نمود کلیشه‌های تبعیض جنسی در افسانه‌های سیندرلا

صفیه امیرحسینی

در برخورد نخست، قصه‌های پیان به گل‌های خودرویی می‌مانند که در تاریخ زندگی انسان، در جای‌جای این کره خاکی شکوفا شده‌اند، ولی با اندکی تعمق می‌توان به این باور رسید که گوهر آن‌ها در سراسر گیتی یگانه است. زیرا بازتاب پدیدارها و تصاویر و مظهر دوران کودکی بشرند که از سراچه خیال اذهان متخیل گذر کرده‌اند. جوهر وحدت‌شان از عامیت انسان منبعث است و عرض آن‌ها از شرایط حاصله نمادین.

شاید افسانه‌های سیندرلا مستندترین و گویاترین شاهد مثال باشند. ازاین‌رو، در این‌جا به برخی از وجوه مشترک و کاربرد روان شناختی آن‌ها اشاره می‌شود تا به یاری آن بتوان ژرف‌تر به تحلیل موضوع این مقال که همانا (کلیشه تبعیض جنسی) است، دست یافت.

هم‌چنان‌که نماد متخیّله، حافظ تعدل و توازن در پهنه گیتی است و در برقراری تعادل روانی اجتماع نقش به سزایی دارد، می‌تواند اهرمی باشد که نوع بشر را از غلتیدن به ورطه غرایز حیوانی مصون دارد.

آندره مورا (Andere Maurois می‌نویسد: «بالزاک، دیگرنه در جهان واقعی، بلکه در دنیای آفریدهٔ خود سیر می‌کند. حتی کار وی به آن‌جا می‌کشد که این دنیای خیال را واقعی‌تر از دنیای واقع می‌داند. من از قصهٔ احتضار بالزاک که در آستانهٔ مرگ، پزشکی به نام هوراس بیانچان (Horace Bianchon را می‌طلبد که خود او را آفریده بود، داستانی زیباتر درباره هنرمندان نمی‌شناختم.»

«مردمان برحسب آن‌که ذهن‌شان چگونه رشد کرده و اقوام یافته و عمق باورها و معتقدات‌شان تا چه اندازه است، بعضا می‌توانند از ادبیات داستانی سراسر تخیلی، تشفی خاطر بیابند. بعضی دیگر که مثبت‌ترند یا کم‌تر در برابر تلقینات حساسیت دارند، نیاز ربط دادن تخیلات خویش را به چیزی انضمامی و غیر انتزاعی احساس می‌کنند. از این دیدگاه، مجموع ادبیات داستانی و خیال‌پردازی را می‌توان به دو دسته که در دو قطب کاملا مخالفند، تقسیم کرد:

1-تخیلاتی که محیط و آدم‌ها و موقعیت‌هایی را که سراسر ساختگی و آفریده ذهن خیال‌پرداز است، در زمان و مکانی که هیچ‌گونه امکان بررسی آن‌ها وجود ندارد، نمایش می‌دهند. تخیلاتی که متکی به واقعیاتی کمابیش مسلم یا ابداعاتی آن قدر دیرین و کهن‌اند که بی‌چون و چرا پذیرفته می‌شوند و دیگر دربارهٔ آن‌ها مباحثه و نزاعی بروز نمی‌کند…

قصه جان گرفتن پیکر گالاته (Galatee)، در واقع داستان همه ارباب و انواعی است که از سراچه تخیل مردمان‌زاده شده‌اند و در مرتبه‌ای دیگر، داستان زن آرمانی و مثالی‌ای است که هر کس در ذهن و ضمیر خود عزیز می‌دارد تا شکست‌ها یا ناکامی‌های عاطفی خویش را جبران کند. ورلن (Verlaine) می‌گوید: «من غالبا این خواب عجیب و نافذ را می‌بینم که زنی ناشناس را دوست دارم و او نیز دوستم دارد.»

(ص 50-49، زبان رمزی)

خلاصه

پیش از بررسی افسانه‌های سیندرلا، از جنبه تبعیض جنسی، بد نیست خلاصه‌ای از متن قصه‌های سیندرلا بیاوریم.

سیندرلای ایرانی: دختری است که در بدو تولدش، مادرش رااز دست می‌دهد و به سبب ستاره‌ای که بر گونه دارد، بدین نام خوانده می‌شود. نامادری‌اش دو دختر دارد که به زیبای او نیستند و این، حسادت نامادری و خواهران ناتنی او را برمی‌انگیزد. ستاره با داشتن همه کس، به جز مادر، بی‌کس و تنهاست و می‌باید فقط به پس‌مانده غذای خانواده اکتفا کند. او بخشی از پولی را که پدرش برای خرید لباس عید و جشن بار عام شاهزاده مهرداد به وی می‌دهد، در درجه اوّل صرف رفع گرسنگی خود می‌کند و بخشی را هم به بینوایی می‌بخشد و با باقی مانده آن، خمره کوچکی می‌خرد که از آن پس سنگ صبورش می‌شود و آن خمره جادوی، در حدی که خانوادهٔ ستاره متوجه نشوند، آرزوهای او را برآورده می‌کند. ستاره که به سبب نداشتن لبس مناسب از رفتن به جشن محروم است، وقتی تنهامی‌ماند، به سراغ خمره کوچکش می‌رود و از او می‌خواهد که ترتیب لباس و جواهرات شایسته جشن را برایش بدهد. خمره هم کما فی سابق عمل می‌کند و ستاره روانه جشن می‌شود، ولی هنگام بازگشت، یکی از خلخال‌هایش گم می‌شود که به طریقی شاهزاده مهرداد آن را می‌یابد. شاهزاده مهرداد به دنبال صاحب خلخال می‌فرستد و سرانجام، ستاره را پیدا می‌کند و او را به همسری خود برمی‌گزیند.1

سیندرلای روسی: مادر واسیلیا، هنگامی که احساس می‌کند مرگش نزدیک است، با آن‌که دخترش هنوزکودکی بیش نیست، به او عروسکی می‌دهد و می‌گوید، بعد از این هرگاه دچار مشکل شدی، از این عروسک کمک بگیر. پدر واسیلیا، پس از مرگ همسرش، برای او نامادری می‌آورد. نامادری دو دختر دارد، ولی چون دختران نامادری به زیبایی واسیلیا نیستند، او و دخترانش، به واسیلیا حسادت می‌کنند و در یک شب پاییزی، او را برای آوردن آتش به جنگل می‌فرستند. واسیلیا برای آوردن آتش، هم در جنگل و هم در خانهٔ جادوگر، با موانعی مواجه می‌شود، اما با رهنمودهای عروسک، موفق می‌شودکه آتش را به خانه بیاورد. آتش، نامادری و دخترانش را می‌سوزاند. پس از آن، واسیلیا با پیرزنی زندگی می‌کند و به ریسیدن نخ و بافتن پارچه مشغول می‌شود و پارچه‌ها را در قبال زحماتی که پیرزن برایش متحمل شده، به او هدیه می‌کند. پیرزن آن پارچه را به قصر می‌برد و همین سبب می‌شود که پادشاه، واسیلیا را به همسری برگزیند.

سیندرلای کره‌ای: هنگامی که پیرزنی برای شوهر پیرش دختری به دنیا می‌آورد، پیرمرد به میمنت تولد دخترش، در حیاط خانه یک درخت گلابی م کارد. پیرزن نام دخترش را شکوفه گلابی می‌گذارد. پیرزن چند سالی شاهد بزرگ شدن شکوفه گلابی و درخت گلابی است، اما عمرش وفا نمی‌کندد. پیرمرد همسری دیگر انتخاب می‌کند که دختری دارد. نامادری و دخترش، به شکوفه گلابی حسد می‌ورزند و نامادری، از او کارهای خارج از توانش طلب می‌کند و شکوفه گلابی هم از درخت گلابی کمک می‌گیرد. در روز جشن عمومی، نامادری فقط دخترش را به همراه می‌برد. البته شکوفه گلابی، با همکاری درخت گلابی، کارهای خارق العاده‌ای را که از او خواسته شده است، سامان می‌بخشد و زمانی که به محل جشن می‌رود، سندلش به رودخانه می‌افتد و اطرافیان فرماندار، او را به محل جشن می‌برند. به دستور فرماندار، سندل را از آب می‌گیرند و این سبب می‌شود که فرماندار طی ماجراهایی، واسیلیا را به همسری خود انتخاب کند.

سیندرلای مصری: رودوپیس (لپ گلی) وقتی خیلی کوچک است، از یونان ربوده و در مصر فروخته می‌شود. رودوپیس Rhodopis تحت ستم مضاعف است. از طرفی، باید کنیزی کند و از طرف دیگر، چون غیر مصری است، بیشتر کارهای سخت و شاق را به او واگذار می‌کنند و او هم نمی‌تواند دم برآورد. رودوپیس، علاوه بر مهربانی و زیبایی، رقصنده ماهری است و بدین روی، ارباب پیرش برای او یک جفت دمپایی قرمز طلایی می‌خرد.

روزی همهٔ کنیزان، برای جشنی که فرعون برپا کرده، به ممفیس می‌روند و او را می‌گذارند تا تمام کارها را به تنهایی انجام دهد. وقتی رودوپیس دمپایی‌هایش را در کنار رودخانه درآورده و مشغول شست‌وشوی لباس‌هاست، ناگهان شاهینی فرود می‌آید و لنگه دمپایی او را می‌رباید و به طرف شهر ممفیس پرواز می‌کند. شاهین در محل جشن، دمپایی را رها می‌کند که به دامان فرعون می‌افتد. این‌گونه است که فرعون، دنبال صاحب لنگه دمپایی می‌فرستد و رودوپیس را می‌یابد و او ملکه مصر می‌شود.

بنا به گفته مورخان، قدمت قصهءسیندرلا Cendrillon ی خاکستر نشین، به قرن نهم قبل از میلاد می‌رسد و از مشهورترین و مقبول‌ترین افسانه‌های پریان است که با همهٔ پیشینه دیرینش، هنوز هم برای مخاطبان امروزی کشش و گیرایی دارد.

دربارهٔ منشأ این افسانه، گمانه‌زنی‌های بسیاری موجود است. بتلهایم می‌گوید، در قرن نهم پیش از میلاد، این قصه در دربار چنین مکتوب شد. بعضی ریشهٔ آن را ایرانی می‌دانند. شرلی کلیمو مدعی است ‌ که این افسانه، نیایی مصری دارد و نخستین بار استرابون، مورخ رومی، در سده اول پیش از میلاد، آن را ثبت کرده است.

«قصه سیندرلای خاکستر نشین، بنا به گفته او (Strabon) و دیودوروس صقلی (Diodored (sicile، به ملکه‌ای که در هرم سوّم از اهرام ثلاثه مدفون است. بازمی‌گردد. او می‌نویسد: «روزی رودوپیس، زیبای گلگون گونه، در رودخانه‌ای آب‌تنی می‌کرد. عقابی یکی از سندل‌هایش را ربود و به سوی ممفیس (MeMphis) گریخت. وقتی به نزدیکی شهر رسید، لختی از پرواز باز ایستاد و سندل را رها ساخت که در دامان فرعون که در صحرا به دادخواهی نشسته بود، افتاد. شاه سندل را ستود و به جست‌وجوی صاحبش فرستاد. صاحب سندل را که زنی روسپی بود، نزدش آوردند و فرعون که از زیبایی‌اش به شگفت آمده بود، او را به زنی گرفت.»

(نقل به معنی از بتلهام و زبان رمزی، ص 78) به هر روی، بنای این افسانه از دو عنصر «انداره کوچک پا»، به نشانهٔ تقوای مطلق، تشخص و زیبایی و هم‌چنین «کفش راحت از چرم گران‌بها» که نمادی در شرق است، آشکار می‌شود؛ گو این که آبشخورش چین، ایران یا مصر باشد.

هم‌چنین، مجموعه قصه‌های سیندرلا (ایرانی، روسی، کره‌ای و مصری)، به نوعی جزو فرهنگ مشرق زمین به حساب می‌آیند و شباهت‌های نمادین، ) تخیلی، کارکردی و روانی آن‌ها، بدون در نظر گرفتن تمایزهای خرده فرهنگی و منطقه‌ای که هریک در جای خود قابل تأویل و تفسیر است. در وجوه گوناگون‌شان، توان در برگیری انسان به مفهوم عام را دارند.

به گفته نورتروپ (Northrop)، گردآوری مظاهر فرهنگی جهان در موزه‌ای خیالی، بهترین وسیله بازسازی تعادل روانی بشر است. برای مردم مغرب زمین، شناسایی هنر و فرهنگ شرقی یا تمدن‌های غربی، تنها راه متعادل ساختن تمدن غربی و انسانی کردن آن است. عقل و علم پیوند دهندهٔ انسان به چیزهاست، اما وسیله همبستگی و همدلی مردم، رشته تصاویر، یعنی تجلیّات زندگانی عاطفی است. بی‌گمان این موزه خیالی، نه تنها باید خزانهٔ مجسمه‌ها و تمثال‌ها و مضامین شاعرانه، بلکه نمایشگاه آرزوها و امیدهای نوع بشر نیز باشد تا هرکس بتواند تصویر مطلوب خویش را در آن بیابد. با بازدید از این موزه، خواهیم دانست که روح بشر یکی است و این روح، هم در فکر انسان ابتدایی متجلی است و هم در اندیشهٔ آدم متمدن امروزی؟

(ص 36، زبان رمزی)

وجوه مشترک

مجموعه افسانه‌های سیندرلا، افزون بر آن‌که از نظر ساختاری، موضوعی و درونمایه‌ای همانندند، به قول پراپ، در یک تیپ می‌گنجند، شخصیت قهرمان همهٔ آن‌ها از جنس مؤنث است و براساس تصاویری که در این کتاب‌ها می‌بینیم، قهرمانان این افسانه‌ها باید چیزی نزدیک به هفت تا هشت ساله باشند. آن‌ها مادری ندارند و یگانه دختر پدرشان هستند. به علاوه، قبل از ورود نامادری، زندگی‌شان راحت است. نامادری‌های‌شان دختر یا دخترانی دارند که قریب به اتفاق، شرور و بد سرشتند و به زیبایی دختران شوهران خود حسادت می‌ورزند. خفت و خواری سیندرلا، معمولا نتیجهٔ نفرت نامادری و دختران اوست. در صورتی که در همهٔ این نمونه‌ها، اغلب دختران قهرمان رئوف، مهربان، دلسوز و کارا و نیک سرشتند و پیش از حضور نامادری، از کمال احترام و محبت برخوردارند و سقوط آن‌ها ار این موضع ممتاز، به قعر ذلت و عسرت، به همان سرعتی صورت می‌پذیرد که در پارهٔ فرجامین قصه‌ها، بار دیگر آن‌ها به کمال سرافرازی دست می‌یابند. همهٔ این سیندرلاها یاریگرانی دارند که شاید این یاریگران، همان مادران درونی‌شده‌شان باشند که به شکل‌های نمادین و در هیأت موجودی جاندار و اغلب پرنده، به یاری‌شان می‌شتابند. اکثریت پدران این دختران، عموما نقشی در سرنوشت آن‌ها ندارند و در فراشد بسیار سختی که از سر می‌گذرانند، هیچ‌گونه یاری و همدلی را با آن‌ها برنمی‌تابند. هم‌چنین، کلید رهایی همه سیندرلاها از آن شرایط خفت‌بار، در پاپوش‌شان نهفته است.

البته، تفسیرها و تعابیر فراوانی از این افسانه شده است. به قول برونو بتلهایم، قصه براساس رقابت برادر خواهری و تا حدودی از توجه و بی‌توجهی والدین به بعضی از کودکان خود شکل می‌گیرد. هم‌چنین، قصه سیندرلا می‌تواند حاصل تخیلات مردان بی‌چیزی باشد که به نوعی احساسات جریحه‌دار و تحقیر شده‌شان را جبران می‌کنند. این‌گونه افسانه، از گونه قصه‌های تخیلی آدم‌های فقیری است که به پادشاهی انتخاب می‌شوند یا روسپی‌ای همسر شاه می‌گردد. انسان‌های نادری که توانسته‌اند چیزهایی را که هرگزندیده‌اند، پیش خود تجسم کنند. مثل تصور کاخی که در آن جشن و سروری به مناسبت انتخاب همسر شاهزاده‌ای برپاست. این در حالی است که این مردمان، خود در مطبخ و یا اجاق خانه‌ای سکنی دارند.

پرندگانی که در هر چهار جلد، چه در تصاویر و چه در متون، به شکلی حضور می‌یابند، شاید به گونه‌ای نماد تخیل به پرواز درآمده جبرانی باشند. در عین حال، می‌توانند نماد رهایی و آزادی در وادی عشق باشند که در شاکله‌ها و تمثال‌های گوناگون نمایانگر شده‌اند. چرا که تنها در این وادی است که پای عقل چوبین است و فقط احساس است که حسابگرانه عمل نمی‌کند. بر این مصداق: بنازم، بنازم پیوند محبت را آن‌جا که گدایی در مقابل شاهی نشیند.

کارکرد: این که چرا قصه سیندرلا مورد توجه کودکان سراسر جهان است و از چندین بار شنیدن آن هرگز خسته و ملول نمی‌شوند، به قولی به دلیل کارکرد این افسانه بر روح و روان انسان است؛ به ویژه که بسیاری از کودکان، خود را در این دنیا به علل فراوان تنها و بی‌پناه می‌پندارند. آن‌ها در خانه، جامعه و در برابر دیگر همنوعان، از هر نظر خود را ناتوان و نیازمند می‌پندارند. این احساس وابستگی و ضعف سبب می‌شود که در خود هیچ‌گونه اعتماد به نفسی نیابند و نسبت به حال و آینده، دل نگرانی‌هایی احساس کنند. بعید نیست برادران و خواهران‌شان را از خود برتر بدانند و رفتار پدر و مادر و اطرافیان‌شان را با خود تحقیرآمیز تلقی کنند. هم‌چنین، ممکن است مسائلی درونی‌شان، چون رقابت خواهر و برادری، به وسیله والدین دامن زده شود و آن‌ها را بیازارد و با همهٔ ناتوانی در پی انتقام‌جویی باشند. به علاوه، ممکن است از عقده اودیپی نسبت به والدین (جنس مخالف) خود رنج ببرند و احساس عجز کنونی و آینده مبهم، فکرشان را مشغول بدارد. به این ترتیب، بعید نیست که آرزوی رهایی از وضع موجودشان را در سر بپرورانند و رسیدن به سروری و موقعیت بی‌نظیر در آینده، دغدغه خاطرشان باشد و در هر مقطع از مراحل کودکی، خود را در شرایط سیندرلا بینگارند.

کودک به هم ذات پنداری و فرافکنی قصه سیندرلا، اغنا و سرشار از احساس سرخوشی و سرور می‌شود. شاید این یکی از صد راز سر به مهر قصه سیندرلا باشد که این افسانه را فراملیتی کرده اسن. یا احتمال دارد هم‌چنان‌که «فنومنولوژی» نمادی باشلار، نشان می‌دهد که نماد، یعنی جوهر تخیل شاعرانه، وسیله آشتی آدمی با کیهان است و به آدمی می‌آموزد که وی هیچ وقت بی‌کس و تنها نیست و در عالم خیال، انیموس (animus) با انیما (anima) سخن می‌گوید؛ زیرا ذهن خیال‌پرداز، هم‌چون یک جفت نرینه و مادینه، با یکدیگر راز و نیاز و گفت‌وگوی عاشقانه دارند و این گسترش یاگشایش درونی ذهن خیال‌پرداز، به وسیله رهایی از حصار تنهایی و از خود بیگانگی است. انیما چون فرشته نجات فرود می‌آید و ذهن را در پناه خویش می‌گیرد و او را از خطر عینی‌گری و از «خود بیگانگی» مصون می‌دارد. این فرشته آسمانی و ریسمان رهایی، باعث رستگاری و استعلای انسان است.

(ص 28‌، زبان رمزی) البته، هیچ افسانه جن و پری نتوانسته به خوبی روایت‌های گوناگون قصه سیندرلا، تجربه‌های درونی کودک را که دستخوش دردهای جانکاه رقابت خواهر برادری است و نومیدانه احساس می‌کند ‌ که برادران یا خواهرانش از او بهتر و برترند، بیان کند.

بدین روی است که قصهسیندرلا، دختران و پسران را به یک اندازه جلب می‌کند؛ زیرا کودکان هر دو جنس، از رقابت خواهر برادری در رنجند. آن‌ها می‌خواهند از شرایط ناگوار کنونی خویش رهایی یابند و بر همه کسانی که بر آنان برتری دارند، فایق آیند. قصه سیندرلا با رو ساخت ساده‌اش، دارای ژرف ساختی عمیق است که به جنبه‌های ناخودآگاه انسان اشاره دارد و این یکی از دلایل دیگری است که این قصه را در تمام دوران‌ها جذاب کرده است. کودک در هر شرایطی که قرار داشته باشد، خود را با سسیندرلا همسان می‌پندارد و در مقام مقایسه، خود را از سیندرلا خوشبخت‌تر می‌یابد. در عین این که فکر می‌کند که رنج‌های کنونی‌اش در غایت، هم‌چون غم‌های سیندرلا پایانی دراد و سرانجام خوشی در انتظار اوست.

«روایت‌های بسیاری از این افسانه وجود دارد که گویا “Morion R” سی‌صد و چهل و پنج روایت از آن‌ها را مورد مطالعه کامل قرار داده است.»

(ص 330‌، کاربرد افسون) صرف نظر از روایت‌های یاد شده و روایت‌های لاوانه، وارژا، برونا، دیک، پرو و برادران گریم که قهرمانان آن‌ها جملگی زنانند، اگر فرض بر این باشد که فقط همین چهار روایت مورد بررسی، در عرصه گیتی وجود دارند که قهرمان همگی آن‌ها نیز از جنس مؤنث است، آیا این پرسش به ذهن نمی‌آید که اگر این افسانه کاربرد روانی-انسانی دارد و اگر کارکردش بر انسان عام است، باید جنس مذکر را نیز شامل شود و اگر افسانهٔ سیندرلا هم در قانون کلی افسانه‌ها جای می‌گیرد (در افسانه‌ها اغلب دو نیروی خیر و شر موجود است که در مقابل هم قرار می‌گیرند و سرانجام، نیروی خیر در پارهٔ فرجامین افسانه، به نیروی شر چیره می‌گردد و در این افسانه هم نامادری و خواهر ناتنی، به نوعی جزو نیروی شر و سیندرلا، نیروی خیر محسوب می‌شود)، پس چرا و به چه دلیل در هیچ‌یک از این افسانه‌ها، ناپدری شریر و بد ذاتی و جود خارجی نمی‌یابد تا به آزار و اذیت پسر خوانده یا دختر خوانده خود دست بزند ویا چگونه اصل عام رقابت خواهر برادری که اصلی روانی است، درباره رقابت بین برادران، حتی در یک مورد هم مصداق پیدا نکرده است(از این‌گونه افسانه، جز به طور کمیاب دیده نشده است)؟ این خود به نوعی، جای پای تبعیض جنسی را در قصه سیندرلا آشکار می‌کند. شاید بدین دلیل که نقالان و گردآورندگان افسانه‌ها اغلب از جنس مذکرند و به عمد و یا به سهو، خواسته‌اند به طریقی زیرکانه، جنس ذکور را به گونه‌اس مبرا از خطا، در ناخودآگاه انسان جایگزین کنند و تنها جنس مؤنث را بد سرشت و حاسد به نمایش گذارند. این در صورتی است که در کتب مقدس که از مستندترین و موثق‌ترین اسناد است، قصص زیادی راجع به رقابت خواهر برادری وجود دارد.

چنان‌که در تورات، انجیل و قرآن مجید، قصه هابیل و قابیل (ص 319 بتلهایم)، عیسو و یعقوب و حضرت یوسف (ص 319 بتلهایم) و برادرانش موجود است و شدت این رقابت، به حدی است که هابیل، قابیل را می‌کشد و حضرت یوسف، مغضوب برادرانش قرار می‌گیرد و آن‌ها او را به چاه می‌افنند. البته با این توجیه که حضرت یعقوب به او توجه بیشتری داشته است. حضرت یوسف، به بردگی فروخته می‌شود، ولی با عملکرد صحیح خودش، بر اریکه قدرت سلطنت مصر تکیه می‌زند و به برتری بر دیگر برادرانش دست پیدا می‌کند. هم‌چنین عیسو، برادر خاکستر نشین یعقوب محسوب می‌شود و یا در همین اروپای متمدن تا قرون اخیر، مال ارث به فرزند ارشد خانواده تعلق می‌گرفت و دیگر برادران، خاکستر نشین (سیندرلای) برادر ارشد بودند.

سؤال این است که باوجوداین همه نسخ دینی و دنیوی، در مورد خاکستر نشینی جنس مذکر، چرا و به چه دلایل افسانه سیندرلایی از جنس مذکر، با تعمیم جهانی نداریم و اگر داریم، چه سیاستی در کار بوده و چرا گردآورندگان این‌گونه افسانه‌ها، به سکوت از کنار آن گذشته‌اند؟ آیا این نوعی نقض غرض به حساب نمی‌آید؟ و یا شاید این سکوت، این بار را در خود نهفته دارد که اگر سیندرلای جنس مذکر موجودیت می‌یافت، ممکن بود جنس مؤنث، در مواردی جنس مذکر را نجات بخشد و در این صورت، شاید امکان گزینش و انتخاب به دست می‌آورد و ممکن بود حق انتخاب را ملک طلق جنس مذکر به شمار نیاورد. چرا که جنس مذکر در باطن خود، به کاردانی و توانایی جنس مؤنث (چه در مقام مادر و چه همسر) واقف است و با آگاهی از مفهوم این ضرب المثل عامه که «زن چراغ هر خانه است»، می‌داند که وجود او باعث قوام، تداوم و تلطیف زندگی می‌شود و از هر لحاظ، یاریگر صمیمی نوع بشر است. بدین‌سان است که روان‌شناسان، از سر جمع تجارب بشری، به مرتبه‌ای از درونیات انسان پی برده و معتقد شده‌اند که انیما، زن آرمانی و مثالی هر فرد، جبران‌کننده و التیام‌دهنده ناکامی و شکست‌های نوع خود و در عین حال، نگهدارنده تعادل روح و روان آدمی است. شاید با این ملاحظات و یا به هر دلیل دیگری، صلاح دانسته نشده است که اجازه بروز استعداد، حکمت و دانایی به جنس مؤنث داده شود. وگرنه چرا در کم‌تر موردی، سیندرلاها توانسته‌اند با کوشش و تلاش پی‌گیر و ابتکار عمل خود، از یوغ اسارت و خفت برهند و چرا صور گوناگون این افسانه، تک راه‌حلی است و گره‌گشایی مسائل، فقط و فقط با ظهور منجی (مذکّر) صورت‌پذیر است و یا چرا مفتاح الفتوح رهایی، در لنگه پاپوش گم شده پنهان است که به قولی، نماد جنسی است و تنها این‌گونه است که افسانه به تعادل نهایی می‌رسد و سیندرلا، از رنج و عسرت نجات می‌یابد؟ آیا فروکاستن انسان تا بدین حد، قابل تأمل نیست؟ آیا این کلیشه از پیش تعیین شده، برای به رکورد کشید ن فکر دختران و زنان و انفعال آنان، انتخاب نشده است تا هرچه طولانی‌تر، در این بندهای نامریی اسیر نگه داشته شوند؟ البته این رویکرد به درازای تاریخ مرد سالاری، در جهان ادامه داشته است و سیندرلا، تنها نمودی بسیار کوچک از موارد فراوان تبعیض جنسی، در سراسر طول زندگی ابر انسانی جنس مذکر به شمار می‌آید.

پی‌نوشت:

(1). با همهءاین که به هیچ روی قصد نقد و بررسی سیندرلای ایرانی، به‌طور اخص و مدنظر نیست، ولی چون به نظر می‌رسد که متن و تصاویر این کتاب، اصالت و صیغهٔ ایرانی ندارد و در عین حال، منطق افسانه‌ای هم بر آن حاکم نیست، باید گفت که این افسانه، به جز بی‌مادری ستاره، سیندرلای (خاکستر نشین) را برنمی‌تابد و تصاویر آن هم بیشتر حال و هواو فضای کشورهاوو سنت‌های عربی را در ذهن تداعی‌گر است. تذکار این چند کلمه، تنها با چشم داشت بازخورد این ادعاو تصحیح آن نوشته شد تا کارشناسان محترم، منت گذارند و نقدی درخور آن بنویسند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]