زندگینامه و سبک نگارش هرتا مولر

مولر اولین نویسنده رومانیایی است که جایزهٔ نوبل ادبیات را میگیرد. گرچه نویسنده معروفی نیست و حتی در مقام مبارزه با حکومتهای خودکامه هم به نسبت بسیاری از نویسندگان دیگر در جهان چند پله پائینتر قرار دارد. ماریو بارگاس یوسا، کرلوس فوئنتس و خیلیهای دیگر. او نویسنده پرکاری است و قلم تند و تیز گزندهای دارد. رمان «گذرنامه قهرمان» داستان آسیابانی روستایی است که قصد گرفتن گذرنامه و سفر به خارج از کشور دارد و انواع و اقسام تحقیر را متحمل میشود. رویکردها به این رمان هم متفاوت است. عدهای آن را روایت بیپرده و صریح و تأثیرگذار میدانند و عدهای که مقامات رسمی دولت رومانی هم بین آنها هستند، رمان را مخدوشکنندهٔ تصویر سادهٔ زندگی روستاییهای آلمانیتبار رومانی میدانند.
رمان «قرار ملاقات» داستان دختر خیاطی است که در کت و شلوارهای صادراتی به ایتالیا جملهٔ بیا با م ازدواج کن را گلدوزی میکند تا به آرزوی دیرینهاش سفر به خارج از کشور جامه عمل بپوشاند. هرتا مولر دربارهٔ رمان «سرزمین گوجههای سبز» که در جایزهٔ بزرگ دایلین ایمپک و جایزهٔ کلاسیک را میبرد میگوید، من به تمامی دوستانم که در دوران چائوشسکو مردند بدهکارم و این کتاب ادای دینی به آنهاست. در «سفر با یک پا» مولر به زندگی مهاجران رومانیایی در غرب میپردازد، چه آنهایی که خود رفتهاند و چه آنهایی که به اجبار جان خود را برداشته و گریختهاند. او البته کلیسا را هم از نیش قلم خود بینصیب نمیگذارد. بنابراین هرتا مولر که کاتولیک است، زمانی که به کلیسایی متعلق به پروتستانها میرود مقامات کلیسای پروتستان رومانی طی تماسی پروتستانهای آلمان را وادار به اخراج او میکنند. آکادمی سوئد در بیانیهاش به نشر موجز و بیپیرایهٔ او در نمایش فقر، بیخانمانی و سرکوب اشاره میکند و او را سزاوار این جایزه میداند، هرچند بسیاری از منتقدان چنین باوری ندارند و اعطای جایزه به مولر را نوعی دهنکجی به ادبیات امریکای لاتین میدانند. فیلیپ راث جویس کرول اوتس، یوسا و فوئنتس و آدونیس سوری را نسبت به او محقتر میدانند.
ده فرمان من برائتنامه نویسندهٔ داستان
1 . برای انتشار کتابهایم پولی نمیپردازم، بابت آنها پول میگیرم.
2 . در مسابقات ادبی شرکت نمیکنم، نوشتن خود یک پیروزی است.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
3 . برای آثارم بازاریابی نمیکنم، داستان مینویسم، میخوانم و میگویم.
4 . شعر نمیگویم.
5 . کتاب نمینویسم، داستان مینویسم، ناشران کتابش میکنند.
6 . بیش از دیگران نمیدانم، اما دوست دارم بگویم.
7 . من بهتر از دیگران نیستم، اما دوست دارم کسانی که میآفرینم چنین باشند.
8 . بلد نیستم دربارهٔ آنچه مینویسم حرف بزنم، در آن مورد هم مینویسم.
9 . خوش عکس نیستم. خوش عکسی مالی تلویزیون است.
10 . همه جوابها را ندارم، فقط تعدادی سؤال دارم.
پرونده
هرتا مولر در سال 1953 رومانی به دنیا آمده و در همان جا بزرگ شده. پدر و مادرش از آلمانیهای ساکن آن کشور بودند. مولر در دوران سیاهی بزرگ شد که استبداد مطلق نیکلای چائوشسکو سالها بر کلیه شئون زندگی مردم سایه افکنده بود.
در مصاحبهای میگوید: «در رومانی به دنیا آمدم و تا سی دو سالگی در آنجا بودم. زمانی که از رومانی رفتم بسیار آشفته بودم. نخستین کتاب من در رومانی منتشر شد. «جلگهها» یا سرزمینهای پست، مجموعه داستانهای کوتاه من بود که از دید کودکی روایت میشد که در بانات آلمانی، منطقهای در غرب رومانی زندگی میکرد. موضوع محوری استبداد بود. چیز دیگری نمیدانستم، برای اینکه چیز دیگری ندیده بودم. چشماندازی غیر از آنچه دیده بودم مقابل چشمان من نبوده، همان جایی که در آن بزرگ شده بودم.
شخصیتهای ادبی من بازتاب حوادثی هستند که در چنین نظامهای تمامیتخواه بر سر مردم میآید. موضوعی که من انتخاب نکردهام، آن موضوع را زندگی بر من تحمیل کرده است. واقعا آزادی انتخاب ندارم. وظیفه دارم که بویسم و از دغدغههای خود بگویم که مجال نمیدهد لحظهای آرام بگیرم.
نوع ادبیتی که در جاهای دیگر دنیا هم سابقه دارد، ادبیات زندگینامهای که در کنار وقایع سهمگین به موازات زندگی نویسنده شکل میگیرد. مثل گولاگهای اروپای شرقی در دههٔ پنجاه و اردوگاههای کار که در گوشه و کنار این کشورها وجود داشت. یا در دوران سلطهٔ ناسیونال سوسیالیسم هیتلر که در اردوگاههای مرگ یکهتازی میکرد، نویسندهها تا توانستند نوشتند. به گمان من این ادبیات از کوبا تا چین نمونههای زیادی دارد.
هرتا مولر از نویسندگان محبوب آلمان است، نویسندهای که کار خود را با شغل مترجمی در کارخانهٔ خودروسازی آغاز کرده بود. زمانی که سکیوریتات، پلیس مخفی از او دعوت به همکاری کرد، حاضر به همکاری با آنها نشد و شغل خود را به همین علت از دست داد. زندگیاش را از طریق تدریس خصوصی زبان آلمانی تأمین میکرد، تا آنکه در سال 1987 به آلمان غربی مهاجرت کرد.
هرتا مولر بعد از نخستین کتابش که در سال 1982 منتشر شد بیش از بیست کتاب منتشر کرده است. آثارش به زبانهای زیادی ترجمه شده و جوایز متعدد و رنگارنگ یکی پس از دیگری شهرت و افتخار برای او به ارمغان آورده است. بیست سال زندگی در آلمان باعث نشده تا رومانی و مسائل آن را از یاد ببرد و مدام به آنها میپردازد. میگوید سختترین تجربهٔ زندگیام زندگی در نظام استبدادی رومانی بود، تجربهٔ تلخی که با زندگی در فاصلهٔ چند صد کیلومتری هم از خاطرم محو نشده است. زمانی که کشورم را ترک کردم بار خاطرات گذشته را بستم. اما هنوز هم در آلمان میبینم که حرف زدن از استبداد، بازار دارد.
یاد گرفتهام که بنویسم و راه دیگری برای تأمین معاش ندارم. دلم میخواهد با روشی زندگی کنم که سالها آرزوی آن را داشتم. به همین سادگی، نوشتن راهی است که به بیان واقعیاتی بپردازم که دوست دارم اما در اختیارم نیست.
مؤسسه فرهنگی رومانی در بخارست از هرتا مولر دعوت کرد تا به قرائت بخشهایی از آخرین کتابش که به زبان رومانیایی ترجمه شده بود، بپردازد. شعری کولاژگونه که در آن مولر کلمات را بریده و کنار هم چسبانده بود و بریدهٔ جراید رومانی را هم جابهجا در آن به کار برده بود. حتی تصویرسازی را هم خود به عهده داشت. علاقهٔ او به کولاژ به حدود ده سال قبل برمیگردد که در ایام تعطیل به سفر خارج از کشور رفته بود. به جای کارتپستال از بریده جراید استفاده میکرد. نخستین مجموعهٔ شعرش را به این ترتیب تدوین کرد. «آیا این پون است، یا نه؟» نخستین کتاب او که به طور کامل در رومانی چاپ شد، همین کتاب بود. هرتا مولر میگوید: «خیلی خوشحال شدم که کولاژهای من به زبان رومانیایی منتشر شد. استفاده از قیچی و کاغذ این امکان را برایم فراهم آورد که حس کنم زبان در اختیار خودم است. بازی کوچک من با زبان رومانیایی تجربهٔ تازهای بود. کلماتی که زیر دستم معنای دیگری داشت. دانش من از زبان رومانیایی در حد یک آدم با تحصیلات متوسط است و به نظرم زیباترین جنبهٔ زبان رومانیایی، زبان روزمره مردم است که وقتی در کارخانه خودروسازی کار میکردم، یاد گرفته بودم. امروز یکی از من پرسید از آوانگارد چی یاد گرفتهام و من جواب دادم، از آهنگها و ترانههای محلی سنّتی خیلی بیشتر یاد گرفتهام. زمانی که آواز ماریا تاناسه را شنیدم، هوش از سرم پرید و حس کردم فولکلور واقعی یعنی همین. موسیقی محلی رومانی بستگی عمیقی با زندگی دارد. درحالیکه موسیقی محلی آلمانی چنین انگیزهای در من ایجاد نمیکند».
هرتا مولر با زبان رومانیایی دیر آشنا شد. تا زمانی که پانزده ساله بود، در روستای محل زندگیاش که اقلیت آلمانیتبار از اکثریت برخوردار بودند، کسی به زبان رومانیایی حرف نمیزد.بعدها متوجه اختلاف شدید دو زبان شد. «در زبان رومانی تمثیل و مثل و استعاره سر راست است. آن تصویر سرراست به نظرم زیباتر از زبان مادریام، یعنی آلمانی بود. یکی از عللی که باعث شد بروم و زبان رومانیایی یاد بگیریم، همین بود. من حساسیتهای زبان رومانیایی را دارم، اما دایرهٔ واژگانیام خیلی غنی نیست. قطعا وقتی دایرهٔ واژگانی محدود میشود، نمیتوانی حرف دلت را بزنی».
نویسنده به ما میگوید، این دو زبان حتی در بیان اسم گیاهان هم تفاوت اساسی دارند. در زبان رومانیایی گل حسرت، قطره اشک است و در زبان آلمانی زنگوله کوچک بهاری؛ یعنی در واقع ما با کلمات متفاوت روبهرو نیستیم، با دو دنیای متفاوت مواجه هستیم. اگر یک رومانیایی ببیند که ستارهای میافتد میگوید که یکی جان خود را از دست داده درحالیکه اگر یک آلمانی ببیند ستارهای میافتد، آرزویی میکند و باور دارد که آرزویش برآورده میشود. به همین علت وقتی «بانویی که در گیسهای خود زندگی میکرد» ترجمه شد، مترجم آن نورا یوگا زحمات زیادی برای در بیان دقیق کولاژها متحمل شد.
هرتا مولر که به عنوان برندهٔ جایزه نوبل ادبیات سال 2009 معرفی شد بار دیگر زمزمههایی درگرفت که آیا او استحقاق دریافت این جایزه را داشت. آیا بنیاد نوبل سعی نکرده برای حفظ جایزه در اروپا آن را به نویسندهای از شرق اروپا که در غرب آن پناه گرفته بدهد. سؤالهای زیادی معمولا مطرح میشود. هرتا مولر در واقع چنان شناخته شده نبود. سوای چند تایی از آثارش که البته به زبانهای مختلف نیز ترجمه شده (حدودا به بیست و چهار زبان)، کمیته نوبل فهرست ندارد و جایزه را به نویسندهٔ زنده میدهد. خیلی کم پیش آمده که نویسندهای از اینکه برندهٔ جایزه شده دلخور باشد یا آن را رد کند. بوریس پاسترناک نویسندهٔ روس که با نظام کمونیستی کشورش درگیر بود، اعلام کرد جایزهٔ نوبل را نمیپذیرد. خالق دکتر ژیواگو جایزهٔ را نپذیرفت و آن سال جایزه روی زمین ماند. در بین نویسندگاه غربی هم ژانپل سارتر طلایهدار ادبیات متعهد در قرن بیستم بود و مقالات متعددی در باب ادبیات و تعهد دارد. او از جمله نویسندگانی بود که در دههٔ پنجاه و شصت قرن گذشته با حمایت از مردم و انقلاب کوبا جنبشی در اروپا پدید آورد و خالق نظریهٔ اگزیستانسیالیسم یا اصالت وجود بود.
در هر حال وقتی مولر را برندهٔ جایزه معرفی کردند فروش کتابهای او رشد بیسابقهای یافت. «نوسان نفس»، «روباه همیشه شکارچی» و «قلب حیوان» سه کتاب پرفروش او در فهرست ده کتاب برتر آمازون قرار دارد. قلب حیوان در انگلیس باعنوان سرزمین گوجههای سبز منتشر شد که ترجمهٔ فارسی آن به همت غلامحسین میرزا صالح منتشر و با استقبال خوبی هم از روبرو شده است. مولر دوازدهمین زنی است که در عمر تقریبا یک قرنی این جایزه به چنین افتخاری دست یافته است.
مولر در جایی از کتاب سرزمین گوجههای سبز، مینویسد: «اما همه برگ داریم. وقتی برگها پژمرده میشود، دیگر آدم بزرگ نمیشود. چون ایام کودکی سپری شده است. وقتی پیر و چروکیده میشویم، برگها رشد واژگونه میکنند چون عشق رخت بربسته است».
مولر معلم بود. مثل بسیاری از نویسندگان دیگر که معلم هستند، اما به علت اختلافات سیاسی که با حکومت چائوشسکو داشت، از ادامه مکار معلمی بازماند و چون جزو اقلیت آلمانیتبار و آلمانیزبان آن کشور بود بارها مورد تهدید واقع شد. سرانجام در سال 1987 به آلمان مهاجرت کرد و در برلین اقامت گزید.
رمان سرزمین گوجههای سبز جوایز متعددی برد از جمله ایمپک دابلین و کللایست که بزرگترین جایزهٔ ادبی آلمان است.
کتاب دربارهٔ زندگی دختری به نام لولاست، اهل جنوب رومانی که برای تحصیل در رشتهٔ زبان روسی به دانشگاه میرود. گروهی دانشجوی علاقهمند به ادبیات و مطالعه که گیر پلیس مخفی چائوشسکو میافتند. سروان پجله که افسر تحقیق و بازجویی از آنهاست سگی همنام خود دارد.
سرزمین گوجههای سبز روایت ویرانی و بدبختی انسانی در میان همهٔ پیشرفتهای قرن بیستم است. انسانهایی که با مرزبندیهای تصنعی از هم جدا میشوند در سرزمینهای پست که بخشهایی از آن در پروندهٔ حاضر آمده است با روایتی از زبان یک کودک روبهرو هستیم که چیزی ندیده است جز چشمانداز محدود سرزمینهای پست. خودش میگوید من این عنوان را انتخاب نکردهام، عنوان خود را به تحمیل کرده است. من مجبورم از دغدغههایی بنویسم که در هر حال مرا آرام نمیگذارد. من گمان میکنم ادبیاتی وجود دارد که زندگینامهای است و البته چون زندگینامه صرف شاید بار ادبی نداشته باشد به موازات آن وقایع جامعه هم شکل میگیرد و پابهپایش میرود و به آن جذابیت خاصی میبخشد. ادبیات گولاگ، ادبیات جنگ و ادبیات مبارزه از انواع آن است. مؤسسه فرهنگی رومانی در بخارست از هرتا مولر دعوت کرده تا بخشهاییاز آخرین کتابش را که به زبان رومانیایی ترجمه شده در آن مؤسسه بخواند. بانویی که در…زندگی میکند. این کتاب کولاژ شعر است که مولر با بریدهٔ حروف و کلمات که از روزنامه کنده و چسبانده ترکیب کرده است. برای برخی از آنها تصویرسازی هم کرده است. علاقه او به کولاژ ده سالی سابقه دارد. در سفر که بود کارتپستالهای معمولی را با کلمات و هجاهایی که از روزنامه و مجله میبرید پر میکرد. نخستین کتاب شعر او «این یون است یا نیست» نام دارد و برای نخستین بار در رومانی به زبان رومانیایی به چاپ رسید. هرتا مولر در اینباره میگوید: «خیلی خوشحالم که میبینم کولاژهایی در رومانی به چاپ رسیده و قیچی کردن کلمات باعث میشد که فکر کنم زبان در اختیار من است. این بازی من با زبان رومانیاییست، اما نمیتوانم به رومانیایی بنویسم. البته در حد متوسط رومانیایی میدانم و تصور میکنم زبان رومانیایی یکی از زیباترین زبانهای دنیاست و به این باور زمانی رسیده بودم که در کارخانه خودروسازی مترجم بودم.» هرتا مولر زبان رومانیایی را دیر یاد گرفت. تا پانزده سالگی در میان قومی که اصلا رومانیایی حرف نمیزدند، در جمع اقلیت آلمانیزبان بزرگ شده بود. میگوید: «در زبان رومانی استعارههای بسیار زیبایی هست که یکراست به هدف میزند. این استعارهها از زبان مادریام بهتر به دل مینشست. یکی از علتهایی که باعث شد من به یاد گرفتن رومانیایی علاقهمند شوم همین زیبایی شاعرانه بود. فقط چون دیر یاد گرفتهام، تبحر کافی ندارم. در پاریس، امیل سیوران را دیدم که میگفت از وقتی به فرانسه آمده به زبان رومانیایی حرف نزده اما حالا که پیر شده به زبان رومانی خواب میبینید و نمیتواند جلو خودش را بگیرد. این زبان خودش را به من تحمیل میکند، درست مثل پتک که فرود میآید و همه چیز را خرد میکند.» نویسنده میگوید: «دو زبان تفاوتهای اساسی دارند. مثلا رومانیایی به دانه برفاب میگوید اشک کوچک و در آلمانی میگویندزنگولهٔ ماه مه، معنیاش هم این است که ما دربارهٔ دو زبان متفاوت حرف نمیزنیم دربارهٔ دو دنیای جداگانه سخن میگویم. رومانیایی به هنگام دیدن سقوط ستارهای میگوید یکی مرد و آلمانی آرزویی میکند که برآورده شود. هر وقت کولاژی میخوانیم دلمان میخواهد آن را یک تجربه بدانیم. اما چنین کولاژهایی تجربه نیستند. حتی اگر بازوردهای چشمگیری هم در آنها باشد، باز هم مفاهیم عمیق انسانی دارند. این شعرها دربارهٔ چیزهایی است که آدم برای آنها زندگی میکند و حسشان میکند. در پس این حرکت سبکدار شعر سنگین و پرمعنی نهفته است. به این نوع نوشتن عادت داشتم، هرچند کولاژ نمینویسم.» در سال 2009 رمان «هرچه دارم با خود میبرم» که ترجمهای از همان «نوسان نفس» است جایزهٔ کتاب آلمان را برد. در این کتاب مولر سفر یک مرد جوان را به گولاگهای اتحاد شوروی تصویر میکند که به واقع سرنوشت جمعیت آلمانی ترانسیلوانیا را در قالب زندگی اسکار پاستیور شاعر و آنچه بر سر مادر خودش آمده روایت کرده است.
آکادمی نوبل آثار مولر را با کافکا مقایسه کرده است. هرچند درستی چنین ادعاهایی را باید در عمل و در روند کار دریافت، اما مولر در آثارش قطعا از پیشینیان خود تأثیر پذیرفته و کافکا هم یکی از اینان است که بر نثر مولر اثر گذاشته است. از جمله کسانی که بر کار او تأثیر زیادی داشته، شوهرش ریچارد واگنر رماننویس است، اما نقش اصلی را محیط اطراف بر عهده داشته است. مولر میگوید آثار من رمان و داستان است اما برمبنای واقعیت و زندگی افراد نوشته شده.
هرتا مولر نخستین جایزهٔ خود را در سال 1981 دریافت کرد که جایزهٔ آدام مولر بود و از آن بعد سالی نبود که جایزهای دریافت نکند. از مهمترین آنها میتوان به جایزهٔ تشویق برمن، جایزهٔ ریکاردا، هوخ، جایزهٔ کلایست، جایزهٔ ایمپک دابلین، جایزهٔ کنراد آدنائر، جایزهٔ برلین و سرانجام جایزهٔ نوبل. یک جایزه هم قرار است سال دیگر به او بدهند، جایزهٔ هوفمان فون فالرسلبن.