 به بعد). منظور نظر صدراعظم میشود که مردی بود”مدبر، باسلیقه، حراف وعراف”و در نزد پادشاه حرفش دررو داشت (ص 753). صدراعظم به این خیال که حاجی بابا از کار فرنگان باخبر است،”کارهای فرنگان که در ایران بودند” را به او حواله میکند. حاجی بابای سرتراش به زادگاهش اصفهان میرود،”با هیات آدمی متشخص و با امراض و اغراضی که یک ایرانی که در حب جاهزاده و بزرگ شده، میداند و بس” (¸ 763).
چکیده و ملخص این داستان پرحادثه و پرکشش که در قلم شیرین و ملیح میرزا حبیب جذابیت مضاعفی یافته، برای آن نقل شد که اگر کتاب را نخواندهاید، گردهای از آن دستتان بیاید و جا به جا با عبارتها و اصطلاحات قلم میرزا حبیب مزین و مرسع شد تا چیزی از سبک کلام و طرز بیان او را به عنوان مظنه داشته باشید و سخن مجتبی مینوی را فراموش نکنید که: اگر هم خوانده باشید، به یک بار دیگر خواندنش میارزد. شهرت واقبالی که نصیب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی در زبان اصلیاش، انگلیسی شد، موریه را ترغیب کرد تا حاجی بابای در لندن را هم به بازار بفرستد. در سطرهای پایانی سرگذشت حاجی بابا، موریه میگوید:”بیشتر تشویق و ترغیبم کنید تا بیشتر حکایت کنم!”واین تشویق صورت هم گرفت، اما کتاب دوم موریه آن گرما و جذابیت و دلنشینی کتاب اول را نداشت.
شهرت سرگذشت حاجی بابا در غرب برای همدورههای موریه، هم تحسینانگیز و هم رشکانگیز بوده است. کنتدو گوبینو که خود سالهایی از همان عهد و عصر را در ایران گذرانده بود و به مسائل ایران و جامعهاش آشنایی داشت، آن را”بهترین تصویر از ویژگیهای یک ملت آسیایی”خواند. با اینهمه کنتدو گوبینو به خاطر یکجانبه بودن قضاوتهای نویسنده از او خرده میگیرد.
برخی این کتاب را یک”دستورالعمل”و کتاب بالینی برای استفاده نمایندگاه سیاسی و خدمتگزاران استعمار دانستند. برخی دیگر پا از این فراتر گذاشتند و حاجی بابا را نمونه و الگوی خلقیات و خصوصیان انسان”شرقی”به حساب آوردند. در مورد نکته اول، تعهدات سیاسی جیمز موریه و در خدمت دستگاه سیاسیت انگلیس بودن او و ماموریتهای جانبدارانهاش، به این تصور کمک کرد. خاصه که موریه داستاننویس نبود؛ مردی سیاسی بود که او را به سفرنامهنویسیاش باز میشناختند. در نتیجه، کمتر کسی میتوانست حقایق را از جعلیات داستانی جدا کند و اثر را محض سرگرمی و لذت بردن از کششهای داستانی بخواند. در همانحال، انتشار حاجی بابا در هند این کتاب را به کتاب آموزشی زبان فارسی در کلاسهای درس کارگزاران انگلیسی تبدیل کرد. تا پیش از این متون صرفا ادبی منبع آموزشی این کلاسها بودند، اما حاجی بابا از زبان زنده عصر خودش بهره داشت و کتاب مناسبی برای یادگیری فارس محاورهای بود. فراموش نکنیم که پیش از ورود انگلیسیها به هندوستان، زبان فارسی در شبهقاره زبان رسمی و درباری بود. مدتی زمان میبایست تا انگلیسی جای فارسی را بگیرد. در مورد نکته دوم، چنین برداشتی کاملا غیرمنصفانه بود و به منزله همه را به یک چوب راندن تلقی میشد. روحیه استعمارگرانه و پر فیس و افاده انگلیسیهای آن دوره به این برداشتهای فراگیر و متعصبانه دامن میزد.
نفرین یا آفرین؟
از نامهای که شیخ احمد روحی به براون نوشته، معلوم میشود سرگذشت حاجی بابای اصفهانی در ترکیه عثمانی آن زمان”اذن و رخصت”انتشار نیافت. خود کتاب هم البته سرگذشت خاص خودش را پیدا کرد. شیخ احمد روحی که به همراه میرزا آقاخان کرمانی و حسن خبیرالملک به فرمان محمدعلی میرزا در تبریز کشته شد، رمان قلم میرزا حبیب را به خط خود رونویسی کرد و به ایران فرستاد تا چاپ شود. کتاب البته سر از هند درآورد و به نام خود شیخ احمد روحی چاپ شد. تا مدتها، یعنی تا زمان تالیف سبکشناسی بهار، هنوز همه و از جمله بهار، فکر میکردند این کتاب محصول قلم شیخ احمد روحی است. پیدا شدن عین ترجمه میرزا حبیب به خط خودش در کتابخانه دانشگاه استانبول و ارمغان آوردن عکس آن نسخه توسط مجتبی مینوی، دیگر هیچ شک و شبههای نسبت به صاحب ترجمه باقی نگذاشت.
یحیی آرینپور، مولف از صبا تا نیما، مینویسد: “حاجی باب کتابی است که آن را جیمز موریه به قصد انتقاد از ایرانیان و نمودن جهات زشت آداب و رسوم ایرانی به رشته تحریر کشیده است”(جلد 1، ص 693). او با انعکاس نظر منتقدین این کتاب مینویسد:”اگرچه کتابی است خواندنی و دارای بعضی قسمتهای خوب، اما رویهم رفته خستهکننده، غیرمرتبط و پر از مکررات مبتذل و پیشپاافتاده”(ص 793).
از سوی دیگر، بهار آن را”معجز هوش و فراست و یادداشت و گردآوری معلومات شرقی”میشمارد که نویسنده اصلی، جیمز موریه، را باید به خاطر آن آفرین و احسنت گفت (سبکشناسی، جلد 3، ص 663).
نظر این دو ایرانی صاحب فضل و کمال را در اینجا منعکس کردیم تا دو قطب از برداشتهای ناهمگون درباره کتاب حاجی بابا را برجسته کرده باشیم. در اولی، نظر یحیی آرینپور، مراعات غیرت و پسند جامعه حساس ایرانی بازتاب یافته، در دومی، نظر محمدتقی بهار، بدون دخالت دادن این حساسیت. اما در اظهارنظر هردو انچه دخیل نیست، سنجش این کتاب بر مبنای دانش رماننویسی است. این دانش برای بسیاری از ایرانیان هنوز دور از دست است.
برای آنکه با یک عقیده آگاه نسبت به دانش رماننویسی هم آشنا بشوید، نظر سروالتر اسکات، رماننویس مشهور اسکاتلندی و برای شما نقل میکنم. سروالتر اسکات، سرگذشت حاجی بابا را”یکی از قطعات زیبای ادبیات پرماجرای عامه برمیشمارد. اثری که شایسته است با داستان سرگذشت ژیلبلاس، اثر”لساژ”فرانسوی، در یک ردیف قرار گیرد.
وقتی بدانید همین کتاب سرگذشت ژیل بلاس به خامه میرزا حبیب به زبانی شیرین ترجمه شده و طی همین سالها نیز به طبع رسیده، متوجه میشوید میرزا حبیب چقدر به منابع کار موریه و به سرمشق کتابش که همین سرگذشت ژیل بلاس باشد، آگاه بوده و چقدر به معلومات و دانش داستاننویسی عصر خود احاطه داشته است. میرزا حبیب در مقدمهای که بر دیوان اشعارش نوشته، تصریح میکند که اصلش از قریه بن چهار محال اصفهان است. در اصفهان و تهران تحصیل کرده، در بغداد به مدت چهار سال ادبیات و فقه و اصول آموخته و سپس به تهران آمده. در تهران به افترای اینکه در حق سپهسالار محمدخان، صدراعظم، هجو ساخته، قصد گرفتن و اذیت او
برخی کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی را بک “دستوالعمل”و کتاب بالینی برای استفاده نمایندگان سیاسی و خدمتگزاران استعمار دانستند. برخی دیگر پا از این فراتر گذاشتند و حاجی بابا را نمونه و الگوی خلقیات و خصوصیات انسان”شرقی” به حساب آوردند
را داشتهاند. در سال 1283 ق به روم گریخته و در استانبول به دولت عثمانی پناهنده شده. مرگ او را در 1315 ق ثبت کردهاند. میرزا حبیب مردی ادیب بود. کتاب دستور سخن او که درباره قواعد و نحو زبان فارسی است، در استانبول، در 9821 ق چاپ شد. او نخستین کسی است که کلمه “دستور”را برای قواعد فارسی به کار برد. تا پیش از آن، صرف و نحو که خاص زبان عربی بود، در میان فارسیزبانان رایج بود. تقریبا همه کارهای به اصطلاح”متفرقه”یا”تفننی” او، تمرینهای برای بالا بردن قابلیت قلمش بودهاند. دو کتاب دیوان البسه و دیوان اطعمه ابواسحاق که به تصحیح او چاپ شده، نشان میدهند که او با چه فراست و پشتکاری در جستجوی فراهم آوردن منابع واژگانش بوده تا بتواند در آثار ماندنیاش، سرگذشت حاجی بابای اصفهانی و سرگذشت ژیل بلاس از آنها استفاده کند. سوالی که همواره مطرح بوده، این است که چگونه مرد فرهیخته و آزاداندیشی چون او به ترجمه رمان یک کارگزار سیاسی انگلیسی التفات نشان داده، آن هم کتابی که بیرحمانه معایب اخلاقی ایرانیان و مفاسد آن دوره را انعکاس میدهد. از اینها گذشته این منشی اول سفارت دولت فخیمه در عهدنامه شوم گلستان و تعیین خط مرزی جدید ایران و روس و امضای معاهده شومتر ایران و انگلیس، مستقیما دخالت داشته. میرزا حبیب کسی نبود که از نقش این کارگزار سیاسی بیاطلاع باشد. در ایران دوستی این مرد آزادمنش و ظلمستیز نیز کسی تردیدی به خود راه نمیدهد. پس چه داعیهای داشت و چه محرک یا محرکاتی او را برانگیخت تا این کتاب را برای جولان قلمش انتخاب کند؟
ایرانیانی که امروزه از تاریخ آن دوران فاصله گرفتهاند، وقتی بخواهند سعهصدر نشان دهند و منصفانه قضاوت کنند، مانند یحیی آرینپور، از اینکه جیمز موریه صحنههایی ساخته که در آن اخلاق و عادات ایرانیان را برملا کرده، رنجشی به دل نمیگیرند. ایرانیان همه میدانند که “مداخل و رشوهبگیری”یکی از”ناخوشیهای” روسا و رجال ایران در آن زمانها بوده؛ یا دورنگی و چاپلوسی و ظاهرصلاحی و دشمنخویی و کینهورزی مردم آن عهد را که در سطوحی وسیع رواج داشته، انکار نمیکنند. اما برغم این انصافدهی، این ایراد را هم به نویسنده وارد میکنند که موریه در تحریر و تصوی همین معایب “نهایت بیانصافی و غرضورزی”را به خرج داده و ضعف اخلاقی بعضی از طبقات مردم ایران را هم بزرگتر از آنچه بوده، به قلم داده و هم به همگان تعمیم داده.
البته از حق نگذریم که تا مدتها سرگذشت حاجی بابا در اصل انگلیسیاش، راهنمای خلقیات و خصوصیات اخلافی ایرانیان شناخته میشد و تا سالهای سال، معرف صفات و عادات و خوی قوم ایرانی نزد اروپاییان به شمار میرفت. به قول ادوارد براون، چه بسیار اذهان سادهای که با خواندن این کتاب [در زبان اصلی] گمراه شدند و همه ایرانیان را به چوب نویسنده راندند و خشک و تر را باهم سوختند و آنها را به صفاتی شناختند که موریه توصیف کرده بود. شاید، از منظر دیگر اگر بنگریم، کار موریه درست نبوده که این چیزهای غلو شده را سرکوفت یک ملتی بکند که سابقهای درخشان در فرهنگ و مدنیت دارد. بد آنکه همه را فاسد و تباه قلمداد بکند، اما بدتر آنکه ریشخند و استهزاءشان هم بکند.
پاسخ به نیازهای عصر
نوشتههایی که از قلم ناصرالدین شاه تراویده، او را در عداد سادهنویسهای دورهاش جا میدهد، شاهی که سرگرمی را دوست میداشت. از طریق خاطرات اعتمادالسلطنه میدانیم که این پادشاه، شبانه، از روی پشتبامها و به صورت ناشناس خودش را به تالار نمایش دارالفنون میرساند تا “تیاتر”تماشا کند.
در اواسط پادشاهی ناصرالدین شاه که آزادیخواهان و روشنفکران، چه در داخل کشور و چه در خارج، برای تحصیل آزادی و قانون به کوشش برخاسته بودند، نوشتن کتابهای داستانی، اعم از رمانها و نمایشنامه، رونق گرفت. هدف نویسندگان این آثار، آن بود که به تنویر افکار عمومی بپردازند. مسالکالمحسنین و سفینه طالبی (یا کتاب احمد) دو اثر طالبوف است که اقبال عامه یافتند و نام او را در داخل ایران سر زبانها انداختند. سیاحتنامه ابراهیمبیگ یا بلای تعصب او، تالیف حاجی زینالعابدین مراغهای در مسیر رمانهای انتقادی و به قصد روشن کردن اذهان عامه و نشان دادن معایب و مصائب عهد قاجاری نوشته شد. زینالعابدین مراغهای، در دیباچه جلد سوم سیاحتنامه مینویسد:”عموم بانیان خیر و مرتکبان شر بدانند که هنگام آ” رسیده که نیکان را نیک و بدان را به نام زشت و با نفرین یاد کنند.” خود او سعی کرد حاصل عمل دورانش را در تاریخ به یادگار گذارد.
در زمینه نمایشنامهنویسی، آثار میرزا فتحعلی آخوندزاده (در سالهای 1850 ) صحنههایی روشن و موثر از طرز معیشت مردم آذربایجان ارائه داد که در آنها جهات تاریک زندگی این مردم بدون گذشت و اغماض به باد انتقاد گرفته شد. آثار میرزا آقای تبریزی، بخصوص طریقه حکومت زمانخان بروجردی و سرگذشت آن ایام که در چهار مجلس نوشته شده، عملا برای خواندن و عبرت گرفتن هموطنانش بوده تا نمایش آن بر صحنه. هنوز آشنایی با تئاتر در میان ایرانیان محدود بود و نویسندگان به تاثیر مطالعه آنها چشم داشتند.
با تامل در موقعیت عصری که میرزا حبیب در آن میزیست و به تن خود طعم ناروایی و ستم آن را چشیده بود، انتخاب سرگذشت حاجی بابا برای ترجمه قابل فهم میشود. رمان جیمز موریه جان میداد برای نویسنده نقادی که بخواهد معایب و مفاسد عصر خویش را برجسته کند، بخصوص که میرزا حبیب خودش را به متن اصلی محدود و مقید نکرد. آنچه امروزه ما از ترجمه دقیق میدانیم، برغم بسیاری از باریکرفتاریها و نازککاریهای او، مورد عنایتش نبود. اینچنین بود که رمان موریه عرصه جولان فکر و قلم او شد و به نوعی”اثر”تبدیل گشت.
در نتیجه کار میرزا جبیب که از خلاقیت برخوردار بود، دیگر یک ترجمه خشکوخالی تلقی نمی شد که با معیار”ناسزاگویی ونکوهش یک ملت” سنجیده شود. اثر فارسی جنبهای گرفت که پاسخگوی نیازهای عصر بود، یعنی به انتقاد از وضع موجود و باز نمودن معایب جامعهای تبدیل شد که رو به تباهی داشت و باید با تکانی شدید از خواب غفلت قرون بیدار میشد. از این منظر، سرگذشت حاجی بابا آینهای تمامقد بود که میرزا حبیب برای آگاه کردن ملتی به وضع واقعیاش آن را برابر او نگهداشته بود. آینه هرگز میل و محابا نمیکند. به قول شمس تبریز، اگر آینه را بشکنی، خودت را شکستهای.
اکنون که به پشت سر نگاه میکنیم، متوجه میشویم کم کسانی با ضرورتهای گونه ادبی 2 که سرگذشت حاجی بابا در آن پدید آمده بود، آشنایی داشتهاند. اگر آشنا بودند، به خودشان اجازه نمیدادند اینگونه بیمحابا به انتقاد از موریه بپردازند یا با اظهار نارضایتی از میرزا حبیب، او را با نویسنده اصلی کتاب همدست معرفی کنند. در این که موریه، چه بسا، شیطنتها و حتی رذالتهایی در کارش به خرج داده باشد، جای بحثی نیست. همچنان که میرزا جبیب هم با این کتاب موقعیتی یافت تا دقدلیاش را نسبت به جامعه فاسدی که او را طرد کرده بود و از خانه و کاشانه رانده بود، خالی بکند هرچند انگیزهها و اغراض متفاوت است. میرزا حبیب دقدلی شخصیاش را در لفافه معدلتخواهی برای یکی ملت پنهان کرد، اما در مورد موریه چه میتوان گفت؟ شاید شیطنت او به نفع ملت ایران تمام شده باشد. اگر انگیزههای شخصی او برای نوشتن حاجی بابا نبود و این کتاب تالیف نمیشد، عرصه ادب ایران یکی از مهمترین دستاوردهای خود را نداشت.
عباس اقبال، تاریخدان برجسته، معتقد است این اثر جز کتاب داستانی بیش نیست و”جنبه تاریخی” ندارد. منظور او آن است که نمیتوان برای محتویات آن سندیتی قائل شد. به عقیده عباس اقبال، نام کتاب، یعنی حاجی بابا، الهامی است که موریه از نام حاجی بابای حکیمباشی گرفته که از جانب عباس میرزا برای تحصیل طب به لندن رفت. هرچند منظور نویسنده از هویت قهرمان داستان، میرزا ابوالحسنخان ایلچی است، یعنی همان شخصی که همسفر موریه شد تا معاهده ایران و انگلیس را به لندن ببرد. به عقیده آقای اقبال که در مجله یادگار منتشر شده، همانقدر که موریه در نمودن آداب و اخلاق و طرز زندگی اجتماعی و سیاسی و عقاید قومی و تعارفات معموله مردم ایران تبحر و مهارت به کار برده، “بیانصافی و غرضورزی و بدنفسی”هم به خرج داده و بدنفسی به معنی رزالت و پستفطرتی و خباثت است!
آن زیادهروی یا به قول ایرانیها”بیانصافی”یا غرضورزی و پردهدری، انعکاس غلوشده معایب و جنبههای تشدیدشده آداب و رفتاری است که جزو ذات گونه ادبی پیکارسک 3 بود و مقبولیت عام داشت. نام اینگونه، از لفظ پیکارو 4 میآید که در اسپانیایی به معنی آدم ماجراجوی حقهباز، نابکار و خانهبهدوش سرگردان در راههاست. ادبیات پیکارسک یا داستان پیکارسک، با چنین شخصیتی مرتبط است که منشا اسپانیایی دارد و شخصیت اصلیاش همین آدم پاچهورمالیدهای است که در یک سلسله وقایع و حوادث در ترتیب و توالی زمانی، اما بدون یک طرح پیچیده، داستان را پیش میبرد. بنابراین یک خرده جوهر نابکاری و شیطنت برای نوشتن چنین ماجراهایی برای نویسندهاش ضروری بود. جیمز موریه این جوهر را داشت و از آنجا که کسی موریه را مردی متخیل و داستانسرا نمیشناخت و از او تصویر مردی را داشت سیاستگر و زدوبندچی، جامعه کتابخوان آن دوره کتاب او را یک سفرنامه نیمه واقعی-نیمه تخیلی پنداشت. میرزا حبیب هم که این اثر را برگزید تا مفاسد و معایب جامعه روزگارش را برملا کند، در جهت مقصودش کوشید با اشارات دوپهلو و امارات کنایهآمیز شخصیتهای کتاب را با انگشت به نمونههای واقعی نشان دهد.
اکنون که آبها از آسیاب ریخته و از عصر و زمانهای که محرک میرزا حبیب برای پرداختن به سرگذشت حاجی بابا بوده، یکصدواندی سال گذشته، لازم است دستاورد مهم ادبی او را در پرتو سنجشهایی تازه بنگریم.
محرک میرزا حبیب به مقولات سیاسی-اجتماعی دورانش منحصر نبود. محرک اصلی او که تمام عمر پربارش صرف آن شده بود، گسترش دادن تواناییهای زبان فارسی و پیدا کردن راهحلی برای پرداختن به روایتی بلند است تا درخور بیان رمان باشد. زبان فارسی، طی قرنها، به نثر فنی دست یافت. این نثر به مرور به دست آدمهای متفنن به بازیهای کلامی و دراز نفسیهای بیمنطق و قلمبهپردازیهای نابجا دچار شد. هنگامی که این زبان به دست سعدی رسید، در نثر سخته و پروریدهاش، قابلیت و توان بیمانندی برای حکایتهای کوتاه نشان داد. ایرانیان در این زبان موفق شدند زیباترین قصهها و حکایتهای کوتاه کمینه 5 را ارائه دهند. اما این زبان توانایی بیان یک روایت بلند را نداشت. وقتی ایرانیان با جهان غرب و با هنر رماننویسی روبرو شدند، زبان فارسی را در روایت متداوم و روند ناتوان یافتند. هوشمندی میرزا حبیب در آن است که پیش از همه این نکته را دریافت و با سختکوشیاش موفق شد راهحلی برای روایت بلند در یک زبان تلفیقی پیدا کند. با ملکالشعرابهار، همداستان باشیم که نویسنده حاجی بابا را”قادرترین و محکمترین سادهنویسان عصر”خودش به حساب میآورد:”هم ساده است و هم فنی؛ هم با اصول کهنهکاری استادان نثر موافق است و هم با اسلوب تازه و طرز نو همداستان و در جمله یکی از شاهکارهای قرن سیزدهم هجری است” (سبکشناسی، جلد 3، ص 663).
این نوشتهها را هم بخوانید