هرتا مولر: مینویسم چون میترسم

مثل کسی که در تاریکی سوت میزند تا نترسد. میگوید زبان برایم بیاهمیت است. زبان فی نفسه نمیتواند وسیلهای برای ابراز مخالفت یا مقاومت باشد. هنر من در این است که زبان را چنان به کار بگیرم که کسی نتواند از آن سوء استفاده کند.
آیا به همین علت است که مینویسی؟
مینویسم چون به نوشتن عادت دارم. مینویسم تا جهان را درک کنم، برای نویسنده شدن ننوشتهام. مینویسم چون میترسم. نوشتن ترس مرا میریزد. نوشتن دربارهٔ استبداد دوران چائوشسکو در همهٔ آثار تو هست.
موضوع را من انتخاب نمیکنم. موضوع به سراغم میآید. من در این راه تنهانیستم. نویسندههای زیادی هستند که چنین رفتاری با زبان دارند.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
شما آلمانیزبان هستید، در رومانی هم که بودید جزو اقلیت آلمانی آن کشور به حساب میآمدید. امروز هم که در آلمان هستید از رومانی مینویسید. منتقدان آلمانی از شما میخواهند که رومانی را فراموش کنی و از آلمان بنویسی.
طبعا در نوشتن به زخمهایی میپردازم که روحم را آزرده و باعث و بانی آن زخمها، رومانی است. سایههایی از رومانی مثل بختک روی من افتاده که از آنها خلاصی ندارم، مگر دربارهشان بنویسم. سایههایی که باعث میشود سؤال کنم. سایههایی که نمیتوانم انکار کنم.
ترس با قلمت چه کرده؟
تیزترش کرده. مینویسم چون میترسم. در خیال خود پر میکشم به رومانی چائوشسکو و چیزهایی میبینم که شاید دیگران نبینند.
نقش خانواده در نویسنده شدن شما چه بود؟
ترس و هراس از همان ابتدا با من بوده. پدرم در جنگ جهانی دوم جزو رستههای اساس بود و مادرم پس از جنگ به اسارت نیروهای شوروی درآمد و به اردوگاه کار اجباری منتقل شد.
مولر در نیچی دورف و به قول آلمانیها نیتسکی دورف به دنیا آمد. پدربزرگش از زمینداران متمول بود و بازرگان موفقی به حساب میآمد. پدرش در وافن اساس خدمت میکرد. مادرش هم پنج سال در گولاگ اسیر بود. در اردوگاه کار اجباری در اوکراین. در سال 1976 مترجم کارخانه خودروسازیبود و در سال 1979 به سکیوریتات یا سازمان امنیتی کارخانه احضار شد. در آنجا از او خواستند همکاری کند تا او را در پناه حمایت خود نگه دارند و همهگونه وعدهای هم دادند. گویا وقتی از او ناامید شدند، دیگر جایی برای او در کارخانه نبود و به عنوان عنصر نامطلوب عذرش را خواستند. بعد از اخراج از کارخانه با آموزش زبان آلمانی روزگار میگذراند و با تدریس خصوصی و تدریس در کودکستان درآمد مختصری داشت که هرچند کفاف زندگیاش را نمیداد، اما از هیچ بهتر بود.
در سال 1985 درخواست خروج از کشور را ارائه کرد که با شوهرش به آلمان برود. درخواستی که هرچند در ابتدا با مخالفت و ممانعت مقامات روبهرو شد، اما دو سال بعد توانست همراه با شوهرش ریچارد واگنر رماننویس اجازهٔ خروج از کشور را بگیرد. یک سال بعد از اقامت آنها دیوار برلین فرو ریخت و آلمان شرقی و آلمان غربی به صورت یکپارچه درآمدند. در سالهای بعدی اقامت، پیشنهادهایی برای تدریس در دانشگاههای آلمان و کشورهای دیگر به او شد. در سال 5991 به عضویت فرهنگستان شعر و ادب آلمانی درآمد، اما دو سال بعد از مرکز پن آلمان کنارهگیری کرد و علت تصمیم خود را ادغام آن مرکز با شعبهٔ مستقر در جمهوری دموکراتیک آلمان ذکر کرد.
در سال 2008 نامه سرگشادهای برای حوریه رومان پاتایییوچی رئیس مؤسسه فرهنگی رومانی نوشت و از حمایت مادی و معنوی آن مؤسسه از دو تن از خبرچینهای سکیوریتات که در اردوی تابستانی آلمان و رومانی شرکت کرده بودند، انتقاد کرد. رمان هرآنچه دارم با خود میبرم، نامزد جایزهٔ کتاب آلمان شد، اما جایزهٔ را به کاترین اشمیت دادند. مولر در این کتاب شرح اعزام جوانی را به گولاگهای اتحاد شوروی به تصویر میکشد که به واقع اشارهای به سرنوشت آلمانیهایی است که در ماور النهر به اجبار ساکن شدند. دستمایه او خاطرات شفاهی اسکار پاستیور شاعر و تجربههای مادر خودش بود.
دنیس شک که به دیدار مولر رفته بود، متوجه شد که میز کارش پر از حروفی است که از روزنامهها قیچی کرده و در متن ادبی خود میچیند. آکادمی نوبل سبک مولر را با کافکا میسنجد، هرچند همین آکادمی در زمان حیات کافکا اعتنایی به آثار او نداشت و جایزه را به گمنامانی داد که حالا فقط در کتابهای تاریخ ادبیات یافت میشوند آن هم در حد چند خط معرفی درحالیکه کافکا شهرت باورنکردنی دارد و آثارش به زبانهای گوناگون جهان ترجمه شده و شهرتش از مرزهای بیشمار فرهنگی گذشته و حتی وارد واژگان سیاسی شده است.
مولر البته به تأثیرپذیری از کافکا اذعان دارد. اما به طور مبسوط در این باره سخن نگفته است. او ریشه خود به مطالعات دانشگاهی در زمینهٔ ادبیات آلمانی و رومانیایی میرساند. مولر معتقد است که موسیقی محلی رومانیایی جایگاه خاصی در دل او دارد. مولر میگوید: «زمانی که طنین ترانه ماریا تاناسه را شنیدم، خارق العاده بود، برای نخستین بار حس کردم موسیقی محلی یعنی چه، موسیقی محلی رومانی با زندگی پیوند واقعی دارد.» منبع الهام دیگر او شوهرش ریچارد واگنر است. هر دو در رومانی بزرگ شدهاند و هر دو به گروه قومی ساوابی تعلق دارند و در رشتهٔ ادبیات رومانی و آلمانی قبول شدند. هر دو معلم آلمانی بودند ودر آکسیون گروپه بانات که از فعالان سیاسی و اجتماعی تشکیل، عضو هستند. واگنر هم مثل هرتا مولر نویسنده است. آثار مولر هرچند داستانی است اما ارجاعات متنی و حاشیهٔ آنها اغلب به آدمهای خاص است، کسانی که در جامعه حضور دارند، چه آنهایی که در قدرت هستند و چه آنهایی که بر قدرت. سرزمین گوجههای سبز را پس از مرگ دو تن از دوستانش نوشت که مولر دست نیروهای سکیوریتات را در سربهنیست شدن آنها میدید. یکی از شخصیتهای رمان هم از دوستان نزدیک او در آکسیون گروپ بانات پرداخته شده.
رمان سوم مولر در خوابگاه دانشجویی دوران نیکولای چائوشسکو میگذرد که در آن دختری به نام لولا از شهرستان میآید تا روسی بخواند. لولا که تربیت روستایی دارد ناگهان با فضایی روبهرو میشود که در آن یک جفت جوراب نایلونی رؤیا و آرزو میشود. و ریملهای دستساز بیکیفیت که با آب دهان خیس میخورد میشکند و رگههای سیاه بر صورت دخترها میریزد. لولا که با تربیت روستایی خود در کودکی آمادگی زندگی پرفراز و نشیب شهر را ندارد مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد و با کمرنبد، خود را حلقآویز میکند و پس از مرگ از حزب کمونیست اخراج میشود. راوی داستان یکی از هماتاقیهای اوست که از نظر سیاسی مورد سوء ظن دستگاه است.
سرزمین گوجههای سبز که به فارسی هم ترجمه شده است و غلامحسین میرزا صالح آن را به همت نشر مازیرا منتشر کرده است، روایت دردناک زندگی در جامعهٔ کمونیستی رومانی است. اصل کتاب البته به رومانیایی نوشته نشده است. هرتا مولر آلمانیزبان است. اقلیت آلمانی در قرن هجدهم به ترغیب حاکمان خاندان هاپسبرگ در سرزمینهای مجارستان که به تازگی از امپراتوری عثمانی پس گرفته بودند، مستقر شدند. بخشی از این سرزمینها بعد از جنگ جهانی اول به رومانی واگذار شد. اقلیت آلمانی رومانی در جنگ جهانی دوم به مدد همکاری و همپیمانی رومانی به هیتلر توانست جاپای خود را محکم کند. به صورت اقلیت ممتاز به حمایت خود ادامه داد، اما چائوشسکو که به ملیگرایی رومانیاییها دامن میزد سعی داشت با فشار به اقلیتهای قومی دیگر موقعیت ممتاز رومانیاییها را حفظ کند. خانم مولر این فشار و آزار و اذیت را در دههٔ هفتاد و هشتاد حس میکرد و در داستانهای خود گنجاند، به خصوص در رمان سرزمین گوجههای سبز.
خانم مولر میگوید: «زبان مادری من آلمانی بود. مثل کافکا نویسنده چک که به آلمانی مینوشت.» مایکل هوفمان که این اثر را به انگلیسی ترجمه کرده تلاش زیادی به خرج داده تا حس و حال پنهان در پشت واژهها را به تصویر بکشد. راوی و دوستانش در رومانی عنصر مطلوبی شناخته نمیشدند و تاوان دلبستگیها و همبستگیهای پدرانشان با هیتلر را پس میدادند. هرتا میگوید: «پدرم افس راساس بود. میفهمم چی میگویم، اما مگر مقصر من بودم».