برترین فیلمهای سال 1387

محمد باغبانی
1- برخوردهایی در انتهای جهان/ ورنر هرتزوگ
«برخوردهایی در انتهای جهان» در واقع هفتمین سفر سینمایی ورنر هرتزوگ کبیر به دور زمین است. هفتمین فیلم او سفری است به قطب جنوب، به قاره هفتم، به «آنتراکتیکا». روزگاری یکی از منتقدان سینمایی به این نکته اشاره کرده بود که اگر روزی یک موجود بیگانه فضایی به زمین بیاید و از او تعریفی برای انسان بخواهد، او حتماً فیلمهای چاپلین را برایش به نمایش خواهد گذاشت. اما شخصاً معتقدم موجود فضایی که هیچ، حتی اگر حوریان بهشتی هم از ما سراغ زمین و زندگی و حکومت انسان روی زمین را بگیرند، من که برایشان یک مجموعه کامل از فیلمهای هرتزوگ را نمایش میدهم. در عصر ما که اینترنت سلطنتی بی چون و چرا دارد و انواع و اقسام نرمافزار کامپیوتری وجود دارد، گشت زدن در دنیا و کسب اطلاعات کار آسانی است، چیزی که سختتر به دست میآید، نگرش است. چیزی که برای من مساله اصلی است، اشاره به جایگاه بی بدیل و بی همتای هرتزوگ و سینمایش است؛ جایگاهی که تاریخ سینما آن را تا ابد ثبت خواهد کرد، بی آنکه خدشه یی به آن وارد شود. هرتزوگ همواره در آثارش (به خصوص مستندها) صاحب نگرش و دیدگاهی است که مانند نقد، ما را به فکر میبرد و ادامه تفسیر شخصیمان از متن را منجر میشود. او یک اومانیست واقعی است، در لحظه یی که انسانی را ستایش میکند، به همان اندازه انسان (شاید خودش برای خودش) برایش موجودی ناقص و پرخطاست. هرتزوگ جادوگر است. در عین اینکه اثرش را بی طرفانه و با نگاهی غیرقضاوتگر میسازد، لایههایی از معنی مورد نظرش را هم به آن تزریق میکند. اگر تاریخ سینما را قصری تصور کنیم، بی شک هرتزوگ تنها روحی است که در آن آزادانه حرکت میکند، بی قید و شرط. او شاید جای ثابتی نداشته باشد، اما همه جا هست و همیشه انسان را به شکلی متفاوت ثبت کرده است. او فیلم «برخوردهایی در انتهای جهان» را به «راجر ایبرت» تقدیم کرده. ما که این وسط هیچ کارهایم، وقتی در پایان فیلم نوشته «برای راجر ایبرت» را میبینیم پر از شور و امید میشویم، خیلی دلم میخواست چهره ایبرت را در این لحظه میدیدم. ایبرت هم البته نامه یی برای هرتزوگ نوشته که اگر علاقهمند به خواندن آن هستید، در سایت شخصی هرتزوگ موجود است. من اسم این را میگذارم یک بده بستان عاطفی کاملاً سینمایی. ادای دین و ستایش اساس این فیلم و این نامه است. هرتزوگ یک عاشق واقعی است. او حتی وقتی مستندهای دروغین میسازد به شکلی رمانتیک، حقیقت را بیان میکند. اتفاقاً ایبرت در نامهاش به همین موضوع اشاره کرده که وقتی با هرتزوگ به تماشای مستندی چون «ناقوسهایی از اعماق؛ ایمان و خرافات در روسیه» نشسته و در انتها کلی سوال از هرتزوگ داشته، فیلمساز ما چگونه احتمالاً با لبخندی درونی، به ایبرت میفهمانده که خیلی از چیزهایی که او دیده، ساختگی است و خود هرتزوگ آنها را ساخته و اصطلاحاً باب کرده. همین طور درباره «دیتر کوچولو دلش پرواز میخواهد» هرتزوگ برای ایبرت توضیح داده که خیلی از صحنهها ساختگی است و دیتر در واقع تجربیاتی مشابه با آنها را داشته. نکته جالب دیگر اینکه ایبرت این فیلم را در فهرست برترینهای سال قرار نداده. یاد این جمله فلینی فقید میافتم و به نظرم درباره هرتزوگ هم صدق میکند؛ من دروغگویی هستم که حقیقت را میگوید.
2- در شهر سیلویا/ خوزه لوئیس گورن
این اولین فیلمی است که از این فیلمساز 48 ساله اسپانیایی دیدهام و اجازه دهید همین جا و بی اغراق بگویم که «در شهر سیلویا» یک شاهکار بی بدیل است. داستان فیلم درباره مرد جوانی است که شش سال بعد از آشناییاش با سیلویا به شهر او بازگشته تا سیلویا را پیدا و احتمالاً به او ابراز علاقه کند. فیلم در مجموع شاید دو صفحه هم دیالوگ نداشته باشد. کار گورن به شکلی بی همتا، در مرز باریکی بین سینمای داستانی و مستند در حال حرکت است. انگار در حال تماشای یک سینما واریته داستانگو و کارگردانی شده هستیم. در مورد گورن بگویم که او شیفته سینمای ازو، فورد و برسون است و حالا که بحث جان فورد در این یادداشت (یا به تعبیری دعوتنامه) بالا گرفت، بد نیست بدانید که این آقای گورن در حال آماده کردن فیلمی از محلهای فیلمبرداری «مرد آرام» فورد است. اما «در شهر سیلویا» ظاهراً دو تاریخچه دارد. اولی به یکسری عکس مربوط میشود که در نهایت منجر به ساخت این فیلم 80 دقیقه یی شد. فیلم گورن دقیقاً روایتی است از نقطه دید مردانه یا به عبارتی نگاه خیره و سوبژکتیو مردانه. جایی که مرد تک و تنها در کافه یی نشسته (کافه یی که اولین بار در آن با سیلویا دیدار کرد) و چشم چرانی میکند و نقاشی میکشد. با اینکه ظاهراً گورن از جزئیات و اصول یک روایت دراماتیک خود و اثرش را دور نگه داشته اما در نهایت همذات پنداری با شخصیت مرد جوان، به خلق درامی منجرمی شود که کمتر نمونهاش را دیدهایم و از همین رو معتقدم این فیلم اثری بی بدیل در تاریخ سینما است؛ جایی که سینمای داستانی و مستند به شکل حیرتآوری با هم ترکیب میشود. باز بد نیست اینجا اشاره کنم که این فیلم را هم در واقع هوبرمن به ما معرفی کرده است. از مرز بین فیلم داستانی و مستند صحبت شد، باید این را هم اضافه کنم که این فیلم در ساختار روایی ا ش هم حرکتی سنجیده بر مرز تنهایی و سرگرمی با دیگران دارد. مرد جوان و دن خوانوار فیلم همانقدر تنها است (چون سیلویا را نمییابد) که هر لحظه خود را میتواند دلباخته و اسیر دست دیگری ببیند. همین موضوع در وجود او آرامشی را به همراه دارد که باعث میشود او ساعتها دنبال سیلویای خیالی (یا بهتر بگوییم اشتباهی) راه بیفتد، بدون اینکه عجله یی برای به دست آوردن سیلویا داشته باشد. فیلم در شهر سیلویا درباره لذت در این لحظه و حال بودن است؛ لحظه یی که در عین تنهایی، میتواند اندکی بعد عاشقانهترین لحظه زندگیات باشد. یا بهتر است بگویم فیلم درباره نقطه انفجار این لحظه است که مدام به انفجار نزدیک میشود اما راستی سیلویا کجاست؟ پس از این به بعد و به طور رسمی خانمها و آقایان این نام را به خاطر داشته باشد؛ خوزه لوئیس گورن. فیلم در شهر سیلویا رقیب اصلی فیلم «هشدار؛ شهوت» آنگ لی برای دریافت شیر طلایی ونیز بود که در نهایت هیات داوران با بدسلیقگی تمام، یکی از ضعیفترین آثار لی را به عنوان برنده شیر طلایی معرفی کرد. مطمئناً اگر شیر طلایی به این شاهکار سینمایی میرسید، خیلی زودتر از اینها با این نابغه اسپانیایی آشنا شده بودیم.
3- وندی و لوسی/ کلی ریچارد
یکی از بهترین فیلمهای سینمای مستقل امریکا در سالهای اخیر و بی شک یکی از بهترین فیلمهای سال. وندی و لوسی در درجه اول، اهمیت و اعتبار اصلیاش را از چهره بیانگر و بسیار لطیف، اندوهگین، خشن و بی امید بازیگرش به دست آورده؛ چهره یی که کارگردان فیلم آنقدر آن را زیبا و جذاب میدانست که نمیخواست برای فیلمش در نظر بگیرد اما عمق چشمهای «میشل ویلیامز» به قدری لنز دوربین و ذهن مخاطب را درگیر خودش میکند که برای ریچارد راهی جز تسلیم چهره او شدن نگذاشت. البته موهای بلند ویلیامز مشکی شده و تا آخر فیلمبرداری او نه موهایش را شست و نه ناخنهایش را تمیز و مرتب کرد تا آن شخصیت مورد نظر ریچارد به بار آید. ویلیامز همسر سابق هیث لجر فقید است. وندی همراه سگش لوسی، عازم آلاسکا است. دلیل خاصی برای این عزیمت او در فیلم وجود ندارد ولی پرواضح است که وندی از جایی که در آن امید نیست در حال فرار است و قصد دارد تا با رسیدن به آلاسکا، فردای بهتری را آغاز کند. جالب اینکه در چهره وندی هم نوع خاصی از عذاب وجدان حس میشود که بی شک به گذشته او مربوط است. ریچارد در این فیلم که ساختار رواییاش کاملاً مبتنی بر روایتی «حذفیک» (روایت بر اساس حذف دلالتهای داستانی) است، نقدی تند و تیز بر امریکای به شدت اقتصادی، حاشیه یی و دور از کلانشهر دارد. با اینکه فضای فیلم حسابی یادآور آثار درخشان دهه 70 سینمای امریکاست، (به خصوص فیلمهای جاده یی آن دوران نظیر شاهکار ترنس مالیک زمین بد) اما در دل و درون مضمون خود، سویه و نگاهی متفاوت با گذشته این نوع سینما دارد؛ نگاهی که به شکل تاسف باری شهرکها و گوشه و کنارهای کشور پهناوری چون امریکا را هم بی شباهت با درگیری اقتصادی که کلانشهرنشینان با آن دست و پنجه نرم میکنند، نمییابد. فیلم انگار متذکر میشود اگر مشکل اقتصادی وجود داشته باشد، حتی فرار از امریکا هم میسر نیست و چقدر جالب که در فیلم این دیالوگ را به وندی میگویند؛ «تو که نمیتوانی برای سگت غذا فراهم کنی، نباید سگ داشته باشی.» البته این به شکلی هجوآمیز هم میتواند شرح حال سینمای مستقل امریکا در مقابل فیلمهای پرفروش کارخانه رویاسازی باشد. تمهیدات و تکنیکهای مینی مالیستی و ناتورالیستی خانم ریچارد به خوبی در بیان سرد و بی امید فیلم تاثیر گذاشتهاند؛ تاثیری که حتی روی لوسی سگ وندی هم احساس میشود. اگر در دهه 70 زن خسته و بی امید ولی عاشق با مردش دست به فرار میزد تا به هر ترتیبی که شده، آرزوها و امیدهای از دست رفتهاش را دور از خانه پدری، دور از ذهن پدرسالارانه اجتماع اطرفش و دور از شلوغی شهرهای در حال توسعه بیابد، در این فیلم ما شاهد دختر جوانی هستیم که حتی مردی هم برایش وجود ندارد تا با تکیه بر عشق و حضور او به آینده دور امیدی داشته باشد. در اینجا تنها همدم او سگی است که هر لحظه امکان دارد گم شود یا برای همیشه او را از دست دهد. وندی یک از خودبیگانه است. پس عشق هم برای او معنی ندارد. او خود را گم کرده و سفر او به آلاسکا شاید برای پیدا کردن مجدد خود باشد، اما مشکل اینجاست که خروج از جامعه به شدت اقتصادی و پدرسالار امریکا هم سختیهای خودش را دارد.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
4- سوپراستار/ پائولو سورنتینو
بی شک یکی از شاهکارهای سال. فیلمی که موفق شد جایزه ویژه هیات داوران کن سال گذشته را به دست آورد و یکی از مدعیان اصلی نخل طلا بود. سوپراستار در کنار فیلم «چه» ساخته سودربرگ، دو فیلمی هستند که امسال براساس دو چهره سیاسی ساخته شدند. فیلم سورنتینو درباره «جولیو آندراïتی» است، نخست وزیر اسبق ایتالیا در دهه 90 میلادی؛ کسی که هفت بار به پارلمان راه پیدا کرد. فیلم سورنتینو درواقع درباره آخرین دوره حضور او در پارلمان و محاکمه معروف اوست آن هم به جرم همکاری و همدست بودن با مافیای قدرتمند و پوست کلفت ایتالیا. کار سورنتینو واقعاً تحسین برانگیز است. سبک کار او به قدری پیچیده و استادانه است که انگار «پیتر گرینوی»، «فرانچسکو رزی» و «گای ریچی» با هم ترکیب شدهاند و این فیلم را ساختهاند. نکته بسیار جالب اینکه این سالها فیلمهایی که درباره افراد منفور و اصطلاحاً «بد» ساخته میشود، دیگر به مانند آثار کلاسیک قصد نشان دادن بدیها را ندارند تا مخاطب را نسبت به این بدیها و این اشخاص بد آگاه کنند، بلکه آن چیزی که بیشتر تعریف میشود و اتفاقاً جانمایه درام است، بودن در این موقعیتهای به خصوص «شر» است. یعنی فیلمساز کاری ندارد که مخاطب تا چه حد شخصیت منفور فیلمش را میشناسد و چقدر داستانهای تاریخی و ژورنالیستی را میداند، بلکه قصد دارد اصل زندگی این فرد را بازسازی کند، یعنی ترس و سکوت را به تصویر بکشد؛ چیزی که مثلاً در فیلم «سقوط» هم شاهد آن بودیم. یکی از صحنههای درخشان فیلم جایی است که نخست وزیر مساله محاکمه را برای همسرش مطرح میکند و اندکی بعد این دو پای تلویزیونی نشستهاند و به اجرای زنده «رناتو» از ترانه «بهترین سالهای زندگیمان» گوش میدهند. (یکی از بهترین ترانههای پاپ تاریخ موسیقی ایتالیا) این صحنه از این نظر درخشان است که سورنتینو یادآوری میکند چقدر عرصه سیاست، به مانند سینما از بازی و هنر بازیگری بهره برده و خواهد برد، جایی که دو یار قدیمی حتی برای خودشان هم صحنه یی عاشقانه را بازسازی میکنند و جایی که سورنتینو به شکلی مدرن درام و همذات پنداری را برای شخصیت منفور فیلمش به بار میآورد، مخاطب در این صحنه لخت و سست برای اندک زمانی، آندراïتی را یک سوپراستار تنها میبیند. حق با سورنتینو و شیوه روایتش است، اینکه میداند اگر آندراïتی وجود نداشت، حتماً کسی دیگر شیطنتهای او را به شکلی دیگر انجام میداد، پس سینما و روایت تازه از آدمی عجیب (شاید حیوانی عجیب یا حتی مجسمه یی بی حس) را عشق است.
5- گرسنگی/ استیو مک کوئین
این اولین ساخته استیو مک کوئین است که در آخرین دوره فستیوال کن دوربین طلایی بهترین فیلم اول را از آن خود کرد. فیلم گرسنگی اثری است بدیع در ژانر فیلمهای زندان و زندانی. ساخته مک کوئین به اعتصاب غذایی ایرلندیهای انقلابی و معترض سال 81 میپردازد و پرداخت ضددرام کارگردان، برگ برنده اوست در ارائه تصویری نو و متفاوت از یکی از سیاهترین دوران تاریخ انگلستان. فیلم گرسنگی درباره «بابی سندز» است؛ کسی که بساط اعتصاب غذایی ایرلندیها را در سال 81 به راه انداخت. سندز و خیلی از همراهان او حتی تا دو ماه هم دوام نیاورند؛ مردههای متحرکی که در نهایت در سکوت و بی وزنی جان سپردند. قبلاً هم بابی سندز و مقاومت معروف او در فیلمهای دیگری بازسازی شده که مک کوئین با الهام از آنها، فیلم متفاوت خودش را ساخته. نکته قابل ستایش در کار مک کوئین این است که ساختاری غیرخطی را برای روایت فیلمش انتخاب کرده. در واقع او به جای اینکه کسی را ستایش کند یا سیستمی را بکوبد، با اعتماد به درک و شناخت مخاطبش از مباحث تاریخی (به خصوص مسائل مربوط به زندان و اعتصاب 1981) نوع خاصی از روزمرگی زندانیان و زندانبانان را در یک رابطه شبه دیالکتیکی به تصویر کشانده. ملال و بی تفاوتی در فیلم او یک عنصر اصلی در شکلگیری روایت ضددرام گونه او دارد. در واقع مک کوئین بی تفاوتی زندانیان و اعتصابکنندگان را به شکلی درست در کنار بی تفاوتیهای زندانبانان و اصولاً سگهای دولتی به تصویر کشانده تا به بهترین شکل و البته با استفاده از ساختاری مستند گونه، بازیچه بودن و شاید پوچ بودن خیلی از مراحل این جنگ وحشتناک و تاسف بار را نمایش دهد.
یکی از درخشانترین سکانسهای سال هم در همین فیلم گرسنگی است. سکانس مکالمه بابی سندز و کشیش زندان، در واقع یک پلان سکانس هفده دقیقه یی است که مک کوئین در این مدیوم شات 17 دقیقه یی توانسته یکی از بهترین سکانسهای تاریخ سینمای زندان را بازسازی کند. جایی که زمان در واقع بی ارزشترین مفهوم در زندان است مک کو ئین به درستی توانسته از ریتم دادن و به ریتم انداختن این مکالمه جلوگیری کند. ظاهراً دو بازیگر این فیلم، این پلان سکانس را در روز 12 تا 15 بار تمرین میکردهاند و خب نتیجه کار حیرتانگیز است. فیلم گرسنگی اثری بسیار خشن و تحریککننده است ولی این خشونت و اضطراب به هیچ وجه مانند شیوههای مرسوم سینمای رایج فقط به وسیله صحنههای اکشن بازسازی نشده، چرا که شیوه کار مک کوئین به گونه یی است که کف زمین سلول زندان و دیوارهای آن از همه چیز مضطربکنندهتر و خشن تراست.
6- سه میمون/ نوری بیلگه جیلان
سال گذشته وقتی اعلام شد قرار است سه میمون در بخش مسابقه جشنواره کن نمایش داده شود، یادم میآید که تقریباً هیچ سایت اینترتی حتی کوچکترین اطلاعاتی درباره این هم نداشت. یکی از دوستان هم که چندی قبل از کن در ترکیه جیلان را دیده بود برایم تعریف کرد که جیلان از وضع فیلمسازی در ترکیه ناراضی است و اصلاً دیگران (احتمالاً دولت) کمکش نمیکنند. اما به هر حال این فیلم درخشان در کن به نمایش درآمد و جیلان جایزه بهترین کارگردانی کن را گرفت؛ جایزه یی که به نظر من حالا مهمترین جایزه کن است، یعنی معتبرترین، چراکه اساساً به کار هنری مربوط میشود و جدای هر نوع نگاه و نگرش سیاسی یا اخلاقی و اجتماعی است. سه میمون نسبت به آثار قبلی جیلان (اقلیمها و دوردست) اثری متفاوت است، چه به لحاظ بصری که جیلان جاه طلبانهتر رفتار کرده و چه به لحاظ داستانی که این بار برخلاف آثار قبلیاش سمت و سویی سیاسی- اجتماعی به اثرش بخشیده. سه میمون نام عجیبی است. جیلان مستقیماً جهتگیری کرده و شخصیتهای فیلمش را رسماً سه میمون میداند. میمون در ترکیه چه نشانه و معنایی دارد؟ آدمهای احمق را میمون مینامند یا آنهایی که به هرسازی میرقصند یا آنهایی که بازیچه دست دیگرانند؟ به هر حال جیلان در آخرین ساخته سینمایی خود، نگاهی تلخ و گزنده نسبت به ترکیه یی دارد که شرایط سیاسی و اقتصادیاش اصلاً برای او و احتمالاً طبقه فرهنگی و نخبه مطلوب نیست. نکته مهم دیگر در فیلم جیلان، تصویر متفاوتی است که او از استامبول ارائه داده. در سه میمون استامبول شهری نیست که نقطه قوت و قلب تپنده کشوری چون ترکیه باشد. استامبول بیشتر شبیه جایی است که میمونها آن را تحمل میکنند، یا جایی است که زندگی در آن به شکل معکوسی جریان دارد. البته از نگاه خاص جیلان به طبقه ضعیف جامعه ترکیه هم نباید غافل شد؛ طبقه یی که در اکثر فیلمها آن را ساده و متفاوت نشان میدهند و مهمتر اینکه طبقه یی نشان داده میشوند که اصلاً به حقشان نرسیدهاند. اما جیلان خیلی تلختر به سراغ این مساله رفته، او به شکلی دراماتیک نشان میدهد حقی در کار نیست و در بهترین حالت این تقدیر شوم این میمونهای بی انتخاب و ازخود بیگانه است. لذت سرمایه داری و نوع دیگری از زندگی همه آن چیزی است که جیلان معتقد است این طبقه به ظاهر ساده را به راحتی میتواند متلاشی کند. فیلم جیلان از یک نظر دیگر هم بسیار اثر قابل بحثی است و آن اینکه بعد از «مشتها در جیب» ساخته «مارکو بلوکیو» شاهد درام ضدخانواده دیگری هستیم، با این تفاوت که عامل ضدخانواده یا متلاشیکننده خانواده، یک عامل کاملاً بیرونی است و نه درونی.
7- والس با بشیر/ آری فولمن
اثر ضدصهیونیستی فولمن نگاه متفاوت و منتقدانه یی است که این فیلمساز نسبت به جنگ و کشتار دسته جمعی اوایل دهه 80 در لبنان دارد. این فیلم هم مانند گرسنگی استیو مک کوئین برخوردها و رفتارهای غیرانسانی و ضداخلاق را در دهه 80 بازسازی و بررسی کرده. درام والس با بشیر درباره تاریخ، مفهوم گذشته و به تعبیری درباره عذاب وجدانی است که ذهن از پس آن برنمی آید، پس آن را پاک میکند. از این نظر این فیلم شاید با اثر ضعیف مازیار میری (پاداش سکوت) شباهتهایی داشته باشد، اما مساله اصلی در واقع رویکرد منتقدانه یی است که اثر به خود گرفته. شخصیت اصلی فیلم در حال مرور گذشته است نه به این خاطر که چهها کرده بلکه بیشتر به دنبال دلیلی است بر آنچه کرده اما دلیلی ظاهراً وجود ندارد و او بیشتر متوجه میشود تا چه حد اسیر دست تقدیر و نگاه فاشیستی سردمداران کشورش بوده. فیلم والس با بشیر از این نظر اثر قابل تحملی است که فولمن هرگز این نگاه منتقدانه و معترضش را صرف یک موقعیت جغرافیایی خاص نکرده، یعنی فیلم او هر چه قدر ضدصهیونیسم و ضداسرائیل است، به همان اندازه ضدفاشیسمی است که سلطه بر جهان دارد. شاید این فیلم تنها فیلم تلخ سال 2008 باشد که همگان آن را پذیرفتهاند و حاضرند با شجاعت و شهامت آن را ببینند و قبول کنند بشریت روی زمین چه گذشته تلخی داشته و دارد. درحالی که فیلمی چون «جاده رولوشنری» حتی نامزد اسکار هم نشده، این فیلم از امیدهای اصلی کسب اسکار بهترین فیلم خارجی است. در واقع این آخرین نقطه تلخ سینمای 2008 است که حالاحالاها قرار نیست کسی آن را از یاد ببرد. فولمن در فیلم والس با بشیر، جدای بحث مربوط به گذشته، مساله هویت را هم مطرح میکند. فولمن پذیرفته که از دوره یی به بعد، این بی هویتی اساس ذات و تفکر او و همه هم نسلانش است. نام والس با بشیر هم انصافاً عنوان درجه یکی برای این فیلم است. از طرفی والس نشان از رقص یا به ساز کسی رقصیدن دارد. یعنی سربازان در دوره یی و به ساز سردمداران فاشیست خود مجبور بودهاند برقصند، و خب چون سرتاسر شهر عکسهای «بشیر جیمل» آویخته شده بوده، پس این رقص، والسی است با بشیر. از طرفی دیگر فولمن با این نام به درستی توانسته فضایی مبهم و بی هویت را بازسازی کند.
8- مرثیه/ ایزابل کویزت
شخصیترین انتخابم به عنوان یکی از 10 فیلم برتر سال و طبیعتاً احساساتیترین اثر قابل اشاره و ممتاز سال. تنهایی، درد، عشق و هراس از مرگ چهار عنوان یا اصل یا هرچیز دیگری هستند که تحت هیچ شرایطی ساختار فکر و رفتاری برخی از ما را ترک نخواهند کرد. فیلم مرثیه یکی از دقیقترین و دوست داشتنیترین آثاری است که تاکنون درباره این مفاهیم ساخته شده؛ جایی که تنهایی بلافاصله از بین میرود، ولی سریع جای خود را به درد و عذاب حاصل از عشق میدهد، و بار دیگر تا میای همه چیز را آرام و رو به راه کنی یا روبه راه ببینی، متوجه میشوی زمان به پایان رسیده و وقت رفتن است. این فیلم برای من بیشتر از این جهت دوست داشتنی و قابل ستایش است که به حال (به زمان حال) هم مانند گذشته نگاه شده. فیلم به شدت نوستالژیک است. انگار اگر در روایتی به خصوص عاطفی مرگی به وجود آید، ناگهان همه چیز به گذشته و نوستالژی تبدیل میشود. آخرین پلان فیلم جایی که زن و مرد جوان و عاشق پیشه در کنار ساحل قدم میزنند، نمایی در ستایش نوستالژی و روزهای خوش با هم بودن است. خانم کویزت در زمینه انتخاب موسیقی هم سنگ تمام گذاشته و در این فیلم شما شاهد بهترین حضور قطعه یی از «آرو پارت» هستید؛ جایی که مرد متوجه سرطان زن شده و حالا هر دو قصد دارند و عکس گرفتن یا به تعبیری با ثبت و ساکن کردن زمان، همه آنچه داشتهاند را برای همیشه به صورت شیء درآورند؛ شیئی که شاید عمری بیشتر از اینها داشته باشد.
XXY -9 / لوچیا پوئنزو
این فیلم به همراه آخرین ساخته خانم لوسرچیا مارتل، (زن بی سر) دو تا از بهترین فیلمهای سال هستند. XXY نگاه متفاوتی را نسبت به خانواده دارد؛ نگاهی که نشان میدهد پایه و اساس این مفهوم شاید انتزاعی، هر لحظه ممکن است فرو بریزد.
10- پارانوئید پارک (گاس ون سنت)
Let the right / one in (توماس الفردسون)
و این دو فیلم آخر جدای جذابیتهای بصری و مضمونی بدیع و متفاوتی که دارند، به خاطر پرداخت دراماتیک و روایتی که از دوران کودکی ارائه دادهاند، دو انتخاب آخرم را شکل میدهند. تنهایی و معصومیتی که همواره در دوران کودکی منتظر فرارشان بودیم، در این دو فیلم به درستی به تصویر کشیده شدهاند. و البته این را هم در پایان اضافه کنم که فیلم گاس ون سنت نقطه عطفی در تاریخ سینمای روایی است.
10 فیلم منتخب امیر پوریا
1- ویکی کریستینا بارسلون
2- ماجرای عجیب بنجامین باتن
3- جاده رولوشنری
4-Let the right one in(توماس آلفردسن)
5-شک
6- الکی خوش
7-xxy
8-پسرکی با پیژامه راه راه (مارک هرمن)
9- مدت هاست دوستت داشتهام (کلودل)
10-بچه عوضی
آرش خوشخو
1- در بروژ
2- بعد از خواندن بسوزان
3-گومورا
4- الکی خوش
5- سه میمون
6- سقوط
7-میلیونر زاغه نشین
8-ماجرای عجیب بنجامین باتن
9-وال- ای
10-پارانوئید پارک